مخالفین سید، بیشتر به دلیل اسلامیتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن یک نهضت و بیداری اسلامی، علیه سید مطلب مینویسند. البته هنوز هم تحقیق پیرامون سید جمال باید ادامه داشته باشد.
زندگی بسیاری از شخصیتهای تاریخ ایران در پردهای از ابهام و غبار وجود دارد. مانند سید جمال الدین اسد آبادی که به حق او را باید پایه گذار مبارزه اسلامیبا استعمار دانست.
سید جمالالدین اسدآبادی، در سال ۱۲۱۷ شمسی در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، بزودی با تفسیر قرآن آشنا شد. برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در ۱۲۲۸ عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان، شیخ مرتضی انصاری و ملاحسینقلی در جزینی همدانی بهره برد. سید جمال در ۱۲۳۲، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند. اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسیها پس از یک سال و نیم آنجا را ترک و عازم عثمانی شد و چون با حسادت علمای درباری آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سید جمالالدین اسدآبادی در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعماری و ضد انگلیسی را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی را به وجود آورد اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سید جمال، توسط شاگردانش ازجمله شیخ محمدعبده دنبال و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد.
سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هند اقامت نموده و سپس راهی اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه “عروه الوثقی” نمود و به پاسخگویی به “ارنست رنان” که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس، مینوشت، پرداخت.
سید جمال بعدها به دعوت ناصرالدین شاه، به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه، اندیشههای اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز، شاه را آشکارا عامل بدبختی مردم معرفی میکرد، از ایران اخراج شد. سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانه حضرت عبدالعظیم در شهر ری تبعید شد و در آنجا علیرغم کنترل ماموران، مردم را به قیام علیه بیدادگری شاه تشویق میکرد؛ لذا ناصرالدین شاه دستور اخراج او را در حالیکه بشدت بیمار بود صادر کرد. سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره شد و با سید علیاکبر شیرازی نامهای به آیتالله العظمی سید حسن شیرازی مینویسد و به ظلم های فراوان شاه به مردم ایران اشاره میکند. عدهای معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیتالله میرزای شیرازی و جنبش تنباکو در نتیجه آن، تاثیر بسزایی داشته است. حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در طی سالهای ۷۱-۱۲۷۰ در عراق تاثیر بسزایی در حیات فکری، سیاسی واسلامیشهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعه اسلامیگذاشت؛ به طوریکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند. سیدجمال الدین اسدآبادی منادی بیداری مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدایی بود و اتحاد اسلام و پرهیز از تفرقه بین مذاهب اسلامی را تبلیغ میکرد و در آخر هم جان خود را در همین راه از دست داد.
سیدجمال، اواخر عمر خود را در عثمانی سپری کرد و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی، از شاگردان سید جمال، به اسلامبول رسید، سلطان عبدالحمید، به هراس افتاد و دستور قتل سید جمال را داد و سرانجام در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ برابر با ۹ مارس ۱۸۹۷ او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال ۱۳۲۴، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا، موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید بدست آورد بقایای جسد سید جمالالدین اسدآبادی را در تابوتی به کابل انتقال دادند.
آنچه پیش روی شماست بررسی اجمالی زندگی سید جمال الدین اسدآبادی که در گفتگو با قاسم تبریزی مطرح گردیده است:
مشرق: جناب تبریزی، شما به عنوان یک رجال شناس تاریخی بهتر از ما میدانید که پی بردن به شخصیت، تفکر و حتی تاثیرگذاری یک فرد در تاریخ باید در ابتدا دانست که آن شخص درچه دوران و با چه شرایطی زندگی کرده است. شخص سید جمالالدین اسدآبادی هم از این امر مستثنی نیست.
اشخاص بزرگ به دلیل جایگاه والایی که دارند و همچنین ابعاد مختلفی که چنین شخصیتهایی دارند، ترسیم و ارائه شخصیتشان در یک جلسه، یک کتاب و حتی چند جلد کتاب هم مشکل است و گاهی غیر ممکن است. به هر مقداری که شخصیت فرد مورد نظر عظیمتر و دارای ابعاد بیشتری باشد این مشکل و معضل بیشتر وجود دارد، خصوصا اینکه این شخصیت فراتر از یک مملکت و یک منطقه کار کند و دوم اینکه دارای دشمنان و دوستان زیادی باشد. سید جمالالدین این ویژگی را دارد.
در ابتدا میشود گفت که او یک عالم مذهبی بود. یک روحانی که درس حوزوی را خوانده، به عنوان یک طلبه در همدان، مدتی در قزوین و بعد هم در نجف اشرف درسش را ادامه داده. به خصوص که در این دوران در کلاس دو استاد برجسته حضور داشته و این باید در شکلگیری شخصیتش تاثیر شگرفی داشته باشد. یکی از آن اساتید شیخ مرتضی انصاری است که بزرگترین عالم و بزرگترین استاد فقه دو قرن اخیر تشیع است و نفر دوم استاد برجسته و عارف بزرگ ملاحسینقلی همدانی است که ایشان یک مکتب عرفانی منطبق با نیاز زمان را تاسیس میکند و شاگرد سید علی شوشتری است. مکتب عرفانی ملاحسینقلی همدانی از یک طرف شاگردانی مثل مرحوم آیتالله شاهآبادی بزرگ (استاد عرفان امام) و میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (استاد اخلاق امام)، سید عبدالحسین لاری، میرزا محسن قاضی طباطبایی پدر شهید قاضی طباطبایی و سید احمد کربلایی و… را پرورش داده است.
عرفانی که ملا حسینقلی ارائه میداد منطبق با علم به معنای دانش، عقل، دین و معارف اهل بیت است. یعنی عرفانی است که صوفیگری، درویشیگری، راهبانیگری، تهجد و قشریگری از آن در نمیآید. یعنی اگر شما این مکتب را بررسی کنید از یک طرف علامه طباطبایی و سید حسن الهی خروجی دارد (البته این بزرگواران از شاگردان آقای قاضیاند که ریشه علمی آنها به ملا حسینقلی برمیگردد) و از طرف دیگر امام خمینی میآید. شاگردان این دو بزرگوار هم افرادی همچون: شهید مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر، شهید باهنر، آیتالله خامنهای، شهید مفتح و امثال اینها هستند. به هرحال سید جمالالدین اسدآبادی مکتب عرفانی حسینقلی را درک کرده و با شخصیتهای بزرگی هم آشنا شده که در مکتب شیخ انصاری و ملاحسین قلی همدانی درس خواندهاند.
اینجا باید اشارهای به این موضوع شود که یکی از مشکلات جامعه علمی ما این است که در ترسیم شخصیتهای اسلامی میخواهیم از تحول اجتماعی- سیاسی به آن شخصیت برسیم و یا از طریق شخصیت سیاسی به کلیت آن شخصیت برسیم، در صورتی که این بررسی تنها یک بخشی از کلیت شخصیت آنها میباشد. یعنی اگر سید جمال سیاسی نبود چه بسا یک مرجع، یک فیلسوف اسلامییا یک عارف اسلامی میشد. گاهی این پرداختن به فعالیتهای سیاسی حجابی میشود برای شناخت ابعاد دیگر شخصیت او. چون عمدتا شاگردان شیخ انصاری مثل میرزای شیرازی جزو علمای دینی و شاگردان ملاحسینقلی از عرفای برجسته هستند.
چه مقدار از شاگردان آقای انصاری و ملاحسینقلی به مسائل سیاسی پرداختند؟
دو موضوع مطرح است یکی قرار گرفتن شخصیتها در جایگاه خاص است، دوم احساس تکلیف کردن. مثلا فرض کنید یکی از شاگردان شیخ انصاری و ملاحسینقلی، آقای سید حسین لاری از چهرههای مبارز علیه انگلیس در جنوب ایران است. ایشان مرجعیت داشته و وقتی مردم لار به میرزای شیرازی میگویند ما میخواهیم آقا سید عبدالحسین را به شهرمان ببریم، ایشان در جواب میگوید شما میخواهید همه حوزه را با خودتان ببرید. وقتی هم به لار میروند برای همه شهرهای جنوب ایران، امام جمعه تعیین میکنند. اجرای حدود الهی را مطرح میکنند و به انگلستان لقب ابلیس میدهند – مثل ما که آمریکا را شیطان میدانیم- تا جایی مبارزه میکند که انگلیسیها او را تعقیب میکنند و حتی میخواستند ایشان را دستگیر کنند. خانهاش را آتش زده و افراد تحت نظر ایشان را دستگیر میکنند. وقتی خبر محاصره سید به یکی از قشقاییها میرسد او با سرعت میآید کنار سید و ایشان را روی اسب سوار میکند و به فیروزآباد میبرد. منظور از گفتن این عبارات این است که بگویم وقتی علما احساس مبارزه میکردند مستقیما وارد عمل میشدند.
یا مثلا میرزای شیرازی با فتوای تنباکو کمر استعمار انگلیس را شکست. خب منشأ نهضت انقلاب مشروطیت ایران، نهضت تنباکو است. الان مشکل ما در تاریخ سه مسئله است. یکی تاریخ نگاری ایران عموما به دست استعمار و عوامل آن نوشته شده است. یعنی مراکز شرق شناسی، ایرانشناسی و مراکز تاریخی وابستگان به غرب است. مشکل دیگر این است که برخی از تاریخنگاران ما به دلیل عدم دسترسی به اسناد یا عدم بینش تاریخی نتوانستند تاریخ را بنویسند. مشکل سوم دوران پهلوی است که در آن زمان فرصتی برای نیروهای مذهبی وجود نداشت که بتوانند تاریخ را بنویسند. هنوز رسائل خطی از دوران مشروطه وجود دارد که چاپ نشده شاید به توان گفت جریان مذهبی تنها ۱۰ درصد تاریخ را نوشته است و آنچه که به نام تاریخ توسط جریان فراماسونری و عوامل غرب نوشته شده خلأ جامعه را پر کرده یا حافظه جامعه را به انحراف کشانده است. مثلا اگر یک جوانی خاطرات سر پرسی سایکس – رئیس پلیس جنوب- را مطالعه کند که در آنجا نوشته است: سید لاری در جنوب شرارت میکرد و ما توانستیم او را از بین ببریم. وقتی آن جوان نام «سید لاری» را میخواند؛ تازه اگر کمی هم تاریخ را بفهمد، با خود میگوید پس سید عبدالحسین لاری این گونه بوده است! یعنی طبق معیارهای یک انگلیسی از عالم دینی ما شناخت پیدا میکند. حال شما ببینید کسی که معتقد به ولایت فقیه بوده و در منطقه اعمال ولایت میکرده است و یک جریان سالم اسلامی را به راهانداخت است را چگونه معرفی میکنند. همین هم بود که یهودیهایی که وابسته به تشکیلات صهیونیست بودند وقتی ایشان به سفر مکه مشرف میشوند، جریانسازی میکنند که ایشان بین شیعه و سنی اختلاف انداخته و این را به تهران هم گزارش میکنند. (در دوره مظفری)
مظفرالدین شاه هم دستور میدهد که ایشان را به مملکت راه ندهند. به همین دلیل اعتراض مردم و علما شروع میشود و ایشان به ایران برمیگردند و گروههای مبلغ مسیحیت که در حقیقت پیشقراولان استعمار بودند را در منطقه راه نمیدهند. آنها از جنوب کشورحجم عظیمیکتاب و جزوه وارد کرده بودند که آقای لاری میگویند در این کتب چون اسم خدا و آیات الهی وجود دارد، همه آنها را دفن کنید. خب چقدر باید روی این شخصیت کار کرد؟
زیاد از بحث دور نشویم. خب پس سید جمال در مکتب چنین بزرگانی رشد کرده است. ما هم برای پی بردن به شخصیت افراد باید از کل به جز بیاییم. بعضی از محققان ما اشتباه میکنند و از جز به کل میآیند، به خصوص اینکه ابتدا و انتها به وصل است. حالا امکان دارد ابهاماتی به وجود بیاید که آن را در آسیب شناسی مورد تحلیل قرار میدهیم.
