ماندگاران: میرزا جواد آقا

ab57bd4daeba798f7ee8269dcd9b4188 - ماندگاران: میرزا جواد آقا

عید غدیر بود. به رسم هر سال، عده ای از دوستان و اقوام در خانه ی میرزا جواد آقا ملکی جمع بودند و مراسم ساده ای به پا بود. در اتاق بیرونی که مهمانان همراه با میرزا جواد آقا نشسته بودند، بحث و گفت و گو به پا بود که ناگهان سر و صدای گریه و شیون، از اندرونی خانه بلند شد. همه با تعجب و اضطراب به همدیگر نگاه می‌کردند و عده ای حتی نیم خیز شدند تا بروند و علت را بفهمند که میرزا، مثل همیشه آرام و صبور، همه را به آرامش دعوت کرد و خودش از اتاق خارج شد.

چند دقیقه بیشتر از خروجش نگذشته بود که خانه غرق در آرامش شد و میرزا مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده باشد، با لبخندی بر لب، نزد مهمانها برگشت و به نظر می رسید که از قبل خیلی خوشحال تر است و با همه مزاح می‌کرد. تا اذان ظهر و وقت نماز، هیچ کس علت آن سر و صدا و قطع ناگهانی آن را نفهمید. تا اینکه بعد از نماز و خوردن غذا، میرزا به مهمانها گفت: «امروز حضرت امیر (علیه السلام) یک عیدی به ما داده است. هرکس مایل است در این عیدی شرکت کند، تشریف داشته باشد.» بعد با همان لبخند و آرامش گفت: «امروز، پسر جوان ما، به رحمت خدا رفت»… هیچ کس باور نمی‌کرد که میرزا جواد آقا، در غم از دست دادن فرزند جوان و طلبه ی خود، اینقدر آرام باشد و آن را هدیه ای از جانب حضرت علی (ع) بداند. (۱)

***

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، یکی از بزرگان عرفان و اخلاق، در شهر تبریز متولد شد. از تاریخ دقیق تولدش اطلاعات دقیقی وجود ندارد اما از نوشته هایی که در یکی از تألیفاتش وجود دارد، معلوم است که در سال ۱۳۱۲ ه.ق در اوج جوانی بوده است.

صاحب کتاب المراقبات، تحصیلات مقدماتی و سطوح را در تبریز خواند و بعد از آن به نجف اشرف رفت. بعد از مدتها تحصیل در نجف، در سال ۱۳۲۱ ه.ق به تبریز بازگشت اما به خاطر جریانات مشروطه خواهی، مجبور شد به قم برود و برای همیشه در آنجا ماندگار شود. او در تشکیل حوزه ی علمیه ی قم که به کوشش «حاج شیخ عبدالکریم حائری» تأسیس شد، نقش خیلی زیادی داشت.

کلاسهای اخلاق او در قم و تبریز، با استقبال بی نظیری روبه رو بود و گاهی بیشتر از چهارصد نفر در آن کلاسها شرکت می‌کردند. تأثیر سخنانش به قدری زیاد بود که خیلیها از جاذبه ی آنها از حال می رفتند. یک روز به او گفتند: «تأثیر صحبتهای شما چنان است که یکی از تجاری که در این جلسه حضور داشت، بی هوش شده است.» میرزا هم گفته بود: «این که چیزی نیست! مولایمان امیرالمومنین (ع)، همیشه از خوف خدا چنین حالی پیدا می‌کردند.» (۲)

یک کرامت
یکی از شاگردان میرزا که از سادات بود، همیشه نماز شبش را در خانه ی خود می خواند و برای نماز صبح به منزل میرزا می رفت. یک شب که مثل همیشه از خواب بیدار شد و به حیاط رفت تا وضو بگیرد، متوجه شد که اوضاع کمی متفاوت است. وقتی خوب حواسش را جمع کرد، صحنه ی وحشتناکی را دید، آنقدر زشت و وحشتناک که از شدت ترس، نماز شب را فراموش کرد و با عجله خود را به منزل استادش رساند. میرزا خودش به پشت در آمد و هنوز آن سید حرفی نزده بود که میرزا به او گفت: «خودت را گم نکن! چرا نماز شبت را نخواندی؟ خداوند خواسته تا امتحانت کند. آن صحنه ی وحشتناکی که دیدی، صحنه ی جان دادن یک رباخوار بود که خدا خواست تا عذاب او را به تو نشان دهد!» (۳)

ارتحال
هفت سال آخر عمر میرزا جواد آقا، با بیماری قلبی گذشت. یک بیماری که او را مجبور به خانه نشینی کرد مگر در وقت سحر که تا آخرین روز عمر، هر روز قبل از اذان صبح، برای نماز به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) می رفت.

«مرحوم حاج حسین فاطمی از دوستان میرزا، تعریف کرده است: یک روز وقتی از مسجد جمکران برمی‌گشتم، به من خبر دادند که میرزا جواد آقا جویای حال شماست. با سابقه ی کسالتی که از او سراغ داشتم، با عجله به خدمتش رفتم. دیدم استحمام کرده و خضاب بسته و پاک و پاکیزه در بستر خوابیده است. هنگام نماز، در همان بستر، شروع به گفتن اذان و اقامه کرد و دعای تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیره الاحرام رسید و گفت «الله اکبر»، روح از تنش جدا شد…» (۴)

درست یک هفته قبل از رحلت، وسط یکی از جلسات درس در خانه اش، ناگهان به یکی از شاگردان چشم می دوزد و می پرسد: «اهل کجایی؟»، شاگرد پاسخ می دهد: «همدان». بعد دوباره می پرسد: «کجای همدان؟» و شاگرد می‌گوید: «اطراف همدان». چند لحظه خیره به شاگرد نگاه می‌کند و می‌گوید: «تو اهل بهار هستی!» و اشک صورتش را پر می‌کند و می‌گوید: «قبر شیخ محمد بهاری زیارتگاه شده؟ مزار شده؟» و بی آنکه منتظر پاسخ شاگرد بماند می‌گوید: «ان شاء الله پنج شنبه ی هفته ی آینده مهمان ایشان هستم!»

پی نوشت:
۱. به نقل از مرحوم آیت الله اراکی، کتاب در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، انتشارات سلسله مهر، زمستان ۸۸، ص ۱۲۸ و ۱۲۹.
۲. به نقل از آیت الله شیخ علی پناه اشتهاردی، همان کتاب، ص ۱۲۹ و ۱۳۰.
۳. عبرتها در آینه ی داستانها، ص۷۶؛ داستانهای شنیدنی از کرامات علما، ج ۲، ص ۱۰۴؛ به نقل از همان، ص ۱۳۳ و ۱۳۴.
۴. ستارگان سپهر سلوک، ص ۶۲؛ به نقل از همان، ص ۱۳۸.

منبع کلی: کتاب در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، انتشارات سلسله مهر، زمستان ۸۸

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *