اسماعیل شفیعی سروستانی
هیچ از این منظر به شهر و دیار خود، به کوی و برزن، و جماعت ریز و درشتی که شهر را از خود انباشته اند نگریسته اید؟ منظورم منظر «تظاهر» است.
تظاهر همان ظاهرسازی است، طلب و تمنای ظهور ونمایش، برون فکنی ویژه ای که تمام قد فراروی خودداری، رازداری و گاه حیا و خویشتن داری می ایستد. نمایش بی محابای داشته ها و داراییها که بر خلق روزگار فخر می فروشند، بزرگ می نمایند و نفس تیزتک را در کالبد کوچک هزاران پیر و جوان به مسابقه و مجادله ای بزرگ فرامی خوانند.
شهر، نمایشگاه تظاهر بزرگ است و خانه ها و آدمها که جملگی چونان تابلوهایی برکشیده اینهمه را به نمایش می گذارند. کوچه ها، خانه ها و جمله آنچه در گستره شهر قابل شناسایی است جلوه این تمنا را در خود و با خود در پیش چشم و دل هر رهگذر قرار می دهند. به زبان دیگر، شهر و کوی و برزن، محل ظهور تمام قد این واقعه است.
شاید بتوان همین تعبیر و تعریف را برای «شهر»، آن هم در عصری که من و شما در آن زندگی می کنیم ارائه کرد: «محل ظهور تظاهر».
ساختمانها و ابنیه در رقابتی سخت و سنگین بر یکدیگر فخر می فروشند، قد و قواره، بلندی و شکوه و رنگ و سیمای خود و در حقیقت «صاحبان خود» را به نمایش می گذارند و برقدر خود می افزایند.
هر ساختمان و آسمان خراشی، نحوی خودنمایی و حرص سیری ناپذیر صاحبانش برای تظاهر است. محلی برای ظهور تظاهر.
تابلوها و ویترینها جملگی رنگ و بویی را در فضا می پراکنند تا در رقابتی بی پایان طبع تظاهرطلب و چشم سیری ناپذیر آینده و رونده را بیارایند چونان که اطعمه و اشربه و البسه ها نیز بر میدان این تظاهر می افزایند.
آینده و رونده، مسیر آمد و شد و غرقه نمایش، از هر وسیله ای، کلامی و پیشه ای ابزاری برای تظاهر می سازند.
آنان آموخته اند تا خود را، جسم وجان را و زبان و چشم و گوش را و همه داشته های آشکار و نهان را ابزار تظاهر کنند. شهر، انباشته از آینده ها و رونده هایی است که از صبح علی الطلوع خود را می نمایانند. دمیدن خورشید چونان زنگی است که آغاز این مسابقه بزرگ را اعلام می کند و همه آنچه را در کوی و برزن قد کشیده به یاری می طلبد. همه از یک جنساند، از جنس شهر و کوی، از جنس مغازه ها، تابلوها، ماشینها و آدمها که جملگی غرقه تظاهرند. گویا این همه باطن انسان عصری را به نمایش می گذارد که بر مدار تظاهر می چرخد. همه چیز و همه کس ذیل تظاهر قابل تعریف است.
رسانه ها نیز از همین جنساند، بر همین مدارند. در پشت هر یک غولی خود را پیراسته است. غولی که در جامه دانایی، دینداری، علم، هنر، قدرت و امثال اینها خود را به نمایش می گذارد. نه برای علم وهنر و دینداری که برای نمایش و تظاهر. وجه غالب، نمایش دانایی است و نه دانایی. وجه غالب، نمایش هنر و تنومندی است و نه هنرمندی.
نمایش قدرتمندتر و سرآمدتر از هرگونه دانایی، دینداری، هنر، تنومندی و قدرت از پس اینهمه رسانه خود را می نماید. از همین روست که در میان این غوغا، «دانایی و توانایی» چهره می پوشد، در محاق می رود و گم می شود. نمایش میدان را هر زمان تنگ و تنگ تر می سازد. از همینجا، «تحکم» قد می کشد، بالنده می شود و خود می نماید.
تحکم، فرزند طبیعی و باطن تظاهر است و تظاهر پوشش لطیف میل به تحکم.
از پس این همه است که می توان درون پوچ و هیچ تظاهر را دید. حبابی بی توش و توان و جان مایه. فقط کافی است تا میدان تظاهر تنگ شود، رسانه ای چیزی ننویسد یا نگوید، کسی به آن اعتنا نکند. آن وقت است که تظاهر حقیقت خود را می نماید. چونان بادکنکی که از باد تهی می شود.
فقط کافی است تا کسی بی صدا و دور از هرگونه نمایش وجهی از دانایی، آزادگی و قدرت را در خود داشته باشد….
تظاهر، قاتل و هادم همه توانایی و دانایی است. مانعی که مرد را از رفتن و رستن باز می دارد. هیچ به میوه های پلاستیکی اما رنگین و فریبنده، خیره شده ای؟ کوهی از آن در برابر سیبی پوسیده و فسرده، رنگ می بازد.
خرواری از میوه های پلاستیکی، حتی برای لحظه ای، عطش و تشنگی گنجشکی را فرو نمی نشاند.