موضوع بعدی اینکه آقای سید جمال الدین اسدآبادی یک عالم مبارز خستگیناپذیر بود. روحانیای که بنا بر تشخیص خودش معضل جامعه را در چهار چیز میدانست. ۱- وجود استبداد ۲- استعمار ۳- تفرقه ۴- عدم آگاهی و علم نسبت به نیاز زمان.
از همین روی سید جمال وارد مبارزه شد و کار خود را از همین نطقه آغاز کرد. این کار سید هم منحصر به یک کشور نشد. یعنی هرجا احساس میکرد وجودش لازم است وارد میشد. او مدتها در مصر بود و تحول عظیمی را در آنجا بوجود آورد. در استانبول، افغانستان، هند و … فعالیت کرد. در حقیقت باید او را یک مصلح جهان اسلام دانست که به یک کشور محدود نشد و هر جا هم که رفت، حرکت و تحول و اثری برجای گذاشت. و با قاطعیت میتوان گفت که نهضت بیداری جهان اسلام در گرو شخصیت سید است. اولین شخصیتی که در جهان اسلام یک حرکت و جنبش را پایهگذاری کرد او بود. به تعبیر شهید مطهری، سرسلسله جنبش اصلاحگری در جهان اسلام سید جمال است. چه در هندوستان که در چنگال استعمار انگلیس بود، چه در افغانستان که انگلستان توطئه میکرد و چه در حکومت عثمانی.
سید یک نویسنده، محقق و اهل قلم بود که هم به تفسیر قرآن و هم به مسائل سیاسی روز میپرداخت. سید یک متفکر است که نظریهپردازی میکند. یک شخصیتی است که هر جا میرود مخاطبان خود را میشناسد.
اما برای شناخت بهتر سید باید وضعیت آن روز دنیا، خصوصا جهان اسلام و به طور خاصتر ایران را بشناسیم. در آن زمان دو استعمار یا دو ابر قدرت بر کشورهای اسلامی سلطه داشتند. یکی روس و دیگری انگلیس. روس به دلیل وضعیت جغرافیایی و احیانا سیاسی محدودتر بود ولی انگلستان به عنوان یک استعمارگرِ متجاوزِ متعدی حیلهگر مطرح بود. عمدتا در کلام شخصیتهای ما از انگلستان به عنوان روباه تعبیر میشود چون هر جایی با شکل خاصی وارد میشود. انگلستان آن موقع در استعمارگری چنین مدعی بود که آفتاب در سرزمین انگلیس غروب نمیکند، چون بر شرق و غرب جهان سیطره داشت. جنایت، خیانت و آدمکشی در کارنامه سیاه او فراوان است. و به قول اقبال لاهوری: حرکت استعماری انگلیسیها از مغولها بدتر بود. ما متاسفانه انگلستان را خوب نشناختهایم. اگرچه امروز امریکا جنایاتی میکند که انگلیس مشاور، دنبالهرو یا پیرو آمریکاست. انگلیس این سلطه را در ایران و افغانستان داشت اگر مستقیم عمل نمیکرد اما عوامل زیادی در ایران داشت. همه هندوستان را به کام خودش گرفته بود. از سوی دیگر حکومت عثمانی هم به دلیل بیلیاقتی سلطان و برخی حکام ولایات در حال سست شدن بود. البته بخشی از این سستی هم توطئه استعمار است. اما از آنجا که ما به اوضاع ایران کار داریم، بیشتر در همین مورد صحبت میکنیم. یکی از موارد آن روز استبداد شاه بود. ناصرالدین شاه از جمله شاهان متکبر، مستبد، قاتل، فاجر، غاصب و… بود. مسئله بعدی وجود دولتمردان وابسته به روس و انگلیس بودند که بقای خود را به این میدانستند. شخصیتهای بزرگی که مثل امیرکبیر در راه استقلال ایران حرکت میکردند هم به شهادت رسیدند و یا افرادی مانند علما تامین جانی نداشتند زیرا در دوران ناصرالدین شاه علمای زیادی داریم که تبعید شدند. این هم از مسائلی است که در تاریخ به آن پرداخته نشده است. سفاکی، ظلم و ستم شاه نهایت نداشت. هرجا که احساس میکرد، دستور تبعید میداد. وضعیت بهداشت و اقتصاد جامعه هم ناهنجار بود. حکام ولایات به مردم ظلم و ستم و تعدی میکردند. با اینکه مثلا اصفهان به لحاظ قدرت علمی و جایگاه بالا بود اما انواع و اقسام ظلم و ستم توسط حکام آنجا-ظل السلطان- نسبت به علما و مردم اعمال میشد.
برخلاف آنچه القا میکند که رابطه علما با دربار خوب بود، وضع چنین بوده. در این دوره استعمار علاوه بر اینها، تشکیلات موازی هم درست میکرد مانند انجمن اخوت. این انجمن متعلق به ظهیرالدوله داماد ناصرالدین شاه است. تشکیلاتی به ظاهر درویشیگری و صوفیگری و به باطن فراماسونری که تا زمان فروپاشی پهلوی وجود داشت. اگرچه افرادی از دولتمردان ماسون بودند، میرزاملکمخان با موافقت شاه تشکیلات فراماسونری درست میکنند.
سه دسته وارد این تشکیلات میشوند یک دسته دولها، سلطنهها و درباریها که برای تفاخر وارد فراماسونری میشدند. دوم عدهای از طیف جوان تر و جویای علم، دانش و اندیشه که فکر میکنند فراماسونری یک حزب سیاسی فکری است و برای ترقی و تعالی مملکت است. دسته سوم هم عوامل جاسوس و استعمار بودند. این تشکیلات شروع به ارائه نشریاتی میکند که ما باید آدم شویم. راه ترقی آدم شدن است. غربیها این قدر ترقی کردند به این دلایل مایلند از آنها تقلید کنیم. حتی در جایی ملکمخان میگوید: اگر ما بخواهیم آدم شویم باید ۲۰۰ سال اختیاراتمان را به انگلیس بدهیم حتی قبل از اینکه تقیزاده بگوی باید از موی سر تا ناخن پا غربی شویم.
این تشکیلات در سه جهت کار میکنند.
۱- مبانی فرهنگی و فکری میدهد، تحت اومانیسم و برابری و برادری و آزادی
۲- نیروسازی میکند.
۳- تشکلی قوی بوجود میآورد.
شاه هم نفهم و بیلیاقت بود. به همین دلیل ملا علی کنی نامهای به شاه مینویسد که این نامه مهم است. در آنجا میگوید: «تشکیلاتی که درست شده که صحبت ترقی و کمال انسان میکند، مگر در دین حضرت ختمی مرتبت اشکالی وجود دارد که ما از غرب پیروی کنیم؟ آزادی که اینها میگویند، آزادی از دین است. مگر در دین آزادی وجود ندارد؟ دوم بحث برابری را مطرح میکند، تو قانون اسلام را عمل کن ببینم عدالت در این مملکت عمل نمیشود؟ مطالبی که این درست کرده هم برای سلطنت تو و هم برای دین خطرآفرین است. اگر تو نگران مملکت نیستی، من نگران دینم هستم.»
همین ملاعلی کنی که مبارزه میکند در کتابهای تاریخی به عنوان یک مالک و ظالم و ضد آزادی مطرح میشود. حرف ایشان در مورد حقوق اجتماعی کاملا روشن است. وقتی قرارداد رویتر توسط ملکم خان منعقد شد، نامه مفصلی ملا علی به ناصرالدین شاه داد ( دکتر رجبی در کتاب علمای شیعه این نامه را چاپ کرده) که این قرارداد، سلطه اجنبی برای مملکت اسلام میآورد.
ببینید نطق این عالم بسیار عمیق است. آنجا میگوید که انگلستان با خرید یک ساختمان به نام شرکت هند شرقی بر تمام هندوستان مسلط شد و همه را تحت سلطه خودش در آورد تو با این قرارداد که آبها، جنگها، راهها، منابع و مخازن زیرزمینی را بدست اجنبی دادی، نگران نیستی که مملکتت از بین برود؟
وضعیت حکومت اینگونه است. در دوره ناصرالدین شاه قراردادهای سنگین استعماری بسته میشد. بعد مسئله قرارداد تنباکو بوجود میآید که سید جمال الدین اسدآبادی نامهای به میرزای شیرازی مینویسد که تو عالم بزرگ جهان اسلام هستی، اختیارات مسلمین در ید توست. محبوب مسلمین و حافظ دین خاتمالانبیا هستی و از سلاله پاک ائمه اطهار هستی. (نگاه کنید که سید از کدام منظر با مرجع تقلید صحبت میکند) و این شاه ظالم، فاسد، فاجر و فاسق مملکت را از بین میبرد.
مشرق: پس مشوق میرزای شیرازی در قضیه تنباکو، سید جمالالدین اسدآبادی بوده است؟
تا حدی بله. اینجا لازم است دو نکته بگوییم تا در بحثمان افراط و تفریط نکرده باشیم. یکی اینکه مرجع تقلید که میخواهد حکم کند باید به یک منطبق قوی برسد. تحریک و ترغیب و احساساتی کردن را نباید در جایگاه مرجعیت مطرح کرد. اما باید ادله و براهین موثق و مستندی را ارائه داد تا وظیفهاش که دادن حکم است را انجام بدهد. چون حکمیکه میکند حکم شرع است و بر همه واجب است که اطاعت کنند حتی بر دیگر مراجع تقلید حتی بر زن و مرد عدم توجه به حکم گناه کبیره است. ناصرالدین شاه آیتالله فال اصیلی را به شکل بسیار بدی از ایران خارج میکند. ایشان از علمای بزرگ شیراز است. او خدمت سید میرود و جریان را تعذیف میکند و سید هم نامه را مینویسد.
از سوی دیگر مرحوم میرزا محمد حسین غروی نائینی، صاحب کتاب «تنبیه الامه»، از دوستان و هم درسهای سید جمال است و مکاتبات زیادی بین ایشان و سید جمال هست که بعضی از آنها چاپ نشده و در عراق است. نامه را از طریق ایشان به میرزا میدهند. البته بعضیها افسانهبافی کردند که میرزا سید را راه نداد که ما سند اینها را نداریم. آنچه که مینویسند نه در شأن سید جمال است و نه در شأن میرزا اما اینکه ملاقات صورت نگرفته، بله هست و اینکه میرزای شیرازی تشخیص داده که باید این کار را انجام دهد. مضافا نماینده اول میرزا درتهران، میرزا حسن آشتیانی است.
///پیدایش جریانات استعماری
موضوع بعدی پیدایش جریانات استعماری شیخیه، بابیه، ادلیه و بهائیت است. البته استعمار انگلیس برای سلطه بیشتر به کشورهای اسلامیشروع به جریانسازی کرد. از یک طرف تشکیلات فراماسونری، از طرف دیگر حزب و گروه درست کردند. در عربستان وهابیت، در پاکستان و هندوستان، قادیانیه را درست کرد در اینجا هم دوره ناصرالدین شاه، اوج فعالیت بابیها و بهاییها و ازلیها بود. بخصوص که بین اینها انشعابی رخ داد. یحیی صبح ازل و میرزا حسین علی بها تبدیل به دو فرقه شدند که انگلیس هر دوی اینها را نگه داشت. اگر چه به بهاییت سرمایهگذاری بیشتری میکرد. بعد هم که امریکاییها وارد شدند ولی بالاخره اینها در دوره ناصری فعال بودند و فتنههایی که بوجود آوردند و درگیری ها و اختلافات طوری بود که جامعه مرتب در تشنج به سر میبرد.
درویشیگری و لاابالیگری در این دوره گسترش یافت. در این دوره مرتب فرقه و قطب مانند اویسیه، گنابادیه و… پیدا میشد. معلوم بود پشت این کار، مدیریتی وجود دارد. یک طرف غرور و خودخواهی بود اما آن در حد یک محله یا ۵-۴ نفر بود نه اینکه در سطح مملکت گسترش پیدا کند که یک مرتبه میدیدید در گناباد صدای یکی در کرمانشاه شنیده میشود. یکی از مازندران در بندرعباس شنیده میشود؛ آن هم با وسایل ارتباط جمعی محدود آن دوران.
موضوع دیگر رشد و گسترش غربزدگی و غربگرایی بود و اینکه نسخه نهایی ترقی ما غرب است. علاوه بر جریان فراماسونری، عدهای مانند طالبوف که مقداری هم مذهبی بودند، راه حل را علوم تجربی مطرح کرد که در کتاب وصیت به پسرش گسترش علم غربی را مطرح میکند. یا مثل آخوندزاده که فراماسون هم بوده و مروج غربگرایی است. غیر از قضیه باستانگرایی که از زمان فتحعلی شاه توسط سرجان ملکم شروع شد و تاریخ ایران نوشته شد.
مشرق: آیا فراماسونری با این ابعاد مطرح بود که هر کس میخواهد رشد جامعه را ببینید و در جامعه مطرح باشد به فراماسونری میپیوسته و بعدها فهمیدند این جحریان نفوذ استعماری است و از آن جدا شدند یا از ابتدا مشخص بود چه میگوید؟
قبلا هم گفتم که سه دسته در تشکیلات فراماسونری هستند. آنها که برای تفاخر رفتند در فراماسونری ماندند. فرصتطلبان که به خاطر مقام رفتند ادامه دادند. دسته وسطی که فکر کردند که آنجا علم و حرفهای جدید مطرح است اگر بیرون آمدند، تفکرشان ماند. فراماسونری یک ایدئولوژی دارد و یک تشکیلات، ایدئولوژیش هنوز هم در ذهن بعضیها هست. بحث اومانیسم ریشه آن دارد. وقتی بحث آزادی از مذهب مطرح میشود، نتیجهاش میشود، لاابالیگری، فساد، فحشا، انحراف، انحطاط. ممکن است فساد اخلاقی نباشد بلکه بیرون آمدن از تعبد الهی باشد.
در دوران عقبماندگی زمان ناصرالدین شاه یک خلعی وجود داشت که اینها رشد میکردند. این را به عنوان واقعیت اجتماعی، نه حقیقت باید پذیرفت. در جامعه خلعی وجود دارد که نیاز به تحول جدید است. فراماسونها این خلع را پر میکردند. بحث اومانیسم و اصالت انسان و دوری از تعصب و تسامح برای یک عده یک حرف بود. فراماسونری تقید و تعصب را از بین برد که برای یک عده حرف نو بود. چه بسا یک عده آن را نمیفهمیدند. مگر اصل اومانیسم که شانیت و جایگاه انسان را میپردازد بد است؟ مثل مرحوم بازرگان که از روی نادانی نامهای به آیتالله صدوقی مینویسد و در آنجا میگوید که ما طرفدار اسلام اومانیستی هستیم و شما طرفدار اسلام فقاهتی هستید. چه بسا مهندس بازرگان متوجه حرفش نباشد اما اومانیستی یک مکتب و ایدئولوژی است. هر کلمه یک بار فکری- فرهنگی دارد. وقتی شما گفتید من دمکراتیک اسلامی میخواهم، این کلمه دمکراتیک متعلق به مکتب دیگری است. مثل این است که بگوید من مسیحی مسلمان هستم، شدنی نیست.
در طرف دیگر نهضتهای دینی هم داشتیم اما استبداد و جو جامعه اجازه رشد به آنها نمیداد. نهضت ضد استعمار و ضد استبدادی که ملا علی کنی شروع کرد اما این در جامعه فراگیر نشد، به دلیل قدرت استبدادی ناصرالدین شاه. خب امروز باید روش و سیره ملاعلی کنی را مطرح کنیم. دو بیانیهای که گفتم دو نمونه از کار این آدم است، موارد زیادی دارد که باید به آن پرداخته شود. همان دو نامه هم مهم است. یک رویارویی را بوجود آورد. باید نهضت تنباکو را مطرح کنیم که سید در همین دوره وجود دارد اگرچه در ایران نیست و او را اخرج کردند. نامه میدهد و دفاع میکند که مفاهیم بسیار عالی دارد که هم در شأن یک عالم مذهبی است و هم در شأن میرزای شیرازی به عنوان یک مرجع است که به آن تأسی کند. نهضت علمی در اصفهان است مثل میرزا جهانگیرخان قشقایی که یک فیلسوف، عارف، مفسر نهجالبلاغه، اندیشمند و مدرس بزرگ و نیز ملا محمد کاشی از علمای برجسته حوزه علمیه اصفهان در آن دوران یک حوزه برجسته است.
نهضت علمی در حوزه علمیه نجف بعد از جریان اخباریگری مربوط به همین دوران است. که مرحوم وحید بهبهانی با این اخباریگری مقابله کرد و شیخ انصاری استمرار حرکت بهبهانی را انجام داده است. ملاحسینقلی همدانی هم توانست مبانی عرفان و فلسفه اسلامی را در متن جامعه مذهبی بیاورد.
///وضعیت جهان اسلام
در جهان اسلام باید اوضاع مصر را بررسی کنیم با توجه به اینکه به امپراتوری عثمانی وابسته بود انگلیسها در آنجا شیطنت میکردند اما از نظر فکری سیاسی جلوتر از ایران بود. دوم وضع افغانستان بود که انگلیسها در آنجا مسلط بودند اما به دلیل ساختار عشایری نمیتوانستند کاملا نفوذ کنند مقاومتها وجود داشت. سید ۱۳ سال در آنجا میماند. تحول و تغییری بوجود میآمد که ما اطلاعاتی نداریم. و به دلیل همین اقامت بلند مدت سید را اسعدآبادی میدانند که در اصل او اهل اسدآباد همدان است. آن دوره به دلیل اختلافاتی که انگلیسیها بین شیعه و سنی و تشتطها بوجود آورده بودند، سید تلاش میکرد هویت وطنی خود را مخفی نگه دارد. مثلا گاهی با نام جمالالدین کابلی امضا میکرد. سید ۳۶ اسم مستعار داشت که در کتاب «سید جمالالدین» آقای خسروشاهی آمده است. شیخ جمالالدین، جمالالدین افغانی، سید جمالالدین حسینی و … از این قبیلاند.
سید ۱۰ سال در مصر ماند و در دانشگاه الازهر تغییر و تحولی بوجود آورد که تحولات بعدی فکری مصر مرهون سید است. او به هندوستان رفته و مجله تعلیم و تربیت را منتشر میکند و در این مجله به مسائل اسلامی میپردازد. آنجا علاوه بر سلطه انگلیس، سید احمد خان هندی وجود داشت که عالم بزرگی بود اما تحت تاثیر انگلیسیها قرار میگیرد. در دورهای که مسلمانان مشغول مبارزه علیه استعمار بودند او میگوید مبارزه فایده ندارد باید تحول فرهنگی بوجود آوریم. او با نفی مبارزه علیه انگلیس فعالیتهای فرهنگی شروع میکند که مدرسه «علی گر» را ایجاد میکند که اکنون با کمک انگلستان تبدیل به دانشگاه شده. ایشان دیداری از لندن داشت که تحت تاثیر انگلیسیها شروع به تفسیر مادی قرآن میکند. سه جلد آن به فارسی ترجمه شد و به دلیل محتوا ادامه پیدا نکرد. سید جمال با این آدم درگیر میشود و رساله به نام نیچریه میدهد یعنی مادیگری و طبیعتگرایی. آنجا میگوید آنچه که شما ارائه کردید مادیگری از قرآن را ارائه میدهد و برخلاف قرآن است. در اینجا باید شخصیت سید را شناخت که چگونه نسبت به انحرافات حساسیت به خرج میداده است. این درگیری شدید میشود که بعدها اقبال لاهوری نامهای به سید احمدخان مینویسد و به حرکت استعماریاش اشاره میکند.
سید سه بار به ایران دعوت میشود. که توسط شاه اخراج میشود و در فرانسه همراه شیخ محمد عبدو – از علمای بزرگ مصر – که در حقیقت شاگرد سید جمال بوده. بعد از سید جمال رئیس دانشگاه الازهر میشود که میتوان به آن پرداخت. آنجا روزنامه عروه الوثقی را منتشر میکند. آن موقع ما روزنامه هایی علیه اسلام و دفاع از غرب داشتیم. اما این تنها روزنامهای است که مدافع اسلام و قرآن و دین به زبان عربی است.
این روزنامه جایگاه وسیعی پیدا میکند و وقتی وارد ایران میشد مخفیانه دست به دست میگشت. حتی روزنامه اطلاع را در کتابخانه مجلس دیدم که دو مقاله از آن روزنامه منتشر کرده که ناصرالدین شاه مطلع میشود و از چاپ آن جلوگیری میکند. بعدها هم مقالاتی از عروه الوثقی را ترجمه میکند اما اسمی از سید نمیبرد. این مجله در کشورهای اسلامیبسیار مؤثر بود. غربیها و انگلیس احساس خطر میکنند و مانع از ادامه این روزنامه میشوند. مقالات عروه الوثقی هنوز حرف نو دارد و عمق و جامعیت سید را نشان میدهد. بعضی مقالات را هم شیخ محمد عبدو مینویسد.
وقتی عروهالوثقی توقیف میشود ایشان روزنامه ضیاءالخائفین را مینویسد و منتشر میکند. انگلیسیها آن را هم توقیف میکنند. چند کتاب منتشر میکند. در ارتباط با اوضاع جامعه در ایران و دیگر جاها نامهها و اعلامیههایی ارائه میدهد. این بیانیهها و نامههای سید به علما و شخصیتها مثل اعلامیههای قبل از انقلاب که در بیداری جامعه تاثیر داشت، دست به دست میگشت. سید در مسائل فکری بر دین و سیاست تکیه داشت. به عنوان یک عالم هم در چارچوب دین صحبت میکرد و هم توجه به سیاستی داشت که با استبداد و استعمار تقابل داشته باشد. مبانی فلسفی سید قابل توجه است، بخصوص که در مکتب میرزا حسینقلی درس خوانده. برخی نوشتهها و آثارش را از لحاظ فلسفی برجسته میدانند و به مبانی عرفانیاش اشاره شد. او روی احیای قرآن و اسلام اصرار دارد و آن را راهحل در مقابله با فرهنگ غرب و استبداد شاهنشاهی میدادند. در زمینه توجه به مبانی قرآنی در بیانیهها و مقالات عروهالوثقی اشاراتی دارد. احیای فرهنگ و تمدن اسلامی را مطرح میکند که مسلمانها در برابر غرب، خود باخته نشوند و احساس ذلت نکنند. حرکتی که سید پدید آورد یک روح دینی و اسلامی در برابر جریان غربزدگی بود که منحصر به ایران هم نبود. در اواخر دوره ناصرالدین شاه از اواخر ۱۳۰۶ در استانبول بحث هیئت اتحاد اسلام را مطرح میکند. بعدها هم کمونیستها و هم خارجیها برای خدشهدار کردن، میگویند این توطئهای بود که میخواست امپراتور عثمانی باقی بماند. اما سید در این هیئت از خلافت کسی حرف نمیزند. اگرچه در آن دوره امپراتوری اسلام در برابر غرب یک قدرت بود. اگرچه در درونش مشکلاتی داشتیم اما وحدتی در جهان اسلام وجود داشت.
