با یادت ای سپیده چه شبها که داشتیم
در باغت ای امید چه گلها که کاشتیم
عمری در آرزوی تو بودیم و پیر شد
آن طفل انتظار که بر در گذاشتیم
آن طفل انتظار که بر در گذاشتیم
بر دفتر زمانه، به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهیدی نگاشتیم
از تیغ حادثات چه سرها که شد به باد
هرجا به یاد قامت تو قد فراشتیم
می آیی ای عزیز سفر کرده، ای دریغ
شایسته ی نگاه تو چشمی نداشتیم
زادیم با ولای تو، مردیم با غمت
میراث آرزو به جوانان گذاشتیم
حمید سبزواری