مرحوم علامه طباطبایی اقیانوس حکمت و دریای معرفت بود، اما هنگامیکه از ایشان سئوالی میشد، در عین حال که پاسخ نیز به ذهن ایشان خطور میکرد، اما با یک لحظه سکوت و فکر سپس جواب میدادند.
حجت الاسلام و المسلمین رشاد در سلسله مباحث اخلاقی خود در جمع طلاب مدرسه علمیه امام رضا (ع) تهران عوامل و عواقب بیهوده سخن گفتن را از نگاه آیات و روایات تشریح کرده است.
*علل بیهوده گویی
التزام به مقولهی اخلاق به نحوی است که پیش از التزام و مقدمات آن، نیازمند نوعی تجسم و تجسد و تحقق یک فضیلت در درون و مواجههی درونی و وجودی با یک رذیلت است. بنابراین اخلاق با آموختن و حتی قصد التزام هم اصلاح نمیشود.
بسیاری از بزرگان،اخلاق را به ملکه تعریف کردهاند، یعنی حالتی نفسانی و حتی حالت وجودی که باید در انسان به وجود بیاید و خودبهخود به صورت تلقائی و روان و به شکل طبیعی از انسان صادر شود.
اگر رذیلت است، وجود آدمی آن را دفع کند، اگر فضیلت است در وجود آدمیباید تبلور پیدا کند و تجسد داشته باشد و در رفتار آدمیبروز کند و آشکار شود، بدون اینکه برای انسان زحمتی داشته باشد. اخلاق، تؤام با تکلف نمیشود. ممکن است «احکام» همواره با تکلف صورت پذیرد و پذیرفته هم بشود، اما اخلاق نباید تؤام با تکلف باشد، بلکه باید در درون آدم خلق شود.
به این ترتیب مطالبی که ملهم از آیات و روایات است، تنها به فهم، تلقی نکنید، بلکه بنا را بر این بگذارید که به فعل دربیاید و مباحثی که مطرح میشود در وجود ما جای بگیرد و از رذیلت گریزان باشیم و به فضیلت گرایش داشته باشیم.
*تفاوتهای مومن و منافق
علل بیهودهگویی میتواند بسیار باشد. در روایات می خواندیم، مؤمن با منافق و کافر تفاوتهایی دارد، از جمله اینکه سخن مؤمن در پس قلب اوست، یعنی ابتدا میاندیشد و سپس سخن میگوید؛ اما منافق حرف میزند و بعد از آن پشیمان میشود. درواقع یکی از مناشی سخنپراکنی و سخنِ بیهودهگفتن این است که انسان فکر نمیکند.
هر سخنگفتنی ارزشمند نیست، هر سخنگفتنی لازم نیست و هر سخنگفتنی بیزیان نیست. پس انسان پیش از سخنگفتن باید لحظهای درنگ و فکر کند. از بیحکمتی و بیدرنگی و بیدرایی است که انسان سخنپراکنی میکند و حرفْ بسیار میزند.
مرحوم علامهی طباطبایی اقیانوس حکمت و دریای معرفت بود، اما هنگامیکه از ایشان سئوالی میشد، سپس در عین حال که پاسخ نیز به ذهن ایشان خطور میکرد، اما یک لحظه سکوت و فکر میکردند جواب میدادند. اگر کسی با شیوهی پاسخگویی ایشان آشنا نبود، تصور میکرد که ایشان نمیخواهد جواب بدهد و یا پاسخ آنرا نمیداند و بسا ایشان به همین فضیلت ملتزم بودند که قبل از آنکه سخن بگویند، فکر کنند.
بعضی از انسانها که به آفت بیهودهگویی، مبتلا هستند به این جهت است که اصلاً فکر نمیکنند، و اگر فکر کنند بسیاری از حرفها را به زبان نمیآورند. هنگامیکه انسان نسبت به چیزی که میخواهد بگوید فکر کند و بفهمد که زیانبار و یا بیفایده است، آن حرف را به زبان میآورد. نیاندیشیدن و خلاء فکری منشأ سخنِ بسیارگفتن است.
