هیچ تعریفی نمیتواند بیانکننده عرفان باشد. چون هر پدیدهای که ذووجوه و ذوابعاد باشد، قابل تعریف نیست. یعنی با یک تعریف نمیتوان همه وجوه و ابعاد آن را شناساند.
* ابتدا مقداری در خصوص چیستی عرفان توضیح دهید؟
یکی از دغدغههای بنده، تبیین نظام معرفتی امامان شیعه و یا به تعبیر دیگری عرفان امامان شیعه بود.شاید این دغدغه به وضوح امروزی نبود، اما هموراه از زمانی که به حوزه ورود پیدا کردم، بیش از هر چیز به معارف اهل بیت (ع) دلبسته بودم. در طول دوره تحصیل گمان میکردم که بدنه و دروس حوزوی، بنده را به مقصود خود نمیرساند. چون در دروس ادبیات عرب و بعد هم فقه واصول چیز زیادی از مباحث عرفانی یافت نمیشد.
بنابراین چون انگیزه فراوانی برای یادگیری مباحث عرفانی در بنده وجود داشت، دست به کار شدم و مباحث معارف اهل بیت(ع) را پیگیری نموده که نتیجه آن چاپ کتابی با عنوان « از شک تا یقین» میباشد که در دورههای پیشینی کتاب سال حوزه جزء آثار برگزیده شناخته شد و در کتاب فصل جمهوری اسلامی نیز صاحب عنوان شد.
در کتاب «از شک تا یقین» نیز به همین مباحث امام به یک پرسش خاص (آسیبهایی که ایمان مذهبی یک انسان مؤمن را تهدید میکند. مانند شکها و شکوارهها و امثال ذالک) پرداخته شده بود.
همچنین در روند این نوع مباحث به ناچار در حوزه ادیان نیز ورود پیدا کردم و به مطالعه ادیان شرقی کشیده شدم. به طور ویژه در ادیان هند و هندو حدود ۱۳ سال به پژوهش پرداختم که نتیجه آن دو اثر به عنوان «آیین هندو» و «درسنامه ادیان شرقی» است.
کتاب درسنامه ادیان شرقی، با همکاری یکی از دوستان برای حوزویان نگاشته شده است و آشنایی طلاب با ادیان دیگر به خصوص ادیان شرقی (غیر از یهود و نصاری) میتواند برای آنها مفید باشد. چون وسعت دید بهتری به انسان خواهد داد تا دین خود را نیز بهتر بشناسد و در ضمن در گفتمان پیروان چنین ادیانی می تواند شرکت کند. برای خود بنده نیز این سود و فایده را داشت که متوجه یک افق دیگری در دینپژوهی شدم غیر از آن راههایی که حوزه به صورت متعارف به طلاب میبخشد. در این روش متوجه شدم وقتی انسان از یک زاویه دیگری به دین و دغدغههای دینی نگاه میکند چیزهای دیگری را میتواند ببیند و یا فکر کرده و بنویسد.
آن زمانی هم که در ادیان شرقی مشغول تحقیق، پژوهش و تدریس بودم، کماکان دلبسته معارف اهل بیت (ع) بودم و هستم و هنوز نیز معارف را در اهل بیت (ع) جستجو میکنم.
در واقع این تحقیق و پژوهش، گذری برای به دست آوردن معارف اهل بیت (ع) بود. وقتی از معارف سخن به میان میآید، به طور مشخص حقائق و ارزشها از دین را در بر میگیرد.
حال اگر در مباحث دین، «فقه» در معنای تکالیف الهی (بایدها و نبایدها) به کار برده شود، دو بخش دیگر نیز در دین به نام حقائق (هستها و نیستها) و ارزشها (جنبه اخلاقی) وجود دارد.
در ادامه مطالعات جهت تبیین معارف اهل بیت (ع) نکتهای توجه مرا جلب کرد که در نظام معرفتی اهل بیت (ع) گونهای از عرفان وجود دارد که دستگاه مستقلی، غیر از دستگاه عرفان اسلام متعارف به نظر میرسد یعنی آن چیزی که به عنوان عرفان اسلامیشناخته میشود، عیناً آن چیزی نیست که در عرفان اهل بیت (ع) وجود دارد.
