محمدرسول نویسنده وبلاگ پلاک هشت در آخرین پست وبلاگ خود نوشت: وهب نصرانی بود، اُم وهب هم که مادر وهب است، نصرانی بود؛ اینها به دست امام حسین(علیهالسلام) اسلام آوردند.
روزعاشورا وهب حدود هفده روز بود که با همسرش ازدواج کرده بود.در تاریخ مینویسند مادر رو کرد به پسرش و گفت مگر وضع امام حسین را نمیبینی؟!
برو پسر پیغمبر را یاری کن!دقت کنید که اینها جزء اردوگاه امام حسین(علیهالسلام) نبودند، بلکه خودشان آمده بودند. مادر اصرار میکرد که برو، امّا همسرش ممانعت میکرد و میگفت نرو!
حتی تعبیراتی از مادرش هست که برو، روز قیامت رسول خدا تو را شفاعت میکند!
همسر وهب به او گفت که من به یک شرط حاضرم که تو بروی؛ وهب گفت چه شرطی؟! گفت من و تو با هم پیش امام حسین برویم، من حرف دارم؛ در آنجا حرفهایم را میزنم، بعد اگر خواستی بروی، برو. خلاصه این دو جوان خدمت امام حسین(علیهالسلام) آمدند و وارد خیمه حضرت شدند.
وهب گفت آقا، من میخواهم به میدان بروم، امّا همسرم مانع میشود! همسرش هم گفت بله، من مانع میشوم!
بعد به امام حسین گفت من خدمت شما آمدم برای اینکه با دو شرط اجازه دهم که وهب به میدان برود و شما باید این دو شرط را ضمانت کنید.اوّل اینکه میدانم اگر وهب برود، شهید میشود. امّا من یک زن جوان و تنها در این بیابان هستم؛ میخواهم در این بیابان تنها نباشم و پیش بیبیها و خاندان شما بیایم؛ شما این را ضمانت کنید! دوم اینکه من میدانم همسرم شهید میشود و روز قیامت به بهشت میرود؛ باید اینجا پیش شما قول بدهد
که من را فراموش نکند و با هم به بهشت برویم مینویسند: *فَبَکَی الحُسَینُ(علیهالسلام).
امام حسین(ع) گریه کردند.
بعد هم حضرت هر دو شرط راضمانت کرد وفرمود وهب که شهید شد، تو بیا پیش این بیبیها باش؛ روز قیامت هم من آنجا هستم و شفاعت میکنم.
وهب به میدان رفت؛ طولی نکشید که یک دست وهب قطع شد. اینجا بود که همسر وهب خودش بین آن جمعیّت وارد میدان شد و شروع به حمله کرد. وهب به او گفت چه شد؟! تو که نمیگذاشتی من به میدان بیایم! حالا خودت آمدی؟! همسرش گفت مگر نمیشنوی امام حسین چه دارد میگوید؟ میگوید: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ فِی إِغَاثَتِنَا».
مگر نمیبینی حسین داد غربت سر میدهد؟ میگویند اینجا وهب صدایش بلند شد: یا حسین! به داد من برس! اینها را چه کار کنم؟! دستِ دیگر وهب هم قطع شد. مادروهب عمود خیمه را گرفت و وارد میدان شد*؛ اینجا بود که امام حسین رو کرد به او و گفت: *إرجِعِی ألَی النِّساءِ رَحِمَکِ اللهُ…
به سوی زنان بازگرد، خدا تو را رحمت کند…