*رابطه بی حکمتی و بیهوده گویی
بیحکمتی از جهتی دیگر نیز سبب بیهوده سخنگفتن میشود و آن اینکه به عواقب سخنگفتن نمیاندیشیم. اگر حرفی را به زبان بیاوریم، چه پیامدها و تبعاتی برای من دارد؟ رابطهی بین ذهن و زبان بسیار وثیق و عمیق است. در جلسات گذشته گفتیم ذهن و زبان را میتوان دو رویهی یک واقعیت قلمداد کرد. اندیشیدن خودْ نوعی سخنگفتن درونی و جوانحی است و هنگامیکه به زبان میآید تبدیل به جوارحی میشود و گویی این دو پدیده، یک واقعیت هستند. چون فاصلهای بین این دو نیست، به پیامدهای آن نمیاندیشیم، زیرا هنگامیکه چیزی به ذهن خطور میکند، گویی که به زبان جاری شده است؛ درحالیکه میتوان فاصله ایجاد کرد. اگر چیزی به ذهن خطور میکند، یک مقدار تأمل کنیم که آیا مناسب است این چیزی که به ذهن من خطور کرده به زبان نیز جاری کنم؟ به عواقب و پیامدهای حرفی که میزنیم فکر نمیکنیم و این باعث میشود که بیهوده سخن بگوییم. این نکته نیز که در بعضی از روایات آمده که قلب مؤمن پس از زبان اوست و قلب منافق پیش از زبانش، به همین منشأ از سخنگوییهای زیانبار اشاره دارد.
*سخنی از امیرمومنان(ع)
از امیرالمؤمنین علی(ع) پرسیده شد «صمت» نشانهی چیست؟ فرمودند: «الصمت آیه النبل و ثمره العقل» (غررالحکم، ص ۲۱۵)؛ صمت و سکوت حکیمانه نشانهی خرد است؛ یعنی خرد به انسان اجازه نمیدهد حرف بزند و عقل نمیگذارد که انسان بیجا حرف بزند. پس اگر کسی حرف بیجا زد نشاندهندهی این نکته است عقل او به نقش خود عمل نمیکند، زیرا عقل به معنای مهارکردن و عِقالزدن به زبان و حوس است. معقل به معنای زندان است؛ عقل همچنین به معنای حبس نیز هست، عقل انسان را مهار و کنترل میکند و کسی که زبان او کنترل نمیشود، معلوم است مشکل بیعقلی دارد.
*در محضر پیامبر رحمت(ص)
همچنین روایت دیگری از حضرت رسول(ص) بود که فرمودند: «إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِکْمَهَ» (مستدرک الوسائل، ج ۹، ص ۱۸)؛ اگر دیدید که مؤمنی ملتزم به فضیلت سکوت است به او نزدیک شوید و با او معاشرت کنید؛ زیرا او حرف بیهوده نمیزند و اگر حرف بزند حکیمانه خواهد بود و حرف او ارزش دارد.
*رابطه احساس کم ارزشی و سخنان بیهوده گویی
منشأ دیگر بیهودهگویی عبارت است از اینکه فرد، برای خودش ارزش قائل نیست. انسانی که خودش را ارزشمند نمیپندارد، بیش از حد حرف میزند. انسانی که برای خودْ ارزش قائل است، برای حرفی که میزند نیز ارزش قائل است. حرف، ارزش است و ارزش را نباید بیهوده مصرف کرد. اگر سخن ارزشمند است، باید ارزشمندانه نیز مطرح شود. کسی که برای حرف خود ارزش قائل است میداند که این سرمایه را باید در جایی که خریدار دارد عرضه کند. کسی که حزف میفروشد، سر چهارراه داد میزند، اما کسی که گوهر میفروشد، در بازار و در مغازهای که محکم و مناسب است مستقر است و از گوهر خود در صندوقچهای مناسب نگهداری میکند و آن را به سادگی در معرض قرار نمیدهد. سخن نیز همینگونه است. انسان وقتی برای سخن خود ارزش قائل نیست، آنرا رایگان، در معرض قرار میدهد.
*بیهودگوئی
منشأ دیگر احساس بیشأنی و حقارت است. شاید با چنین افرادی مواجه شده باشید در جمعی که چند نفر حضور دارند، شروع به حرفزدن میکند، از سوابق خود میگوید، به دیگران طعنه میزند، و مدام حرف میزند. این آدم احساس حقارت میکند. فکر میکند در جمع مورد توجه نیست و شأنی ندارد و به این طریق میخواهد توجه دیگران را به خود جلب کند. کسی که حکیم است و برای خودش شخصیت قائل است و درواقع نیز دارای شخصیت است، هنگامیکه وارد مجلس شد، گوشهای مینشیند و لازم نیست حرفی بزند، زیرا دیگران هنگامیکه به سیما و رفتار او نگاه میکنند، میفهمند که دارای شخصیت است.