هیئت اتحاد اسلام تا زمانی که رضاخان هنوز مسلط نشده بود به عنوان یک جریان خوب وجود داشت. حتی نهضت جنگل ابتدا با این هیئت شروع شد. یا خود شهید مدرس و علمای تهران، هیئت اتحاد اسلام داشتند. این موضوع به عنوان یک جریان اسلامی قابل تحلیل است.
///ناسیونالیسم
مسئله دیگر آن زمان ناسیونالیسم بود که انگلیسیها راهانداختند. ناسیونالیسم با وطن دوستی فرق دارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است و نتیجه ناسیونالیست به پان کردیست، پان عربیست و … میانجامد.
سید با این اندیشه مبارزه میکرد و میگفت این هم شرک است و هم جامعه اسلامی را از بین میبرد. منادیهایش در ایران آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و امثال اینها بودند. در عثمانی، دیاگوگالب نظریهپرداز پان ترکی بود که بعدها حکومت مصطفی کمال روی کار میآید و بر مبنای اندیشه بو.
///ترور ناصرالدین شاه
آخرین حرکتی که در مورد سید جمال شروع شد ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی بود. او از شاگردان سید بود و همین امر منجر به شهادت سید شد. چون دولت ایران درخواست کرد سید را به ایران برگرداند. دولت عثمانی قبول نکرد ولی گویا با دسیسه خود انگلیسیها سید به شهادت رسید.
///آسیب شناسی جریان سیدجمال الدین اسد آبادی
ما باید دو موضوع را در نظر بگیریم یکی آسیبشناسی حرکت سید است بالاخره هر حرکت آسیبهایی دارد. این آسیبشناسی به معنای نفی نیست چون اگر ما آن موقع هم بودیم همان کار را انجام میدادیم اما الان بعد از گذشت بیش از صد سال به کارها و فعالیت امثال سید نگاه میکنیم. خب امکان دارد که انسان در زندگیاش دچار اشتباهات و ایراداتی باشد. خب فعالیتهای سید هم بدون آسیب نیست.
اولین آسیب این حرکت، پراکندگی است اگر در جایی متمرکز میشد نتایج بهتری داشت. دوم عدم پیوند مستمر سید با حوزه علمیه است. ما این مشکل را با علمای بعدی هم داشتیم که وقتی سمت سیاست میرفتند ارتباطشان را با مجموعه حوزه قطع میکردند.
مسئله سوم نوع فعالیت سید بود. او در ابتدا بود فکر میکرد با نصیحت و اصلاح سلاطین مشکل جهان اسلام حل میشود. لذا خودش هم در اواخر عمر به همین اعتراف کرد و شروع به نصیحت سلاطین کرد. خودش هم میگوید اگر تخمیکه در شورهزار سلاطین پاشیدم را در متن جامعه میپاشیدم چقدر مؤثر بود. یا شاگردش شیخ محمد عبدو میگوید: سید از سلاطین شروع کرد و به ثمر نرسید، من از مردم شروع میکنم. او رئیس دانشگاه الازهر میشود و شروع به تفسیر قرآن و نهجالبلاغه میکند. او اهل سنت است اما تحت تاثیر سید شرح نهجالبلاغه مینویسد.
مسئله چهارم در مضان اتهام فرماسونری قرار گرفتن است. سید وقتی در مصر بود تقاضای عضویت در تشکیلات فراماسونری شرق را میدهد که پذیرفته هم میشود و وارد میشود. سید چون مستقل فکر میکرد، میخواست که آنجا را تغییر دهد. بخصوص که این لژ فرانسوی هم بود. بین انگلیس و فرانسه رقابتهایی است که میشود از آن سود برد. احتمال دوم این است که رفته ببیند در فراماسونری چه موضوعاتی مطرح میشود که با آنها مبارزه کند. احتمال سوم این است که اشتباه کرده. البته هر سه به اشتباه میانجامد چون شخصیت بزرگ نباید در مضان اتهام قرار بگیرد. دستور است که مؤمن باید از قرار گرفتن در موضع اتهام پرهیز کند. به هر صورت ایشان به آنجا میرود و کمتر از یک سال میماند و اخراج میشود. آن هم به دلیلی تعصب به دین و مبارزه علیه استعمار که با مبانی و تشکیلات فراماسونری نمیخواند. آقای صدر واثقی در کتاب نهضت سید جمالالدین حسینی به خوبی به این موضوع پرداخته و بر اساس اسناد لژ فراماسونری قاهره و آن دوران تحقیق بسیار خوبی کرده. در سال ۵۰ برای پی بردن به اسناد این موضوع به قاهره رفته بود.
/// در غرب اسلام ندیدم اما مسلمان دیدم
ما داریم که نظم از ویژگی مسلمان است. رعایت حقوق دیگران از ویژگی مسلمان است. هرجا که اینها دیده شد و نشانههایی از اسلام هست. پراکندگی و اختلاف به قول امام از جنود شیطان است. وقتی یک جوان به غرب میرود و این نشانهها را که میبیند تشخیص میدهد که رفتارهای اسلامی در حال اجراست. سید جمال این نشانهها را گفته اما اینکه در غرب اسلام را دیدم و مسلمان ندیدم، در اعلامیهها و بیانیههای او دیده نمیشود بلکه از او نقل قول شده. او عوامل ترقی غرب را علم، مبارزه با ظلم و ستم، رعایت حقوق مردم، اجرای قانون و… را مطرح میکند.
مسئله بعدی از آفات، اطرافیان سید هستند که بعضیها معتقد هستند که آنها بعد از سید تغییر رویه دادهاند مانند میرزا آقا خان کرمانی که بابی و ازلی بوده و داماد یحیی صبح ازل که یک دوره باستانگرای و یک دوره غربگرایی داشته است. البته آقای صدر واثقی میگوید که او اواخر داشت به اسلام میپیوست و کتابی در وصف پیغمبر مینوشت که نیمه کاره ماند. شیخ احمد روحی، باجناق میرزا آقا خان و داماد یحیی صبح ازل بوده. برخی افرادی که او با آنها ارتباط داشت در مضن اتهام بودند. سید نگاه سیاسی برجستهای داشت که متوجه نبود این حرکتش او را در مضان اتهام قرار میدهد که الان برخی به آن استناد میکنند. ما این آفات را در نهضت جنگل هم داریم اگر میرزا کوچکخان را هم با حفظ بزرگی و عظمتش بررسی کنیم همین است.
موضوع پایانی ین است که عدم فرصت تکوین مبانی فکری سید است که اگر فرصتی میکرد به تدوین و تبیین میپرداخت بهتر بود. البته این هم هست که ایشان هرجا میرفت چمدانی از نوشتهها و کتاب داشت که گویا این چمدان در ایران به سرقت رفته بود. شاید نوشتههایی داشته باشد. اما امروز یکی از راههای شناخت سید، شناخت دوستان و دشمنان سید است. شهرت سید در جهان و کشورهای اسلامیبیشتر از ایران است و کتاب بیشتر نوشته شده. در ایران مثلا شاید حدود نزدیک به ۸۰ عنوان کتاب درباره سید نوشته شده باشد که ۱۱ کتاب علیه سید است. ۶۰ و خردهای کتاب به دفاع سید است.
افرادی که علیه سید مطلب نوشتهاند مانند فریدون آدمیت که پدرش فراماسون و خودش آدمی مادی بود یا اسماعیل رائین که مرتبط با ساواک همکاری میکرد و معلوم بود با هدایت ساواک علیه سید مطلب نوشته است. یا مثلا تقیزاده هم کتابی نوشته که طبق معمول شیطنت کرده است. شخصیت سید را در یک ابهام و هالهای از سؤالات مطرح کرده که از جمله میتوان به این اشاره کرد که در آنجا گفته سید ختنه نشده بود. دکتر شریعتی در این زمینه به شوخی میگفتند که آقای تقی زاده در این امور کارشناس هستند. در حالیکه او، سید است و پدرش از علمای همدان است.
تیپهای کمونیست عموما علیه سید مینویسند چون او مبلغ اسلام بود. تیپهای شاهنشاهی علیه سید مینویسند چون او مدافع اسلام و علیه سلاطین بود. عوامل غرب به خصوص انگلیسیها علیه او مطلب مینوشتند. یا به یکی از فلاسفه فرانسه که مناظرهای در بحث قضا و قدر با سید دارد. سید جواب او را میدهد. این مناظره جایگاه فلسفی و علمی سید را هم نشان میدهد.
البته بعضی از مذهبیها به دلیل عدم مطالعه و فهم علیه سید صحبتهایی میکنند. اگر انها کتاب نهضتهای صد ساله اخیر شهید مطهری را بخواند به شخصیت سید پی میبرند. بعضی از ما به دلیل نداشتن علم و سواد اشتباهات بزرگی میکنیم. برای شناخت سید باید موافقان و مخالفان او را شناخت مثل کواکبی از علمای بزرگ، از سادات ساکن سوریه کتابهای زیادی دارد که سید را درک کرده است. شیخ محمد عبدو رئیس دانشگاه الازهر، تاریخ نهجالبلاغه، مفسر قرآن، اقبال لاهوری چقدر در ستایش سید شعر گفته. شهید مطهری وقتی میخواهد در مورد انقلاب اسلامی صحبت کند میگوید سلسله جنبان نهضت اصلاحگری در جهان اسلام سید جمالالدین است. دکتر شریعتی همینطور، میرزا محمد حسین نائینی با مرحوم سید ابوالحسن جلوه از فلاسفه و عرفای دوره ناصری ارتباط داشته. یک جلسه به طور مفصل با سید صحبت میکند. میرزا ابوالحسن میگوید من اگر جلوه نبودم دوست داشتم سید جمال باشم چون فیلسوف و عارف بود. شخصیت خود را دوست دارد اما میگوید اگر این نمیبودم دوست داشتم آن باشم.
آقای خسروشاهی ۴۰ و خردهای کتاب در مورد سید جمال دارد موقعی که مصر بود ۱۵ جلد را آنجا تدوین کرد و کسی است که از سالهای ۳۴ و ۳۵ تا به حال در مورد سید تحقیق میکند و مینویسد. استاد محیط طباطبایی تقریبا با یک واسطه نسل از سید نقل قولها و کتابهایی دارد. نهضت بیداری شرق کتاب تحقیقی است و مقالاتی هم دارد. آقای صدر واثقی متخصص موضوع است.
اما مخالفین سید، بیشتر به دلیل اسلامیتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن یک نهضت و بیداری اسلامی، علیه سید مینویسند. البته هنوز هم تحقیق پیرامون سید جمال باید ادامه داشته باشد. آقای خسروشاهی سایتی را به نام سید جمال طراحی کرده. چندین همایش متعارف بعد از انقلاب گذاشته شده اما حوزه و دانشگاه باید پایاننامهها را سوق دهد تا ابعاد شخصیت سید مشخص شود. در تعاملی که دانشگاههای ما با هند و افغانستان و مصر و ترکیه دارند باید بخواهند که اسناد آنها بیایند.
