مقتل سید الشهدا – شهادت امام حسین عليه السّلام

راوى گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامى، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هر کس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن کُفّار، مقتول عظیمى در میدان جنگ فراهم آمد.

راوى گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامى، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هر کس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن کُفّار، مقتول عظیمى در میدان جنگ فراهم آمد. خلاصه، بعضى از راویان اخبار در بیان شجاعت آن فرزند حیدر کرار، تعجب خود را چنین اظهار نموده‌اند که به خدا سوگند، هرگز ندیدم کسى را که دچار لشکر بسیار گردیده و دشمنان بى شمار او را در میان احاطه نموده باشند با آنکه فرزندان و اهل بیت و اصحاب او شربت مرگ نوشیده و به دست دشمنن مقتول گردیده باشند که قوى دل تر باشد از حسین بن على علیه السلام . در این حال بود که مردان کارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس ‍ آن حضرت نیز با شمشیر تیز به آنها حمله نمود، چنان حمله اى که از ضربت شمشیر آتشبارش بر روى هم مى ریختند و صف ها را مى شکافتند مانند آنکه گرگى بى باک در میان گله بزها، به خشمناکى در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل، آورد هنگامى که سى هزار نامرد به عدد کامل بودند از پیش روى آن حضرت، مانند انبوه ملخ ‌ها فرار را بر قرار اختیار مى نمودند. سپس آن امام بى یار در مرکز خونین قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله )). امام ع همچنان با آنها جنگید تا آنکه لشکر شیطان حایل گردید در میان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالمیان و نزدیک به خیمه ها و سراپرده ها رسیدند، پس آن معدن غیرت الله، فریاد بر گروه دین تباه، زد که : ((ویحکم …))؛ اى پیروان آل ابوسفیان ! اگر شما ر دین نیست و از عذاب روز قیامت ترس ندارید، پس در دنیا خود از جمله آزاد مردان باشید. و رجوع به حسب هاى خود نمایید چنانکه گمان دارید اگر شما از عرب هستید.
راوى گوید: شمر پلید فریاد زد که اى فرزند فاطمه زهرا علیه السّلام چه مى گویى ؟ امام علیه السّلام فرمود: مى گویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید و زنان را گناهى نیست، پس این سر کشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند مادامى که من در حال حیاتم شمر گفت : این حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آن جماعت بى دین همگى قصد امام مبین نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقیا، نمود و آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند و در این حال تقاضاى شربتى از آب از آن بى دینان بى باک نمود ولى ایده اى نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد گردید.
امام علیه السّلام ساعتى بایستاد که استراحت نماید و از صدمه قتال، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همان حال که آن حضرت ایستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پیشانى مبارکش اصابت نمود و خون جارى گشت، امام جامع خود را گرفت که خون را از پیشانى شریف پاک نماید تیرى سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تیر بر قلبش که مخزن علم الهى بود نشست !
حضرت فرمود: ((بسم الله …)) سپس مبارک به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مى دانى که این گروه مى کشند آن کسى را که نیست بر روى زمین فرزند دختر پیغمبرى به غیر او.
پس آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان از جاى آن جارى شد و آن جناب را توانایى بر قتال نمانده بود و از کثرت زخمها و جراحات، ضعیف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگیدن را نداشت و هر کس نزدیک ایشان مى آمد براى اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالى که خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مى گشت و از آنجا دور مى شد تا آنکه مردى از طایفه ((کنده )) آمد که نام نحسش مالک بن یسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بریده جارى کرد و ضربت شمشیر بر سر مبارکش فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامه اش از خون لبریز گشت .
راوى گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهى طلبید که عرب آن را قلنسوه مى نامند و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روى آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکى درنگ نمود، باز آن بى دینان بى شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان، بیرون آمد و مى دوید تا در کنار عموى بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست که او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خویش جدایى اختیار نمى کنم و از او تنها نمى گذارم ! در این هنگام، ((بحربن کعب )) یا بنابر قول دیگر حرمله بن کاهل همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حیا!
تو مى خواهى عمویم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش ‍ شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: اى فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوى آن یتیم را که در آغوش عموى بزرگوارش ‍ بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود پس از آن شمر پلید به خیمه هاى حرم مطهر حمله نمود نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و گفت : آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غیرت الله، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! ایا تو مى گویى آتش آورند که خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانى، خدا تو را به آتش ‍ دوزخ بسوزاند.
در این هنگام ((شبث )) پلید آمد و آن شمر عنید را از این کار سرزنش ‍ نمود که آن سگ بى حیا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه اى براى من بیاورید که کسى در آن رغبت نکند، مى خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند.