*منشأ هیبت انسان
در روایات متعددی آمده است که «صمت» نشانه و یا منشأ هیبت است. انسانی که به صمت و سکوت ملتزم است، وقار و ابهت خاصی دارد، اما انسان درونتهی و بیشخصیت است که با حرفزدن و تولید صدا میخواهد جلب توجه کند. این فرد گاهی جملاتی میگوید که باعث تحقیر او میشود و اگر حرف نمیزد بهتر بود؛ «تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد». اگر این فرد چیزی نگوید بهتر است، و حداکثر ممکن بود، دیگران بگویند که او انسان بیسوادی است و یا انسان اجتماعیی نیست، اما هنگامیکه حرف بزند، دیگران میگویند او انسان بیسوادی است و یا مشکل روانی و روحی دارد. گاهی از احساس حقارتی که فرد دارد، جملهای را به زبان میآورد و همین جمله باعث میشود، حقارت او بیشتر شود و حقارت او تبدیل به یک حقارت واقعی شود و دیگران نیز همانند خود او احساس میکنند این فرد انسان حقیری است. به این ترتیب یکی از مناشی بیهودهگویی احساس حقارتی است که فرد از درون دارد.
*بیهودهگویی انسان را حقیر میکند
گاهی نیز برعکس است، ممکن است فردی شخصیت خوبی داشته باشد و ذاتاً انسان باشخصیتی باشد، اما احساس شخصیت نمیکند و برعکس، احساس حقارت میکند و براساس احساس حقارتی که دارد، وادار به بیهودهگویی میشود و این بیهودهگویی سبب میشود در واقع نیز حقیر شود. متأسفانه گاهی اوقات این احساس بیشأنی و حقارت، از کسی صادر میشود که واقعاً حقیر نیست، ولی همین احساس حقارت او را به رفتارها و گفتارهایی وادار میکند که آنها در واقع او را حقیر میکنند.
ازجمله روایاتی که درخصوص صمت آمده و آنرا به هیبت گره میزند، روایتی از امیرالمؤمنین(ع) است که فرمودند: «بِکَثْرَهِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَه» (نهجالبلاغه، ص ۵۰۸)؛ کسی که ملتزم به صمت است و رعایت میکند، باعث هیبت و وقار او میشود.
از دیگر مناشی بیهودهگویی «ناشکیبایی» است. در جلسات گذشته روایتی را آوردیم که فردی میخواست اعتراض و صحبت کند و پیامبر فرمودند: سخن نگو. اگر کسی که قصد اعتراض دارد چند لحظهای تأمل کند و توضیحات را گوش کند، متوجه میشود که رفتاری که مورد اعتراض قرار گرفته، منشأ و مبنایی داشته است و اعتراض در اینجا بهجا نیست، و با اعتراض بیموقع تنها خود را سبک میکند.
*از علی آموز اخلاص عمل
داستان مواجههی امیرالمؤمنین علی(ع) با عمروبن عبدود را شنیدهاید که خلیفهی دوم مدام میگفت، که چرا علی(ع) کار را تمام نمیکند؟ حضرت رسول فرمودند؛ صبر کنید خود علی(ع) بازگردد تا از او سئوال کنیم چرا این کار را کرد. هنگامیکه حضرت علی(ع) آمد، رسول خدا(ص) فرمود در مورد این موضوع توضیح دهید، چرا وقتی عبدود افتاد سر او را بلافاصله جدا نکردی؟ حضرت فرمود؛ هنگامیکه من روی سینهی او نشستم، آب دهان به من انداخت و من خشمگین شدم، لحظهای به کناری رفتم تا آرام بشوم و هنگامیکه دشمن خدا را میکشم، صرفاً و خالصاً برای خدا کشته باشم؛ و مولوی در وصف این رویداد میگوید: «از علی آموز اخلاص عمل».
این ناصبوریهایی که خلیفهی دوم بارها بروز دادند ناشی از همین ناشکیبایی است که بیجا اعتراض میکرد و بعد هم ابراز ندامت میکرد. هر سه خلیفهی راشدین مسئلهی ناشکیبایی را داشتهاند که در تاریخ ذکر شده است.
*اعتراف خلیفه سوم
از مرحوم علامهی امینی(ره) شنیدم که گفتند، عثمان ۶۳ بار گفته است، اگر علی نبود من کشته میشدم؛ اما با این حال بسیاری از موارد را میبینیم که خلفای راشدین و به خصوص عمر تعجیل میکرد و حضرت تذکر میدادند. در روایت نیز از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل است که فرمودند: «الصمت زین العلم و عنوان الحلم» (غررالحکم، ص ۲۱۶)؛ صمت (در مقابل بیهودهگویی) زینت و زیب دانش است و رمز حلم است. اگر کسی حلم داشته باشد، صمت نیز خواهد داشت. آن کسی که حلم ندارد بیهودهگویی میکند.
*جاه طلبی و بیهوده گویی
از دیگر مناشی بیهودهگویی «جاهطلبی» است. فرد میخواهد در جمع برتری خود را به دیگران نشان دهد. در مورد قبلی فرد در جمع قصد اثبات خود را داشت، اما در اینجا به نیت برترنمایاندن خود در مجلس شروع به صحبت میکند و قصد دارد، نشان دهد که از بقیه بالاتر است و دارای جایگاه ممتازی است.
توهم از کفرفتن فوائد و عوائد نیز از دیگر علل بیهودهگویی است. فرد با خود فکر میکند، اگر سخن نگوید ممکن است فرصت از دست برود؛ درحالیکه چنین نیست و اصلاً آن چیزی که فرد احساس میکند عوائد و فوائدی دارد، هیچ فائدهای ندارد، ولی بیهوده سخن میگوید و خود را تخریب میکند. از امیرالمؤمنین علی(ع) در وصف متقین است که فرمودند: «إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُه» (نهجالبلاغه، ص ۳۰۳)؛ متقی و پرهیزکار اینگونه است که اگر حرفی را نزد، غصه نمیخورد که ایکاش حرفم را گفته بودم، شاید برای من فائدهای داشت. بعضی فکر میکنند، اگر حرف نزنند چیزی از دست میدهند.
*وقت مومن همواره پر است
بیکاری نیز یکی از علل بیهودهگویی است. آدم بیکار زیاد حرف میزند. کسی که کار دارد، حرف کم میزند و بیشتر عمل میکند و به کار خود میپردازد. لذا در بعضی از روایات آمده است «مؤمن ملتزم به صمت است وقت او پر است». صمت و پربودن وقت ظاهراً رابطهی خاصی با هم دارند و اگر انسان بیکار باشد، مدام حرف میزند و مضرات و زیانهای بیهودهگویی قهراً به سراغ او خواهد آمد. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: «کَثِیرٌ صَمْتُهُ مَشْغُولٌ وَقْتُه» (نهجالبلاغه، ص ۵۳۳)؛ صمت انسان مؤمن بسیار است و وقت او نیز مشغول است. اگرچه اینها دو فضیلت هستند، اما گویی با یکدیگر پیوند دارند و در لسان معصوم نیز در کنار هم قرار گرفتهاند.
*پرسشهای بیهوده
همچنین در روایات آمده است که ازجمله نمادها و مصادیق بیهودهگویی، بیهوده پرسشکردن است و در روایت نیز به عوامی مثال زده بودند که از مباحث پیچیدهی اوصاف و اسماء الهی و یا حتی از ذات الهی سئوال میکنند. کنجکاوی نابجا، پرسشهای بیجا تولید میکند و در پی آن فرد سخن بیجا به زبان میآورد. از هر چیزی نباید پرسید. البته این غیر از اصرار و اهتمام خاص به تعلیم و تعلم و کشف حقیقت است؛ اما اینکه انسان فراتر از استعداد خود سئوال کند و یا از مسائلی که پاسخ ندارد پرسوجو کند، بیهوده است.
قرآن کریم میفرماید: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» (اسراء: ۸۵)، از روح سئوال نکنند، که اصلاً جای سئوال ندارد و اگر پاسخ هم بدهیم، شما درک نمیکنید که روح چیست. از ذات نپرسید که دچار ضلالت میشوید، چون نمیتوانید آنرا ادراک کنید.
البته گاهی نیز سخن زیادهگفتن ممکن است مناشی مثبت نیز داشته باشد، مثلاً گاهی انسان به فردی علاقمند است و شدت علاقهی او موجب میشود که با آن فرد بیشتر حرف بزند و با او مؤانست داشته باشد؛ ولی اینکه منشأ مثبت باشد، دلیل نمیشود آنچه که صادر میشود نیز مثبت باشد. مناشی مثبت نیز گاهی آثار منفی دارد و اصل ارزش صمت و اصل رذیلتبودن الکلام فیما لایعنیک، ممکن است به جای خود باقی باشد، ولو با انگیزهی درست. انگیخته گاهی غلط و مضر است ولو انگیزه درست باشد.
______
حوزه