این اندیشه را دنبال کرده و ایدههایی برای این دستگاه عرفانی اهل بیت (ع) در ذهن وفکر بنده شکل گرفت به همین علت، پایاننامه دکتری با موضوع عرفان امامان شیعه (ع) پیشنهاد و متعاقباً پذیرفته شد ک در موقع ورودبه بحث این مطلب به نظر میرسید که ابتدا باید «چیستی عرفان» مورد بررسی قرار گیرد. کسی که میخواهد برای هر نوع از «عرفان»، نظری را ارائه کند، ابتداء باید تصور خود را از «عرفان» روشن کند که این بحث نیز از جایگاه مهمیبرخوردار است.
خیلی از مواقع آسیبها به خاطر این است که ایضاح مفهومی در مباحث صورت نگرفته است، بنابراین اولین گام در تحقیق این بود که مهفوم عرفان روشن شود لذا بحث دامنه گستردهای پیدا کرد؛ به طوری که معلوم شد خود این کار میتواند یک پایاننامه مستقل باشد، بنابراین تغییر موضوع پایاننامه دکتری پیشنهاد شد و از سوی مسئولین مربوطه پذیرفته شد.
نتیجه این تحقیق دوساله، کتابی با عنوان «مفهوم عرفان» بود که هم درکتاب سال حوزه و در هم کتاب فصل جمهوری اسلامی صاحب عنوان شد.
* آیا انگیزهای غیر از آنچه اشاره کردید برای نگارش کتاب داشتید؟
علاوه بر مطالبی که عنوان شد، بنده دلبستگی خاصّی به عرفان داشته و دارم. با اینکه به عرفان ویژه اهل بیت (ع) علاقه وافر دارم، خود عرفان نیز برای بنده جذابیت زیادی دارد. منتهی نه هر عرفانی. عرفانهای نظری صرف، چندان جذابیتی برای من ندارد ولی بیشتر خود عرفان برای من گیرایی داشته و به همین علت ابتدا به مفهوم عرفان پرداختم.
* مفهوم عرفان حقیقی چیست، آیا مفهوم واحدی در این باره وجود دارد؟
هیچ تعریفی نمیتواند بیانکننده عرفان باشد. چون هر پدیدهای که ذووجوه و ذوابعاد باشد، قابل تعریف نیست. یعنی با یک تعریف نمیتوان همه وجوه و ابعاد آن را شناساند. هر زمان که دست به تعریف آن زده شود، از یک جهت دست به اختفاء آن زده میشود.حتی مفاهیمی مثل هنر و فرهنگ نیز اینگونه است. مفاهیمیکه ابعاد و وجوه مختلف دارند، هرگاه که تعریفی از آن ارائه شود، از یک جهت به معرفی آنها میپردازد، اما از جهت دیگر به فروکاست آنها میانجامد. اگر مثلاً گفته شود، عرفان، عبارت است از شناخت، آن وقت است که عرفان در شناخت محدود شده است؛ در حالی که عرفان فقط، شناخت نیست. تا گفته شود، عرفان عبارت است از سیر و سلوک، عرفان در سیر و سلوک فروکاست یافته است در حالیکه فقط سیر و سلوک نیست.
این مسأله، در مورد هنر، فرهنگ و دین نیز همینگونه است.
بنابراین تعریفهای عرفان، از ابتدا مشکل ساختاری دارند، نمیتوان تعریف خاصی از عرفان بیان کرد. اما در عینحال اگر به بخش جمعی تعاریف عرفان نگاه شود، شاید بتوان از مجموع تعریفها و توصیفها چیزی را برداشت نمود.
به همین دلیل، برخی از عرفانپژوهان دست از تعریف عرفان برداشتهاند و به «ویژگیشماری» و «توصیف» روی آوردهاند.
اما در عین حال از دو نوع تعریف به طور همزمان میتوان بهره گرفت؛ یکی تعریفهای جوهرشناسانه (پدیدارشناسانه) است. این تعریف، به همه مؤلفهها توجه ندارد، بلکه به ذات شیء (مؤلفه جوهری) توجه دارد.
تعریف دوم از عرفان، تعریفهای «کلنگر» هستند که تمام اجزاء و ابعاد یک موضوع را در تعریف خود قرار میدهند. یا اینکه حداقل اجزاء و ابعاد مؤلفههای اصلی موضوع را در تعریف بیان میکنند. مثلا تعریف بوعلیسینا از عرفان، یک تعریف «کلنگر» میباشد. تعریف خانم آنماریشیمل با اینکه بسیار تعریف موجز و دقیق هست، اما یک تعریف پدیدارشناسانه میباشد که به جوهره و ذات آن اشاره دارد.
خانم شیمل، عرفان را در سه کلمه «وجدان حقیقت واحد» معرفی میکند که انصافا تعریف دقیقی است به شرطی که انتظار ما از این تعریف این باشد که فقط ذات عرفان را معلوم کند، این تعریف را میتوان در ضمن این جمله :«شهود حقیقت وحدانی و باطنی هستی» تکمیل کرد؛ به این دلیل «شهود» به کار برده میشود چون از «وجدان» واضحتر و عرفانیتر است.
حقیقت وحدانی هم به امری اطلاق میشود که تمام هستی را به هم پیوند میدهد و «باطنی» نیز به این علت به کار برده میشود که اشارهای به آشکار نبودن حقیقت داشتهباشد.
گرچه بنده تاکیدی بر تعریف عرفان نداشتهام اما به لحاظ کلنگربودن، این تعریف میتواند تا اندازهای عرفان را تعریف کند و تاکید بنده بیشتر بر جغرافیای عرفان میباشد. کار کتاب نیز بیان چنین تعریفی نبوده است بلکه در مقام بیان جغرافیای عرفان است.اما به طور کلی باید گفت: عرفان عبارت است از بینش واقعیت وحدانی و باطنی هستی که در آغاز و اصل خود، کیفیتی بسیط، اجمالی، مبهم و ناخودآگاه دارد و در طی فرآیند معرفتی و أنفسی بدل به معرفت شهودی، متمایز، تفصیلی، واضح، یقینی و تحققی میگردد. بنابراین فقط به ذات و جوهره عرفان (وجدان حقیقت واحده) اکتفا نشده است، بلکه اشاره به سیر و سلوک عرفانی و تجربههای عرفانی نیز دارد و این که تجربه عرفانی، صرفا امری معرفت شناختی نیست، بلکه امری، تحققی (دارای منشأ اثر) در وجود انسان میگردد.
در هر دو تعریف جوهر و ذات عرفان، وجدان حقیقت وحدانی هستی بیان شده است. بنابراین کشف و وجدان هر حقیقتی، عرفان تلقی نمیشود. عرفان؛ وقتی عرفان خواهد بود که راهبردار به کشف وحدت موجود در پس کثرت در هستی باشد و این معنا، الزاما به معنای وحدت وجود نیست.
یکی از تصورات اشتباه در مورد عرفان این است که تلقی میشود عرفان، وحدت وجود است. در این کتاب سعی شده است که این اشتباه به وضوح بیان شود. اولا، وحدت وجود، تقریرات متعددی دارد که شش تقریر آن در کتاب بیان شده است. و بعضی از این تقریرات، اصلا وحدت وجود پانتیستی (خدای مورد نقد متشرعین) نیست و علاوه بر این، همه عرفا نیز، وحدت وجودی نیستند. بنابراین عرفان، الزاما به معنای وحدت وجود نیست، ولی الزاما به معنای شهود حقیقت وحدانی هستی که با توحید نیز سازگار است، میباشد که این نکته مهمی در تعریف عرفان است.
* ورود به عرفان به چه مقدماتی نیاز دارد؟
بعضی از انسانها به طور طبیعی، گرایش باطنی به عرفان دارند همانگونه که بعضی افراد، هیچ نوع گرایشی به عرفان ندارند. بعضی از انسانها چندان درونگرا نبوده بلکه برونگرا میباشد.
