ره‌آورد آزادی زنان در غرب چیست؟

آزادی زن امروزه به حربه‌ای برای بازیچه قرار دادن زن مبدل شده تا ضمن بزرگداشت ارزش ظاهری زن، از او و فطرتش هر سوء استفاده ‌ای که لازم است صورت دهند و زن غربی نیز در این ورطه خود را همراه کرده و دست در دست سرمایه‌داری به زوال خانواده به عنوان اولین منزلگاه ظلم به زنان! یاری می‌دهد…

 

 

«آزادی»، به عنوان مقوله‌ای جهانی، فراملیتی و فرافرهنگی، از مفاهیم پیچیده و پرکاربرد جهان امروز به شمار می‌رود؛ مفهومی‌که در شعارهای متعدد و از سوی اقشار متفاوتی مانند زنان، جوانان، اسیران، کارگران و… بدون تعریف و حد و مرزی به زبان آمده و در حقیقت به عنوان نوعی راه فرار از هست‌ها و بایدها به کار گرفته شده است. اما سؤال اینجاست که آیا حقیقتاً آزادی مفهوم مطلقی است و نباید از خواستاران آن پرسید: «آزادی از چه؟ و برای چه؟» در این نوشتار، برآنیم مفهوم رایج و پرطرفدار «آزادی زن» را موشکافی کنیم و به این سؤال پاسخ دهیم: «آزادی زن به چه معناست و چگونه و با چه شرایط و حدودی به استقلال و عزت زن می‌افزاید و نه به اسارت و ذلت او؟»

«آزادی» یکی از بزرگ‌ترین و عالی‌ترین ارزش‌های انسانی و مافوق ارزش‌های مادی است. خواست اولیه و طبیعی هر انسانی این است که هیچ مانعی در برابر خواسته‌های او نباشد و به همین دلیل، انسان‌ها دوستدار مفهوم آزادی به معنای «رهایی از موانع و محدودیت‌ها» هستند و مجذوب هر آن کسی می‌شوند که این شعار را سر دهد؛ اما مسئله‌ی اساسی در رابطه با مفهوم «آزادی» نقش مؤثر آن بر اعتلا یا سقوط شرافت و عزتمندی انسان است. آزادی انسان، در حالی که می‌تواند ابزار ارزشمندی برای دستیابی وی به اوج کمال و شکوفایی باشد، می‌تواند در اشکال و ابعادی بروز یابد که انسان را به حیوانی تمام و کمال مبدل سازد. بنابراین، تعیین حدود و شرایط بهره‌مندی انسان از این ابزار از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

در دیدگاه اسلام و اندیشه‌ی مدرن، تعریف انسان، اهداف انسان، موانع تحقق و دستیابی به آن اهداف و در نتیجه، تعریف آزادی متفاوت است. در دیدگاه اسلام، «آزادی» وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف است، یعنی انسان با داشتن آزادی و رهایی از موانع باید به اهداف خود برسد. از این رو، آزادی هدف نهایی انسان نبوده و از ارزش نهایی برخوردار نیست، بلکه صرفاً دارای ارزش ابزاری است. بنابراین در دیدگاه اسلام، آزادی مقدمه‌ی کمال است، نه خود کمال. خداوند انسان را خلق کرده است تا به واسطه‌ی آزادی و انتخاب و اختیار، به کمال وجودی خویش برسد و این آزادی از آن جهت ارزشمند و متعالی است که در فقدان آن، انسان نیز همچون سایر موجودات از قدرت انتخاب برخوردار نیست و در نتیجه، تجلی و ظهور استعدادها در انسان معنا و مفهومی نخواهد داشت. آزادی در این دیدگاه مقدس است و از آن رو قابل تقدیر است که انسان می‌تواند به آن وسیله به حرکت درآید و در مسیر زندگی خود دست به انتخاب بزند و جهت زندگی خویش را برگزیند. پس بر این اساس، آزادی با هر شکل و شرایطی قابل قبول نیست و با مفهوم لاابالی‌گری و بی‌بندوباری معنایی متمایز می‌یابد.