پس چنین جامه اى آوردند که عرب آن را ((تبان )) مى گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمى خواهم، این لباس کسى است که داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه کهنه اى آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه هاى خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس این بود تا آن را از بدن شریف آن جناب بیرون نیاورند و چون به درجه شهادت رسید، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند سپس آن حضرت لباسى که نام آن در میان عربا معروف به ((سراویل )) است و از جنس ‍ حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشید و علت پاره کردن آن لباس، این بود تا آن را از بدن آن جناب بیرون نیاوردند ولى وقتى شهید شد، ((بحربن کعب )) آن جامع را به غارت در ربود و امام علیه السّلام را برهنه از آن لباس رها کرد و از اعجاز آن حضرت این بود که دستهاى نحس بحر بن کعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب، خشک مى گردید و در زمستان چنان تر مى بود که خون و چرک از آنها جارى مى شد و به همین درد مبتلا بود تا اینکه جان به مالک دوزخ سپرد. راوى گوید:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارکش وارد گردیده بود ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تیرهاى بسیار بر بدنش، مانند خارپشت به نظر مى آمد در این موقع، صالح بن و هب مرى (یا مزنى ) بى دین با نیزه بر تهیگاه امام مبین زد که آن مظلوم از بالاى اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روى خاک کربلا قرار گرفت . درباره آن غیرت الله از روى خاک برخاست و جون کوه استوار بایستاد رواى گوید: علیاى مکرمه زینب خاتون علیه السّلام در آن حال از خیمه هاى حرم بیرون دوید در حالتى که ندا مى داد: اى واى برادرم، واى سید و سرورم واى اهل بیتم ! اى کاش آسمان بر زمین مى افتاد و کوهها بر روى سطح زمین ریزریز مى گردید رواى گوید: شمر پلید به آن گمراهان عنید صیحه کشید که در حق این مرد چه انتظار دارید، چرا کارش را تمام نمى کنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بى دین از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند ((زرعت بن شریک )) مشرک، ضربتى بر شانه مبارک امام علیه السّلام زد و حضرت سیدالشهدا نیز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمین انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى دیگر، ضربت شمشیرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود که از صدمه شمشیر آن زبده سر، حضرت اباعبدالله علیه السّلام آن آسمان وقار، به روى خود که بر آینه انوار جمال پروردگار بود بر زمین افتاد و در چنین احوال آن مطهر جلال ایزد متعال، از حال رفته و خسته و ضعیف گردیده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست؛ در این هنگام سنا، بن انس بى دین، نیزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملک یقین، شهسوار میدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت، آشنا نمود به همین مقدار اکتفا ننمود، بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوان هاى سینه اش ‍ که صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولین و الاخرین، سنان مشرک لعین، آن نقطه دایره بلا را نشان تیر جفا نمود و آن تیر بلا بر گلوى آن زیب سینه و آغوش سید دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن، گوشواره عرش ‍ رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غایت غیرت و مردانگى برخاست و بر روى زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوى مبارک مى گرفت و چون پر از خون مى گردید بر سر و محاسن شریف مى مالید و مى فرمود: که به همین حال خدا را ملاقات مى نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعین به خبیثى که در طرف یمین او بود، گفت : واى بر تو! از مرکب فرود آى و حسین را راحت کن راوى گوید: خولى بن یزید اصبحى سرعت نمود که سر مطهر امام علیه السّلام را از بدن جدا نماید ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبیح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس ‍ نخعى از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور دیده زهراى بتول سلام الله علیها – را نمود، شمشیر ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بریده همى گفت : به خدا سوگند که سر از بدنت جدا مى کنم و حال آنکه مى دانم تویى فرزند رسول الله صلى الله علیه واله و بهترین مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا امید از رحمت عام یزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شریف جدا نمود.(۲۲) خدا بر ((سنان )) لعنت کنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف گردانند. در مصیبت امام مظلومان و سرور شهیدان، شاعر چنین گفته : ((فاى رزیه …)) یعنى کدام مصیبت است که با مصیبت امام حسین علیه السّلام برابرى نماید؛ مصیبت آن هنگام بود که دست ظلم سنان بى دین سر از بدن مطهر آن حضرت، جدا نمود ابوطاهر محمدبن حسن برسى در کتاب ((معالم الدین )) ذکر نموده که حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمدالصادق علیه السّلام فرموده آن هنگام که مصیبت عظماى شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام واقع گردید، ملائکه به درگاه بارى عزوجل سایه حضرت قائم – عجل الله فرجه – را اقامه نمود آن جناب را در حالتى که ایستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به این شخص ‍ انتقام خواهم کشید از براى این مقتول ! و در خبر وارد است که همین سنان لعین را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را برید و دستها و پاهایش را قطع نمود و دیگى از روغن زیتون براى هلاکت جان آن ملعون، بجوشانید و آن پلید را در میان روغن انداخت و آن شقى در میان دیگ به اظطراب بود تا به عذاب الهى واصل گردید. راوى گوید: در آن ساعت که حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدى که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان، باد سرخى وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمى توانست جایى را ببیند. لشکر دشمن گمان کرد که عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و ساعتى بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت .

برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس (ره)

Check Also

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *