تعابیر «ختم» و «طبع» حاکی از قساوت و جفایی است که قلب جاحد را در برمیگیرد و زندگی و حیات قلب را تبدیل به مرگ میکند و ادراک انسانی را میمیراند و متوقف میسازد.
بخش اول
چکیده:
قرآن در بسیاری از آیات، از «ختم» و «طبع» بر قلب سخن گفته است. آن گونه که از آیات برمی آید، خداوند این دو تعبیر را در مورد کسانی به کار برده است که قلبهایشان در احاطه گناهانشان است و به دلیل کثرت معاصی، از اصل فطرت خود برگشتهاند و در نتیجه ایمان نمی-آورند. البته در آیاتی از قرآن، واژه های مختلف و ظریف دیگری از قبیل «رین»، «غلف»، «قفل»، «قساوت» و «اکنّه» که در واقع واژه های هم گروه با «طبع» و «ختم» هستند، در مورد محروم شدن انسان از فطرت خود به کار رفته است. هر کدام از این واژگان، به مرحله ای از انحراف فکری انسان و محرومیت او از شناخت اشاره دارد، به گونه ای که از مراحل ضعیف تر شروع میشود و به مراحل سخت و خطرناک می رسد، آن چنان که به کلی حسّ تشخیص از انسان گرفته میشود.
این مقاله بر آن است تا ضمن اشاره ای کوتاه به مفهوم قلب در قرآن، با توجه به واژگان همگروه «ختم» و «طبع»، به معناشناسی این دو واژه بپردازد و هم معنایی نسبی میان آن دو را بیان کند. به این منظور، در اولین گام به کاوش در معنا شناسی این دو واژه نزد اهل لغت پرداخته شده تا ضمن توجّه به معنای لغوی این واژگان، معانی قرآنی آنها نیز به دست آید. در ادامه ضمن بحث از عدم ترادف و هممعنایی کامل میان این دو واژه، به مخاطبین ختم و طبع و عواملی که باعث این بیماریهای خطرناک روان انسان میشود، پرداخته شده است. در پایان از آنچه که مانع از این عارضه های قلب معنوی انسان میگردد نیز سخن گفته خواهد شد.
کلید واژه ها:
قلب، ختم، طبع، مخاطبین ختم، معیارهای ختم و طبع
پیشگفتار
این یک حقیقت قرآنی است که از منظر قرآن کریم، برخی قلب ها محجوب هستند. آیات شریفه قرآن با تعابیر مختلف، مسئله حجاب و عارضه های قلب را مطرح کرده است و به طور دقیق از نفوذ تدریجی و مرموز آفات و موانع معرفت بر قلب سخن می گوید و از چگونگی آلوده شدن این سرچشمه معرفت پرده برمیدارد. قرآن کریم به قدری ظریف از این آفات سخن میگوید که رهروان راه معرفت را کاملاً به این خطرات آشنا سازد، و پی در پی هشدار می دهد تا مبادا عمری را در بیراهه ها در جستجوی آب به دنبال سراب باشند، و بعد از سال ها تلاش در طریق دست یابی به حقیقت، سر از باطل در آورند.
قرآن کریم درباره هدایت ناپذیری و بسته بودن دل ها، افزون بر «ختم» و «طبع»، بهره جسته است؛ «رین»: (کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ)(مطففین/۱۴)؛ «اکنّه»: (وَ مِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَن یَفْقَهُوهُ)(انعام/۲۵)؛ «زیغ»: (فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»(صَّف/۵)؛ «قفل»: (أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا)(محمّد/۲۴)؛ «قساوت»: (فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَـکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ) (انعام/۴۳)؛ «غلف»:(فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِم بَآیَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ)(نساء/۱۵۵)؛ «مرض»: (فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً)(بقره/۱۰)، از جمله تعبیرهایی است که خداوند متعال درباره ناسالم بودن قلب افراد مختلف در قرآن به کار برده است.
نگاهی به آیات قرآن این مطلب را بیان میکند که آفات و حجاب های قلب گاه خفیف و گاه شدید هستند و گاهی هم آن چنان آفت بر دل چیره میشود که انسان در ظلمت کامل فرو رفته و همه نوع قدرت درک و معرفت از انسان سلب میگردد. استعمال این آفات و حجاب ها در قرآن در این زمینه، حساب شده و زیباست. به نظر می رسد واژگان همگروه با «ختم» و «طبع»، هر کدام اشاره به مرحله ای خاص دارد.
