شرح مراتب طهارت -۳

طهارت قلب
استاد داوود صمدی آملی

اشاره:

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم فرموده است: «وسَقاهم ربّهم شراباً طهوراً».
و امام صادق(ع) راجع به آن فرمودند: «یعنی آنان را از هرچیزی، جز الله، تطهیر می‌سازد. چه آن‌که هیچ پاک کننده‌ای از آلودگی، جز خدا نیست». معارج انسان را مدارجی باید از فرش تا بطنان عرشف کشور وجود، تا به طهارت از فرش تا فوق عرش طی گردد تا انسان، هم، انسانی قرآنی شود که او را جز «مطهّرون»، مس ننمایند.

مراتب طهارت، به فنای در توحید افعالی و صفاتی و ذاتی منتهی می‌شود و موجب نیل به تجلی اسمائی و صفاتی می‌گردد و نهایت مرتبه طهارت همین است که از لسان مبارک سلاله نبوت، صادق آل محمد(ع) دریافتی که مسحه‌ای از علم الهی و قبسی از نور مشکات رسالت و نفخه‌ای از شمیم ریاض امامت است.

در دو بخش نخست، بیان شد که طهارت، حاوی دو معناست؛ معنای ظاهری و معنای باطنی، و ذیل آن به برخی از اوصاف و آثار طهارت باطن پرداخته شد. در ادامه شرح مراتب طهارت، در این قسمت، طهارت قلب، تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «قلوب العباد الطّاهره مواضع نظرالله سبحانه فمن طهّر قلبه نظرالله إلیه…»۱.
ضمناً، از اشکالی که در صفحه‌آرایی قسمت نخست پیش آمد. و باعث انتقال پایان مطلب به سوتیتر گردید، و نیز از درج شماره سوم برای قسمت دوم از خوانندگان محترم مجله، پوزش می‌طلبیم.

قلب انسان دائماً در دگرگونی است

یکی از شئون نفس ناطقه انسان مرتبه قلب اوست که در فارسی از آن به «دل» تعبیر می‌کنند. قلب به معنای «گردیدن» و «جابه جا شدن» است. نفس انسان حال واحدی ندارد و دائماً در انقلاب است. به تعبیر لطیف آقایان اهل معرفت، حقیقت انسان که به لحاظ تعلق به بدن و عالم ظاهر «نفس» و به لحاظ تعلق به عالم إله «روح» نامیده می‌شود، در هر دو سو در حال رفت و آمد است. گاهی به این سو نظر می‌کند و گاه آن سویی می‌شود. گاه حال خوشی دارد و گاه بد حال است. گاهی در هنگام نماز و دیگر عبادات حال مناجات دارد و گاهی ندارد. یک وقت است دست به قلم می‌شود و خوب می‌نویسد و وقت دیگر هرچه سعی می‌کند، نمی‌تواند بنویسد. دوستی‌ها، معاشرت‌ها، رفت و آمدها همه و همه در حالات و دگرگونی‌های قلب مؤثرند. گاهی انسان می‌بیند جرقه‌ای خورده و حالات خوشی دارد اما پس از مدتی متوجه می‌شود به واسطه جرقه‌ای دیگر افول کرده و آن حال خوش را از دست داده است. حال که منقلب شد، خوب و بد می‌گردد. این بخش از نفس ناطقه را تعبیر به «قلب» یا «دل» می‌کنند.
روزی از حضرت یعقوب پرسیدند: چرا وقتی فرزندت را در تاریکی کنعان به چاه‌انداختند متوجه نشدی اما توانستی پس از چهل سال بوی پیراهنش را از سرزمین مصر که تا یمن فاصله بسیار داشت حس کنی. در جواب گفت:
بگفتا: حال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینم
گهی تا پشت پای خود نبینم
عزیزان من! از این حالت نفسانی خود نگرانی نداشته باشید. طبیعت انسان قبل از اینکه به طهارت کامل برسد و حضور تام پیدا کند همین‌گونه است. مدتی در مسیر حق می‌افتد و درس و بحث دارد و به دنبال علوم و معارف است، لذا چند روزی حال خوشی دارد اما پس از چند روزی دوباره سرد می‌شود و از مسیر حق خارج می‌گردد و پشیمانی به او روی می‌‌آورد. هر انسان سالکی باید توجه داشته باشد که نباید پس از هر افتادنی، از ادامه راه منصرف شود بلکه باید برخیزد و بار دیگر حرکت کند. زیرا یکی از راه‌های پختگی نفس همین افتان و خیزان بودن است. آدم باید آنقدر بیفتد و برخیزد تا بزرگ شود و قوی گردد. کسی که در زندگی‌اش هیچ سختی نبیند و با هیچ مشکلی روبرو نشود هرگز در زندگی خود پخته نمی‌شود. به عنوان مثال می‌بینید کشاورزی که سال‌ها کشاورزی کرده و با انواع حوادث و مشکلات این پیشه روبه‌رو شده، چقدر در مقابل فرزند جوان خود که اتفاقاً او نیز تازه به این شغل روی آورده، استقامت و پایداری دارد و در برابر سختی‌ها استوارتر و پابرجاست. اما فرزند جوانش چون تازه به راه افتاده دم به دم بی‌طاقتی می‌کند و از حوادث آینده هراس دارد. این طبیعت انسان است که در حالات گوناگونی به سر می‌برد. معمولاً نفوس مضطربه، خود را در این وادی نشان می‌دهند. نفوس مضطربه همان جان‌هایی هستند که دائماً در اضطرابند و با خود می‌گویند: «چه کار کنیم»؟ «گوش به حرف چه کسی بدهیم»؟ و … نوعاً افراد در این مقام قلبی خود که همان اضطراب نفس است، وا می‌مانند. انسان را همّتی بلند باید تا بتواند قلب خود را از این اضطراب نجات بخشد و آن‌را پاک و طاهر گرداند. «قلب را همّ واحد باید».

