تعابیر «ختم» و «طبع» حاکی از قساوت و جفایی است که قلب جاحد را در برمیگیرد و زندگی و حیات قلب را تبدیل به مرگ میکند و ادراک انسانی را میمیراند و متوقف میسازد.
بخش دوم
ب) کفر ورزیدن به خداوند
علاوه بر هواپرستی، کفر، از دیگر عواملی است که باعث ختم بر قلب میشود. کفر در لغت، عبارت از پنهان کردن چیزی است و اینکه به شب کافر گفته میشود، برای آن است که اشخاص را در تاریکی خود می پوشاند و نیز به کشاورز بدان جهت که دانه را در زمین پنهان میکند، کافر گفته میشود. (راغب اصفهانی، /۵۶۰) کفر در قرآن با عنایت به ریشه لغوی آن، در مورد نهان کردن امور نیک و پسندیده و نیز در مورد نهان کردن امور زشت و ناپسند استعمال شده است. بنابراین کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
۱- کفری که نه ممدوح است و نه مذموم؛ (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً)(حدید/۲۰)
«بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزونجویی در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی، آنگاه خاشاک شود.»
۲-کفر ممدوح: نهان کردن چیزی که عقل پنهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را ناپسند میداند؛ (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (بقره/۲۵۶)
«در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنوای داناست.»
قرآن کسانی را که به عقاید باطل کافر میشوند و به عقاید حق گرایش مییابند، ستایش میکند.
۳- کفر مذموم: عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسندیده میداند؛ مانند پنهان کردن و کتمان حقیقت از روی تعصب و لجاجت.
در مورد اقسام کفر نکوهیده و مذموم می توان از چهار قسم یاد کرد:
الف) کفر جهلی: عبارت است از پنهان کردن جهل با ادعای علم نسبت به مجهول؛ (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَهً)(جاثیه/۲۳)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
ب) کفر علمی؛ (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً)(نمل/۱۴) «و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.»
ج) کفر نعمت؛ (هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیم)(نمل/۴۰)
«این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس میگزارد و هر کس ناسپاسى کند، بیگمان پروردگارم بینیاز و کریم است.»
د) کفر معصیت؛ امام صادق(ع) کفر مذکور در آیه ۸۵ سوره بقره را به کفر معصیت تفسیر نموده است.(ریشهری، میزان الحکمه، ۸/۴۰۷) این آیه خطاب به بنی اسرائیل که بعضی از فرمانهای الهی را اجرا میکردند و بعضی را نادیده میگرفتند، میفرماید: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ)(بقره/۸۵)
«آیا به بعضی از دستورات الهی ایمان میآورید و به بعضی کافر میشوید؟!»
کفر مذموم به تمام اقسام آن موجب تیرگی قلب و مانع شناخت است. اما کفری که موجب ختم بر قلب میشود، همان کفر به معنای اصطلاحی آن در قرآن، یعنی انکار خداوند و بی ایمانی است. کفر از آنجا که تجسّم هوس است، مانع شناختهای قلب میشود. کفر کافران ناشی از نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن عقل، یعنی هوس است. نافرمانی از عقل، دیده عقل را ضعیف میکند و اگر ادامه یابد، آن فرد را به تدریج نابینا می سازد. نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن است که عقل را ضعیف می-کند. ادراکات عقل فطری انسان اگر مورد مخالفت قرار گیرد، ضعیف میگردد و به تدریج به فراموشی سپرده میشود. کفر آینه قلب را تیره میکند و بر آن مهر می زند. هر بار که انسان حقیقتی را پنهان میکند، بر تیرگی آینه قلب افزوده میشود، تا آنجا که دیگر به هیچ وجه نمی تواند حقیقت را نشان دهد. وقتی انسان حقیقت را ندید و راه را از چاه تشخیص نداد، طبیعتاً گمراه میگردد.
کفر کافران مختوم القلب، باور نداشتن و نپذیرفتن آن چیزی است که فطرت نخستین انسانی و عقل صریح، آن را حق میبیند و پذیرفتنش را لازم می داند. کفر در انسان، برای روان او، مانند بیماری و مرضی است که اگر چاره نشود، تمام قوای انسانی از کار می افتد و سرانجام آن، کوری مطلق دل است که دیگر حق را از باطل نمی تواند جدا کند و درست را از نادرست بفهمد. به بیان روشن تر، اگر بیماری کفر چاره نشود، به هلاکت انسان و انسانیت کشیده میشود و به جایی می رسد که دیگر هیچ گونهاندرزی به کارش نمی خورد.
چنین افرادی که سیاهی، تمام قلب آنان را فراگرفته است، قابل هدایت و راهنمایی نیستند و هشدار پیامبران الهی کوچک ترین اثری در هوشیاری و هدایت آنان ندارد. از این رو قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلام(ص) درباره این افراد میفرماید: (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ*خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوُبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی اَبصارِهِم غِشاوَهٌ وَ لَهَم عَذابٌ عَظیمٌ)(بقره۷-۶).