– گاه به مرحله زنگار می رسد (مطففین/۱۴)
– گاه سخن از انحراف قلب است (صف/۵)
– گاه پرده بر دل می افتد (انعام/۲۵)
– زمانی قلب به کلّی در غلاف می رود (نساء/۱۵۵)
– گاه قفل های محکم بر دل زده میشود (محمد/۲۴)
– گاه آن را در محفظه ای قرار می دهد و مهر و موم میکند (بقره/۷)
– گاهی قلب به مانند سکّه ای نقش ثابت به خود میگیرد و امکان هیچ گونه تغییری در آن نیست (نحل/۱۰۶)
آن گونه که از آیات برمی آید، ختم و طبع بر قلب جزء مراحل پایانی محرومیت است، به گونه ای که قلب به هنگام ختم، به مرحله نهایی و پایانی از جمود فکری و عقلی می رسد و زمانی که قلب مطبوع میگردد، محرومیت از معرفت به حدّ نهایی می رسد و شکلی ثابت به خود میگیرد.
لازم به ذکر است که قلب یا همان صحیفه نفس و جان انسان در آغاز تولد، پاک و عاری از پلیدی ها و آلودگی هاست، اما انسان با ارتکاب ارادی اعمال زشت و ناپسند، به تدریج در نفس خود، ملکات رذیله اخلاقی را پدید می آورد و صفات ذمیمه را بر لوح ضمیر جان خود ثبت میکند. همین ملکات و صفات رذیله، گناهان و کارهای ناشایست انسان است که موجب زنگارهایی میشود که مستقیماً بر آینه قلب می نشیند و چهره طبیعی این آینه را تغییر می دهد و انسان نمی تواند حقایق را آن چنان که هست، بشناسد.
در واقع اعمال زشت انسان، نقش و صورتی به نفس می دهد و این نقوش و صورت ها، مانع از آن میشوند که نفس آدمی، حق و حقیقت را درک کند و بین نفس و درک حق حائل میگردند. در حالی که این نفس به حسب طبع اولیّه اش، صفا و جلایی دارد که با داشتن آن، حق را آن طور که هست، درک می کند و آن را از باطل و نیز تقوا را از فجور تمیز می دهد، هم چنان که خداوند فرموده است: (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا*فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(شمس/۸-۷). (طباطبایی، ۲۰/۳۴۹)
اکنون در این نوشتار به توضیح مفهوم «ختم» و «طبع» بر قلب پرداخته میشود.
مفهوم ختم بر قلب
۱- معنای لغوی «ختم»
آن گونه که از کتب برخی از اهل لغت برمی آید، عدّه ای از لغت پژوهان ختم را همان طبع دانستهاند و به هممعنایی ختم با طبع اشاره کردهاند. لحیانی از جمله کسانی است که به ترادف میان ختم و طبع اشاره کرده است. (زبیدی حنفی، ۸/۲۶۶) بر این اساس «خَتَمَ عَلی قَلبِهِ» مجاز است هنگامیکه چیزی در آن وارد نمیشود و چیزی از آن خارج نمیگردد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلوُبِهِم» نیز، همانند آن فرموده خداوند است که فرمود: «طَبَعَ اللهُ عَلَیها» (نساء/۱۵۵). پس تعقل نمیکنند و به چیزی توجه نمیکنند. زجاج نیز ختم و طبع در لغت را به یک معنا دانسته است که آن عبارت از پوشش بر چیزی است و اطمینان از اینکه چیزی بر آن وارد نمیشود، همان طورکه خداوند فرموده است: «عَلی قُلوُبِهم اَقفالُها» (محمد/۲۴). (ابنمنظور، ۱۲/۱۶۳)