سید جمالالدین اسدآبادی، در سال ۱۲۱۷ شمسی در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، بزودی با تفسیر قرآن آشنا شد. برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در ۱۲۲۸ عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان، شیخ مرتضی انصاری و ملاحسینقلی در جزینی همدانی بهره برد. سید جمال در ۱۲۳۲، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند. اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسیها پس از یک سال و نیم آنجا را ترک و عازم عثمانی شد و چون با حسادت علمای درباری آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سید جمالالدین اسدآبادی در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعماری و ضد انگلیسی را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی را به وجود آورد اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سید جمال، توسط شاگردانش ازجمله شیخ محمدعبده دنبال و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد.
سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هند اقامت نموده و سپس راهی اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه “عروه الوثقی” نمود و به پاسخگویی به “ارنست رنان” که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس، مینوشت، پرداخت.
سید جمال بعدها به دعوت ناصرالدین شاه، به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه، اندیشههای اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز، شاه را آشکارا عامل بدبختی مردم معرفی میکرد، از ایران اخراج شد. سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانه حضرت عبدالعظیم در شهر ری تبعید شد و در آنجا علیرغم کنترل ماموران، مردم را به قیام علیه بیدادگری شاه تشویق میکرد؛ لذا ناصرالدین شاه دستور اخراج او را در حالیکه بشدت بیمار بود صادر کرد. سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره شد و با سید علیاکبر شیرازی نامهای به آیتالله العظمی سید حسن شیرازی مینویسد و به ظلم های فراوان شاه به مردم ایران اشاره میکند. عدهای معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیتالله میرزای شیرازی و جنبش تنباکو در نتیجه آن، تاثیر بسزایی داشته است. حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در طی سالهای ۷۱-۱۲۷۰ در عراق تاثیر بسزایی در حیات فکری، سیاسی واسلامیشهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعه اسلامیگذاشت؛ به طوریکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند. سیدجمال الدین اسدآبادی منادی بیداری مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدایی بود و اتحاد اسلام و پرهیز از تفرقه بین مذاهب اسلامی را تبلیغ میکرد و در آخر هم جان خود را در همین راه از دست داد.
سیدجمال، اواخر عمر خود را در عثمانی سپری کرد و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی، از شاگردان سید جمال، به اسلامبول رسید، سلطان عبدالحمید، به هراس افتاد و دستور قتل سید جمال را داد و سرانجام در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ برابر با ۹ مارس ۱۸۹۷ او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال ۱۳۲۴، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا، موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید بدست آورد بقایای جسد سید جمالالدین اسدآبادی را در تابوتی به کابل انتقال دادند.
آنچه پیش روی شماست بررسی اجمالی زندگی سید جمال الدین اسدآبادی که در گفتگو با قاسم تبریزی مطرح گردیده است:
مشرق: جناب تبریزی، شما به عنوان یک رجال شناس تاریخی بهتر از ما میدانید که پی بردن به شخصیت، تفکر و حتی تاثیرگذاری یک فرد در تاریخ باید در ابتدا دانست که آن شخص درچه دوران و با چه شرایطی زندگی کرده است. شخص سید جمالالدین اسدآبادی هم از این امر مستثنی نیست.
اشخاص بزرگ به دلیل جایگاه والایی که دارند و همچنین ابعاد مختلفی که چنین شخصیتهایی دارند، ترسیم و ارائه شخصیتشان در یک جلسه، یک کتاب و حتی چند جلد کتاب هم مشکل است و گاهی غیر ممکن است. به هر مقداری که شخصیت فرد مورد نظر عظیمتر و دارای ابعاد بیشتری باشد این مشکل و معضل بیشتر وجود دارد، خصوصا اینکه این شخصیت فراتر از یک مملکت و یک منطقه کار کند و دوم اینکه دارای دشمنان و دوستان زیادی باشد. سید جمالالدین این ویژگی را دارد.
در ابتدا میشود گفت که او یک عالم مذهبی بود. یک روحانی که درس حوزوی را خوانده، به عنوان یک طلبه در همدان، مدتی در قزوین و بعد هم در نجف اشرف درسش را ادامه داده. به خصوص که در این دوران در کلاس دو استاد برجسته حضور داشته و این باید در شکلگیری شخصیتش تاثیر شگرفی داشته باشد. یکی از آن اساتید شیخ مرتضی انصاری است که بزرگترین عالم و بزرگترین استاد فقه دو قرن اخیر تشیع است و نفر دوم استاد برجسته و عارف بزرگ ملاحسینقلی همدانی است که ایشان یک مکتب عرفانی منطبق با نیاز زمان را تاسیس میکند و شاگرد سید علی شوشتری است. مکتب عرفانی ملاحسینقلی همدانی از یک طرف شاگردانی مثل مرحوم آیتالله شاهآبادی بزرگ (استاد عرفان امام) و میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (استاد اخلاق امام)، سید عبدالحسین لاری، میرزا محسن قاضی طباطبایی پدر شهید قاضی طباطبایی و سید احمد کربلایی و… را پرورش داده است.
عرفانی که ملا حسینقلی ارائه میداد منطبق با علم به معنای دانش، عقل، دین و معارف اهل بیت است. یعنی عرفانی است که صوفیگری، درویشیگری، راهبانیگری، تهجد و قشریگری از آن در نمیآید. یعنی اگر شما این مکتب را بررسی کنید از یک طرف علامه طباطبایی و سید حسن الهی خروجی دارد (البته این بزرگواران از شاگردان آقای قاضیاند که ریشه علمی آنها به ملا حسینقلی برمیگردد) و از طرف دیگر امام خمینی میآید. شاگردان این دو بزرگوار هم افرادی همچون: شهید مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر، شهید باهنر، آیتالله خامنهای، شهید مفتح و امثال اینها هستند. به هرحال سید جمالالدین اسدآبادی مکتب عرفانی حسینقلی را درک کرده و با شخصیتهای بزرگی هم آشنا شده که در مکتب شیخ انصاری و ملاحسین قلی همدانی درس خواندهاند.
اینجا باید اشارهای به این موضوع شود که یکی از مشکلات جامعه علمی ما این است که در ترسیم شخصیتهای اسلامی میخواهیم از تحول اجتماعی- سیاسی به آن شخصیت برسیم و یا از طریق شخصیت سیاسی به کلیت آن شخصیت برسیم، در صورتی که این بررسی تنها یک بخشی از کلیت شخصیت آنها میباشد. یعنی اگر سید جمال سیاسی نبود چه بسا یک مرجع، یک فیلسوف اسلامییا یک عارف اسلامی میشد. گاهی این پرداختن به فعالیتهای سیاسی حجابی میشود برای شناخت ابعاد دیگر شخصیت او. چون عمدتا شاگردان شیخ انصاری مثل میرزای شیرازی جزو علمای دینی و شاگردان ملاحسینقلی از عرفای برجسته هستند.
چه مقدار از شاگردان آقای انصاری و ملاحسینقلی به مسائل سیاسی پرداختند؟
دو موضوع مطرح است یکی قرار گرفتن شخصیتها در جایگاه خاص است، دوم احساس تکلیف کردن. مثلا فرض کنید یکی از شاگردان شیخ انصاری و ملاحسینقلی، آقای سید حسین لاری از چهرههای مبارز علیه انگلیس در جنوب ایران است. ایشان مرجعیت داشته و وقتی مردم لار به میرزای شیرازی میگویند ما میخواهیم آقا سید عبدالحسین را به شهرمان ببریم، ایشان در جواب میگوید شما میخواهید همه حوزه را با خودتان ببرید. وقتی هم به لار میروند برای همه شهرهای جنوب ایران، امام جمعه تعیین میکنند. اجرای حدود الهی را مطرح میکنند و به انگلستان لقب ابلیس میدهند – مثل ما که آمریکا را شیطان میدانیم- تا جایی مبارزه میکند که انگلیسیها او را تعقیب میکنند و حتی میخواستند ایشان را دستگیر کنند. خانهاش را آتش زده و افراد تحت نظر ایشان را دستگیر میکنند. وقتی خبر محاصره سید به یکی از قشقاییها میرسد او با سرعت میآید کنار سید و ایشان را روی اسب سوار میکند و به فیروزآباد میبرد. منظور از گفتن این عبارات این است که بگویم وقتی علما احساس مبارزه میکردند مستقیما وارد عمل میشدند.
یا مثلا میرزای شیرازی با فتوای تنباکو کمر استعمار انگلیس را شکست. خب منشأ نهضت انقلاب مشروطیت ایران، نهضت تنباکو است. الان مشکل ما در تاریخ سه مسئله است. یکی تاریخ نگاری ایران عموما به دست استعمار و عوامل آن نوشته شده است. یعنی مراکز شرق شناسی، ایرانشناسی و مراکز تاریخی وابستگان به غرب است. مشکل دیگر این است که برخی از تاریخنگاران ما به دلیل عدم دسترسی به اسناد یا عدم بینش تاریخی نتوانستند تاریخ را بنویسند. مشکل سوم دوران پهلوی است که در آن زمان فرصتی برای نیروهای مذهبی وجود نداشت که بتوانند تاریخ را بنویسند. هنوز رسائل خطی از دوران مشروطه وجود دارد که چاپ نشده شاید به توان گفت جریان مذهبی تنها ۱۰ درصد تاریخ را نوشته است و آنچه که به نام تاریخ توسط جریان فراماسونری و عوامل غرب نوشته شده خلأ جامعه را پر کرده یا حافظه جامعه را به انحراف کشانده است. مثلا اگر یک جوانی خاطرات سر پرسی سایکس – رئیس پلیس جنوب- را مطالعه کند که در آنجا نوشته است: سید لاری در جنوب شرارت میکرد و ما توانستیم او را از بین ببریم. وقتی آن جوان نام «سید لاری» را میخواند؛ تازه اگر کمی هم تاریخ را بفهمد، با خود میگوید پس سید عبدالحسین لاری این گونه بوده است! یعنی طبق معیارهای یک انگلیسی از عالم دینی ما شناخت پیدا میکند. حال شما ببینید کسی که معتقد به ولایت فقیه بوده و در منطقه اعمال ولایت میکرده است و یک جریان سالم اسلامی را به راهانداخت است را چگونه معرفی میکنند. همین هم بود که یهودیهایی که وابسته به تشکیلات صهیونیست بودند وقتی ایشان به سفر مکه مشرف میشوند، جریانسازی میکنند که ایشان بین شیعه و سنی اختلاف انداخته و این را به تهران هم گزارش میکنند. (در دوره مظفری)
مظفرالدین شاه هم دستور میدهد که ایشان را به مملکت راه ندهند. به همین دلیل اعتراض مردم و علما شروع میشود و ایشان به ایران برمیگردند و گروههای مبلغ مسیحیت که در حقیقت پیشقراولان استعمار بودند را در منطقه راه نمیدهند. آنها از جنوب کشورحجم عظیمیکتاب و جزوه وارد کرده بودند که آقای لاری میگویند در این کتب چون اسم خدا و آیات الهی وجود دارد، همه آنها را دفن کنید. خب چقدر باید روی این شخصیت کار کرد؟
زیاد از بحث دور نشویم. خب پس سید جمال در مکتب چنین بزرگانی رشد کرده است. ما هم برای پی بردن به شخصیت افراد باید از کل به جز بیاییم. بعضی از محققان ما اشتباه میکنند و از جز به کل میآیند، به خصوص اینکه ابتدا و انتها به وصل است. حالا امکان دارد ابهاماتی به وجود بیاید که آن را در آسیب شناسی مورد تحلیل قرار میدهیم.