تشتّت، موجب سلب اراده می‌گردد

انسان باید تمام همّ و غمش را در یک مسیر بیندازد تا به آسانی نفس خود را آرام کند. در غیر این صورت، متشتت بودن و پراکندگی موجب سقوط انسان می‌گردد. گاه به زندگی دل می‌بندد و نتیجه‌ای نمی‌گیرد، گاه به دنبال دوستان خود می‌رود و راضی نمی‌شود، گاه فکر می‌کند با ازدواج کردن حال خوشی پیدا می‌کند اما پس از مدتی می‌بیند که هنوز آرام نگرفته است. بعضی وقت‌ها انسان آنچنان گرفتار انقلابات قلب می‌شود که قدرت تصمیم‌گیری از او سلب می‌شود. دلیلش این است که همّ خود را پراکنده کرده است و به سختی می‌تواند خود را جمع کند. در این حال دست‌پاچه می‌شود. مشکلی را که به سادگی قابل حل است، پیچیده می‌کند. به عنوان مثال، شخصی با مریضی روبرو می‌شود که از شدت درد فریاد می‌زند و کمک می‌خواهد این شخص با دیدن حال مریض آنچنان مضطرب و پریشان می‌شود که نمی‌داند آیا باید به دنبال ماشین برود یا همین‌جا کنار مریض بماند؟ برود به دوستان و رفیقانش خبر دهد یا پدر و مادرش را مطلع کند؟ از طرفی پدر و مادرش هم به مسافرت رفته‌اند، خود نیز پول ماشین گرفتن و به بیمارستان بردن مریض را ندارد. می‌بینید در این حال شخص آنچنان پراکنده و مضطرب می‌شود که دیگر نمی‌داند چه باید بکند. قدرت تصمیم‌گیریش سلب می‌شود. وقتی از او سؤال بکنی در چه حالی؟ می‌گوید: خودم نمی‌دانم اصلاً چه کار باید بکنم؟ نمی‌توانم تصمیم بگیرم و …. این شخص چون همّ و اراده‌اش را در یک مسیر به کارنینداخته، و در یک جهت حرکت نکرده، پراکنده شده و کار را بر خود مشکل می‌کند. لذا از تصمیم‌گیری هم باز می‌ماند. یا تصور کنید کسی خانه‌اش آتش گرفته. در این لحظه صاحب خانه آنچنان شوکّه می‌شود و خود را می‌بازد که اصلاً نمی‌تواند کاری انجام دهد. در حالی‌که همان ابتدا اگر چند ظرف آب بر روی آتش می‌ریخت دیگر آتش این چنین شعله‌ور نمی‌شد و خانه را نمی‌سوزانید. اکثریت مردم گرفتار اضطراب و انقلابات نفسانی خویش‌اند و در همین مرتبه نیز توقف می‌کنند. در امور شغلی نیز این‌گونه است. اگر کسی چند شغل مختلف داشته باشد، مشکل می‌‌تواند در مسیر خودسازی حرکت کند. هرچند در کارهای خود مدیریت داشته باشد و برای هر کاری جانشینی تعیین کند. زیرا نفس همچنان مشغول است که نکند فلانی سر ما را کلاه بگذارد و سود بدست آمده