اگر چه برخی از ارباب لغت هممعنایی ختم و طبع را بیان کردهاند، امّا برخی لغت شناسان میان ختم و طبع تفاوت قائل شدهاند و گفتهاند که طبع، اثری است که بر جای می ماند و از آن جدا نمیشود؛ طبع از مفهوم ثبات برخوردار است، در صورتی که ختم از این معنا برخوردار نیست. «طَبع الدِّرهَم» یعنی بر درهم مهر نهاده شده و این مهر، اثری است که در آن نشان میگذارد و زایل نمیشود. بر همین مبناست که میگویند «طَبعُ الإنسان» زیرا چیزی است که ثابت و زوال ناپذیر است و اینکه می-گویند فلان کس بر این طبع سرشته شده است، زمانی است که این طبع و سرشت از او زایل نشود. (مصطفوی، ۳/۲۲)
راغب در معنای واژه ختم، دو وجه معنایی را بیان میکند، امّا سخنی از هممعنایی آن با طبع به میان نمی آورد: ۱- تأثیر گذاشتن چیزی در چیز دیگر مانند نقش خاتم و مهر بر چیزی. ۲- اثر و نتیجه ای که از نقش کردن و مهر زدن پدید می آید و مجازاً به معنای در بند کشیدن چیزی یا منع از ورود چیزی استعمال میشود، مانند آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلوُبِهِم و عَلی سَمعِهِم)(بقره/۷). (راغب اصفهانی، /۲۷۴)
لغت پژوهان علاوه بر معنی مهر زدن، معنای دیگری را برای ختم آوردهاند که آن، رسیدن به نهایت و آخر یک چیز است. «خَتَمَ الشَّی» یعنی رسیدن آن به پایانش. زمانی که کسی قرآن را به پایان میرساند، گفته میشود «خَتَمَ فُلانٌ القرآنَ». «خاتَم مِن کُلِّ شئ» نیز به معنای عاقبت و پایان یک شیء است. همچنین آیه «خاتَمَ النَّبیین» یعنی «آخرین پیامبر» (احزاب/۴). (ابن منظور، ۱۲/۱۶۴) ازهری، اصل معنایی برای واژه ختم را «پوشش» بیان کرده است، مانند «خَتَمَ البَذرَ» که به معنی پوشاندن بذر است. (زبیدی حنفی، ۸/۲۶۶)
در جمع بندی نهایی میتوان گفت اهل لغت در معنای واژه ختم به معانی مهر زدن، پوشش و پوشاندن یک چیز و پایان یک شیء اشاره کردهاند.
۲- معنای اصطلاحی «ختم» در قرآن
ختم در قرآن درباره موضوعِ قلب در آیات بقره/۷، انعام/۴۶، جاثیه/۲۳ و شوری/۲۴ به کار رفته است. مراد از ختم در اصطلاح قرآن، مهر و موم شدن و نفوذناپذیری قلب در مقابل دعوت الهی است. خداوند متعال این تعبیر را به جز آیه ۲۴ سوره که مورد خطاب آن پیامبر اکرم(ص) است، درباره افراد بی ایمان لجوجی که بر اثر گناهان بسیار، در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شدهاند، به کار برده است. لجاجت و عناد این افراد در برابر حق به گونه ای در دل آنان رسوخ کرده است که همانند بسته و کیسه سر به مهری شدهاند که دیگر هیچ گونه تصرفی در آن نمیتوان کرد و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱/۸۵)
علّت اینکه خداوند این تعبیر را در مورد این گونه افراد به کار برده است، بدین دلیل است که استعمال این واژه در میان اعراب به معنای مهر زدن بر چیزی مرسوم بوده است. در وجه تسمیه سلبِ حسِ تشخیص و درک واقعی از افراد به «ختم» باید گفت که این معنا از آنجا گرفته شده که در میان مردم رسم بر این بود هنگامیکه اشیائی را در کیسه ها و یا ظرف های مخصوص قرار می دادند و یا نامههای مهّمی را در پاکت میگذاشتند، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید، آن را میبستند و گره میزدند و بر گره مهر می نهادند. در لغت عربی برای این معنی، کلمه «ختم» به کار می رود. (همان، /۸۶)
مفسران در بیان معنای «ختم» در قرآن، نظرات مختلفی ارائه کردهاند که به آنها اشاره میشود:
۱ـ منظور از ختم، علامت و نشانه است؛ وقتی کافر در کفر و انکارش به درجهای می رسد که دیگر ایمان نخواهد آورد و این امر برای خداوند معلوم است، علامتی بر قلب او زده میشود که نقطه ای است سیاه رنگ تا ملائکه بدانند او ایمان نمی آورد و او را سرزنش و نفرین کنند. همان طور که در قلب مؤمن علامت ایمان نوشته میشود تا ملائکه بدانند و او را ستایش و برایش طلب عفو و رحمت کنند. (حسینی شاه عبدالعظیمی، ۱/۶۳)
راغب در مفردات این معنای از ختم را نمی پذیرد و در ردّ کلام جبائی که سخنش اشاره به این مطلب دارد میگوید:
«این چنین نیست، زیرا که اگر این علامت محسوس باشد، اصحاب تشریح آن را درک می کنند و اگر معقولِ غیرِ محسوس باشد، پس ملائکه با اطّلاع از اعتقادات آنها از استدلال بینیاز هستند.» (راغب اصفهانی، /۲۷۵)
اگر چه راغب این مطلب را نپذیرفته است، اما این دلیلی بر رد و عدم پذیرش این مطلب نیست. در برخی از روایات ائمه:به چنین معنایی از «ختم» اشاره شده است و این امر، دلیل معتبر و متقنی در پذیرش این مفهوم است. از امام حسن عسکری(ع) روایت است که فرمودند: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم… اَی وَسَمَها بِسمهٍ یعرِفُها مَن یَشاءُ مِنَ المَلائکَهِ إذا نَظَروا إلَیها بِاَنّهُم الَّذینَ لایوُمِنونَ»؛ یعنی نشانه و علامتی که از طریق آن ملائکه هر گاه به آنها نگاه کنند، میدانند که اینها کسانی هستند که ایمان نمی آورند. (عروسی حویزی، ۱/۳۳)
۲ـ مقصود از ختم بر قلب ها، حکم و شهادت خداوند است به اینکه آنها حق را نمی پذیرند. «ختم» به معنای شهادت و حکم، بسیار به کار می رود؛ مثلا ًمیگویند: «اَراکَ تَختِمُ عَلی کُلِّ ما یَقولُ فُلانٌ؛ میبینم هر آنچه فلانی میگوید، تو بر آن صحه میگذاری و شهادت می دهی.» (طوسی، ۱/۶۳؛ ابوالفتوح رازی، ۱/۱۱۱)
۳ـ قول دیگر این است که اینها مورد ذم قرار گرفتهاند، به سبب آنکه ایمان در قلب آنها داخل نمیشود و کفر هم از آن خارج نمیگردد. گویی قلب هایشان مهر شده است. مانند آیه «صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ»، اینان گویی کر و کور و گنگ اند؛ یعنی کفر چنان در دل آنان جای گرفته است که دیگر نمیبینند، مانند کسانی که قلبشان مهر شده است. (طبرسی، ۱/۱۰۷)
۴ـ کم عمقی و کوتاه نظری: ابوعلی جبائی میگوید که ختم بر قلب کنایه از کمعمقی و کوتاه بینی در نظر و استدلال است و منظور آن است که دل های اینان وسعت فکر و منطق ندارد، در برابر مؤمنین که سعه نظر و وسعت فکر دارند. همان طور که در آیه کریمه (أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاسلام فَهُوَ علی نورٍ مِن رَبِّهِ)(زمر/۲۲)، مقصود همین وسعت نظر است و درباره کفار می فرماید: (اَم عَلی قَلُوبٍ اَقفالُها) (محمد/۲۴). و نیز (قالوُا قُلُوبُنا غُلفٌ)(بقره/۸۸) و(وَ عَلَی قُلُوبُنا اَکِنَّهٍ)(انعام/۲۵).
مقصود از عدم وسعت قلب این است که بین حق و باطل نمی توانند تشخیص دهند. در محاورات و استعمالات مردم زیاد دیده میشود که به کسی که شجاع نیست، می گویند دل ندارد یا قلب ندارد؛ یعنی ترسو است. همین طور کسی که دعوت به اسلام شده و دلیل های روشن آن را دیده است و در عین حال از اسلام فاصله می گیرد، این شخص کسی است که دلش مهر شده و قلبش در پرده و «غلف» است. (همان، /۱۰۸)
شاید با یک جمع بندی میان معانی و مفاهیم مختلفی که از «ختم» در تفاسیر ارائه شد، بتوان گفت کسی که ایمان نمی آورد و از حق رویگردان شده است، عناد و لجاجت او، کفر و بی ایمانی او و هر آنچه که مانع از توجّه و روی آوردن او به حق شود، مانند پوششی است که مانع از وسعت فکر و نظر او میشود و او قادر به تشخیص میان خیر و شر و حق و باطل نخواهد بود. در عین حال، خداوند نیز آن را علامت و نشانه ای قرار می دهد که مورد نکوهش قرار گیرد و فرشتگان نیز او را بشناسند و به بی ایمانی او پی ببرند.
ختم بر قلب در برخی از آیات، مانند آیه (قُل أَرَأَیتُم إِن اَخَذَاللّهُ سَمعَکَم وَ اَبصارِکُم وَ خَتَمَ عَلی قُلُوبِکُم)(انعام/۴۶)، در ردیف گرفتن قوای شنوایی و بینایی آمده است. قلب ابزار درک و تعقل است و ختم بر قلب به معنی از کار افتادن عقل است. (طیب، ۵/۷۰-۷۱) همان عقلی که به وسیله آن این امکان برای انسان فراهم میشود تا به خدا ایمان آورد و از گناهانش توبه کند. (طوسی، ۴/۱۳۹) در ختم بر قلب، دریچه قلب بسته میشود، به طوری که دیگر چیزی از خارج در آن داخل نمیشود تا قلب درباره آن فکر کند و به کار بیفتد و خیر و شر و واجب و غیر واجب را تشخیص دهد. البته قلب به کلّی از خاصیتی که برای تفکر دارد از کار نمی افتد، زیرا اگر چنین باشد، آن وقت چنین کسی باید دیوانه باشد و حال آنکه کفار دیوانه نبودند، بلکه تنها فرقی که دل های آنها با دل های سایرین داشت، این بود که کفار کلام حق را درباره خدای سبحان گوش نمی دادند؛ دلهایشان دلی بوده که چیزی از واردات چشم و گوش در آن وارد نمیشده تا حق و باطل را تشخیص دهند. (طباطبایی، ۷/۹۳)
اینکه گرفتن چشم و گوش در کنار ختم بر قلب آمده است، اشاره به آن دارد که این دو، ابزارهای حسّی ارتباط انسان با جهان بیرون هستند. گوش و چشم دو ابزار حسّی هستند که در واقع راه های ورود اطّلاعات از جهان خارج هستند. گوش شنیدنی ها را، و چشم دیدنی ها را به قلب می فرستد و در قلب است که باید تحلیل روی اطلاعات دریافتی صورت گیرد و سرانجام باعث ایمان به خدا گردد. البته ابزارهای حسّی محدود به چشم و گوش نیست، امّا این دو بیشترین نقش جمعآوری اطلاعات را دارند. آیه فوق با اشاره به اخذ و گرفتن این دو ابزار از سوی خداوند، سعی در بیان اهمیت و ارزش این ابزارهای شناخت دارد. به بیان دیگر، این آیه حالتی را که به خاطر از دست دادن چشم و گوش و عقل برای انسان پیدا میشود مورد توجه قرار می دهد. در حقیقت قرآن می خواهد بگوید که این ابزار مهم شناخت از خود شما نیست و می خواهد با توجه به حالت دردناکی که برای انسان به خاطر از دست دادن این نعمت ها پیش می آید، او را متوجّه این نعمت های بی نظیر خداوند کند و وجدانش را از این راه تسخیر کرده و او را به خضوع وادارد.
۳- عوامل «ختم»
از آنجایی که نظام جهان آفرینش بر پایه اسباب و مسببّات قرار دارد، منشأ ختم بر قلب نیز وجود برخی از عوامل میباشد. در عوامل ختم بر قلب، سخن از علل و عوامل این پدیده خطرناک است. سخن در این است که چه اموری سبب میشود تا بر دل انسان مهر زده شود. در قرآن کریم این مسئله مهم در آیات مختلف بیان شده است و قرآن، آنجا که سخن از ختم بر قلب می زند، عواملی را که در ایجاد «ختم» مؤثر هستند را نادیده نگرفته است و به آنها نیز توجّه داشته است. در قرآن کریم، عوامل اصلی این امر تبیین شده است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
الف) پیروی از هوا و هوس
پیروی از هوا و هوس از جمله عواملی است که باعث ختم بر قلب میشود، همان گونه که در آیه ۲۳ سوره جاثیه به این مطلب اشاره شده است: (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَهً)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
قرآن کریم در این آیه میخواهد بگوید که هوس، ریشه موانع شناخت است و با نشستن این غبارها بر آینه قلب، این آینه زنگار میگیرد و انسان دچار ختم قلب می -گردد. هوس طوفانی است که وزش آن غبارهایی به رنگ ظلم، کفر، اسراف و فسق تولید میکند. در این آیه خداوند می فرماید کسی که هوس خود را خدای خویش گرفته است، عامل حرکت و موضع گیری فردی و اجتماعیش هوس اوست. هوس است که انسان را به پنهان کردن حقیقت وادار میکند. وقتی هوس زمام اختیار انسان را از کف عقل گرفت، انسان از راهی که عقل او را به آن دعوت میکند، منحرف می شود و گمراه میگردد. ولی او گمراهی است که راه را می داند و خداوند نیز چنین افرادی را گمراه میکند.
هواپرستی سبب میشود تا انسان هوسران به تدریج به بیماری مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم شود و دیده بصیرت وی کور گردد. هنگاهی که خداوند راه های شناخت را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمیتواند او را هدایت و راهنمایی کند. به طور کلّی هوسرانی ها و پیروی از آرزوهای شیطانی، حجابی است که فطرت انسانی را می پوشاند و باعث میشود که انسان از یاد خدا غافل و بی خبر بماند. هواپرستی موجب ختم بر قلب میگردد.
منابع مآخذ:
۱. قرآن کریم.
۲. نهج البلاغه.
۳. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، بیروت، دار الهلال، ۱۴۱۰ق.
۴. ابن منظور، جمالالدین محمد؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۸ق.
۵. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، ۱۳۷۱ش.
۶. جعفری، محمد تقی؛ قرآن نماد حیات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، ۱۳۸۴ش.
۷. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، تحقیق و تنظیم: احمد قدسی، چاپ ششم، قم، اسراء، ۱۳۸۶ش.
۸. حرّانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، چاپ هفتم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۲۳ق.
۹. الحسینی الشاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد؛ تفسیر اثنی عشری، تهران، میقات، ۱۳۶۴ش.
۱۰. دستغیب شیرازی، عبدالحسین؛ قلب سلیم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۱ش.
۱۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، چاپ چهارم، بیجا، طلیعه النور، ۱۴۲۹ق.
۱۲. زبیدی حنفی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
۱۳. صدوق، محمد بن علی؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ترجمه: حمید رضا مستفید، علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، ۱۳۸۷ش.
۱۴. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۱۵. طبرسی، فضل بن محمد؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه آیات و تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۰ش.
۱۶. طوسی، محمد بن الحسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی-تا.
۱۷. پطیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی، بیتا.
۱۸. عروسی الحویزی، علیبن جمعه؛ نور الثقلین، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۷۳ش.
۱۹. عسکری، ابوهلال؛ فروق اللغه، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۲ش.
۲۰. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، دارالهجره، ۱۴۰۵ق.
۲۱. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، چاپ سوم، بیروت، بی نا، ۱۴۰۳ق.
۲۲. محمدی ریشهری، محمد؛ خردگرایی در قرآن و حدیث، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۸ش.
۲۳. ـــــــــــــــــــــ؛ درس هایی از اصول عقاید اسلامی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۲ش.
۲۴. ـــــــــــــــــــــ؛ میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، قم، ۱۳۶۳ش.
۲۵. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
۲۶. مطهری، مرتضی؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۱ش.
۲۷. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۲ق.
۲۸. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، چاپ یازدهم، قم، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۲۹. ـــــــــــــــــــــــــــ؛ پیام قرآن، چاپ اول، قم، بی نا، ۱۳۶۷ش.
فصلنامه پژوهشهای قرآنی شماره ۶۰ و ۵۹_فارس
ادامه دارد …