موضوع بعدی اینکه آقای سید جمال الدین اسدآبادی یک عالم مبارز خستگیناپذیر بود. روحانیای که بنا بر تشخیص خودش معضل جامعه را در چهار چیز میدانست. ۱- وجود استبداد ۲- استعمار ۳- تفرقه ۴- عدم آگاهی و علم نسبت به نیاز زمان.
از همین روی سید جمال وارد مبارزه شد و کار خود را از همین نطقه آغاز کرد. این کار سید هم منحصر به یک کشور نشد. یعنی هرجا احساس میکرد وجودش لازم است وارد میشد. او مدتها در مصر بود و تحول عظیمی را در آنجا بوجود آورد. در استانبول، افغانستان، هند و … فعالیت کرد. در حقیقت باید او را یک مصلح جهان اسلام دانست که به یک کشور محدود نشد و هر جا هم که رفت، حرکت و تحول و اثری برجای گذاشت. و با قاطعیت میتوان گفت که نهضت بیداری جهان اسلام در گرو شخصیت سید است. اولین شخصیتی که در جهان اسلام یک حرکت و جنبش را پایهگذاری کرد او بود. به تعبیر شهید مطهری، سرسلسله جنبش اصلاحگری در جهان اسلام سید جمال است. چه در هندوستان که در چنگال استعمار انگلیس بود، چه در افغانستان که انگلستان توطئه میکرد و چه در حکومت عثمانی.
سید یک نویسنده، محقق و اهل قلم بود که هم به تفسیر قرآن و هم به مسائل سیاسی روز میپرداخت. سید یک متفکر است که نظریهپردازی میکند. یک شخصیتی است که هر جا میرود مخاطبان خود را میشناسد.
اما برای شناخت بهتر سید باید وضعیت آن روز دنیا، خصوصا جهان اسلام و به طور خاصتر ایران را بشناسیم. در آن زمان دو استعمار یا دو ابر قدرت بر کشورهای اسلامی سلطه داشتند. یکی روس و دیگری انگلیس. روس به دلیل وضعیت جغرافیایی و احیانا سیاسی محدودتر بود ولی انگلستان به عنوان یک استعمارگرِ متجاوزِ متعدی حیلهگر مطرح بود. عمدتا در کلام شخصیتهای ما از انگلستان به عنوان روباه تعبیر میشود چون هر جایی با شکل خاصی وارد میشود. انگلستان آن موقع در استعمارگری چنین مدعی بود که آفتاب در سرزمین انگلیس غروب نمیکند، چون بر شرق و غرب جهان سیطره داشت. جنایت، خیانت و آدمکشی در کارنامه سیاه او فراوان است. و به قول اقبال لاهوری: حرکت استعماری انگلیسیها از مغولها بدتر بود. ما متاسفانه انگلستان را خوب نشناختهایم. اگرچه امروز امریکا جنایاتی میکند که انگلیس مشاور، دنبالهرو یا پیرو آمریکاست. انگلیس این سلطه را در ایران و افغانستان داشت اگر مستقیم عمل نمیکرد اما عوامل زیادی در ایران داشت. همه هندوستان را به کام خودش گرفته بود. از سوی دیگر حکومت عثمانی هم به دلیل بیلیاقتی سلطان و برخی حکام ولایات در حال سست شدن بود. البته بخشی از این سستی هم توطئه استعمار است. اما از آنجا که ما به اوضاع ایران کار داریم، بیشتر در همین مورد صحبت میکنیم. یکی از موارد آن روز استبداد شاه بود. ناصرالدین شاه از جمله شاهان متکبر، مستبد، قاتل، فاجر، غاصب و… بود. مسئله بعدی وجود دولتمردان وابسته به روس و انگلیس بودند که بقای خود را به این میدانستند. شخصیتهای بزرگی که مثل امیرکبیر در راه استقلال ایران حرکت میکردند هم به شهادت رسیدند و یا افرادی مانند علما تامین جانی نداشتند زیرا در دوران ناصرالدین شاه علمای زیادی داریم که تبعید شدند. این هم از مسائلی است که در تاریخ به آن پرداخته نشده است. سفاکی، ظلم و ستم شاه نهایت نداشت. هرجا که احساس میکرد، دستور تبعید میداد. وضعیت بهداشت و اقتصاد جامعه هم ناهنجار بود. حکام ولایات به مردم ظلم و ستم و تعدی میکردند. با اینکه مثلا اصفهان به لحاظ قدرت علمی و جایگاه بالا بود اما انواع و اقسام ظلم و ستم توسط حکام آنجا-ظل السلطان- نسبت به علما و مردم اعمال میشد.
برخلاف آنچه القا میکند که رابطه علما با دربار خوب بود، وضع چنین بوده. در این دوره استعمار علاوه بر اینها، تشکیلات موازی هم درست میکرد مانند انجمن اخوت. این انجمن متعلق به ظهیرالدوله داماد ناصرالدین شاه است. تشکیلاتی به ظاهر درویشیگری و صوفیگری و به باطن فراماسونری که تا زمان فروپاشی پهلوی وجود داشت. اگرچه افرادی از دولتمردان ماسون بودند، میرزاملکمخان با موافقت شاه تشکیلات فراماسونری درست میکنند.
سه دسته وارد این تشکیلات میشوند یک دسته دولها، سلطنهها و درباریها که برای تفاخر وارد فراماسونری میشدند. دوم عدهای از طیف جوان تر و جویای علم، دانش و اندیشه که فکر میکنند فراماسونری یک حزب سیاسی فکری است و برای ترقی و تعالی مملکت است. دسته سوم هم عوامل جاسوس و استعمار بودند. این تشکیلات شروع به ارائه نشریاتی میکند که ما باید آدم شویم. راه ترقی آدم شدن است. غربیها این قدر ترقی کردند به این دلایل مایلند از آنها تقلید کنیم. حتی در جایی ملکمخان میگوید: اگر ما بخواهیم آدم شویم باید ۲۰۰ سال اختیاراتمان را به انگلیس بدهیم حتی قبل از اینکه تقیزاده بگوی باید از موی سر تا ناخن پا غربی شویم.
این تشکیلات در سه جهت کار میکنند.
۱- مبانی فرهنگی و فکری میدهد، تحت اومانیسم و برابری و برادری و آزادی
۲- نیروسازی میکند.
۳- تشکلی قوی بوجود میآورد.
شاه هم نفهم و بیلیاقت بود. به همین دلیل ملا علی کنی نامهای به شاه مینویسد که این نامه مهم است. در آنجا میگوید: «تشکیلاتی که درست شده که صحبت ترقی و کمال انسان میکند، مگر در دین حضرت ختمی مرتبت اشکالی وجود دارد که ما از غرب پیروی کنیم؟ آزادی که اینها میگویند، آزادی از دین است. مگر در دین آزادی وجود ندارد؟ دوم بحث برابری را مطرح میکند، تو قانون اسلام را عمل کن ببینم عدالت در این مملکت عمل نمیشود؟ مطالبی که این درست کرده هم برای سلطنت تو و هم برای دین خطرآفرین است. اگر تو نگران مملکت نیستی، من نگران دینم هستم.»
همین ملاعلی کنی که مبارزه میکند در کتابهای تاریخی به عنوان یک مالک و ظالم و ضد آزادی مطرح میشود. حرف ایشان در مورد حقوق اجتماعی کاملا روشن است. وقتی قرارداد رویتر توسط ملکم خان منعقد شد، نامه مفصلی ملا علی به ناصرالدین شاه داد ( دکتر رجبی در کتاب علمای شیعه این نامه را چاپ کرده) که این قرارداد، سلطه اجنبی برای مملکت اسلام میآورد.
ببینید نطق این عالم بسیار عمیق است. آنجا میگوید که انگلستان با خرید یک ساختمان به نام شرکت هند شرقی بر تمام هندوستان مسلط شد و همه را تحت سلطه خودش در آورد تو با این قرارداد که آبها، جنگها، راهها، منابع و مخازن زیرزمینی را بدست اجنبی دادی، نگران نیستی که مملکتت از بین برود؟
وضعیت حکومت اینگونه است. در دوره ناصرالدین شاه قراردادهای سنگین استعماری بسته میشد. بعد مسئله قرارداد تنباکو بوجود میآید که سید جمال الدین اسدآبادی نامهای به میرزای شیرازی مینویسد که تو عالم بزرگ جهان اسلام هستی، اختیارات مسلمین در ید توست. محبوب مسلمین و حافظ دین خاتمالانبیا هستی و از سلاله پاک ائمه اطهار هستی. (نگاه کنید که سید از کدام منظر با مرجع تقلید صحبت میکند) و این شاه ظالم، فاسد، فاجر و فاسق مملکت را از بین میبرد.
مشرق: پس مشوق میرزای شیرازی در قضیه تنباکو، سید جمالالدین اسدآبادی بوده است؟
تا حدی بله. اینجا لازم است دو نکته بگوییم تا در بحثمان افراط و تفریط نکرده باشیم. یکی اینکه مرجع تقلید که میخواهد حکم کند باید به یک منطبق قوی برسد. تحریک و ترغیب و احساساتی کردن را نباید در جایگاه مرجعیت مطرح کرد. اما باید ادله و براهین موثق و مستندی را ارائه داد تا وظیفهاش که دادن حکم است را انجام بدهد. چون حکمیکه میکند حکم شرع است و بر همه واجب است که اطاعت کنند حتی بر دیگر مراجع تقلید حتی بر زن و مرد عدم توجه به حکم گناه کبیره است. ناصرالدین شاه آیتالله فال اصیلی را به شکل بسیار بدی از ایران خارج میکند. ایشان از علمای بزرگ شیراز است. او خدمت سید میرود و جریان را تعذیف میکند و سید هم نامه را مینویسد.
از سوی دیگر مرحوم میرزا محمد حسین غروی نائینی، صاحب کتاب «تنبیه الامه»، از دوستان و هم درسهای سید جمال است و مکاتبات زیادی بین ایشان و سید جمال هست که بعضی از آنها چاپ نشده و در عراق است. نامه را از طریق ایشان به میرزا میدهند. البته بعضیها افسانهبافی کردند که میرزا سید را راه نداد که ما سند اینها را نداریم. آنچه که مینویسند نه در شأن سید جمال است و نه در شأن میرزا اما اینکه ملاقات صورت نگرفته، بله هست و اینکه میرزای شیرازی تشخیص داده که باید این کار را انجام دهد. مضافا نماینده اول میرزا درتهران، میرزا حسن آشتیانی است.
///پیدایش جریانات استعماری
موضوع بعدی پیدایش جریانات استعماری شیخیه، بابیه، ادلیه و بهائیت است. البته استعمار انگلیس برای سلطه بیشتر به کشورهای اسلامیشروع به جریانسازی کرد. از یک طرف تشکیلات فراماسونری، از طرف دیگر حزب و گروه درست کردند. در عربستان وهابیت، در پاکستان و هندوستان، قادیانیه را درست کرد در اینجا هم دوره ناصرالدین شاه، اوج فعالیت بابیها و بهاییها و ازلیها بود. بخصوص که بین اینها انشعابی رخ داد. یحیی صبح ازل و میرزا حسین علی بها تبدیل به دو فرقه شدند که انگلیس هر دوی اینها را نگه داشت. اگر چه به بهاییت سرمایهگذاری بیشتری میکرد. بعد هم که امریکاییها وارد شدند ولی بالاخره اینها در دوره ناصری فعال بودند و فتنههایی که بوجود آوردند و درگیری ها و اختلافات طوری بود که جامعه مرتب در تشنج به سر میبرد.