در روایات نیز، کفر به عنوان عاملی مؤثر در ختم بر قلب شمرده شده است. روایت است از امام رضا(ع) که در تفسیر آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِم و عَلی سَمعِهِم) فرمودهاند: «الخَتمُ هُوَ الطَّبع عَلی قُلُوبِ الکُفّارِ عُقوبَهً عَلی کُفرِهِم کَما قالَ عزَّوَجل: «بَل طَبَعَ اللَّهُ عَلیها بِکُفرِهِم»(نساء/۱۵۵)؛ «ختم یعنی مهر زدن بر دل های کافران به خاطر عقوبت بر کفرشان، همان طور که خدای عزوجل در قرآن فرموده: «بلکه خدا به خاطر کفر آنها، دل هایشان را مهر کرده است». (صدوق، ۱/۲۴۸)
لازم به ذکر است که عدم تسلیم کافران در برابر حق و از بین رفتن استعداد برای قبول حق در آنان، در واقع بازتاب و عکس العملی از اعمال خود آنهاست و چیز دیگری علّت آن نیست. اعمال بد، نظیر انکار آفریدگار جهان و انکار گفتار پیامبران، حالت مخصوصی در وجود این کفار پدید آورده است که قدرت تعقل از وجودشان رخت بربسته است و این نیز به واسطه انتخاب خواهش های نفسانی و به واسطه کفر ورزیدن، جدال و لجاجت در برابر حق، تکبّر و ستیز میباشد. اصرار آنها بر کفر، قوای ادراکی آنها را از کار انداخته است. آنها، راه ها و وسایلی که به وسیله آن می-توانستند به حق برسند و با آن ارتباط پیدا کنند را در خودشان از بین بردهاند. از میان رفتن این ابزارهای ارتباطی به دنبال اعمال زشتی است که از طرف آنها صورت گرفته است و در پی آن، این مجاری ارتباطی مسدود و بی اثر شده است. در روایتی از پیامبر اکرم(ص) آمده است که فرمودند: «همانا گناهان هر گاه پی در پی بر قلب وارد شوند، آن را قفل میکنند و در این هنگام است که ختم و مهر بر قلب از سوی خداوند می آید. پس برای قلب راهی برای ایمان و خلاصی از کفر نیست و این همان طبع و ختمی است که خداوند در آیه «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلوُبِهِم و عَلی سَمعِهِم» به آن اشاره کرده است و این چنین است قلبی که خداوند ختم بر آن را توصیف کرد، این قلب به ایمان نمی-رسد، مگر اینکه ختم قلب شکسته گردد و ختم از قلب جدا گردد.» (ابنکثیر، ۱/۷۰)
این کافران، آن چنان در این کفر، عناد، لجاجت و اعمال بد و ناشایست فرو رفته-اند که حسّ تشخیص از آنها سلب شده است و قدرت درک هیچ گونه واقعیت را ندارند. در نتیجه، دیگر مطالب واقعی و حقیقی در دلشان جای نمیگیرد. البته این امر در مورد همه کافران نیست، بلکه منظور، آن جمعیت متعصبی است که با حق دشمنی و عناد دارند و بر لجاجت و جحد خود پافشاری میکنند و گونهای آلوده به ظلم و گناه و فساد شدهاند که قلبشان به کلی تاریک گشته است.
برای بروز ختم بر قلب، عللی دیگر را می توان در نظر گرفت، از جمله اینکه:
الف) وابستگی به پدیده های حیوانی و اسقاط وجدان از فعالیت، خنثی شدن و از کار افتادن عوامل حرکت در مسیر حیات معقول، مانند درک، هوش، فهم، اندیشه، تعقل و احساسات پاک درونی.
ب) لجاجت و تعصب برای نگه داشتن آنچه سالیانی از عمر خود را در آن وضع روانی قبلی سپری کرده و نمی تواند بپذیرد که ممکن است در همه آن سالیان طولانی به خطا رفته است.
ج) بیماری تکبر و خودخواهی که مانع از هر خیر و صلاحی است. (جعفری، /۳۶)
به نظر می رسد همه عوامل و اسباب ختم بر قلب، از هوا و هوس نشأت میگیرد. آن کس که به مرحله نهایی از کفر هم می رسد، ریشه اصلی تمرّد او از حق، پیروی او از هوا و هوسش است که منجر به این میشود تا بر حق و حقیقت پرده بیندازد. اگر انسان بخواهد موانع شناخت قلبی خود را بردارد، به طور قطعی و بنیادی باید ریشه هوس را از عمق وجود خود بر کَنَد و جلوی هوا و هوس خود را بگیرد.
۴- موانع «ختم»
قرآن اگر چه از ختم بر قلب سخن گفته است، اما راه پیشگیری از این امر را نیز بیان کرده است. قرآن کریم آنجا که سخن از قلب های محجوب دارد، در مورد جلوگیری از به وجود آمدن این حجاب ها، لبریز از دستورات الهی و فرامین خداوند است. انسان با توجه به شرایطی، می تواند تا به آن هنگام که قلبش به مرحله مختوم شدن نرسیده است، آینه عقل را صیقل و صفا داده و آن را غبارروبی کند. اولین گام سعی در معالجه بیماری هوس است.
روح انسان را یا یاد خدا پر میکند و یا هوا و هوس، جمع میان این دو ممکن نیست. هواپرستی سرچشمه غفلت از خداوند است. این مطلب به وضوح در سوره کهف آمده است که تبعیت از هوای نفس، انسان را از یاد خدا غافل میکند؛
(وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)(کهف/۲۸)
«از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیادهروی است اطاعت مکن.»
هواپرستی به قدری در جلوگیری و ممانعت از راه یافتن به سوی حق تأثیرگذار است که امام علی(ع) فرمودند: «فَامّا إتِّباعُ الهوی فَیَصُدُّ عَنِ الحَقِّ» (نهج البلاغه، خطبه/۴۲)؛ «پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می دارد.»
در روایتی دیگر از امام علی(ع) نیز آمده است که فرمودند: «إِنَّکَ إن أَطَعتَ هَواکَ أصَمَّکَ وَ أَعماکَ وَ أفسَدَ مُنقَلَبَکَ وَ أرْداکَ»؛ (محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ۱۰/۳۷۷) «اگر از هوس خود فرمان بری، تو را کر و کور میکند و آیندهات را تباه می سازد و به پستی ات میکشاند.» در حدیث دیگری امام فرمودند: «الهَوی شَریکُ العمی»؛ (همان) «هوس شریک کوری است.» یعنی همان طوری که کوری مانع دیدن حسّی است، هوا و هوس نیز مانع بصیرت عقلی است. بنابراین هر دو در مانع شناخت بودن شریک هستند.
آن زمان که انسان از هوا و هوس خویش پیروی میکند و مرتکب گناه میشود، پرده حیا را می دَرَد و در لجنزار معصیت غوطه ور میشود و فطرت خداجویی اش بر اثر گناه پوشانده میشود. اینجاست که گوش سخن حق را نمیشنود و دل حقایق عقلی را درک نمیکند و فریادهای عقل به گوش دل نمی رسد. گویا درِ دل بسته شده و مهر و موم گردیده است. غوطه ور شدن در شهوات و هوای نفس، ریشه استعدادهای روحی و درونی انسان را می خشکاند و آن را از آب معرفت و رحمت الهی محروم می سازد. به راستی که هواپرستی، بت خطرناکی است که تمام درهای رحمت و راههای نجات را به روی انسان میبندد. بت هوا و هوس اغواکننده و سوق دهنده به سوی انواع گناهان و انحرافات است. هواپرستی است که عقل را که مهم-ترین وسیله هدایت و درک صحیح حقایق است، از انسان میگیرد و پرده بر بصیرت و عقل آدمی می افکند.
همان گونه که در قسمت عوامل ختم بر قلب گذشت، کفر عامل دیگری در ختم بر قلب مطرح شد. آیه ۷ سوره بقره که اشاره به کافران مختوم القلب دارد، در تقابل با اهل تقوا و متقین که در آیات ابتدایی سوره بقره از آنان سخن گفته شده، میباشد. از این رو می توان نتیجه گرفت که ایمان و تقوا، عاملی مهم در جلوگیری از ختم بر قلب است. تقوا، تزکیه نفس و پرهیزگاری، شرط بهره مندی از هدایت است. هر انسانی که فطرت انسانی خود را دفن نکرده باشد، آگاه به فجور و تقوای خود است، امّا آن هنگام که انسان سرمایه فطری خود را از دست بدهد، راهی برای هدایت تشریعی ندارد.
۵- آثار «ختم»
از آثار بارزی که ختم بر قلب به دنبال دارد، یکسان بودن انذار و عدم انذار پیامبر بر افراد مختوم القلب است. خداوند در آیه (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ)(بقره/۷) به این مطلب اشاره کرده است که کسانی که به درجه ختم بر قلب رسیدهاند و صحیفه جانشان مختوم شده است، انذار و عدم انذار بر آنان یکسان است. اینکه پیامبر، پیام الهی را به آنان می رساند، تنها از این جهت است که بر آنان اتمام حجّت شود.
۶- مخاطبین «ختم»
آن گونه که از توجه و بررسی آیات به دست می آید، هواپرستان و کافران، از منظر قرآن جزء افرادی هستند که مختوم القلب هستند. در اینجا به توضیح نکاتی بیشتر در مورد این گروه ها پرداخته خواهد شد.
۱- کافرانی که به درجه نهایی از کفر رسیدهاند و انذار و عدم انذار آنان یکسان است. آیه (إِِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أََم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ)(بقره/۶) بیانگر این مطلب است که کافران مختوم القلب هستند؛ گفتار قرآن برای این کافران بی اثر است، اگر از چیزی انذار شوند یا نشوند، به حالشان فرقی ندارد و بر آنها تأثیر نمی-گذارد، آمادگی تبعیّت از حق در آنان از بین رفته است و دیگر قابلیت پذیرش سخنان حق را ندارند.
کفر کافران در اینجا، مرحله رسوخ کامل کفر و عناد در قلب های آنان است، به طوری که اصلاً موضوعی برای هدایت باقی نمی ماند و این خود نشان می دهد در مراتب پایین تر از این مرحله از کفر و ضلالت تام، مرتبه تأثیر کلام و انذار است و انسان به حسب فطرت الهی که اقرار به ربوبیت الهی نمود، استعداد برای تأثیر و قبول را دارد. بنابراین تا زمانی که این استعداد را از دست نداد و جان انسان به سبب انس و اُلفت به حلاوت دنیا از جانب حق رویگردان نشد، هنوز جایی برای انذار و تبشیر باقی می ماند. (طباطبایی، ۱/۶۳)
۲- کسانی که با علم و آگاهی به پیروی از هوا و هوس می پردازند، تا جایی که به جای خداپرستی، به هواپرستی روی آوردهاند؛
(أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَهً)(جاثیه/۲۳)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
هواپرستان کسانی هستند که هوای نفس را معبود خود قرار دادهاند. هر چه دارند، در پای این معبود قربانی کردهاند. از آنجا که علاقه افراطی به چیزی تمام فکر انسان را به خود جلب میکند، جز آن نمیبیند و به غیر آن نمی اندیشد. انسانی که دل و جان خود را در عشق مال و شهوت باخته است و تمام سرمایه های خود را برای نیل به این هدف به کار گرفته است، این عشق هوس آلود پرده ضخیمیبر عقل و فکر او می افکند.
در اینکه انسان چگونه در عین علم به چیزی در آن چیز گمراه میشود، باید گفت انسان به فطرت خدادادیاش حق را از باطل تشخیص می دهد و هر نفسی به تقوا و فجور خود ملهم است، ولی تقویت جانب هوا و تأیید شهوت و غضب، باعث پدید آمدن ملکه استکبار و حق کُشی میشود. وقتی چنین ملکه ای در نفس پیدا شد، قهراً آدمی مجذوب آن گشته و به عمل باطل خود مغرور میگردد. این ملکه نمیگذارد تا انسان توجه و التفاتی به حق داشته باشد. در چنین حالتی است که حق و باطل در نظرش مشتبه میشود. در حالی که انسان معیار و میزان تشخیص حق و باطل را در نهاد خود دارد. (همان، ۷/۱۹)
۷- معیار «ختم»
اگر در قلب بسته شد، نه عقاید باطل و صفات رذیله از آن بیرون می رود، و نه عقاید حق و صفات نیکو در آن می نشیند، همان گونه که در مورد ظرف سربسته و سر به مهر، نه می توان گل و لای را از آن خارج ساخت، و نه میتوان آب زلال را به آن وارد کرد. هر میزان که دل آدمیبه زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم میگردد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات یا انزجار از آنهاست. (جوادی آملی، ۲/۲۳۴)
۸- مراتب «ختم»
این واژگونی دل از آلودگی به مکروهات آغاز میشود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. هر گناهی که از انسان سر می زند، هر چند صغیره باشد، به همان اندازه نور فطرتش را می-پوشاند و آیینه دلش زنگ می زند و بین او و ادراکش، یعنی شناختن خدا، حجاب میگردد و فاصله می اندازد.
