چرا در جنگ صفین قرآنها بر نیزه ها برافراشته شد و عکس العمل یاران امام در این باره چه بود؟
در منابع مختلفی از فریقین آمده است: چون عراقیان کار را بر شامیان سخت کردند و بر یاران معاویه چیرگی قاطعی یافتند، و پیروزی نزدیک شد؛ معاویه اسبش را خواست تا بگریزد.
عمرو بن عاص به وى گفت: به کدام سو (مى روى)؟
معاویه گفت: مى بینى چه پیش آمده است! آیا اندیشه اى دارى؟
عمرو بن عاص گفت: آری، تو را پیشنهادى می دهم که ما را همبستگى و عراقیان را گسستگى افتد!
معاویه گفت: بگو،
عمرو بن عاص گفت: قرآن ها را بر سر نیزه ها مى افرازیم ومى گوییم: هر چه در این قرآنها است میان ما و شما داورى کند. اگر برخى از عراقیان، این را نپذیرند، برخى دیگر خواهند گفت: « آرى؛ رواست که آن را بپذیریم» و بدین وسیله، میانشان گسستگى پدید خواهد آمد.
معاویه گفت: آری، هر که قرآن دارد، بر نیزه بیفرازد.
سپاهیان شام، صد قرآن را در مقابل امام على علیه السلام که در قلب لشکر بود قرار دادند و در مقابل هر- یک از جناحین- دویست قرآن بر پا داشتند که روى هم رفته به پانصد قرآن می رسید سپس شامیان یک صدا مى گفتند: کتاب خدا میان ما و شما داور است.
آن گاه طُفَیل بن اَدهم، در مقابل امام على علیه السلام و همچنین ابو شُرَیح جُذامى در مقابل جناح راست امام، و وَرقاء بن مُعَمَّر در رویاروىِ جناح چپ امام ایستادند در حالی که هر یک قرآنی به دست داشتند ندا می دادند:… خدا را، خدا را، در دینتان! این کتاب خداست که میان ما و شما داور خواهد بود.
على علیه السلام، فرمود: « بار خدایا! تو خود می دانی که ایشان خواستار قرآن نیستند پس میان ما و ایشان داوری کن، که همانا تو داوری حق و روشنگری».
یاران على(علیه السلام) دچار اختلاف رأى شدند. گروهى گفتند: «جنگ!» و دسته اى گفتند: «سر سپردن به داورىِ قرآن! اکنون که به داورىِ قرآن فرا خوانده شده ایم، دیگر جنگ براى ما روا نیست».
اشعث بن قیس، خشمگینانه برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! ما براى تو برهمانیم که دیروز بودیم؛ امّا فرجامِ کار ما همانند آغازِ آن نیست… دعوت شامیان را در داور قرار دادن کتاب خدا بپذیر، که تو از ایشان به ( پیروى از) قرآن سزاوارترى. اکنون سپاهیان دوستار زندگى اند و از جنگ بیزار شدهاند… گروهى با همین افکار، رو به على علیه السلام نهادند و گفتند: دعوت آنان را اجابت کن، که ما هلاک شدیم … جنگ ما را در کام خویش بُرده و مردان کشته شدهاند.
امیر مؤمنان علیه السلام خطاب به آنان فرمود: «همواره کار من با شما بر منوالى که دوست مى داشتم، مى گذشت، تا آن که جنگْ شما را درگرفت به خدا سوگند، به راستى جنگْ شما را در گرفت و وا نهاد؛ امّا دشمنتان را درگرفت و وا ننهاد. جنگ براى ایشان، بیش از شما، آسیب و گزند در پى آورده است؛ من دیروز فرماندهِ مؤمنان بودم و امروز، فرمانبَر شده ام؛ دیروز نهى کننده بودم و امروز نهى شده هستم. شما زنده ماندن را دوست مى دارید و من نمى توانم به آنچه دوست نمى دارید، وادارتان کنم».
در کتاب وقعه صِفّین به نقل از عمر بن سعد آمده(۱): آن گاه که شامیان قرآن ها را بر نیزه ها برافراشتند و به داورىِ قرآن فرا خواندند، على (ع) گفت: «بندگان خدا! من سزاوارترم که کتاب خدا را اجابت کنم؛ امّا معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابى مُعَیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابى سَرح نه اهل دین اند و نه قرآن. من بیش از شما با ایشان آشنایم و از کودکى و بزرگى با آنان معاشرت داشته ام. اینان، بدترینِ کودکان بودهاند و بدترینِ بزرگان اند!…آنان قرآن ها را از آن رو بر نیزه نکردهاند که ( شأنِ) آن را مى شناسند و به آن عمل مى کنند؛ بلکه این، نیرنگ و عجز و فریب است، ساعتى، بازوان و جُمجمه هاتان را به من عاریت دهید، که حق به نقطه برخوردِ ( نهایى با باطل ) رسیده و چیزى نمانده که دنباله ستمگران بریده شود».
سخنان امام تمام نشده بود که بیست هزار نفر سلاحْ بر کفِ، سیه پیشانى (پیشانى پینه بسته) از کثرتِ سجود، به سوى على(علیه السلام) پیش آمدند. پیش گام آنان، مسعر بن فَدَکى، زید بن حُصَین و دسته اى از قاریان بودند که بعداً خوارج خوانده شدند. آنان حضرت را به اسم خواندند و نه با لقبِ «امیر مؤمنان». و گفتند: اى على! اکنون که به کتاب خدا فرا خوانده شده اى، شامیان را اجابت کن؛ و گرنه، تو را مى کشیم، همان طور که(عثمان ) بن عفّان را کشتیم. به خدا سوگند، اگر ایشان را اجابت نکنى، چنان مى کنیم .