تظاهر، مناسبتها را درهم می پیچد، قاتل سادگی و سلامت، مثل خطهای درهم پیچیده خطاطی خودنما، مثل منظومه شاعران پیرو سبک هندی، که حتی سراینده اش هم در معانی اش در می ماند، مثل آسمانخراشها و زندگی پر از ازدحام آدمهایی که همچون شهر و کوی و برزن «نمایش» را اساس بودن خود ساخته اند.
پهلوان پنبه ای که همه را به عجب وامی دارد اما با تلنگری فرو می افتد. مثل سینما، مثل اسباب شعبده گری که در خود و با خود هیچ وجهی از حقیقت ندارد.
حقیقت نمای کم بنیه ای که چشمها را خیره می سازد اما در طرفهالعینی فرو می ریزد.
وقتی «تظاهر» پوششی برای همه ضعفها، ناتواناییها و نادانیها می شود، «تحکم» جای قدرت را می گیرد. تحکم نمایشی از قدرت است و نه قدرت، همزاد تظاهر است و انعکاس تمام قد بی دردی و بی رازی. جلوه ای از نفس که در امارگی خود را می نماید و افتادگی بی دلیل دیگران را طالب می شود. حقارتی که در نمایش دانایی و قدرت خود را بارز می سازد. از همین روست که منشأ «تزاحم» می شود. موجد جدال و مشوق رقابت بی معنا و بی مایه.
وقتی به حقیقت، میدانی برای مسابقه و آزمونی برای سنجش توانایی نباشد، ازدحام تظاهر، صحن حیات را تیره می سازد. ازدحام کوی و برزن، ازدحام خانه ها، ماشینها و ابزاری که در و دیوار خانه و کوی و شهر را می پوشند. ازدحام شیطان و شیطنت بر صحن و سرای چشم و دل.
هیچ در عصرگاه روزی تابستانی در خیابان و میدانی در شهر، رفت و آمد کرده اید؟ نمایشگاه و همایشگاه بی مرزی که هر لحظه دامنه می گسترد و تا عمق جسم و جان آدمی پیش می رود.
صورت و سیرت غرقه تزاحم و تظاهر، میدان بزرگی برای فروش آخرین بازمانده های اخلاق و آزادگی.
عصر ما، عصر تظاهر است و تحکم، جملگی در تظاهر و تحکم غرقیم. تنها کافی است که این میدان بسته شود و یا به حقیقت میدان مسابقه ای و آزمونی گشوده شود، آنچه می ماند دستان تهی از دانایی، توانایی و هنرمندی است.
از همینجاست که جملگی زبان و زبان آوری قد می کشد و گوش فرو بسته از هر آوا در خاموشی فرو رفته است، می گوییم اما نمی شنویم.
پاکی، عدالت ورزی و دینداری بوی مخصوص خود را دارد، هیچ نسبتی میان تظاهر به پاکی و پاکی، تظاهر به دینداری و دینداری، تظاهر به سخاوت و سخاوتمندی نیست. این همه را هیچ نیازی به تظاهر نیست. آنجا که تظاهر رخ می نماید، دینداری رخ می پوشد.
آنجا که عدالت ورزی به نمایش درمی آید، عدالت می گریزد.
آنجا که لاف شجاعت و قدرت، گوشها را پر می کند، ترس، پر رنگ تر از هر زمان، چهره می نماید.
تظاهر، قتلگاه پاکی، دینداری، شجاعت و عدالت ورزی است. شجاعت فریاد برمی آورد از تظاهر شجاعت. اینهمه رنگ و بوی مخصوص خود را دارد. چونان نوری، تاریکیها را درمی نوردد. حتی اگر بهاندازه آتش کبریتی و یا سوسوی کرم شبتابی در میانه ظلمات باشد.
از میانه تظاهر، موذیانه های یأس و فسردگی سربرمی آورند. بوی تند و گزنده بی اعتمادی زبانه می کشد و ناامنی سایه بر سر شهر و کوی و برزن می افکند.
در میانه صحرای بی اعتمادی و یأس، فساد و تباهی رخ می نماید و همه پاکی را نابود می سازد.
تظاهر به دینداری منشأ هیچ دینداری ای نیست.
تظاهر به عدالت ورزی پایه های هیچ عدالتی را استوار نمی سازد. چنانکه تظاهر به سخاوت هیچ فقیری را بی نیاز نمی سازد. دریایی از عبارات و کلمات زیبا در وصف سخا و سماحت جای تکه نانی خشک در دستان پیرزنی فقیر را نمی گیرد.
سخاوت و شجاعت و عدالت بوی مخصوص به خود را دارد، عین سرور، منشأ سرور و ناشر سرور است و بارز کننده امیدواری، اعتماد و امنیت.
هیهات که مرغ جان آدمی در میانه قفسهای رنگین و برکشیده، بی آنکه مجالی برای زبان آوری بیابد، می میرد. مثل شاخه گلی در ازدحام انبوهی از گلهای کاغذی.
هیهات!…
ماهنامه موعود شماره ۵۳