پس از بحث و بررسی «ختم» در قرآن، در این قسمت از مقاله، به بیان معنای «طبع» در قرآن پرداخته خواهد شد.
مفهوم شناسی طبع بر قلب
۱- معنای لغوی «طبع»
در مفهوم شناسی واژه « طبع» آمده است که طبع، مهر و ختم بر چیزی است. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم» یعنی آنکه میان خدا و بنده اش حد و نهایتی است که اگر بنده با انجام گناه به آن نهایت برسد، بر قلبش مهر زده میشود و تنها با دور شدن از آن موفق به خیر میشود. (فراهیدی، ۲/۲۳) برخی دیگر از لغت پژوهان نیز طبع را مترادف ختم دانسته و چنین گفتهاند که طبع همان ختم است و آن تأثیر در گِل و مانند آن میباشد و طبع در آیه «طَبَعَ اللّهُ علی قَلبِهِ» به معنای ختم میباشد. «طَبَعَ اللُّه عَلی قُلُوبِ الکافِرین» یعنی آنها توجه نمیکند و بر قلب هایشان پوشش و پردهای است که آنها موفق به خیر نمیشوند. ابواسحاق نحوی نیز طبع و ختم در لغت را دارای معنای واحدی می داند که آن پرده و پوشش بر چیزی و محافظت از ورود چیزی به درون آن است، همان طور که خداوند فرموده است: «اَم عَلی قُلُوبٍ اَقفالُها» (محمد/۲۴) و «کلّا بَل ران عَلی قُلُوبِهِم» (مطففین/۱۴). اما ابن اثیر به هممعنایی «طبع» با «رین» اشاره کرده است، حال آنکه مجاهد، رین را آسان تر و سادهتر از طبع، و طبع را ساده تر از اقفال و اقفال را شدید تر از طبع می داند. (ابنمنظور، ۸/۲۳۲)
راغب، معنایی متفاوت با آنچه بیان شد مطرح میکند و ترداف کامل میان این دو واژه را نمی پذیرد. از نظر او، «طَبع» حالت دادن چیزی و آن را به شکلی درآوردن است، مانند طبع سکه و ضرب درهم. طَبع اعم از «ختم» و اخص از «نقش» است. (راغب اصفهانی، /۵۱) در واقع راغب با بیان این مطلب، به تفاوت معنایی ختم و طبع اشاره کرده، به گونه ای که از نظر او، هر ختمی طبع است، اما هر طبعی معنای ختم را ندارد. او میان این دو واژه رابطه عام و خاص برقرار کرده است.
آنچه بیان شد، تفسیر «طَبْع» بود با سکون «باء» که در کتب لغت به آن اشاره شده است. لغت پژوهان ذیل واژه «طبع»، به «طَبَع القلوب» که به معنای آلودگی است، اشاره کردهاند. مفهوم «الطَّبَع»، چرک و آلودگی و زنگار شدید است که بر شمشیر می نشیند. «طَبَع الرجل» نیز هنگامیگفته میشود که در فرد، روزنه و نفوذی برای انجام کار خیر نیست و مانند شمشیری است که روی آن را زنگار گرفته است. (فراهیدی، ۲/۲۳) در حدیث است که «مَن تَرَکَ ثَلاثَ جُمُعٍ مِن غَیرِ عُذرٍ طَبَعَ اللّهُ عَلی قَلبِهِ»؛ «هر کس بدون داشتن عذری سه نماز جمعه را ترک کند، خداوند بر قلبش مهر می زند.» اصل واژه «طَبَع» به معنای آلودگی و زنگار بر شمشیر است که بعدها برای هر آنچه مشابه آن بوده، مانند گناهان و غیر آن از زشتی ها و قبیحات، استعاره گرفته شده است. (ابن منظور، ۱/۲۳۲)
۲- معنای اصطلاحی «طبع» در قرآن
طبع در قرآن، یازده مرتبه به کار رفته است که در آیات نساء/۱۵۵، توبه/۸۷ و۹۳، محمد/۱۶، اعراف/۱۰۰ و۱۰۱، یونس/۷۴، روم/۵۹، غافر/۳۵ و منافقون/۳ اشاره به طبع بر قلب دارد، اما در آیه ۱۰۸سوره نحل، طبع در همنشینی با قلب و سمع و بصر آمده است. طبع در اصطلاح قرآن، کنایه از نفوذناپذیری دلهاست و در مورد کسانی که وجدان و آگاهی و عقل سالم را به کلی از دست دادهاند و امیدی به هدایت آنان نیست به کار رفته است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۶/۴۸۹)
در آیاتی از قرآن که سخن از طبع بر دلهاست، این طبع سبب عدم درک واقعیات هستی میگردد. آنجا که خداوند میفرماید: (نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَسمَعوُن)(اعراف/۱۰۰)؛ «بر دل هایشان مهر می نهیم تا دیگر (سخن حق را) نشنوند.» و یا آنجا که فرموده است: (رَضُوا بِأن یکُونُوا مَعَ الخَوالِف و طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهوُن) (توبه/۸۷)؛ «راضی شدند که با خانه نشینان باشند، بر دل های آنان مهر نهاده شده، در نتیجه قدرت درک ندارند.»
۳- عوامل طبع
طبع بر قلب، ناشی از اعمال خلاف و انواع گناهان است که آثار سوئی بر روی حسِ تشخیص و درک و دید انسان میگذارد و سلامت فکر او را تدریجاً از او می-گیرد. انسان هر قدر که در این راه پش رود، قلبش به مرحله ای از سختی میرسد که هیچ چیزی نمی تواند در آن نفوذ کند و مانند نقشی که بر سکه می زنند، نقش ثابت به خود میگیرد. سکه های قلب انسان نقش کفر و نفاق و گناه به خود میگیرد و به آسانی دگرگون نمیگردد. دریچه قلب او به روی همه حقایق بسته میشود و قدرت تمییز که بهترین نعمت الهی است از او گرفته میشود. در اینجا به آنچه که موجب طبع بر قلب میگردد اشاره خواهد شد:
الف) حجاب کبر
کبر، از جمله گناهان قلبی و بیماری های روانی و خصلتهای زشت است و انسانی که به این گناه آلوده است و دلش به این بیماری مبتلاست، در بهشتی که دارالسلام و جای افراد سالم است راه نخواهد یافت. کبر خصلتی است نفسانی و حالتی است نهانی که در انسان به واسطه بزرگ تر و بهتر و بلندمرتبه تر دیدن خود از دیگری پیدا میشود، به طوری که بر این اعتقاد نادرست تکیه میکند و خود را مهم و عزیز و بزرگوار و دیگری را ناچیز و ناقابل می پندارد و به بزرگواری موهوم خود دلشاد میباشد. (دستغیب شیرازی، /۴۸۳)
آن دسته از افرادی که از روی کبر و غرور و خودخواهی در برابر آیات الهی به مجادله برمی خیزند، دل هایشان محجوب و تاریک است و کبر و نخوتشان اجازه نمی دهد حق را درک کنند. در آیه (الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ)(غافر/٣٥)؛ «کسانی که درباره آیات خدا ـ بدون حجتی که بر آنان آورده باشد ـ مجادله میکنند، [این ستیزه] در نزد خدا و کسانی که ایمان آوردهاند، [مایه ] عداوت بزرگی است. این گونه خدا بر دل هر متکبر زورگویی مهر می نهد.»، به اینکه کبر حجاب و مانعی برای پذیرش حق میباشد، اشاره شده است.
در حقیقت، لجاجت و عناد در برابر حق پردهای ظلمانی بر فکر می اندازد و کار به جایی می رسد که قلب همچون یک ظرف در بسته مهر شده میشود که نه محتوای فاسد آن بیرون می آید و نه محتوای صحیح و درست در آن وارد میشود. کسانی که به خاطر صفتِ زشتِ تکبر و جباریت تصمیم گرفتهاند در مقابل حق بایستند و هیچ واقعیتی را پذیرا نباشند، خداوند روح حق طلبی را از آنها میگیرد. «مُتِکَبِرٍ جَبّارٍ» در این آیه به عنوان توصیف قلب ذکر شده است (هرچند به صورت اضافه آمده است)، نه به عنوان صفت شخص، و اشاره به این است که اصل جباریت و کبر از قلب است و از آنجاست که به سراسر وجود انسان سرایت میکند و تمام اعضا به رنگ تکبر و جباریت درمیآید. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۲۰/۹۹) دل که متکبر باشد، همه اندام متکبر میشوند. (ابوالفتوح رازی، ۱۷/۳۲) امام باقر(ع) در روایتی فرمودهاند: «ما دَخَلَ قَلبُ إِمرئٍ شَیءٌ مِنَ الکِبرِ الّا نَقَضَ مِن عَقلِهِ مِثلُ ما دَخَلَهُ مِن ذلک قَلَّ ذَلک او کَثُرَ» (مجلسی، ۷۵/۱۸۶)؛ «در قلب هر کسی که کبر داخل شود، کم باشد یا زیاد، به همان اندازه از عقلش کاسته میشود.» به راستی هر متکبری کمبود عقل دارد که همان کمبود ایمان است؛ زیرا عقل به معنای ادراک حقایق است و آن که کبر دارد، خدای را به عظمت و رفعت و خود را به حقارت و دنائت نشناخته و ادراک ننموده است و هر اندازه کبر در دل بیشتر باشد، این ادراک کمتر خواهد بود. (دستغیب شیرازی، /۵۰۲-۵۰۳)
کبر و نخوت که پدیده هایی از خودمحوری است، معلول بسته شدن فعالیت های سازند ه قلب است. هیچ لجنی در درون انسان مانند تکبر و خودمحوری مانع جریان آبِ حیاتِ معرفت و شناخت در درون وی نیست، گاهی این لجن به مقداری رسوب شده و تحجر یافته است که از ورود حتی یک قطره آب معرفت از جهان قابل شناخت به درون مانع میگردد. گاهی به مرحله تحجر و رسوب نرسیده، ولی هر آب معرفتی که وارد شود، آن را آلوده و کثیف میسازد. هنگامیکه این قطبنمای انسانی مختل شد و این مهمانسرای الهی ویران گشت و مدار انسانیت منحرف شد، دیگر نیک و بد و به طور کلی «هست و نیست»، «باید و نباید» و «شاید و نشاید»، مفاهیم مسخره ای بیش نخواهد بود. (جعفری، /۹۲)
ب) حجاب حبّ دنیا و دنیاپرستی
حب دنیا و دنیاپرستی از جمله عواملی است که باعث طبع بر قلب میشود. البته مراد از دنیا اموری است که انسان را از ذات اقدس خداوند و رضای او دور میکند و متاع فریب و کالای نیرنگ است؛ (وَما الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ) (آلعمران/ ۱۸۵)
کسانی که حیات دنیا را – که حیاتی مادّی است و جز تمتع های حیوانی و اشتغال به خواسته نفس نتیجه دیگری ندارد- بر حیات آخرت ـ که حیات دائمی است و اصولاً غایت و هدف از خلقت و زندگی انسانی بر آن استوار است ـ ترجیح دادند، به خاطر اختیار زندگی دنیا و هدف قرار دادن آن، حس تشخیص و شعور و عقلشان را از دست دادند و در چارچوب مادیات اسیر شدند؛
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَهِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین) (نحل/۱۰۷)
«زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت برتری دادند و [هم] اینکه خدا گروه کافران را هدایت نمیکند.»
حب به دنیا همچون طوفانی است که در درون جان انسان می وزد و تعادل ترازوی عقل را به کلی به هم می زند. دنیاپرستی اجازه تفکر سالم و قضاوت صحیح را نمی دهد.