را به ما نرساند و … مثال دیگر؛ تا قبل از اینکه ازدواج کند، زندگی مستقل تشکیل دهد محبت و دوستی زیادی نسبت به پدر و مادر می‌کند اما به محض اینکه ازدواج کرد یک بخش از محبتش متوجه همسرش می‌شود و دوستی او شعبه پیدا می‌کند. معلوم می‌شود قلب او مضطرب شده است. کمتر آدمی پیدا می‌شود که بتواند علاقه‌های خود را به دیگران نسبت به مقدار نیاز آنها تقسیم کند. اینجا جولانگاه قلب است. هرجا دیدید ذهنتان متوجه چند امر شد، بدانید همان جا مقام انقلابات قلب شماست. به همین دلیل است که فرموده‌اند: بیش از حد به فکر جمع مال نباشید. به مورچه نگاه کنید. چطور مضطرب است. هر لحظه به طرفی می‌رود تا ذره‌ای خوراکی پیدا کند و بر دهان بگیرد. برگ بزرگی به لب می‌گیرد تا حملش کند. اما چون نمی‌تواند غصه می‌خورد. از طرفی به آن می‌چسبد تا حرکتش دهد. از طرفی دیگر نمی‌تواند آن‌را حمل کند و رهایش کند، پراکنده و مضطرب است. مقام اضطراب قلب را به خوبی می‌توان در مورچه مشاهده کرد. به‌اندازه‌ای درآمد داشته باشید که برای گذراندن زندگیتان کافی باشد. بیش از آن خود را به زحمت نیندازید مگر خداوند عبادت فردا را امروز از ما طلب می‌کند که ما روزی فردا را امروز از خدا بخواهیم؟ چرا می‌خواهید ظرف چند روز، روزیف یک عمر خود و فرزندانتان را تهیه کنید؟ چه عجله‌ای دارید؟ تشتّت و انقلابات قلب حتی در جسم افراد اثر می‌گذارد. خانمی‌که در خانه است و پیوسته غصه خانه و زندگی و فرزندان خود را می‌خورد، همّ واحد ندارد و بیماری‌های گوناگون به سراغش می‌آید. افرادی که پراکنده‌اند به راحتی بیمار می‌شوند. پراکندگی قلب این افراد از چشمشان پیدا است. حال آنها مانند ماشینی است که تمام اجزایش متفرق شده و در جایی افتاده است. چنین ماشینی هرگز کسی را به مقصد نمی‌رساند. اگر می‌خواهید به ملکوت عالم سفر کنید، همّ واحد داشته باشید. عزمتان را جزم کنید. افرادی که زود تحت تأثیر محیط قرار می‌گیرند و هر سو که باد بوزد، می‌روند و با حرف دیگران تغییر می‌کنند، نه دوستیشان اساسی دارد و نه دشمنیشان. این افراد هرگز اهل عزم و اراده و همت نخواهند بود و عالم، خود را به ایشان نشان نخواهد داد. ما همگی باید محرم شویم تا موجودات عالم آیینه خویش را به سوی ما بگیرند و اسرار الهی را برای ما آشکار کنند. به فرموده علی(ع):