هر چند گرایشات عرفانی، امری فطری است ولی کمتر به آن بها داده میشود.
اما بعضی واقعا به این گرایش توجه داشته و به دنبال آن میروند. بنابراین کاملا طبیعی است که انسانهایی به دنبال عرفان باشند.
واقعیت مطلب این گونه است که این ورطه، ورطهای بسیار ظریف است که انسان برای ورود به آن تنها نمیتواند به گرایش خود اکتفا کند بلکه باید از راهنمای دلسوز و بصیری در این امر برخوردار باشد. گرچه ممکن است در آغاز کار، نیاز چندانی به راهنما احساس نشود ولی در ادامه راه این نیاز قطعا احساس میشود.
شخص سالک، برای کسب معارف حقیقی و راهکارهای رسیدن به آن معارف را باید از یک منبع موثق کسب کند.
و به اعتقاد شیعه، منبع موثق جهت کسب علم صحیح و راه نجات صحیح و درست، فقط از طریق حضرت معصومین(ع) ممکن میباشد. هر کس دیگر غیر از معصومین (ع)، اگر بخواهد راه را برای سالک نشان دهد، لا محاله خالی از عیب و ایراد نیست؛ فقط قرآن و چهارده معصوم (ع) هستند که میتوانند بیپیرایه، انسان را به اهداف معرفتی، از جمله عرفان برسانند.
همچنین برای تاکید بیشتر باید عنوان کرد؛ اهل بیت (ع) فرمودهاند : به شرق یا غرب سفر کنید. علم صحیح، نخواهیدیافت مگر نزدما. بنابراین توصیه اکید میشود که هم معارف و هم راه رسیدن به معارف عرفانی و پاسخگویی به نیاز عرفانی را از طریق مکتب اهل بیت (ع) کسب شود و آنقدر این مکتب دارای غنای معرفتی است که به راحتی میتواند پاسخ نیازها را برای تشنگان این راه ارائه کند.
* با توجه به اینکه ورود به عرصه عرفان اولا و بالذات تابع یادگیری علوم دینی و الهی است و آیا ممکن است افرادی غیر از این طریق، به این مقام برسند و آیا اشخاص میتوانند بدون مقامات عرفان (یادگیری علوم دینی و الهی) به این مهم دست یابند؟
بحث ورود به عرفان، ابتدا باید با تمییز عرفان نظری و عرفان عملی، تبیین شود.
اگر کسی بخواهد در عرصه عرفان نظری ورود پیدا کند و به یافتههای عارفان در حقائق عرفانی آگاه شود، هم نیازمند مقدمات علمی و نظری و هم نیازمند دروس و اساتید میباشد.
* آیا رسیدن به عرفان نظری باعث نمیشود که بعضی افراد در عرفان عملی هم بدون درک استاد وارد شوند؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که واقعا چنین نیست. عرفان نظری، چیزی شبیه فلسفه است. عرفان نظری در واقع جهانشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی و نجاتشناسی عرفانی است؛ همه این مباحث را با رویکرد عرفانی دارا میباشد. بنابراین عرفان نظری از نظر ماهیت شبیه فلسفه است و الزاما، فیلسوف، هیچوقت، حکیم نمیشود؛ همانگونه که الزاما عارف نظری نیز، هیچوقت تحققی یا حقیقی نمیگردد.
عرفان یک فرآیند تحققی است که انسان را به سمت شهود حقیقت وحدانی هستی، به پیش میبرد و در نهایت منجر به تجارب غایی عرفان میگردد. بنابراین چهبسا، کسانی وجود دارند که بدون طی آن مقدمات علمی، به حقیقت وحدانی دست پیدا کنند و کسانی نیز هستند که از راه مباحث نظری عرفان به مقصد تعریف شده میرسند. در نتیجه، حقیقتا، مبحث نظری عرفان، نه شرط لازم و نه شرط کافی برای عارف شدن است، بلکه در بعضی از افراد ممکن است ممدّ و معدّ باشد. اگر به عرفان نظری اصالت داده شود یعنی سالک خیال کند، حقیقت عرفان همین است که یادگرفتهاست و نسبت به دانستنیهای خود مغرور شده و خود را عارف فرض کند، ابتدای سقوط خود را رقم زده و یا اینکه مانع بزرگی برای صعود چنین سالکی به وجود آمده است.
اما حقیقت این است که برای عارف شدن و رفتن به سیر و سلوک عرفانی، (غیر از تمایل و گرایش) حتی اگر این علوم را مفید ندانیم، ولی قطعا نباید نقش انسانهای سالک و «طیمسیرکردهای» را که شکی در خلوص و پاکی آنها وجود ندارد، فراموش کرد.
اما لازم است توضیحی در این رابطه گفته شود و آن این که، الزاما این افراد به معنای استاد کامل نیستند. الزاما هر کسی که سلوک کرده باشد انسان کامل نیست.
بنابراین این تصور نباید در شخص سالک ایجاد شود که با اولین سلوککرده ای که برخورد میکند، تمام اختیار خود را به او بسپارد.
شیعه در معارف خود این نکته مهم را از اهل بیت (ع) فراگرفته است که هیچ انسانی، شایسته نیست که مطاع بی چون و چرا قرار گیرد، مگر اینکه معصوم باشد.
تنها حضرات معصومین (ع) هستند که چنین شأنی را دارا هستند. تا انسانها مقلّد آنها شوند. در واقع باید هر کس را به ملاک شرع و دین سنجید.
صرف این مسأله که شخصی عارف یا سالک باشد نمیتواند دلیلی بر این باشد که اشخاص زمام اختیار خود را به دست او بسپارد.
در صورتی میتواند از او به عنوان رفیق راه استفاده کند که سلامت، خلوص و پاکی او را احراز کرده باشد. دراینصورت، چنین شخصی میتواند در مواقع لغزیدن سالک، به او کمک کند و برخی از حقائق را که نمیداند به او تعلیم دهد.
در نهایت باید گفت؛ ملاک قرآن و سنت حضرات معصومین (ع)، ملاک سنجش حق یا باطلبودن در موضوع عرفان میباشد.
* علت بروز عرفانهای کاذب را در جامعه چه میدانید؟
یکی از علتهای چنین مسألهای این است که چون بعضی افراد عرفان حقیقی را از راههای صحیح کسب نکردهاند در مسیر عرفان قرار میگیرند و انسانهای دلباخته عرفان و حقیقت، دست خود را در دست چنین افرادی قرار میدهند و آنها چون نیتهای درست و افکار سالمی ندارند، سالکان را به راهها و روشهایی راهنمایی میکنند که به حقیقت نزدیک نشده بلکه باعث دورشدن آنها از حقیقت میشوند. مثلا گاهی سالک را تشویق به یافتن توانمندیها یا داناییهای فوق عادی میکنند؛ در حالیکه در عرفان اصلا، سلطه شرط نیست، بلکه انسان به راهی قدم میگذارد که «فقر» خود را درک کند؛ چیزی را بداند که دیگران نمیدانند! و چهبسا در بعضی از سلوکها و راهها، تشویق اصلی به همین تواناییها و داناییها شده است.
بنابراین نکته اصلی در عرفانهای غیر واقعی این است که سالک دست کسی در دست گذاشتهاست که سلامت فکر و روح آنها ثابت نشده است.
نکته دوم این است که سالک خود را تسلیم انسان غیرمعصوم به نحو تام کند، در حالیکه بیان شد، این شأن فقط شأن معصوم میباشد.
یکی از ویژگی های مهم عرفان اصیل امامان شیعه این میباشد تنها معصوم، ولیّ الله است که دارای چنین مقامی است و میتواند راهبر این راه باشد و سالک میتواند تسلیم محض او باشد و هیچ کس دیگری، چنین شأنی ندارد.در حالیکه در بسیاری از تصوّف متعارف، این ولایت به صورت «عام» در آمدهاست و چهبسا طبق شرائط اهل تصوّف، ولایت، از طریق ارث به آنها رسیده است یعنی ولایت پدر در عرفان، به پسرش واگذار میشود؛ در این موقع است که سالکان دلباخته و دنبال حقیقت، در واقع قربانی امیال، هوسها و افکار منحرف اینگونه افرادی میشوند.