به دنبال از کار افتادن ابزارهای ادراکی انسان، دیگر نمی توان انتظار کارآیی مورد نظر را از او داشت. نتیجه دنیاپرستی آن است که برای دنیاپرستان، دانش و درکی نیست و به همین جهت آنان در غفلت غوطه ور هستند؛
(اُولئکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلی قُلُوِبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أبصارِهِم وَ اُولَئِکَ هُم الغَافِلونَ) (نحل/۱۰۸)
«آنان کسانی اند که خدا بر دل ها و گوش ها و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلاند.»
کسانی که خداوند بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده، از دیدن و شنیدن و درک حق محروم ماندهاند و چنین افرادی غافلان واقعی هستند.
ج) حجاب کفر
منظور از کفری که باعث طبع بر قلب میشود، کفری است آمیخته با لجاجت، عناد و دشمنی نسبت به انبیا و نیز پیمانشکنیهای پی در پی و استهزای آیات الهی. مسلماً چنین کفری حجاب است، حجابی سخت که اجازه درک حقایق را به انسان نمی دهد و این چیزی است که آنها برای خود پسندیدهاند و جبری در کار نیست. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، ۱/۳۷۰) آیه (فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا) (نساء/۱۵۵)؛ «پس به [سزای] پیمان شکنی شان، و انکارشان نسبت به آیات خدا، و کشتار ناحق آنان [از] انبیا، و گفتارشان که «دل های ما در غلاف است» [لعنتشان کردیم]، بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل هایشان مهر زد و در نتیجه جز شماری اندک [از ایشان] ایمان نمی آورند.» مورد خطابش یهودیان پیمان شکن هستند. ختم بر قلب هایشان کنایه از رویگردانی آنها برای قبول حق است. گویی آنها و قبول حق، دو چیزی هستند که یکی از دیگری فرار میکند. این حالت جمود نفس آنهاست که بر اثر اصرار بر کفر و طغیان حاصل شده است. (معرفت، ۳/۲۲۴)
کافران خود در مسیر های غلط گام برداشتند و بر اثر تکرار و ادامه اعمال ناشایست، انحراف و کفر و ناپاکی آن چنان بر دل های آنها نقش بست که درک و شعور را از دست دادهاند. اینها به راستی دریچه های قلب خود را به روی کفر و بی-ایمانی گشودند و مسیر عقیدتی خود را عوض کردند و در مسیر کفر گام نهادند. هوسرانی، ظلم و خیانت، کفر و نفاق، عدوان و عصیان است که انسان را دچار طبع می سازد. این صفات موجب سلب رحمت، لطف و فیض خداوند متعال میشود. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که فرمودهاند: «الطابعُ مُعَلَّقٌ بِقائِمَهِ العَرشِ، فَإِذا انتُهِکَتِ الحُرمَهُ وَ عُمِلَ بِالمَعاصی وَ اجتُرِیَ عَلی اللّهِ بَعَثَ اللهُ الطّابِعَ فَیَطبعُ اللّهُ عَلی قَلبِهِ فَلایَعقِلُ بَعدَ ذَلِکَ شَیئاًً» (ریشهری، خردگرایی در قرآن و حدیث، /۲۱۶)؛ «مهر بر ستون عرش آویزان است. پس هنگامیکه حریم ها شکسته شود و گناهان ارتکاب گردد و بیپروایی نسبت به خداوند صورت پذیرد، خداوند مهر را برانگیزد و بر قلب زند. پس از آن، دیگر چیزی را درک نمیکند.»
از دیگر آیات در مورد طبع بر قلب، آیه (أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ*تِلْکَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِین)(اعراف/۱۰۰-۱۰۱)؛ «آیا کسانی که وارث زمین بعد از صاحبان آن میشوند، عبرت نمیگیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهشان هلاک میکنیم، و بر دلهایشان مهر مینهیم تا (صدای حق) را نشنوند؟! اینها، شهرها و آبادیهایی است که قسمتی از اخبار آن را برای تو شرح میدهیم؛ پیامبرانشان دلایل روشن برای آنان آوردند؛ (ولی چنان لجوج بودند که) به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند، ایمان نمیآوردند! این گونه خداوند بر دلهای کافران مهر مینهد (و بر اثر لجاجت و دامنه گناه، حسّ تشخیصشان را سلب میکند)!» است.
در این آیات سخن از کافران بی ایمانی است که حتی با روشن بودن بسیاری از حقایق، حاضر به قبول هیچ حقیقتی نمیشدند. لازم به ذکر است عبارت «کَذلِکَ یطبَعُ عَلی قُلُوبِ الکافِرِین» اشاره به هر کافری نیست، زیرا بسیاری از حق طلبان قبل از شنیدن دعوت حق انبیا، در صف کافران بودند و به صف مؤمنان پیوستند. بلکه منظور کسانی است که در کفر خود اصرار و لجاجت دارند و همین کفر مانع درک و دید آنها میشود. شاهد این سخن جمله «فَما کَانوا لِیؤمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِن قَبل» میباشد. (طباطبایی، ۸/۳۱۲) آنها چنان متعصبند که هرگز حاضر به تغییر روش و بازگشت از باطل به سوی حق نیستند و به واسطه طبع بر قلب، احکام و نصایح را نیز نمیشنوند؛ «نَطْبَعُ عَلَی قُلُوُِبهِم فَهُم لا یَسمَعوُن». قلب های کافران پر شده است از چیزهایی که آنها را از این آیات دور نگه داشته است.
د) حجاب نفاق
آیه (ذلِکَ بِاَنَّهُم آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهُونَ)(منافقون/۳)؛ «این بدان سبب است که آنان ایمان آورده و سپس به انکار پرداختهاند و در نتیجه بر دل هایشان مهر زده شده و [دیگر] نمی فهمند.»، ناظر به حال منافقان است. منافق برای بهره مندی از آثار دنیوی دین، دینداری خود را در گفتار و کردار نشان می دهد، در حالی که در دل دیندار نیست.
بزرگ ترین گناهان قلبی و سخت ترین بیماری های روانی که صاحبش را از انسانیت به کلّی ساقط می سازد و او را جزء شیاطین، بلکه در پست ترین درکات دوزخ قرار میدهد، نفاق میباشد و قرآن مجید، جای چنین افرادی را در قعر جهنم و در پایین ترین درکات آتش معیّن فرموده است؛
(إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ)(نساء/۱۴۵)
«منافقان در فروترین درجات دوزخاند.»
منافقین در دل خدا و آخرت را باور ندارند، ولی در ظاهر خود را نزد مسلمانان صاحب ایمان وانمود میکنند تا از احکام اسلام که به نفعشان تمام میشود برخوردار شوند. خداوند در سوره بقره در مورد چنین افرادی می فرماید:
(وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ)(بقره/۱۴)
«و چون با کسانی که ایمان آوردهاند برخورد کنند، میگویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهای خود خلوت کنند، میگویند در حقیقت ما با شماییم، ما فقط [آنان را] ریشخند میکنیم.»
منافقین از جمله کسانی هستند که بر دل هایشان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمیکنند. نخستین نشانه نفاق، دوگانگی ظاهر و باطن است که با زبان مؤکداً اظهار ایمان میکنند، ولی در دل آنها مطلقاً خبری از ایمان نیست. این دوگانگی درون و بیرون، محور اصلی نفاق را تشکیل می دهد. این گروه، نخست ایمان آوردند و سپس کافر شدند؛ (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ)(منافقون/۳). این گروه به خاطر انکار توحید خداوند، انکار نبوت و پیامبری که آنها را به حق دعوت میکند، تفقه نمیکنند. ظاهر آیه نشان می دهد که آنها مؤمن بودند و بعد که طعم ایمان را چشیدند و نشانه های حقانیت آیین خدا را را مشاهده کردند، با وجود ایمان و تشخیص حق، به آن پشت پا زدند و راه کفر را در پیش گرفتند. اما کفری که همراه با نفاق است، آشکار و صریح، آن گونه که کافران ابراز می داشتند نیست.
بعید نیست در بین منافقین کسانی بوده باشند که ایمان اولشان حقیقی و جدی بوده، ولی بعداً از دین برگشته باشند. ظاهر چنین می رساند که منظور از جمله «آمِنوُا ثُمَّ کَفَروُا» اظهار شهادتین باشد، اعم از اینکه از صمیم قلب و ایمان درونی باشد و یا از نوک زبان بدون ایمان درونی و کافر شدن آنها به آن جهت بوده که اعمالی نظیر استهزای به دین خدا و یا رد بعضی از احکام آن را مرتکب شده باشند و نتیجه اش خروج ایمان از دل هایشان است. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهون» نشان از عدم تفقه منافقین است. این به سبب مهری است که بر دل هایشان خورده و دلالت بر آن دارد که مهر بر دل باعث میشود که دل آدمی حق را نپذیرد و چنین دلی برای همیشه مأیوس از ایمان و محروم از حق است. (همان، ۱۹/۵۶۳)
اینکه نفاق سبب میگردد تا انسان حق را نپذیرد، بدان جهت است که روح نفاق سبب میشود تا انسان با هر دسته و گروهی همصدا شود و در هر محیطی به رنگ آن محیط درآید و با هر جریانی حرکت کند و در نتیجه، اصالت و استقلال عقل و روح خود را از دست می دهد. روشن است که چنین انسانی همیشه مطابق با گروهی که با آنها همصداست، دائماً در حال تغییر روش است. تعجبی نیست که چنین انسانی با این اوصاف، قدرت بر قضاوت صحیح و استفاده از نیروی عقل را ندارد. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، ۱/۳۳۴)
هـ) حجاب جهل مرکّب
در قرآن برای هدایت و بیداری مردم از غفلت، هر گونه مثالی آورده شده است. حقایق در لباس های مختلف همچون آیات آفاقی و انفسی، وعد و وعیدها، بشارت و انذار، امر و نهی و زمانی هم از طریق فطری و عاطفی و گاه از راه های استدلال برای مردم بیان شده است، ولی گروهی آن چنان جاهل و غافل هستند که اگر هر آیه و نشانه ای آورده شود، میگویند شما اهل باطل هستید؛
(وَ لَقَد ضَرَبنََا لِلنّاسِ فی هَذا القُرآنِ مِن کلِّ مَثَلٍ وَ لَئِن جِئتَهُم بِآیهِ لِیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَروا اِن اَنتم اِلّا مُبطِلُونَ*کَذلِکَ یَطبَعُ اللّهُ عَلی قُلُوبِ الَّذِینَ لایَعلَمُونَِ)(روم/۵۸-۵۹)
«و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم، و چون برای ایشان آیه ای بیاوری، آنان که کفر ورزیدهاند، حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نیستید.»، این گونه خدا بر دل های کسانی که نمی دانند مهر می زند.»
جمله «کَذلِکَ یَطبَعُ اللّهُ عَلی قُلُوبِ الَّذِینَ لایَعلَمُونَِ» اشاره به یکی از بدترین انواع جهل است که آن را «جهل مرکب» می نامند، یعنی در عین اینکه جاهل هستند، خود را عالم می پندارد و اگر کسی بخواهد او را از جهلش بیدار کند، گوش شنوایی ندارد و به همین دلیل چنین شخصی در جهل مرکبش ابدالدهر می ماند. اما اگر طرف خطاب «جاهل بسیط» باشد، کسی که می داند نمی داند و در عین حال حاضر به پذیرش حق باشد، هدایت او بسیار آسان است. هنگامیکه جهل به صورت مرکب با روح عدم تسلیم آمیخته گردد، پرده بر دل می افتد و مهر بر قلب نهاده میشود. (همان، /۳۲۷) در واقع چنین فردی با سوء اراده و اختیار خود در این مسیر غلط گام برداشته و قدم در راه شر و بدی نهاده است. روایت است از پیامبر(ص) که فرمودند: «هرگاه کسی شر و بدی را اراده کند، بر قلبش مهر میخورد؛ نه میشنود و نه تعقل میکند و این همان «اولئکَ الَّذینَ طَبعَ الّلهُ عَلی قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ اَبصارِهِم وَ اوُلئکَ هُمُ الغافِلُون» است.» (عروسی حویزی، ۳/۹۰)
در شر و بدی قلب به فساد کشیده میشود. به دنبال اصرار بر گناه است که در قلب حالتی پدیدار میگردد که خیری مانند هدایت و ایمان را نمی پذیرد. خاصیت هر عمل ناشایست، جحد و انکار حق، چنین است که بر قلب اثر میگذارد. تکرار این اعمال، اثر مزبور را تشدید میکند، تا جایی که طبیعت نخستین آن را تغییر میدهد و قلب، حالت و طبیعت خاصی پیدا میکند که آن حالت مانع از شناخت میگردد.
