حزقیل (علیه السلام)، بهت زده بر جای مانده بود. بی آنکه بفهمد، اشک چون رودی که راهی از سد به بیرون یافته باشد، از چشمانش بیرون زد و جویباری از آب شور، از چشمانش بر خاک ریخت. زیر لب گفت: «خدایا…» و به سوی تلّی رفت که از دور شبیه قلعه ای سنگی به نظر می رسید، ولی در واقع، انسانهای طاعون زده ای بودند که مَردم، جنازه ی آنها را بر هم پشته کرده بودند.
حزقیل (ع)، به یاد آورد که اینان، همان مهاجران وحشت زده ای هستند که از ترس طاعون به روستایی در میانه ی راه، پناه آورده بودند و خداوند همه ی آنها را میرانده بود؛ گفته بود: «بمیرید!» و مرده بودند.
صدایی حزقیل (ع) را خواند: «می خواهی آنان را زنده کنم؟» نبی خدا (ع)، سر به آسمان بلند کرد و با خوشحالی گفت: «آری خداوندا!»
ندا آمد: «چنین بگو!» و حزقیل (ع)، خواند. در مقابل چشم حزقیل (ع)، استخوان های شکسته جوش خورد و پوستهای ناصاف، صیقل خورد، گوشتها دوباره رویید و پشته ی مُرده ی متعفن، جانی گرفت. زنان و مردان انگار که به زمین خوردهاند، از جا برمی خاستند و به دست خودشان و صورت دیگران می نگریستند. چیزی نگذشت که از عظمت خدای عزیز، در شهر جز صدای «منزه است پروردگارمان!» و «خدایی جز جز خدای یکتا نیست» و «چه بزرگ است خدا» نمی آمد! (۱)
***
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْیَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ (۲)
آیا از [حال] کسانى که از بیم مرگ از خانه هاى خود خارج شدند و هزاران تن بودند خبر نیافتى؟ پس خداوند به آنان گفت تن به مرگ بسپارید! آنگاه آنان را زنده ساخت. آرى؛ خداوند نسبت به مردم بخشنده است، ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمىکنند.
پی نوشت:
۱. شیخ حر عاملی، الإیقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه، النص، صص ۱۲۵و ۱۲۶؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث ۳/۵؛ تولید موسسه نور
۲. بقره: ۲۴۳