در دیدگاه اسلام، «آزادی» وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف است، یعنی انسان با داشتن آزادی و رهایی از موانع باید به اهداف خود برسد. از این رو، آزادی هدف نهایی انسان نبوده و از ارزش نهایی برخوردار نیست، بلکه صرفاً دارای ارزش ابزاری است.

 

به تعبیر استاد مطهری، «با آزادی است که ممکن است انسان به عالی‌ترین کمالات و مقامات برسد و ممکن است به اسفل‌السافلین سقوط کند.» این مسئله تفاوت اصلی اسلام با غرب پیرامون موضوع آزادی است؛ یعنی در غرب آزادی برای آزادی خواسته می‏شود و در اسلام آزادی برای سعادت نهایی بشر. در اسلام در کنار آزادی انسان، چیزهای دیگری هم داریم. یکی از این موارد امر قدسی و فراانسانی «عقل‏» است که همه‌ی ما در آن شریکیم. این عقل بسیاری از «آزادی‏های نامعقول‏» را محدود می‏کند. امر دیگری که آزادی را محدود می‏کند وحی است. بر همین منوال، «آزادی زن» با پاسخ به سؤالات «از چه» و «برای چه» می‌تواند وسیله‌ای در راستای استقلال و رهایی زنان از زیر بار سلطه و ستم و بروز و ظهور استعدادها و توانایی‌های ایشان باشد یا اینکه هدف نهایی خلقت زن تصور شود و نتایج فردی، خانوادگی و اجتماعی متفاوتی را به بار نشاند.

شعار «آزادی زن» عمدتاً از اواخر سال ۱۷۰۰ توسط سردمداران جنبش احقاق حقوق زن در غرب مطرح شد و به طور گسترده، اما نه با سرعتی چشمگیر، به تمامی جهان تسری یافت. مبانی و اصول زیربناییِ این جنبش برگرفته از تفکری بود که بعد از رنسانس و عصر روشنگری در مغرب‌زمین حاکم شد و عمدتاً بر ۳ پایه‌ی اساسی قرار داشت:

۱. اومانیسم یا انسان‌گرایی که انسان را به عنوان موجودی مستقل، بریده از آسمان و بی‌نیاز از هدایت‌های الهی معرفی می‌کرد.

۲. لیبرالیسم یا اصالت بخشیدن به آزادی‌های فردی و انکار اصول و ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی که ثمره‌ای جز اباحی‌گری و نفی همه‌ی محدودیت‌های برخاسته از تعالیم دینی نداشت.

۳. سکولاریسم یا عرفی‌گرایی که پیامد آن نفی حاکمیت دین در عرصه‌ی قانون‌گذاری و برنامه‌ریزی‌های اجتماعی بود.

در طول ۳ قرن تلاش جدیِ فعالان احقاق حقوق زن در غرب، دستاوردهای متعددی در حوزه‌ی مسائل زنان، خانواده و جامعه‌ی غربی حاصل شد. دستاوردهایی که بعضاً، به ویژه در ابتدای مسیر، احیاکننده‌ی حیات انسانی و اجتماعی زن به شمار می‌رفت و بخشی دیگر، به دور شدن هرچه بیشتر زنان از هویت و فطرت جنسی آن‌ها و در نتیجه اضمحلال بی‌رویه‌ی نهاد خانواده و ترویج روابط اجتماعی آسیب‌زا انجامید.

شعار «آزادی زن» عمدتاً از اواخر سال ۱۷۰۰ توسط سردمداران جنبش احقاق حقوق زن در غرب مطرح شد و به طور گسترده، اما نه با سرعتی چشمگیر، به تمامی جهان تسری یافت. مبانی و اصول زیربناییِ این جنبش برگرفته از تفکری بود که بعد از رنسانس و عصر روشنگری در مغرب‌زمین حاکم شد.