درویشیگری و لاابالیگری در این دوره گسترش یافت. در این دوره مرتب فرقه و قطب مانند اویسیه، گنابادیه و… پیدا میشد. معلوم بود پشت این کار، مدیریتی وجود دارد. یک طرف غرور و خودخواهی بود اما آن در حد یک محله یا ۵-۴ نفر بود نه اینکه در سطح مملکت گسترش پیدا کند که یک مرتبه میدیدید در گناباد صدای یکی در کرمانشاه شنیده میشود. یکی از مازندران در بندرعباس شنیده میشود؛ آن هم با وسایل ارتباط جمعی محدود آن دوران.
موضوع دیگر رشد و گسترش غربزدگی و غربگرایی بود و اینکه نسخه نهایی ترقی ما غرب است. علاوه بر جریان فراماسونری، عدهای مانند طالبوف که مقداری هم مذهبی بودند، راه حل را علوم تجربی مطرح کرد که در کتاب وصیت به پسرش گسترش علم غربی را مطرح میکند. یا مثل آخوندزاده که فراماسون هم بوده و مروج غربگرایی است. غیر از قضیه باستانگرایی که از زمان فتحعلی شاه توسط سرجان ملکم شروع شد و تاریخ ایران نوشته شد.
مشرق: آیا فراماسونری با این ابعاد مطرح بود که هر کس میخواهد رشد جامعه را ببینید و در جامعه مطرح باشد به فراماسونری میپیوسته و بعدها فهمیدند این جحریان نفوذ استعماری است و از آن جدا شدند یا از ابتدا مشخص بود چه میگوید؟
قبلا هم گفتم که سه دسته در تشکیلات فراماسونری هستند. آنها که برای تفاخر رفتند در فراماسونری ماندند. فرصتطلبان که به خاطر مقام رفتند ادامه دادند. دسته وسطی که فکر کردند که آنجا علم و حرفهای جدید مطرح است اگر بیرون آمدند، تفکرشان ماند. فراماسونری یک ایدئولوژی دارد و یک تشکیلات، ایدئولوژیش هنوز هم در ذهن بعضیها هست. بحث اومانیسم ریشه آن دارد. وقتی بحث آزادی از مذهب مطرح میشود، نتیجهاش میشود، لاابالیگری، فساد، فحشا، انحراف، انحطاط. ممکن است فساد اخلاقی نباشد بلکه بیرون آمدن از تعبد الهی باشد.
در دوران عقبماندگی زمان ناصرالدین شاه یک خلعی وجود داشت که اینها رشد میکردند. این را به عنوان واقعیت اجتماعی، نه حقیقت باید پذیرفت. در جامعه خلعی وجود دارد که نیاز به تحول جدید است. فراماسونها این خلع را پر میکردند. بحث اومانیسم و اصالت انسان و دوری از تعصب و تسامح برای یک عده یک حرف بود. فراماسونری تقید و تعصب را از بین برد که برای یک عده حرف نو بود. چه بسا یک عده آن را نمیفهمیدند. مگر اصل اومانیسم که شانیت و جایگاه انسان را میپردازد بد است؟ مثل مرحوم بازرگان که از روی نادانی نامهای به آیتالله صدوقی مینویسد و در آنجا میگوید که ما طرفدار اسلام اومانیستی هستیم و شما طرفدار اسلام فقاهتی هستید. چه بسا مهندس بازرگان متوجه حرفش نباشد اما اومانیستی یک مکتب و ایدئولوژی است. هر کلمه یک بار فکری- فرهنگی دارد. وقتی شما گفتید من دمکراتیک اسلامی میخواهم، این کلمه دمکراتیک متعلق به مکتب دیگری است. مثل این است که بگوید من مسیحی مسلمان هستم، شدنی نیست.
در طرف دیگر نهضتهای دینی هم داشتیم اما استبداد و جو جامعه اجازه رشد به آنها نمیداد. نهضت ضد استعمار و ضد استبدادی که ملا علی کنی شروع کرد اما این در جامعه فراگیر نشد، به دلیل قدرت استبدادی ناصرالدین شاه. خب امروز باید روش و سیره ملاعلی کنی را مطرح کنیم. دو بیانیهای که گفتم دو نمونه از کار این آدم است، موارد زیادی دارد که باید به آن پرداخته شود. همان دو نامه هم مهم است. یک رویارویی را بوجود آورد. باید نهضت تنباکو را مطرح کنیم که سید در همین دوره وجود دارد اگرچه در ایران نیست و او را اخرج کردند. نامه میدهد و دفاع میکند که مفاهیم بسیار عالی دارد که هم در شأن یک عالم مذهبی است و هم در شأن میرزای شیرازی به عنوان یک مرجع است که به آن تأسی کند. نهضت علمی در اصفهان است مثل میرزا جهانگیرخان قشقایی که یک فیلسوف، عارف، مفسر نهجالبلاغه، اندیشمند و مدرس بزرگ و نیز ملا محمد کاشی از علمای برجسته حوزه علمیه اصفهان در آن دوران یک حوزه برجسته است.
نهضت علمی در حوزه علمیه نجف بعد از جریان اخباریگری مربوط به همین دوران است. که مرحوم وحید بهبهانی با این اخباریگری مقابله کرد و شیخ انصاری استمرار حرکت بهبهانی را انجام داده است. ملاحسینقلی همدانی هم توانست مبانی عرفان و فلسفه اسلامی را در متن جامعه مذهبی بیاورد.
///وضعیت جهان اسلام
در جهان اسلام باید اوضاع مصر را بررسی کنیم با توجه به اینکه به امپراتوری عثمانی وابسته بود انگلیسها در آنجا شیطنت میکردند اما از نظر فکری سیاسی جلوتر از ایران بود. دوم وضع افغانستان بود که انگلیسها در آنجا مسلط بودند اما به دلیل ساختار عشایری نمیتوانستند کاملا نفوذ کنند مقاومتها وجود داشت. سید ۱۳ سال در آنجا میماند. تحول و تغییری بوجود میآمد که ما اطلاعاتی نداریم. و به دلیل همین اقامت بلند مدت سید را اسعدآبادی میدانند که در اصل او اهل اسدآباد همدان است. آن دوره به دلیل اختلافاتی که انگلیسیها بین شیعه و سنی و تشتطها بوجود آورده بودند، سید تلاش میکرد هویت وطنی خود را مخفی نگه دارد. مثلا گاهی با نام جمالالدین کابلی امضا میکرد. سید ۳۶ اسم مستعار داشت که در کتاب «سید جمالالدین» آقای خسروشاهی آمده است. شیخ جمالالدین، جمالالدین افغانی، سید جمالالدین حسینی و … از این قبیلاند.
سید ۱۰ سال در مصر ماند و در دانشگاه الازهر تغییر و تحولی بوجود آورد که تحولات بعدی فکری مصر مرهون سید است. او به هندوستان رفته و مجله تعلیم و تربیت را منتشر میکند و در این مجله به مسائل اسلامی میپردازد. آنجا علاوه بر سلطه انگلیس، سید احمد خان هندی وجود داشت که عالم بزرگی بود اما تحت تاثیر انگلیسیها قرار میگیرد. در دورهای که مسلمانان مشغول مبارزه علیه استعمار بودند او میگوید مبارزه فایده ندارد باید تحول فرهنگی بوجود آوریم. او با نفی مبارزه علیه انگلیس فعالیتهای فرهنگی شروع میکند که مدرسه «علی گر» را ایجاد میکند که اکنون با کمک انگلستان تبدیل به دانشگاه شده. ایشان دیداری از لندن داشت که تحت تاثیر انگلیسیها شروع به تفسیر مادی قرآن میکند. سه جلد آن به فارسی ترجمه شد و به دلیل محتوا ادامه پیدا نکرد. سید جمال با این آدم درگیر میشود و رساله به نام نیچریه میدهد یعنی مادیگری و طبیعتگرایی. آنجا میگوید آنچه که شما ارائه کردید مادیگری از قرآن را ارائه میدهد و برخلاف قرآن است. در اینجا باید شخصیت سید را شناخت که چگونه نسبت به انحرافات حساسیت به خرج میداده است. این درگیری شدید میشود که بعدها اقبال لاهوری نامهای به سید احمدخان مینویسد و به حرکت استعماریاش اشاره میکند.
سید سه بار به ایران دعوت میشود. که توسط شاه اخراج میشود و در فرانسه همراه شیخ محمد عبدو – از علمای بزرگ مصر – که در حقیقت شاگرد سید جمال بوده. بعد از سید جمال رئیس دانشگاه الازهر میشود که میتوان به آن پرداخت. آنجا روزنامه عروه الوثقی را منتشر میکند. آن موقع ما روزنامه هایی علیه اسلام و دفاع از غرب داشتیم. اما این تنها روزنامهای است که مدافع اسلام و قرآن و دین به زبان عربی است.
این روزنامه جایگاه وسیعی پیدا میکند و وقتی وارد ایران میشد مخفیانه دست به دست میگشت. حتی روزنامه اطلاع را در کتابخانه مجلس دیدم که دو مقاله از آن روزنامه منتشر کرده که ناصرالدین شاه مطلع میشود و از چاپ آن جلوگیری میکند. بعدها هم مقالاتی از عروه الوثقی را ترجمه میکند اما اسمی از سید نمیبرد. این مجله در کشورهای اسلامیبسیار مؤثر بود. غربیها و انگلیس احساس خطر میکنند و مانع از ادامه این روزنامه میشوند. مقالات عروه الوثقی هنوز حرف نو دارد و عمق و جامعیت سید را نشان میدهد. بعضی مقالات را هم شیخ محمد عبدو مینویسد.
وقتی عروهالوثقی توقیف میشود ایشان روزنامه ضیاءالخائفین را مینویسد و منتشر میکند. انگلیسیها آن را هم توقیف میکنند. چند کتاب منتشر میکند. در ارتباط با اوضاع جامعه در ایران و دیگر جاها نامهها و اعلامیههایی ارائه میدهد. این بیانیهها و نامههای سید به علما و شخصیتها مثل اعلامیههای قبل از انقلاب که در بیداری جامعه تاثیر داشت، دست به دست میگشت. سید در مسائل فکری بر دین و سیاست تکیه داشت. به عنوان یک عالم هم در چارچوب دین صحبت میکرد و هم توجه به سیاستی داشت که با استبداد و استعمار تقابل داشته باشد. مبانی فلسفی سید قابل توجه است، بخصوص که در مکتب میرزا حسینقلی درس خوانده. برخی نوشتهها و آثارش را از لحاظ فلسفی برجسته میدانند و به مبانی عرفانیاش اشاره شد. او روی احیای قرآن و اسلام اصرار دارد و آن را راهحل در مقابله با فرهنگ غرب و استبداد شاهنشاهی میدادند. در زمینه توجه به مبانی قرآنی در بیانیهها و مقالات عروهالوثقی اشاراتی دارد. احیای فرهنگ و تمدن اسلامی را مطرح میکند که مسلمانها در برابر غرب، خود باخته نشوند و احساس ذلت نکنند. حرکتی که سید پدید آورد یک روح دینی و اسلامی در برابر جریان غربزدگی بود که منحصر به ایران هم نبود. در اواخر دوره ناصرالدین شاه از اواخر ۱۳۰۶ در استانبول بحث هیئت اتحاد اسلام را مطرح میکند. بعدها هم کمونیستها و هم خارجیها برای خدشهدار کردن، میگویند این توطئهای بود که میخواست امپراتور عثمانی باقی بماند. اما سید در این هیئت از خلافت کسی حرف نمیزند. اگرچه در آن دوره امپراتوری اسلام در برابر غرب یک قدرت بود. اگرچه در درونش مشکلاتی داشتیم اما وحدتی در جهان اسلام وجود داشت.
هیئت اتحاد اسلام تا زمانی که رضاخان هنوز مسلط نشده بود به عنوان یک جریان خوب وجود داشت. حتی نهضت جنگل ابتدا با این هیئت شروع شد. یا خود شهید مدرس و علمای تهران، هیئت اتحاد اسلام داشتند. این موضوع به عنوان یک جریان اسلامی قابل تحلیل است.
///ناسیونالیسم
مسئله دیگر آن زمان ناسیونالیسم بود که انگلیسیها راهانداختند. ناسیونالیسم با وطن دوستی فرق دارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است و نتیجه ناسیونالیست به پان کردیست، پان عربیست و … میانجامد.
سید با این اندیشه مبارزه میکرد و میگفت این هم شرک است و هم جامعه اسلامی را از بین میبرد. منادیهایش در ایران آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و امثال اینها بودند. در عثمانی، دیاگوگالب نظریهپرداز پان ترکی بود که بعدها حکومت مصطفی کمال روی کار میآید و بر مبنای اندیشه بو.
///ترور ناصرالدین شاه
آخرین حرکتی که در مورد سید جمال شروع شد ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی بود. او از شاگردان سید بود و همین امر منجر به شهادت سید شد. چون دولت ایران درخواست کرد سید را به ایران برگرداند. دولت عثمانی قبول نکرد ولی گویا با دسیسه خود انگلیسیها سید به شهادت رسید.
///آسیب شناسی جریان سیدجمال الدین اسد آبادی
ما باید دو موضوع را در نظر بگیریم یکی آسیبشناسی حرکت سید است بالاخره هر حرکت آسیبهایی دارد. این آسیبشناسی به معنای نفی نیست چون اگر ما آن موقع هم بودیم همان کار را انجام میدادیم اما الان بعد از گذشت بیش از صد سال به کارها و فعالیت امثال سید نگاه میکنیم. خب امکان دارد که انسان در زندگیاش دچار اشتباهات و ایراداتی باشد. خب فعالیتهای سید هم بدون آسیب نیست.
اولین آسیب این حرکت، پراکندگی است اگر در جایی متمرکز میشد نتایج بهتری داشت. دوم عدم پیوند مستمر سید با حوزه علمیه است. ما این مشکل را با علمای بعدی هم داشتیم که وقتی سمت سیاست میرفتند ارتباطشان را با مجموعه حوزه قطع میکردند.
مسئله سوم نوع فعالیت سید بود. او در ابتدا بود فکر میکرد با نصیحت و اصلاح سلاطین مشکل جهان اسلام حل میشود. لذا خودش هم در اواخر عمر به همین اعتراف کرد و شروع به نصیحت سلاطین کرد. خودش هم میگوید اگر تخمیکه در شورهزار سلاطین پاشیدم را در متن جامعه میپاشیدم چقدر مؤثر بود. یا شاگردش شیخ محمد عبدو میگوید: سید از سلاطین شروع کرد و به ثمر نرسید، من از مردم شروع میکنم. او رئیس دانشگاه الازهر میشود و شروع به تفسیر قرآن و نهجالبلاغه میکند. او اهل سنت است اما تحت تاثیر سید شرح نهجالبلاغه مینویسد.
مسئله چهارم در مضان اتهام فرماسونری قرار گرفتن است. سید وقتی در مصر بود تقاضای عضویت در تشکیلات فراماسونری شرق را میدهد که پذیرفته هم میشود و وارد میشود. سید چون مستقل فکر میکرد، میخواست که آنجا را تغییر دهد. بخصوص که این لژ فرانسوی هم بود. بین انگلیس و فرانسه رقابتهایی است که میشود از آن سود برد. احتمال دوم این است که رفته ببیند در فراماسونری چه موضوعاتی مطرح میشود که با آنها مبارزه کند. احتمال سوم این است که اشتباه کرده. البته هر سه به اشتباه میانجامد چون شخصیت بزرگ نباید در مضان اتهام قرار بگیرد. دستور است که مؤمن باید از قرار گرفتن در موضع اتهام پرهیز کند. به هر صورت ایشان به آنجا میرود و کمتر از یک سال میماند و اخراج میشود. آن هم به دلیلی تعصب به دین و مبارزه علیه استعمار که با مبانی و تشکیلات فراماسونری نمیخواند. آقای صدر واثقی در کتاب نهضت سید جمالالدین حسینی به خوبی به این موضوع پرداخته و بر اساس اسناد لژ فراماسونری قاهره و آن دوران تحقیق بسیار خوبی کرده. در سال ۵۰ برای پی بردن به اسناد این موضوع به قاهره رفته بود.
/// در غرب اسلام ندیدم اما مسلمان دیدم
ما داریم که نظم از ویژگی مسلمان است. رعایت حقوق دیگران از ویژگی مسلمان است. هرجا که اینها دیده شد و نشانههایی از اسلام هست. پراکندگی و اختلاف به قول امام از جنود شیطان است. وقتی یک جوان به غرب میرود و این نشانهها را که میبیند تشخیص میدهد که رفتارهای اسلامی در حال اجراست. سید جمال این نشانهها را گفته اما اینکه در غرب اسلام را دیدم و مسلمان ندیدم، در اعلامیهها و بیانیههای او دیده نمیشود بلکه از او نقل قول شده. او عوامل ترقی غرب را علم، مبارزه با ظلم و ستم، رعایت حقوق مردم، اجرای قانون و… را مطرح میکند.
مسئله بعدی از آفات، اطرافیان سید هستند که بعضیها معتقد هستند که آنها بعد از سید تغییر رویه دادهاند مانند میرزا آقا خان کرمانی که بابی و ازلی بوده و داماد یحیی صبح ازل که یک دوره باستانگرای و یک دوره غربگرایی داشته است. البته آقای صدر واثقی میگوید که او اواخر داشت به اسلام میپیوست و کتابی در وصف پیغمبر مینوشت که نیمه کاره ماند. شیخ احمد روحی، باجناق میرزا آقا خان و داماد یحیی صبح ازل بوده. برخی افرادی که او با آنها ارتباط داشت در مضن اتهام بودند. سید نگاه سیاسی برجستهای داشت که متوجه نبود این حرکتش او را در مضان اتهام قرار میدهد که الان برخی به آن استناد میکنند. ما این آفات را در نهضت جنگل هم داریم اگر میرزا کوچکخان را هم با حفظ بزرگی و عظمتش بررسی کنیم همین است.
موضوع پایانی ین است که عدم فرصت تکوین مبانی فکری سید است که اگر فرصتی میکرد به تدوین و تبیین میپرداخت بهتر بود. البته این هم هست که ایشان هرجا میرفت چمدانی از نوشتهها و کتاب داشت که گویا این چمدان در ایران به سرقت رفته بود. شاید نوشتههایی داشته باشد. اما امروز یکی از راههای شناخت سید، شناخت دوستان و دشمنان سید است. شهرت سید در جهان و کشورهای اسلامیبیشتر از ایران است و کتاب بیشتر نوشته شده. در ایران مثلا شاید حدود نزدیک به ۸۰ عنوان کتاب درباره سید نوشته شده باشد که ۱۱ کتاب علیه سید است. ۶۰ و خردهای کتاب به دفاع سید است.
افرادی که علیه سید مطلب نوشتهاند مانند فریدون آدمیت که پدرش فراماسون و خودش آدمی مادی بود یا اسماعیل رائین که مرتبط با ساواک همکاری میکرد و معلوم بود با هدایت ساواک علیه سید مطلب نوشته است. یا مثلا تقیزاده هم کتابی نوشته که طبق معمول شیطنت کرده است. شخصیت سید را در یک ابهام و هالهای از سؤالات مطرح کرده که از جمله میتوان به این اشاره کرد که در آنجا گفته سید ختنه نشده بود. دکتر شریعتی در این زمینه به شوخی میگفتند که آقای تقی زاده در این امور کارشناس هستند. در حالیکه او، سید است و پدرش از علمای همدان است.
تیپهای کمونیست عموما علیه سید مینویسند چون او مبلغ اسلام بود. تیپهای شاهنشاهی علیه سید مینویسند چون او مدافع اسلام و علیه سلاطین بود. عوامل غرب به خصوص انگلیسیها علیه او مطلب مینوشتند. یا به یکی از فلاسفه فرانسه که مناظرهای در بحث قضا و قدر با سید دارد. سید جواب او را میدهد. این مناظره جایگاه فلسفی و علمی سید را هم نشان میدهد.
البته بعضی از مذهبیها به دلیل عدم مطالعه و فهم علیه سید صحبتهایی میکنند. اگر انها کتاب نهضتهای صد ساله اخیر شهید مطهری را بخواند به شخصیت سید پی میبرند. بعضی از ما به دلیل نداشتن علم و سواد اشتباهات بزرگی میکنیم. برای شناخت سید باید موافقان و مخالفان او را شناخت مثل کواکبی از علمای بزرگ، از سادات ساکن سوریه کتابهای زیادی دارد که سید را درک کرده است. شیخ محمد عبدو رئیس دانشگاه الازهر، تاریخ نهجالبلاغه، مفسر قرآن، اقبال لاهوری چقدر در ستایش سید شعر گفته. شهید مطهری وقتی میخواهد در مورد انقلاب اسلامی صحبت کند میگوید سلسله جنبان نهضت اصلاحگری در جهان اسلام سید جمالالدین است. دکتر شریعتی همینطور، میرزا محمد حسین نائینی با مرحوم سید ابوالحسن جلوه از فلاسفه و عرفای دوره ناصری ارتباط داشته. یک جلسه به طور مفصل با سید صحبت میکند. میرزا ابوالحسن میگوید من اگر جلوه نبودم دوست داشتم سید جمال باشم چون فیلسوف و عارف بود. شخصیت خود را دوست دارد اما میگوید اگر این نمیبودم دوست داشتم آن باشم.
آقای خسروشاهی ۴۰ و خردهای کتاب در مورد سید جمال دارد موقعی که مصر بود ۱۵ جلد را آنجا تدوین کرد و کسی است که از سالهای ۳۴ و ۳۵ تا به حال در مورد سید تحقیق میکند و مینویسد. استاد محیط طباطبایی تقریبا با یک واسطه نسل از سید نقل قولها و کتابهایی دارد. نهضت بیداری شرق کتاب تحقیقی است و مقالاتی هم دارد. آقای صدر واثقی متخصص موضوع است.
اما مخالفین سید، بیشتر به دلیل اسلامیتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن یک نهضت و بیداری اسلامی، علیه سید مینویسند. البته هنوز هم تحقیق پیرامون سید جمال باید ادامه داشته باشد. آقای خسروشاهی سایتی را به نام سید جمال طراحی کرده. چندین همایش متعارف بعد از انقلاب گذاشته شده اما حوزه و دانشگاه باید پایاننامهها را سوق دهد تا ابعاد شخصیت سید مشخص شود. در تعاملی که دانشگاههای ما با هند و افغانستان و مصر و ترکیه دارند باید بخواهند که اسناد آنها بیایند.
گفتگو از حسین محمدی
منبع: مشرق
پایان
منبع: مشرق
پایان