و) حجاب راحت طلبی
گاه طبع بر قلب ناشی از علاقها ی است که انسان به راحت طلبی و تن پروری و زندگی مرفه آمیخته با عیش و نوش دارد، در حالی که همه اینها مانند حجابی هستند که بر عقل انسان پرده می اندازند، تا جایی که انسان نمی فهمد که سعادتش تنها در خوردن و خوابیدن نیست و گاهی سعادت او در این است که در میدان جهاد گام بردارد. رفاه طلبان هرگز حاضر نیستند در بحران ها ایثارگری کنند. حاضرند در صف کودکان و بیماران درآیند، ولی از جهاد معاف شوند؛
(وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ*رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ) (توبه/۸۶-۸۷)
«و چون سورهای نازل شود که به خدا ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید، ثروتمندان از تو عذر و اجازه خواهند گرفت و گویند: «بگذار ما با خانه نشینان باشیم.» راضی شدند که با خانهنشینان باشند، بر دل های آنان مهر نهاده شده، در نتیجه قدرت درک ندارند.»
اینان دچار جفایی شدهاند که بر اثر اعراض آنها از ذکر خداوند و اصرار بر گمراهی و نفاق، بر نفسشان عارض شده است و این نظیر (کَلا بَل رانَ عَلی قُلُوبِهِم ما کَانُوا یکسِبُون)(مطففین/۱۴) است. (معرفت، ۳/۲۵۹)
ز) حجاب اعتداء
علاوه بر یهود پیمان شکن، منافقین، کافران و راحت طلبان، معتدین نیز از دسته افرادی هستند که مطبوع القلب اند. هنگامیکه دلایل روشن معجزات و دلایل منطقی و آیینی که محتوایش بر حقانیت فرستاده خدا شهادت می داد برای آنان آمد، آنها سر تسلیم فرود نیاوردند و همچنان بر تکذیبی که از قبل داشتند، پافشاری کرده و از حدود الهی تجاوز نمودند. این اعتداء، سبب مهر بر قلب هایشان شد؛ (ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ)(یونس/۷۴)
«آن گاه پس از وی رسولانی را به سوی قومشان برانگیختیم و آنان دلایل آشکار برایشان آوردند، ولی ایشان بر آن نبودند که به چیزی که قبلاً آن را دروغ شمرده بودند ایمان بیاورند. این گونه بر دل های تجاوزکاران مهر می نهیم.»
تجاوز و اعتداء، حجابی بر دل می نهد و مهری بر قلب می زند که انسان هر قدر آیات الهی را ببیند، حق را از باطل تشخیص نمی دهد. این مهر الهی که بر دل های این گروه تجاوزگر می خورد، ممکن است هم جنبه مجازات الهی داشته باشد، هم اثری از آثار ادامه تجاوز باشد. منظور از تجاوز در این آیه، تجاوز در برابر حق، ادامه عصیان و گناه و دشمنی با رسولان الهی است. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، ۱/۳۷۴)
منابع:
۱. قرآن کریم.
۲. نهج البلاغه.
۳. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، بیروت، دار الهلال، ۱۴۱۰ق.
۴. ابن منظور، جمالالدین محمد؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۸ق.
۵. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، ۱۳۷۱ش.
۶. جعفری، محمد تقی؛ قرآن نماد حیات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، ۱۳۸۴ش.
۷. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، تحقیق و تنظیم: احمد قدسی، چاپ ششم، قم، اسراء، ۱۳۸۶ش.
۸. حرّانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، چاپ هفتم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۲۳ق.
۹. الحسینی الشاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد؛ تفسیر اثنی عشری، تهران، میقات، ۱۳۶۴ش.
۱۰. دستغیب شیرازی، عبدالحسین؛ قلب سلیم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۱ش.
۱۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، چاپ چهارم، بیجا، طلیعه النور، ۱۴۲۹ق.
۱۲. زبیدی حنفی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
۱۳. صدوق، محمد بن علی؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ترجمه: حمید رضا مستفید، علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، ۱۳۸۷ش.
۱۴. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۱۵. طبرسی، فضل بن محمد؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه آیات و تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۰ش.
۱۶. طوسی، محمد بن الحسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی-تا.
۱۷. پطیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی، بیتا.
۱۸. عروسی الحویزی، علیبن جمعه؛ نور الثقلین، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۷۳ش.
۱۹. عسکری، ابوهلال؛ فروق اللغه، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۲ش.
۲۰. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، دارالهجره، ۱۴۰۵ق.
۲۱. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، چاپ سوم، بیروت، بی نا، ۱۴۰۳ق.
۲۲. محمدی ریشهری، محمد؛ خردگرایی در قرآن و حدیث، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۸ش.
۲۳. ـــــــــــــــــــــ؛ درس هایی از اصول عقاید اسلامی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۲ش.
۲۴. ـــــــــــــــــــــ؛ میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، قم، ۱۳۶۳ش.
۲۵. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
۲۶. مطهری، مرتضی؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۱ش.
۲۷. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۲ق.
۲۸. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، چاپ یازدهم، قم، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۲۹. ـــــــــــــــــــــــــــ؛ پیام قرآن، چاپ اول، قم، بی نا، ۱۳۶۷ش.
فصلنامه پژوهشهای قرآنی شماره ۶۰ و ۵۹
ادامه دارد …