 

اولین و به واقع مهم‌ترین دستاورد سر دادن و مطالبه‌ی شعار آزادی زن را می‌توان تصویب قانونی در سال ۱۸۸۲ دانست که به موجب آن، زنان بریتانیای کبیر امتیاز بی‌سابقه‌ی حق نگه داشتن درآمد خود را دارا شدند. این اولین گامی‌بود که توانست به طور گسترده‌ای زنان را از خانه به کارخانه بکشاند و چرخ دنده‌های نظام سرمایه‌داری غربی را، با نیروی کاری ارزان و پرکار، با سرعت هر چه تمام‌تر به حرکت درآورد. بنابراین اولین گام جنبش غربی در دفاع از حقوق زن، جداسازی سپهر عمومی و خصوصی زنان بود و پس از آن، با تغییرات اساسی در حقوق مدنی در خانواده، حق آزادی بیان و نیز حق داشتن پارلمانی مستقل، که زنان بتوانند در آنجا نماینده‌ی خود را داشته باشند، همراه شد.

علی‌رغم وجود تفاوت‌های اساسی در باورمندی‌های فعالان احقاق حقوق زن، اتفاق نظری در میان شاخه‌های مختلف آن بود؛ اینکه باید زنان را از ستم در عرصه‌ی خصوصی یعنی خانواده و مردان نجات داد و هر چه را که زمینه‌ی این اسارت و ظلم را موجب می‌گردد ویران کرد. از نظر آن‌ها، تشکیل خانواده نقطه‌ی آغازین پذیرش بندگی و ستم بود و باید ازدواج و خانواده را، که بستر به اسارت درآمدن زنان است، از میان برداشت.

در راستای این هدف، قوانین مربوط به طلاق هر چه بیشتر آسان شد و حق سقط جنین و به عبارت بهتر، قتل جنین مطالبه شد و به زنان این حق اعطا شد که با آزادی کامل در عرصه‌ی عمومی، مشارکت اجتماعی داشته باشند و برای رفع مزاحمت ناشی از فرزندان ناخواسته در سایه‌ی خانواده یا روابط جنسی آزاد، به صورت کاملاً قانونی و نظام‌مند به قتل کودکان بی‌گناه متولدنشده‌ی خویش اقدام کنند.

پدیده‌های مدرن متعددی همچون طلاق بدون تقصیر، مادران مجرد، کودکان ناخواسته، غرایز سرکوب‌شده‌، سقط جنین یا نسل‌کشی نامرئی، شرکای جنسی جایگزین همسر، بیماری‌های مقاربتی، فعالان همجنس‌باز و… از جمله دستاوردهای مطالبه‌ی بدون حد و مرز آزادی زنان در غرب به شمار می‌رود؛ دستاوردهایی که افزایش انواع بیماری‌های روحی و روانی و به ویژه تنهایی و افسردگی را برای بسیاری از جوامعِ به اصطلاح توسعه‌یافته همراه با پیشرفت‌های روزافزون تکنولوژی و رفاه مادی به ارمغان آورد.

برخی از نظریه‌پردازان غربی، با مشاهده‌ی چنین دستاوردهایی، شعار «آزادی زن» را به چالش کشیدند و جنبش زنان را بدترین دشمن زنان نامیدند. سوزان فالودی در این باره می‌گوید: «زنان توسط آزادی خویش به بردگی گرفته شده‌اند. آن‌ها حلقه‌ی طلایی استقلال را به چنگ آورده‌اند، اما به قیمت از دست دادن حلقه‌هایی که بااهمیت هستند. همان گونه که بارها گفته و ثابت شده است، جنبش زنان بدترین دشمن خود زنان است.»[۱]

علی‌رغم وجود تفاوت‌های اساسی در باورمندی‌های فعالان احقاق حقوق زن، اتفاق نظری در میان شاخه‌های مختلف آن بود؛ اینکه باید زنان را از ستم و هر چه که زمینه‌ی این اسارت و ظلم را موجب می‌گردد ویران کرد. از نظر آن‌ها، تشکیل خانواده نقطه‌ی آغازین پذیرش بندگی و ستم بود .

 

به گزارش اداره‌ی آمار وزارت بازرگانی آمریکا، از سال ۱۹۶۰ تا کنون نرخ طلاق ۱۰۰ برابر شده است و نرخ ازدواج ۴۱ درصد کاهش یافته است. از ۱۹۶۰ به بعد ۴۱ درصد از زنان آمریکایی بین سن ۱۵ تا ۴۴ سال به صورت نامشروع با همسرانشان زندگی می‌کنند و این در حالی است که تا قبل از دهه‌ی ۶۰ چنین رفتاری از نظر فرهنگی شرم‌آور و انحرافی تلقی می‌شد و تعداد افرادی که بدون ازدواج با هم زندگی می‌کردند آن قدر کم بود که حتی آمار آن ثبت نمی‌شد.

اداره‌ی سرشماری آمریکا گزارش می‌دهد که تعداد خانواده‌های نامشروع، بین سال‌های۱۹۶۰ تا ۲۰۰۰، به ۱۰ برابر افزایش یافته است (آمار زوج‌های نامشروع، اداره‌ی آمار ایالات متحده، ۲۰۰۰). در این فاصله‌ی زمانی، درصد تولدهای نامشروع از ۳/۵ درصد به ۳۳ درصد افزایش یافته و در سال ۱۹۹۹ گزارش شده است که هر ۲۵ ثانیه یک کودک نامشروع آمریکایی به دنیا می‌آید. همچنین آمارهای بسیار زیادی در مورد افزایش چشمگیر سقط جنین، همجنس‌گرایی، سوءاستفاده‌ی جنسی از زنان و کودکان، پورنوگرافی، خشونت، انحرافات جنسی و بیمارهای مقاربتی می‌توان ارائه داد.[۲]

وقوع و شیوع چنین پدیده‌هایی را در جوامع غربی می‌توان به طور عمده در پی انقلاب جنسی دهه‌ی ۱۹۶۰ دنبال کرد که در آن، فمینیست‌ها در این مورد به توافق رسیدند که زنان باید در ایجاد روابط جنسی خود با هر کس که می‌خواهند و هر زمان که دوست دارند کاملاً آزاد باشند. آن‌ها همچنین سمبل آزادی زنان را کنار کشیدن زن از ایجاد رابطه‌ی جنسی با مردان نامیدند، زیرا این رابطه را ذاتاً تبعیض‌آمیز و پذیرش آن را برابر با پذیرش بندگی و ستم می‌دانستند.[۳]

بنابراین فارغ از کلیه‌ی اقدامات انجام‌شده در راستای رهایی بخشیدن زن از استثمار قدیم در جوامع اروپایی، خطاهای شکل‌گرفته در راستای ترسیم هویت زنِ جدید نابخشودنی است؛ چرا که نتایج فاجعه‌بار برخی از تحولات صورت‌گرفته در راستای آزادی زن توانست نسل‌های متمادی از زنان و خانواده‌ها را به ورطه‌ی نابودی بکشاند. این خطاها را به طور عمده می‌توان در ۲ عامل اساسی خلاصه کرد؛ عواملی که آزادی مقدس زن را به اسارت مبدل کرد و موجبات سوءاستفاده و ذلتش را فراهم ساخت. این عوامل عبارت‌اند از:

۱. نفی طبیعت و ویژگی‌های فطری زن و القای برتری خصایص مردانه به زنان و جامعه‌ی بشری.

۲. جدا شدن جامعه از ارزش‌های انسانی، اخلاقی و مذهبی.