امام على(علیه السلام) به ایشان فرمود: «واى بر شما! من نخستین کسم که هم به کتاب خدا فرا خوانْد و هم به آن پاسخ داد. مرا و دیندارى ام را روا نیست که به کتاب خدا فرا خوانده شوم و آن را نپذیرم؛ بلکه به راستى، جز این نیست که من با اینان مى جنگم تا به حکم قرآن تن دهند؛ چرا که ایشان از فرمان خدا سرپیچیده و پیمان او را شکسته و کتابش را فَرا پشت افکندهاند. به تحقیق، آگاهتان کردم که آنان، یقیناً قصد فریب شما کردهاند و خواهانِ عمل به قرآن نیستند» .
آنان گفتند: تنها راه این است که شامیان را اجابت کنی. و گفتند: پىِ اَشتر بفرست تا نزد تو آید.
اشتر به قرارگاه معاویه نزدیک شده بود و چیزى نمانده بود که بدان راه یابد.
على(علیه السلام)، یزید بن هانِئ سُبَیعى را نزد اَشتر فرستاد و او را طلبید… پس مالک روى به جانب عراقیان نهاد تا به آنان رسید و گفت: اى عراقیان! اى فرومایگان سست عنصر!
آیا اکنون که شما بر شامیان چیره گشته اید و آنان دریافتهاند که بر ایشان پیروز مى شوید، قرآنها را برافراشتهاند! شما چنین مى کنید؟! به خدا سوگند، ایشان فرمان خدا در قرآن و سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله را فرو نهادهاند. پس آنان را اجابت نکنید و به من بهاندازه یک اسب تاختن، فرصت دهید، که من به پیروزى چشم دوخته ام .
گفتند: آن گاه ما در خطاى تو سهیم مى شویم!
مالک گفت: درباره خودتان برایم بگویید، آیا آن گاه که نبرد مى کردید و برگزیدگانتان کشته شدند بر باطل بودید؛ و اکنون که از نبرد دست کشیده اید، بر حق هستید؟ که اگر این طور فکر میکنید پس در این صورت، کشته شدگانتان که فضیلتشان را انکار نمى کنید و از شما برتر بودند، در آتش اند!
گفتند: ما را وا گذار، اى اشتر! ما در راه خدا با ایشان جنگیدیم و اینک برای همو که منزه است، جنگ با ایشان را وا مى نهیم. ما نه پیرو توایم و نه امیرت. پس از ما دور شو!
مالک گفت: به خدا سوگند، فریبتان دادند و فریب خوردید.اى سیه پیشانى ها! ما مى پنداشتیم نماز خواندن( هاى فراوانِ) شما از سرِ بى میلى به دنیا و شوق ورزیدن به دیدار خدا است. امّا اکنون وضع شما را جز آن نمى بینم که از مرگ به سوى دنیا مى گریزید. چه زشت است( کار شما) اى همانندانِ پیرْ شترِ نجاستخوار! و شما از این پس، هرگز رنگ عزّت را نخواهید دید.
امام على علیه السلام فرمود: « این، نیرنگ است. ایشان اهلِ قرآن نیستند قصد دارند شما را از خود، باز دارند».
اشعث گفت: به خدا سوگند، اگر دعوتشان را نپذیرى، از تو کناره خواهم گرفت.
یمنى ها هم به اشعث گرویدند و گفتند: به خدا سوگند، یا دعوت ایشان را اجابت مى کنى یا اینکه تو را میکشیم! و بدین گونه شامیان با نیرنگ قرآن برافراشتن، خود را از شکست قطعی رهانیدند. و یاران امام را در مقابل امام علیه السلام قرار دادند(۲). (۳)
پی نوشتت:
(۱) – وقعه صفین، ص ۴۸۹.
(۲) . تاریخ الطبری: ج ۵، ص ۴۸و۴۹، وقعه صفّین: ص ۴۷۸و۴۸۲و۴۸۳و۴۹۰، الإمامه والسیاسه: ج ۱، ص ۱۴۴و۱۳۶، مروج الذهب: ج ۲، ص ۴۰۱و۴۰۰، الکامل فی التاریخ: ج ۲، ص ۳۸۶، والفتوح: ج ۳، ص ۱۸۶، بحار الأنوار: ج ۳۲، ص ۵۲۹ و ص ۵۳۰ ح ۴۴۶ و ۴۴۷، شرح نهج البلاغه: ج ۲، ص ۲۱۱و۲۲۰، ینابیع المودّه: ج ۲، ص ۱۲؛ الأخبار الطوال : ص ۱۸۸ ـ ۱۹۰، البدایه والنهایه: ج ۷، ص ۲۷۳، تاریخ الیعقوبی: ج ۲، ص ۱۸۸، أنساب الأشراف: ج ۳، ص ۹۸، العقد الفرید: ج ۳، ص ۳۴۰، الفتوح: ج ۳، ص ۱۸۱و۱۸۰،
(۳) . محمد محمدی ری شهری: دانش نامه امیرالمومنین؛ ج۶، ص ۱۶۵ تا ۱۸۳.
آیت الله مکارم شیرازی