اسباب عرفانهای کاذب در این حوزه، بسیار زیاد است یکی از علتها این است که در دنیا، گرایش به عرفان بسیار زیاد است اما آب پاکیزه و زلالی که به سالکان، خورانده شود، کم میباشدو در عوض ویژگیهایی در عرفانهای کاذب یا شبه کاذب، وجود دارد که در ظاهر بسیار جذاب است؛ مواردی چون؛ نسخهواری، مرحلهبندی بودن، عملیاتی بودن و… که برای برخی افراد بسیار جذابیت دارد.
این نکته را به این خاطر عنوان کردم که متولیان امور آگاه باشند که اگر چنین ویژگیهایی را در عرفان اسلامی از کلام قرآن و ائمه (ع) استخراج و تعبیه نکنند (که وجود دارد) و آن را در دستورالعمل سلوکی قرار ندهند، مسلما این نقص، سبب میشود که جوانان به سوی عرفانهای کاذب گرایش پیدا کنند.
* هدف از نگارش کتاب مفهوم عرفان چه بود؟
رسالت و هدف کتاب این است که به نحو آکادمیک، علمی و روشمند مشخص کند؛ عرفانی که در زبان فرهنگ ها و حوزههای مختلف بشری به کار میرود، چیست؟ نه این که خود عرفان و حقیقت عرفان چیست! چون حقیقت عرفان چیزی نیست که به زبان آورده شود، بلکه باید تجربه نمود و چشید، بلکه باید بحث شود که مفهوم عرفان چیست؟ یعنی عرفان در ذاکره بشری چه مفهومی میدهد؟
در ادامه بحث مشخص شد تعدادی از اندیشمندان غربی و شرقی مثلا: «اُتُو، ویلیام جیمز، استیس، سوزوکی و النین آندرهیل» در این موضوع کار کردهاند. با این که این افراد در این موضوع تحقیق کرده بودند و با تعاریف متعددی که در سنت اسلامی از عرفان وجود داشت (مثل تعریف بوعلی) مشاهده میشد که چنین تعاریفی دچار نقص هستند. مثلا عمده تعریفهای غربیها از عرفان، ناظر به تجربه عرفانی بود نه به مفهوم کلی عرفان.
اما آن تعاریفی هم که در حوزه اسلامی از عرفان وجود داشت، عمدتاً ناظر به احوالات عرفانی بود نه خود عرفان. به خصوص به رفتارها و کردارهایی که یک عارف سالک باید داشته باشد، یا ویژگیهای یک عارف را لحاظ کرده بود. در کل این تعاریف فقط یکی دو تعریف بودند که نگاه کلی داشتند که آن هم در تعریف خود بینقص نبودند. به همین علت انگیزهای پدید آمد که در این موضوع پژوهش و تحقیق جامعی صورت گیرد که نتیجه آن نیز کتاب «مفهوم عرفان» میباشد. که مباحثی در تبیین جغرافیای مفهومی عرفان را در بر دارد.
«موارد شمول عرفان در کلیت» و «کشف وتبیین جوهر عرفان (ذات عرفان)»، دو کار عمدهاست که در کتاب ارائه گردیده است که با روش پازلی صورت گرفته است.
از گوشه و کنار کاربردها، نامگذاریها، توصیفها ویژگی شماریهایی که از عرفان در شرق وغرب صورت گرفته است، همچنین سعی شده است مؤلفههای مفهوم عرفان استخراج و پالایش و نشان داده شود و بدانیم که ربط و نسبت این مؤلفههایی که در عرفان تشخیص داده شده است چیست؟ از کدام دسته هستند، کلام اصل و فرع میباشند و بعد جوهریترین بخش این مفهوم چیست، یعنی از این جغرافیا کلام مؤلفه در کانون عرفان قرار میگیرد و جوهره عرفان را تشکیل میدهد.
*کتاب از چه بخشهایی تشکیل یافته است؟ اجمالی از مباحث آن را بیان کنید؟
در بخش اول کتاب برای ایضاح مفهوم جوهر و جغرافیای عرفان غیر از مباحث کلی که انجام گرفت، ابتدا سعی شده است با بررسی نامها و کاربردهای عرفان و یا عنوانهای دیگری که عرفان در زبانهای گوناگون دارد، بخشی از مؤلفهها و ویژگیهای مفهومی عرفان بیرون آورده شود، تا مشخص شود این مؤلفهها چه مفهومی را دارا هستند.
در بخش دوم نیزکاربردهای مفهومی و کاربردهای مصداقی عرفان به بحث گذاشته شده است.
در این بخش ضمن بررسی تلقی عرفانپژوهان از عرفان، دیگر مؤلفههای مفهوم عرفان از این تلقیها استخراج شده است. مثلا تقلی مفهوم عرفان در نزد کسانی چون: استیس، اتو، خانم اندرهیل و نیز شهید مطهری، در نظر گرفته شده است و مؤلفههای به دست آمده از این تلقیها در مفهوم عرفان استخراج یافته و نتیجهگیری شده است.
در قسمتی از این بخش تلقیها به دو بخش تقسیم شده است. نخست آن تلقیهایی که در تعریفهای عرفان منعکس میباشد مثلا در حوزه اسلامیگفته میشود هزار تعریف دارد.
مطلب دوم توصیف عرفان است که بعضی از اندیشمندان به جای تعریف عرفان آن را توصیف کردهاند، یعنی «ویژگیشماری» نمودهاند. مانند کاری که ویلیام جیمز یا استیس انجام دادهاند. سعی شده از این تعریفها و توصیفها مؤلفههای عرفان به دست آمده و نتیجهگیری شود که کدام اصلی و کدام فرعی کدام مقدمه و کدام ذیالمقدمه میباشد.
بخش سوم که بخش نهایی و نتیجهگیری بحث میباشد سعی شده از مجموعه تلاشهای صورت گرفته و نتایج و دادههای به دست آمده مفهوم فراگیر (جغرافیای عرفان) و امر جوهری عرفان استنباط و استخراج شود.
در این بخش این نتیجه حاصل شده است که عرفان دارای دو جنبه است که شامل: بخش فردی و درونی و بخش جمعی و بیرونی میباشد، در واقع بسیاری از چیزهایی که به نوعی عرفان تلقی و نامیده میشود، چه بسا از جنبه جمعی و بیرونی عرفان است. مثلا اگر از یک استاد دانشگاه در زمینه ادبیات سؤال شود که عرفان چیست؟ جواب او اشاره به مجموعه متون عرفانی است. این مربوط به جنبه جمعی و بیرونی عرفان میباشد، نه جنبه فردی و درونی، بنابراین باید از ابتداء این مباحث از همدیگر متمایز شود.
در بررسی جنبه فردی و درونی عرفان مشخص شد که خود شامل دو بخش نظری (شناختی) و عملی (انفسی) است. این تقسیمبندی کمک میکند که مثلاً در سیر و سلوک عرفانی، یا تجربههایی که در این سیر وسلوک برای عارف رخ میدهد، مربوط به بعد نظری نیست، گر چه نتایج نظری را به بار میآورد، ولی مربوط به بعد عملی (انفسی، عرفان است.
* آیا بعد نظری عرفان نیز شامل بخشهای دیگری است؟
با تحقیق بیشتر در مفهوم عرفان مشخص میشود که بعد نظری عرفان شامل دو بخش اساسی میباشد؛ نخست بینشهای فطری انسانها به حقیقت وُحدانی هستی و دیگری بینشهای تفصیلی است که بعد از بینشهای فطری برای عارف در سیر و سلوک حاصل میشود.هر انسانی نسبت به حقیقت وُحدانی هستی، یک بینش دارد و به همین دلیل، توحید، «فطری» است. اما این مسأله پایه مهارت نظری عرفان است. عارف در طی سیر و سلوک خود به حقائق به نحو تفصیلیتر و واضحتری میرسد که معرفتهای تفصیلی عرفان را در بخش نظری شکل میدهد.
به نظر میرسد در بخش عملی و تجربی، طبیعتا یک گرایش فطری نظیر بینش فطری انسانها به واقعیت وحدانی هستی و به شهود واقعیت دارد؛ ولی در عین حال همه وارد سیر و سلوک نمیشوند. حال بعضی وارد سیر و سلوک عرفانی شده که بخش دوم را شامل میشود و بعضی در این سیر و سلوک عرفانی از تجربههای عرفانی بهرهمند میشوند.
در تحقیق انجام گرفته مشخص شد که این تجربهها دو نوع هستند؛ تجربههای میانی که معمولی هستند و برای خیلی از افراد در اثناء راه رخ میدهد مانند بعضی از کشفها، مکاشفهها، شهودات و احوالات عرفانی که بروز میکند. تجربه دیگر، تجربه غایی عرفان است که خاص و ویژه است و اگر برای انسان رخ دهد، او را به معرفت شهودی و حقیقت وحدانی هستی میرساند که ویژگی آن صرفا شناخت نیست، بلکه تحققی را نیز در انسان ایجاد میکند یعنی معرفت ذهنی نبوده بلکه زندگی انسان را متحول خواهدنمود در واقع نوعی معرفت تحققی است.
* وضعیت تحقیق و پژوهش در عرصه دینی را چگونه میبیند و برای ارتقاء آن چه پیشنهادی دارید؟
از نظر کمی، تحقیق در حوزه دین، رشد فزایندهای داشتهاست؛ اما از نظر کیفی، دو آسیب در تحقیق و پژوهش حوزوی وجود دارد یکی آسیب روششناختی است. روششناسی تحقیق در حوزه، به خوبی تدریس نمیشود. منظورم صرفا روش تحقیق نیست، بلکه روششناسی دینپژوهی است. کسی که در حوزه دین میخواهد تحقیق کند، باید با روشها، رویکردها و نگرشهایی که در حوزه دینپژوهی، به کار میرود و میتوان از آن استفاده کرد، آشنا باشد تا به خوبی بتواند از آنها استفاده کند. مثلا گاهی مواقع وقتی به کسی گفته میشود که روش شما چیست؟ جواب میدهد: کتابخوانی! واقعا این روششناسی نیست. و گاه دیده شده است که اساتید نیز پایاننامه و طرحها را با همین رویکرد امضاء میکنند و با همین اساس و تفکر به پیش میرود و این نشاندهنده این است که کل حوزه از این نظر دچار آسیب است و باید برای غنی شدن این مسأله فکری کرد.
نکته دیگری که شاید برداشت من باشد این است که پژوهش در حوزه، دچار «خودسانسوری» میباشد. یعنی در حقیقت عوامل و شرائطی در حوزه حاکم است که چهبسا حقیقتا هم کسی این سانسور را ایجاد نکرده، ولی افراد با دست خود، پژوهش خود را سانسور میکنند و از پرداختن به بسیاری از موضوعات یا به روشهایی در بسیاری از موضوعات اجتناب میکنند. در حالی که اگر زمینه آزادی (همچنان که مقام معظم رهبری فرمودند) فراهم شود، بهتر میتوان پژوهش را انجام داد و به گونهای هم نباشد که اگر کتاب شخصی چاپ شد، نگران این باشد که شهریهاش قطع شود یا دچار آسیب شخصیتی در اجتماع شود و یا حتی دچار آسیب فیزیکی در اجتماع شود.
اگر پژوهشگر، این چنین نگرانی را نداشته باشد، خیلی راحتتر و و آزاداندیشانهتر میتواند دست به قلم زده و تحقیق کند و فکر میکنم ما از این بابت دچار آسیب هستیم هرچند ممکن است این آسیب در خیلی از مواقع توهمیبیش نباشد ولی وجود دارد. بنابراین خودسانسوری به وجود خواهد آمد.