مطالبه‌ی «آزادی زن» توانست زن را از زیر بار ستمی‌که قدمتی تاریخی و شیوعی گسترده در جوامع غربی داشت، تا حد بسیاری برهاند. زن تا قبل از شروع فعالیت‌های جدی در راستای مطالبه‌ی حقوق وی، در بسیاری از جوامع، به عنوان موجود ضعیفی به شمار می‌رفت که تنها قدرت تولید نسل را دارد و می‌بایست تحت فرمان و سلطه‌ی مردان خانواده‌ی خویش باشد. حتی زنان از حق اولیه و اساسی مالکیت نیز برخوردار نبودند و بر خلاف اسلام، هیچ تأثیری در سرنوشت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جوامع نداشتند. دین اسلام ۱۲۰۰ سال قبل از شروع فعالیت‌های احقاق حقوق زن در غرب، از حق مالکیت بر درآمد، مهریه، اموال و ارثیه‌ی زن دفاع نموده و بر آزادی زن در عرصه‌های آزادی تفکر، تحصیل، فعالیت‌های علمی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تأکید کرده است.

این تعریف از آزادی زن قابل تقدیر و ستایش است و می‌تواند به استقلال و غنای درونی او و به تبع آن، خانواده و جامعه بینجامد؛ همان گونه که در بسیاری از نقاط جهان زنانی دانشمند، فرهیخته و مؤثر توانسته‌اند خدمات متعددی را در راستای ارتقای جامعه‌ی خویش انجام دهند. اما سیر تحولات جوامع آزادی‌خواه و سکولار نشان داده است که آزادی از تعهدات اخلاقی و الهی، برای تمامی افراد جامعه، اعم از زن و مرد، چیزی جز اسارت در شهوات و تمتعات دنیوی، ذلت و تنهایی به بار نمی‌آورد. اما زنان در چنین جوامعی، به دلیل ویژگی‌های طبیعی خویش، دستخوش آسیب‌های بیشتری شده‌اند. اغلب خشونت‌های جسمی و به ویژه جنسی، تبعات حاصل از بارداری‌های زودهنگام و سقط‌های مکرر و… قبل از همه، دامن‌گیر زنان می‌شود و طعم خوش آزادی را بر کام آن‌ها تلخ می‌نماید.

مقام معظم رهبری (مد ظله) در توصیف روند غربی مطالبه‌ی آزادی زن بیان داشته‌اند: «از روزی که اروپایی‌ها صنایع جدید را به ‌وجود آوردند ‌ـ‌در اوایل قرن نوزدهم که سرمایه‌داران غربى کارخانه‌هاى بزرگ را اختراع کرده بودند‌ـ‌ و احتیاج به نیروى کار ارزان و بى‌توقع و کم‌دردسر داشتند، زمزمه‌ی آزادى زن را بلند کردند؛ براى اینکه زن را از داخل خانواده‌ها به درون کارخانه‌ها بکشانند؛ به عنوان یک کارگزار ارزان از او استفاده کنند، جیب‌هاى خودشان را پر کنند و زن را از کرامت و منزلت خود بیندازند. امروز آنچه که به عنوان آزادى زن در غرب مطرح است دنباله‌ی همان داستان و همان ماجراست. لذا ظلمى که در فرهنگ غربى به زن شده ‌است و برداشت غلطى که از زن در آثار فرهنگ و ادبیات غرب وجود دارد، در تمام دوران تاریخ بى‌سابقه است. در گذشته هم در همه جا به زن ظلم شده است، امااین ظلمِ عمومى و فراگیر و همه‌جانبه، مخصوص دوران اخیر و ناشى از تمدن غرب است. زن را به عنوان وسیله‌ی التذاذ مردان معرفى کردند و اسمش را آزادى زن گذاشتند؛ در حالى که به واقع آزادى مردان هرزه براى تمتع از زن و نه آزادى زن بود.

نه فقط در عرصه‌ی کار و فعالیت صنعتى و امثال آن، بلکه در عرصه‌ی هنر و ادبیات هم به زن ظلم کردند. شما امروز در داستان‌ها، رمان‌ها، نقاشی‌ها و انواع کارهاى هنرى نگاه کنید، ببینید با چه دیدى به زن نگریسته مى‌شود؟ آیا جنبه‌هاى مثبت و ارزش‌هاى والایى که در زن هست مورد توجه قرار مى‌گیرد؟ آیا آن عواطف رقیق، آن مهربانى و خوى مهرآمیزى که خداى متعال در زن به ودیعه گذاشته است ‌ـ‌خوى مادرى، روحیه‌ی نگهدارى از فرزند و تربیت فرزند‌ـ‌ مورد توجه است یا جنبه‌هاى شهوانى و به تعبیر آن‌ها عشقى؟ (که این تعبیر غلط و نادرستى است. این شهوت است، نه عشق!) زن را این گونه خواستند پرورش و عادت دهند؛ به عنوان یک موجود مصرف‌کننده، دست‌ودل‌باز و کارگر کم‌توقع و کم‌طلب و ارزان.»[۴]

همچنین ایشان تعریف متجدد «آزادی زن» در غرب را به چالش می‌کشند و بر نقش مؤثر زن در خانواده تأکید می‌نمایند: «دنیاى استکبارىِ سرشار از جاهلیت در اشتباه است که خیال مى‌کند ارزش و اعتبار زن به این است که خود را در چشم مردان آرایش کند تا چشم‌هاى هرزه به او نگاه کنند و از او تمتع گیرند و او را تحسین نمایند. بساطآن چیزى که امروز به عنوان “آزادى زن” در دنیا و از سوى فرهنگ منحط غربى پهن شده است، بر پایه‌ی این است که زن را در معرض دید مرد قرار دهند تا از او تمتعات جنسى ببرند. مردان از آن‌ها لذت ببرند و زن‌ها وسیله‌ی التذاذ مردان شوند. این آزادى زن است؟ کسانى که در دنیاى جاهل و غافل و گمراه تمدن غربى ادعا مى‌کنند طرفدارحقوق بشرند، در حقیقت ستمگران به زن هستند. زن را به چشم یک انسان والا نگاه کنید تا معلوم شود که تکامل و حق او و آزادى او چیست. زن را به عنوان موجودى که مى‌تواند مایه‌اى براى اصلاح جامعه با پرورش انسان‌هاى والا شود نگاه کنید تا معلوم شود که حق زن چیست و آزادى او چگونه است. زن را به چشم آن عنصر اصلى تشکیل خانواده در نظر بگیرید که خانواده اگرچه از مرد و زن تشکیل مى‌شود و هر دو در تشکیل خانواده و موجودیت آن مؤثرند، اما آسایش فضاى خانواده، آرامش و سکونتى که در فضاى خانه است، به برکت زن و طبیعت زنانه است. با این چشم به زن نگاه کنند تا معلوم شود که او چگونه کمال پیدا مى‌کند و حقوقش در چیست.»[۵]

بررسی تغییرات بنیادین نهاد خانواده در عصر مدرن و ارتباط این تغییرات با انسان‌های جدیدی که پا به عرصه‌ی اجتماع می‌گذارند، نتایج قابل توجهی را نشان می‌دهد. از مهم‌ترین سؤالات اخیر اندیشمندان علوم اجتماعی و روان‌شناسی این است که آیا بین نبود پدر در خانواده و خشونت فرزندان ارتباطی هست؟ آیا بین دخترانی که بدون ازدواج بچه‌دار شده‌اند و پسران تفنگ به دست آینده ارتباطی هست؟ آیا میزان انسجام نهاد خانواده در یک جامعه بر نرخ خشونت و جرم و جنایت در آن تأثیر دارد؟

مختصات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه است که می‌تواند حدود و شرایط آزادی افراد را تعیین نماید و موجب حفظ یا فروپاشی خانواده‌ها گردد. هرچند کار قانون ایجاد محدودیت است، ولی هدف و نتیجه‏اش حفظ آزادی‏های قانونی و مشروع است.

 

بسیاری از تحقیقات انجام‌شده در این زمینه نتایجی به دست داده است مبنی بر اینکه جوامع دارای خانواده‌های منسجم‌تر، نرخ جرم و جنایت و خشونت کمتری را نشان می‌دهند. همچنین در جایی که رابطه‌ی کودک با پدر حداقلی است، تمایل به جرم و جنایت بیشتر می‌شود. همچنین بر اساس یکی از تئوری‌های مطرح‌شده، پسرهایی که توسط مادران بزرگ می‌شوند ممکن است برای جلوگیری از تقویت حس زنان خود تلاش کنند و به دنبال بروز مردانگی باشند.[۶]

خانواده جزئی از یک جامعه است، مانند عضوی از بدن. پس تغییرات و تحولات جامعه تأثیر مستقیمی‌بر چگونگی و انسجام یا اضمحلال خانواده دارد. همان گونه که با وجود سمّی در بدن، اعضا و جوارح آن کارایی لازم را در انجام وظایف خویش ندارند، وجود معضلات و آسیب‌های اجتماعی نیز می‌تواند خانواده را از کارکردهای اصلی خود دور کند. مختصات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه است که می‌تواند حدود و شرایط آزادی افراد را تعیین نماید و موجب حفظ یا فروپاشی خانواده‌ها گردد. هرچند کار قانون ایجاد محدودیت است، ولی هدف و نتیجه‏اش حفظ آزادی‏های قانونی و مشروع است.

به تعبیر دیگر، اگر در عرصه‌ی اجتماع قائل به آزادی بی‌قید و شرط شویم، تزاحم آزادی‏ها عملاً باعث بر هم خوردن نظم (که زمینه‌ی استفاده از آزادی است) می‏شود. پس در عمل چاره‏ای نیست، مگر اینکه به وسیله‌ی قوانینی، حداقل آزادی‏ها را برای حفظ حداکثر آزادی قربانی کنیم و این امر یک الزام و اجبار در مرحله‌ی عمل است.

بنابراین باید عزم جدی در میان دولتمردان و سردمداران و به تبع آن، تمامی افراد یک جامعه، در راستای حفظ عفت عمومی، بهره‌گیری از توانایی‌های بالقوه‌ی افراد اعم از زن و مرد و تبیین فرهنگی جایگاه زن و مرد در جامعه و خانواده وجود داشته باشد تا بتوان از فواید وجود خانواده‌های منسجم در جامعه سود برد و از سقوط در پرتگاه‌های اجتناب‌ناپذیر اضمحلال و فروپاشی خانواده‌ها در امان ماند.

پی‌نوشت‌ها:

 

[۱] Faludi, Susan, Blame it on Feminism, Newyork, Doubleday, 1991.

۲]] برگرفته از: ماری کاسیان، خطای فمینیسم؛ تأثیر افراطی فمینیسم بر کلیسا و فرهنگ، ترجمه‌ی بابک تیموریان.

[۳] همان منبع.
[[۴ بیانات در دیدار جمعی از زنان، ۲۵ آذر ۱۳۷۱.
[[۵ همان.
[۶] Mayers, David G, The American Paradox, Londen, Yale University Press, 2000.

*راحله کاردوانی؛ کارشناس ارشد مطالعات زنان/انتهای متن/

منیع: گروه اجتماعی برهان

همچنین ببینید

لوشاتو

لوکاشنکو: به پریگوژین گفتم که نیروهای واگنر مثل حشره له خواهند شد

رئیس جمهور بلاروس تأکید کرد که به رئیس واگنر در مورد نابودی اعضای گروه هشدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *