وقتی دوستانم به دیدارم آمدند به آنها گفتم:«روز عرفه (نهم ذی حجّه) را در سامرّا بودم و اکنون که عید قربان (روز دهم ذی حجه) است در بغداد هستم.»و هیچیک از دوستانم باور نمیکردند.
شخصی به نام اسحاق که شغلش خرید و فروش گوسفند بود میگوید:
برای امام هادی علیه السلام گوسفندان فراوانی خریدم. امام دستور فرمود به منطقهای بروم و گوسفندان را میان عدهای تقسیم کنم. من هم دستور امام را اجرا کردم. سپس از امام اجازه خواستم به بغداد برگردم. آن روز، روز ترویه (هشتم ماه ذی حجه ) بود. امام فرمود:«فردا را که روز نهم ذی حجّه و روز عرفه است پیش ما بمان. آنگاه به بغداد بازگرد.»
روز عرفه در خدمت امام ماندم و شب عید قربان را در یکی از اتاقهای منزلش خوابیدم.
سحرگاهان امام تشریف آورد و فرمود:«ای اسحاق برخیز.»
من برخاستم، و همین که چشم خود را باز کردم دیدم در بغداد، مقابل در خانه ام ایستادهام.
وقتی دوستانم به دیدارم آمدند به آنها گفتم:«روز عرفه (نهم ذی حجّه) را در سامرّا بودم و اکنون که عید قربان (روز دهم ذی حجه) است در بغداد هستم.»
و هیچیک از دوستانم باور نمیکردند.
منبع:
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۳۲، ح ۱۴.