خداوند در دل‌هایی که خویش را از تشعّب و آلودگی رهانیده‌اند نظر می‌کند.
زیرا این دل‌ها به حق روی آورده‌اند؛ خود را از پراکندگی نجات داده‌اند. پاکی دل در چهره‌ها نیز اثر می‌کند. در روایات آمده است:
مؤمن، کسی است که وقتی به او نگاه می‌کنی یاد خدایت می‌افتی.

مراد از چهره، هم چهره ظاهری است و هم وجهی است که آثار وجودی از آن صادر می‌شود. راه رفتن مؤمن، چهره او را نشان می‌دهد. خضوع قلبی مؤمن، سبب می‌شود که سراسر جسم او نیز خاشع و خاضع شود. خطبه ۱۸۵ نهج‌البلاغه (خطبه متقین) در این بخش سازنده است. به راستی انسانیت چه جایگاهی است و آیا ما خود را به آن رسانیده‌ایم؟ آیا ما خود را ارزان نفروخته‌ایم؟ مگر غیر از این است که نه خواب آرامی داریم و نه بیداری درستی. کدام‌یک از کارهای ما براساس برنامه‌ریزی است؟ ما باید شیوه معاشرت و حرف زدن را بیاموزیم. ما برای یاد گرفتن طریقه راه رفتن باید به کلاس درس برویم. «مسجد و حسینیه برای یادگرفتن همین امور بنا شده‌اند» چرا مردم پیش از آنکه راه و رسم کاسبی را یاد بگیرند به کسب و کار می‌پردازند؟ مگر نه این است که کودک برای آموختن راه رفتن و سخن گفتن باید از دیگران کمک بگیرد، ما نیز برای یاد گرفتن شیوه صحیح زندگی کردن باید از استاد راه کمک بگیریم. استاد همانند مادری که فرزند خود را در آغوش می‌گیرد و به او شیر می‌دهد تا رشد جسمانی پیدا کند شاگرد خویش را در آغوش می‌کشد و به او علوم و معارف می‌آموزد تا او را بپروراند. عزیزان من! همچنان‌که برای امور مادی روزانه خود اهل حساب و کتاب هستید، برای اعمال معنوی خود نیز برنامه‌ریزی کنید. سعی کنید راه رفتن و حرف زدن و نشست و برخاستف‌تان دقیقاً از روی نظم و ترتیب باشد. گرچه همه ما کودکیم و کودک قدرت برنامه‌ریزی صحیحی ندارد. حال اگر این است پس همه ما محتاج به استاد راهیم. راهش این است که در پی استاد بگردیم و به محض یافتن، دامنش را بگیریم و به او بگوییم: «ای که تو همچون پدر برایم بزرگی و چون مادر برایم عزیزی! مرا چون کودکی به آغوش خود گیر و شیر علم عطایم کن. به ما حقیقت را بازگو و بیاموزمان که چطور حرف بزنیم؟ چگونه راه برویم؟ چطور بخوریم؟ و چه مقدار بخوابیم؟ چه‌اندازه کار کنیم و درس و بحث داشته باشیم؟ ما را به خود بخوان».
«والحمدلله ربّ العالمین»


پی‌‌نوشت‌‌ها:

٭ برگرفته از شرح مراتب طهارت، از رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم حجه الاسلام و المسلمین صمدی آملی.
۱. غررالحکم ج ۲، ص ۵۳۸ ـ آثار الصادقین ج ۱۸، ص ۱۱۳

ماهنامه موعود شماره ۵۴

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *