خداوند مهر بر قلب کدام انسان می زند(بخش سوم و پایانی)

84d08882f42f1fd29c53cdd912b8c3d1 - خداوند مهر بر قلب کدام انسان می زند(بخش سوم و پایانی)

تعابیر «ختم» و «طبع» حاکی از قساوت و جفایی است که قلب جاحد را در برمی‌گیرد و زندگی و حیات قلب را تبدیل به مرگ می‌کند و ادراک انسانی را میمیراند و متوقف میسازد.

 

بخش سوم و پایانی

۴- موانع طبع قلب

نکته قابل توجه در موانع طبع آن است که با دوری کردن تمام آنچه که در علل و عوامل طبع بر قلب یاد شده، زمینه جلوگیری از طبع قلب به وجود می آید. در این جا تنها به دوری گزیدن از کبر، استجابت دعوت خداوند و پیامبر، به خصوص در امر جهاد، و شناخت صحیح از زندگی دنیا اشاره می‌شود:

الف) دوری از تکبر

همان گونه که کبر موجب طبع بر قلب می‌شود، دوری از این صفت ناپسند نفسانی و روی آوردن به تواضع باعث می‌گردد تا از مطبوع شدن قلب جلوگیری شود. امام موسی کاظم(ع) خطاب به هشام بن حکم فرمودند: «یا هِشام! إِیّاکَ وَ الکِبر، فَإنَّهُ لا یَدخُل الجَنَّه مَن کانَ فِی قَلبِهِ مِثقال حَبَّهٍ مِن کبرٍ» (ابن شعبه حرّانی، /۲۹۱)؛ «ای هشام! از کبر دوری کن، زیرا هر کس به‌اندازه حبه ای از صفت کبر در قلب او باشد، وارد بهشت نمی‌شود.»

خداوند نیز در آیات قرآن به این مطلب که صفت کبر انسان را وارد جهنم می‌کند اشاره کرده است؛

(فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ)(نحل/۲۹)

«پس از درهای دوزخ وارد شوید و در آن همیشه بمانید و حقاً که چه بد است جایگاه متکبران.»

ب) استجابت دعوت خدا و پیامبر

آیه شریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ) (انفال/۲۴)؛ «اى کسانی که ایمان آورده‏اید! چون خدا و پیامبر شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات می‏بخشد، آنان را اجابت کنید.» از جامع ترین آیات قرآنی است. آیه فوق با صراحت می‌گوید که پاسخگویی به دعوت پیامبر اسلام، حرکت به سوی حیات معنوی، مادی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به معنای واقعی کلمه است.

تنها کسانی که دعوت پیامبر را در همه امور، به خصوص امر جهاد پاسخ دهند، رستگار هستند؛

(لَـکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَـئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ*أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)(توبه/۸۸-۸۹)؛

«ولی پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده‏اند با مال و جانشان به جهاد برخاسته‏اند و اینانند که همه خوبی‌ها برای آنان است اینان همان رستگارانند. خداوند برای آنها باغ‌هایی از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند بود؛ و این است رستگاری (و پیروزی) بزرگ!»

ج) شناخت درست از زندگی در دنیا

آنانی که به زندگی دنیا مطمئن هستند و به آن دل بستند؛ (إنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ)(یونس/۷)، قلب های خود را با حبّ به دنیا مطبوع کردند، در حالی که زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه چیز دیگری نیست؛ (مَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ)(عنکبوت/۶۴).

قرآن در معرفی دنیا می‌گوید: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً … وَمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ)(حدید/۲۰)

«بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون‏جویی در اموال و فرزندان است، [مَثَل آنها] چون مَثَل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی، آن‌گاه خاشاک شود … و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست.»

دنیا چیزی است که گاهی با بازی و یا سرگرمی و زمانی با زینت و گاهی با تفاخر و تکاثر، انسان را از هدف نهایی اش که لقای خداوند است، باز می دارد. البته زندگی دنیا ذاتاً فریبکار نیست و از این رو نشئه کنونی برای اهل تقوا فریبنده نیست و اهل دنیا نیز با آرزوهای خود فریب می خورند. انسان در دنیا مانند مسافری است که ایّام زندگی دنیا، مدت مسافرت او را تشکیل می دهد. مسیر مسافرت دنیا به دلیل آمیخته بودن با انواع گناهان و خطرات تهدید کننده، به دریای عمیقی شبیه است. او باید کشتی وجود خود را به ساحل امن برساند.

در سخن امام موسی کاظم(ع) به هشام بن حکم، به زیبایی رابطه انسان با دنیا بیان شده است؛ «یا هِشام! إِنَّ لُقمان قالَ لِابنِهِ: یا بُنَیّ إِنَّ الدُنیا بَحرُ عَمیقٌ، قَد غرقَ فِیها عالمٌ کَثِیرٌ فَلتَکُن سَفِینَتُکَ فِیها تَقوَی اللّه، وَ حَشوها الإیمان وَ شَراعها التَّوَکُّل، وَ قَیِّمُها العَقل وَ دَلِیلُها العِلم، وَ سُکّانُها الصَّبر.» (ابن شعبه حرّانی، /۲۸۳) در این موعظه، دنیا به دریای متلاطمی‌که موجب غرق و هلاکت بسیاری از انسان ها شده، تشبیه شده است. مردم تنها با کشتی تقواست که می توانند از این دریای پر خطر عبور کنند و بر ساحل نجات و سعادت اخروی پا بگذارند. لقمان تصریح می‌کند که محموله و زاد و توشه کشتیِ نجاتِ تقوا، ایمان است. کشتی تقوا با محموله ایمان، اگر توکل به خدا بادبان آن، گوهر الهی عقل ناخدا و مدبّر آن، علم و آگاهی راهدارش، و صبر سکان آن باشد، سالم به مقصد می رسد.

۵- آثار طبع

بدون تردید طبع بر قلب، محرومیت هایی را به دنبال دارد و باعث می‌شود تا انسان، انسانیت خود را از دست بدهد و از اصل فطرت دور بماند. در این قسمت به مواردی از آثار طبع بر قلب اشاره می‌شود:

الف) عدم تفقه

آن گونه که از آیات قرآن، به خصوص آیات (رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ)(توبه/۸۷) و (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ)(منافقون/۳) برمی آید، طبع بر قلب اجازه تفقه را نمی دهد. تفقه از ماده «فقه» است. برخی از لغت‌پژوهان فقه را «علم و فهم» معنا کرده‌اند. (ابن‌منظور، ۱۰/۳۰۵) اما فقه به معنای مطلقِ فهم نیست، بلکه یک درجه از فهم بالاتر است. فقه همان فهم عمیق است. به بیانی روشن تر هر فهمی فقه نیست، در صورتی که هر فقهی فهم است. (مطهری، /۲۵) فقه به معنی فهم و درک عمیق و درک مسائل پنهانی از طریق مشاهده مسائل آشکار است. فقه همان فهم عمیق و بصیرت کامل به حقیقت یک چیز است. این تفقه آن گونه که در این آیات آمده است، کار قلب است.

اگر انسان تفقه نداشته باشد، در اینجاست که بر طبق آیه (...لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)(اعراف/۱۷۹) از حیوان هم پست تر می‌گردد.

ب) عدم شنیدن آیات الهی

همان گونه که در آیه (وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ)(اعراف/۱۰۰)، اشاره شده، از دیگر آثاری که طبع بر قلب به دنبال دارد نشنیدن آیات الهی است. اینان کسانی هستند که بر طبق فرموده خداوند، راهی برای شنوایی آنان نیست و در گمراهی هستند؛ (أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَنْ کَانَ فِی ضَلالٍ مُبِین) (زخرف/۴۰)؛ «پس آیا تو مى‏توانى کران را شنوا کنى یا نابینایان و کسى را که همواره در گمراهى آشکارى است راه نمایى؟» اینان همان کسانی هستند که اگر چه گوش ظاهرشان کر نیست، امّا گوش های قلب آنان چون تعقل ندارند، ناشنواست؛

(وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ کَانُواْ لاَ یَعْقِلُونَ)(یونس/۴۲)

«و برخی از آنان کسانی‏اند که به تو گوش فرا می‏دهند، آیا تو کران را هر چند در نیابند، شنوا خواهی کرد؟»

