چه گذشته است بر این خانه خاموش، که این چنین سیاهپوش و عزادار نشسته و چشم بر دروازه امید دوخته
است؟!
چه دیدهاند دیوارهای قد کشیده و آرام که خونابه از سپیدی چهره فرو میریزند و خاک بر خاک میافشانند.
چه روزهایی گذشته بر حجت خدا که با جگری زهر خورده و مجروح، در بستر بیماری، مظلومانه ناله سر داده و
کائنات، بر غبتش اشک میریزند؟
روزنههای کلبه محقر امام چشم میگشایند بر این همه دورویی زجرآور.
خلیفه جور، پرستار و مراقب به بالین امام میفرستد تا بیماری و مرگ او را رویدادی طبیعی نشان داده تا جنایتش
محو شود.
و آن سوتر، فرزند خورشید، امید همیشه روزگار بشر آمده تا دیوارهای تزویر و تردید را فرو بریزد و بر سجاده مظلومیت
پدر، نماز وداع گذارد.
آمده تا در شهر غریبی پدر، در جوار جدش امام هادی(ع) پدر را به آغوش خاک بسپارد و نجواگر رازهای نهانی غیبت
باشد.
نرگسهای عاشق، دور تا دور خانه قد کشیدهاند و از خمار چشمان به خون نشستهشان اشک سرخ فرو میریزند.
به یادبود آن همه شیدایی آسمانی که شادی بخش حجره حجرههای این خانه بود، تا این همه درد و داغ که برگ
برگ وجودشان را به خزان غصه نشانده است.
•••••••••
همه آمدهاند؛ گروه گروه و دسته دسته
در و دیوار شهر، سیاه پوشیدهاند و ضجه عزا از پس دیوارها تا عرش بالا میرود.
بعد از آن همه تنهایی و آن حصارهای تهدید و شکنجه و خفقان گلوگیر، بعد از آن همه غربت و مظلومیت، زندانهای
پیاپی، حالا همه آمدهاند گرد تابوتی که روح بزرگ مردی آسمانی را بر دوش میبرد. خلیفه عباسی، پیشاپیش
دستههای عزادار، ضجه زنان، مویه ریا و دورویی سر داده است. برادر خلیفه، حجاب کفن را از آن سیمای نورانی
کنار زده و مویهکنان، دروغ بیشرمانهاش را فریاد میزند که: «این ابا محمد است؛ به مرگ طبیعی در گذشته».
نرگس خاتون، بر مظلومیت خورشید دل آرایش خون میفشاند و از میان همهمه جمع تزویر، گره گشای غصههای
پدر، راه میگشاید.
دستی آمده تا عطر نرگس وجودش، امضای مظلومیت ائمه باشد.
کودکی خردسال که از در و دیوار همین کلبه قد کشیده و زجر تنهاییهای پدر چشیده؛ آمده تا بر سجاده پدر، نماز
وداع بگزارد و تار و پود دورویی خلفای جنایتکار را درهم ریزد.
کسی آمده است، با دریای اشک و امید. جمع تزویر، شیرازه گم کرده و از هم پاشیده و ویرانتر نیز خواهد شد.
عطر نرگس نجابتش همه جا را پر کرده و غربت نگاه آسمانیاش، داغها را تازهتر کرده است.
ماهنامه موعود شماره ۵۲