۶- مخاطبین آیات طبع بر قلب

خداوند در قلب آدمی قابلیت تغییر و تحوّل شگرفی قرار داده است که بتواند در ارتباط با اطلاعاتی که دائماً توسط ابزارهای شناخت خود کسب می‌کند، دگرگون شود و به رشد و کمال دست یابد، همان گونه که قلب صنوبری ما نیز که در وسط سینه قرار گرفته است، یکسره در خواب و بیداری می تپد و با ماهیچه های نیرومند خود خون را به اجزای بدن می رساند. کسانی که قلبشان دچار «طبع» می‌شود، به تدریج این قابلیت را از دست می دهند و دچار نوعی توقف فکر و اندیشه می‌شوند. اینها اسیر یک سلسله افکار و عقاید شکل گرفته و ثابت و دیکته شده می‌گردند و به هیچ قیمتی نمی‌توان در دل آنها نفوذ کرد.

قرآن، مصادیق و نمونه های عینی کسانی که مطبوع القلب هستند را بیشتر در گروه ها و اشخاص زیر سراغ داده است:

۱- جبّارین و متکبرهای زورگو؛ (یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ)(غافر/۳۵)

۲- متجاوزین به حقوق الهی (معتدین)؛ (کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلوبِ الْمُعْتَدِینَ) (یونس/۷۴)

۳- کسانی که انگیزه ای برای درک حقیقت ندارند و نمی خواهند بفهمند؛ (کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ)(روم/۵۹)

۴- آنهایی که با زیر پا نهادن قوانین الهی به دنیا رو می‌کنند و شیفته و دلداده آن می‌شوند؛ (ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَیَاهَ الْدُّنْیَا عَلَى الآخِرَهِ وَ أَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) (نحل/۱۰۷)

این افراد کسانی هستند که سرمایه عمر از دست داده‌اند و در آخرت مفلس وار وارد می‌شوند. ایشان چون تنها زندگی دنیا را دوست داشته و آن را بر آخرت برگزیدند، از توفیق الهی محروم شدند. بلکه از آخرت بریده و به دنیا چسبیدند، پس بر دل آنها مهر زده شد و بسته گردید. دنیا پرستان، فهم و ادراکشان از مرز دنیا فراتر نمی‌رود و از خدا و آخرت چیزی نمی‌فهمند؛ گوششان از شنیدن اندرز کر و چشمشان از دیدن آنچه آنها را به یاد خدا و آخرت می‌اندازد کور می‌گردد، دیگر فهم و درکی نسبت به آخرت نداشته و خواب غفلتشان به آخرت متصل شده و با تهیدستی از ایمان و عمل صالح که تنها وسیله سعادت حیات آخرت است، به آن عالم می‌رسند و به راستی زیانکاران حقیقی ایشان‌اند.

۵- منافقین دو چهره که پشت نقاب دین و مذهب، منافع مادّی خود را تعقیب می‌کنند؛ (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ)(منافقون/۳)

۶- راحت طلبان و رفاه طلبان
؛ (وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ*رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ)(توبه/۸۶-۸۷)

۷- مراتب طبع

طبع بر قلب همچون ختم بر قلب دارای مراتبی است. طبع بر قلب از حبّ دنیا، جهل مرکّب و نفاق شروع می‌گردد و به کفر و ارتداد می انجامد. اینجاست که این بیماری ها سبب می‌شوند تا طبیعت اولیه انسان تغییر کند و ناشایستگی به صورت طبیعت ثانوی او درآید و قلب شکلی ثابت به خود بگیرد.

۸- معیار طبع

اگر قلب انسان دچار عارضه و بیماری گردد، به همان اندازه به امور باطل میل می‌کند؛ روی گرداندن از فرامین الهی، اصرار و پافشاری بر آنچه نادرست است و انسان از نادرستی آن مطلّع می‌باشد، امّا حاضر به پذیرش حق و حقیقت نیست، همچنین دنیادوستی به گونه ای که دل کندن از آن برای انسان آسان نباشد و انسان از یاد خداوند غافل بماند، عواملی هستند که در تشخیص بیماری روانی طبع بر قلب کمک می‌کند.

نتیجه گیری

با توجه به آنچه در مورد ختم و طبع بر قلب بیان شد، در یک جمع بندی کلی می توان به این مطلب اشاره کرد که تعابیر «ختم» و «طبع» حاکی از قساوت و جفایی است که قلب جاحد را در برمی‌گیرد و زندگی و حیات قلب را تبدیل به مرگ می‌کند و ادراک انسانی را می میراند و متوقف می سازد. ظرف قلب انسان تا آنجا که راهی برای نفوذ هدایت در آن باشد و راه توبه به کلی بسته نشده باشد مختوم نیست، اما اگر انسان با سوء اختیار خود راه توبه را که خدای سبحان بر روی انسان گشوده است و تا آخرین مهلت باز است، عمداً بر روی خود بست و آن را انکار کرد و استهزا نمود، صحیفه جان او مختوم می‌شود. نکته ای که در تعبیر «ختم» به نظر می-رسد، این است که بیماری اندیشه و روان در اوج شدت سبب می‌شود که با تغبیر طبیعت نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پرونده تبهکاری‌اش مختوم و هلاکتش قطعی گردد.

در بیماری طبع نیز قلب حالت و طبیعت خاصی پیدا می‌کند که آن حالت مانع شناخت می‌گردد. آنچه موجب طبع می‌شود و انسان را دچار بیماری طبع می سازد، هوسرانی، ظلم، خیانت، کفر، نفاق، انانیت، عدوان و عصیان است. این صفات موجب سلب رحمت و لطف و توجه خداوند متعال گشته و باعث مطبوع شدن قلب خواهد شد. در طبع بر قلب، درهای قلب بسته و مهر و موم می‌شود، به طوری که قدرت هیچ گونه درک حقایق و معارف وجود ندارد. حجاب گناه و معاصی آن چنان قلب آدمی را می پوشاند که راه های هدایت و قدرت تشخیص حقیقت بر روی انسان بسته می‌گردد. قلب انسان در این هنگام مانند سکه ای می‌شود که نقش ثابت به خود می-گیرد و امکان هیچ نوع تغییری در آن نیست.

ختم و طبع، حالت های ثانوی و عرضی است که افراد به آن دچار می‌شوند و حالت اولیه مبتلایان به این امور که در حقیقت حالت طبیعی آنهاست، حالت هایی متضاد با وضع فعلی آنها، یعنی برخورداری از بصیرت و شنوایی و زبان گویا و… است. علت ابتلا به این عوارض نیز گناه و معصیت است. هر کس با فطرتش به مخالفت پردازد، قلبش از وضعیت اصیل خود دور می ماند و مختوم و مطبوع می‌گردد و در این شرایط، از بسیاری از نعمت ها و امتیاز ها محروم می‌گردد که این تنها به دلیل وجود موانع است، نه از جهت فقدان مقتضی.

نکته شایان ذکر آن است که با توجه به مفهوم شناسی ختم و طبع در قرآن، بعید به نظر می رسد آن گونه که برخی از لغت پژوهان متقدّم بیان داشته‌اند، این دو واژه در قرآن در هم‌معنایی و ترادف کامل باشند، به گونه ای که ختم همان معنای طبع را داشته باشد و این دو در همپوشی کامل قرار گیرند. حضور واژگان قرآنی در آیات به گونه ای است که هر واژه دارای معنایی مختص به خود است که واژه دیگری نمی-تواند آن معنا را ایفا کند. صاحب «التحقیق فی کلمات القرآن» بر این نظر است که عامل التباس در مفهوم این دو واژه، اشتراک در مصداق آنها می‌باشد. طبع تنها در مصداق با ختم متحد است، اما در مفهوم این چنین نیست و طبع به معنای تثبیت نزدیک است. اتحاد این دو در مصداق موجب التباس و اشتباه می‌شود، به خصوص استعمال آن با حرف «علی» به صورت «خَتَمَ علیه» و «طَبَعَ علیه»، اما زمانی که گفته می‌شود «خَتَمَ القاری السُّورَهَ و طَبَعَ الِّدرهَمُ ای نَقَّشَهُ»، از هم جدا هستند. (مصطفوی، ۳/۲۲)

شاید بتوان گفت ختم و طبع در قرآن از واژگانی هستند که هم‌گروه می‌باشند، بدین صورت که دارای یک هم‌معنایی نسبی هستند. ختم و طبع هر دو به معنای مهر زدن هستند، البته طبع مهر زدنی است که اثرش ثبات بیشتری دارد.

به نظر می رسد کسانی که عقل خود را نادیده گرفته‌اند و با پیروی از هوا و هوس، دیگر اعمال خود را بر آن بنا می نهند، مختوم القلب هستند. آیات قرآن بیانگر آن است که خداوند در مورد کافرانی که کفرشان به بالاترین مرتبه رسیده است، از یکسان بودن انذار و عدم انذارشان خبر می دهد و از ختم بر قلب هایشان سخن می-گوید. ختم در قلب، پاسخ منفی دادن به عقل است. امّا آن هنگام که رسولان و فرستادگان خداوند این کافران و تجاوزکاران را دعوت به آیات حقّه می‌کنند و آنان نمی پذیرند، طبع بر قلب زده می‌شود، یعنی بعد از رد کردن ندای عقل، رد دعوت انبیا پرده ای دیگر بر قلب می نهد و قلب همچون سکه ای می‌شود که ضرب می خورد. همان گونه که فلز با ذوب شدن نرم می‌شود و سپس منجمد می‌گردد و نقش و شکل دیگری را به خود نمی‌گیرد، کسی که بر جحد، عناد و تقلید اصرار کند، قلبش به گونه ای شکل می‌گیرد که به درجه ای از فساد فطرت و سستی به کارگیری عقل می-رسد که به نشانه ها ایمان نمی آورد.

منابع:

۱. قرآن کریم.
۲. نهج البلاغه.
۳. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، بیروت، دار الهلال، ۱۴۱۰ق.
۴. ابن منظور، جمال‌الدین محمد؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۸ق.
۵. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی، ۱۳۷۱ش.
۶. جعفری، محمد تقی؛ قرآن نماد حیات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، ۱۳۸۴ش.
۷. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، تحقیق و تنظیم: احمد قدسی، چاپ ششم، قم، اسراء، ۱۳۸۶ش.
۸. حرّانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، چاپ هفتم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۲۳ق.
۹. الحسینی الشاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد؛ تفسیر اثنی عشری، تهران، میقات، ۱۳۶۴ش.
۱۰. دستغیب شیرازی، عبدالحسین؛ قلب سلیم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۱ش.
۱۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، چاپ چهارم، بی‌جا، طلیعه النور، ۱۴۲۹ق.
۱۲. زبیدی حنفی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
۱۳. صدوق، محمد بن علی؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ترجمه: حمید رضا مستفید، علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، ۱۳۸۷ش.
۱۴. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۱۵. طبرسی، فضل بن محمد؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه آیات و تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۰ش.
۱۶. طوسی، محمد بن الحسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی-تا.
۱۷. پطیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی، بی‌تا.
۱۸. عروسی الحویزی، علی‌بن جمعه؛ نور الثقلین، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۷۳ش.
۱۹. عسکری، ابوهلال؛ فروق اللغه، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۲ش.
۲۰. فراهیدی، خلیل‌ بن احمد؛ العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، دارالهجره، ۱۴۰۵ق.
۲۱. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، چاپ سوم، بیروت، بی نا، ۱۴۰۳ق.
۲۲. محمدی ری‌شهری، محمد؛ خردگرایی در قرآن و حدیث، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۸ش.
۲۳. ـــــــــــــــــــــ؛ درس هایی از اصول عقاید اسلامی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۲ش.
۲۴. ـــــــــــــــــــــ؛ میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، قم، ۱۳۶۳ش.
۲۵. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
۲۶. مطهری، مرتضی؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۱ش.
۲۷. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۲ق.
۲۸. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ ‌تفسیر نمونه، چاپ یازدهم، قم، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.
۲۹. ـــــــــــــــــــــــــــ؛ پیام قرآن، چاپ اول، قم، بی نا، ۱۳۶۷ش.

فصلنامه پژوهشهای قرآنی شماره ۶۰ و ۵۹

همچنین ببینید

تولد دوباره بت‌ها!!

انسان‌ امروز، دلخوش‌ است‌ به‌ اینکه‌ چون‌ گذشتگان‌ بت‌پرستی‌ نمی‌کند، بر لات و عُزّی‌ و هبل‌ می‌خندد و در مقابل‌ خدایان‌ سنگی‌ و ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *