لوط(ع)، غریبه ی قوم

لوط نبی(علی نبینا و آله و علیه السلام) دست از کار کشید و به چهار مرد زیباروی قد بلند که عمامه بر سر داشتند، نگاه کرد. لبخندی به آنها زد و پاسخ سلامشان را داد. داس را به زمین انداخت و دستهای خاکی اش را تکاند و فهمید غریبه‌اند. گفت: «به منزل من بیایید!» چهار مرد، سر تکان دادند و پذیرفتند

لوط نبی(علی نبینا و آله و علیه السلام) دست از کار کشید و به چهار مرد زیباروی قد بلند که عمامه بر سر داشتند، نگاه کرد. لبخندی به آنها زد و پاسخ سلامشان را داد. داس را به زمین انداخت و دستهای خاکی اش را تکاند و فهمید غریبه‌اند. گفت: «به منزل من بیایید!» چهار مرد، سر تکان دادند و پذیرفتند. (۱)

لوط نبی(ع) بقچه اش را از سر راه برداشت و با دست به آنان اشاره کرد که به دنبالش بیایند. با لبخند مهربانی سرش را بالا آورد و افق شهر سدوم (۲) در نظرش پیدا شد. لبخند بر لبش ماسید و دل شوره به جانش افتاد. نگاهی سریع به چهار مرد زیبا انداخت و لب گزید و در دل گفت: «چرا آنها را به خانه ام دعوت کردم؟ در حالی که مردم این شهر را می‌شناسم…» و رو به آنان گفت: «شما به سوی بدترین مخلوقات خداوند می روید.»(۳)

لوط نبی(ع)، تا رسیدن به خانه، دلش می جوشید. اضطراب به جانش افتاده بود و خدا خدا می‌کرد آن چهار مرد، با گفتن دوباره و دوباره ی «شما به سوی بدترین مخلوقات خداوند می روید!» از همان راهی که آمده بودند، بازگردند. ولی مردان، بی آنکه خم به ابرو بیاورند، آمدند. (۴)

حضرت لوط (ع) با شتاب و عجله در حالی که دور و برش را نگاه می‌کرد، چهار مرد را به داخل خانه برد. چیزی نگذشت که در خانه با صدای مهیبی باز شد و چندین مرد با چشمهای از حدقه بیرون زده از بیرون در عربده کشیدند: «کجایند آن مردان زیبارو که همسرت تعریف آنها را برای ما کرده است؟»

لوط(ع) سراسیمه برخاست. میان آنها و میهمانانش ایستاد و دستهایش را به دو طرف باز کرد که مردان بی حیای قوم، جلوتر نیایند. مضطرب و پریشان گفت: «اى مردم! از خدا بترسید و مرا در مورد مهمانانم رسوا و شرمسار نکنید. آیا در میان شما مرد خردمندى نیست؟»

یکی از مردان جلوتر آمد و لوط(ع) محکم تر ایستاد و گفت: «دختران من را نکاح کنید؛ آنها برای شما پاکیزه ترند.» مرد، انگشت اشاره اش را که انگشتری داشت به سوی لوط (ع) دراز کرد و گفت: «ما میلی به دختران تو نداریم! از سر راهمان کنار برو!»

لوط نبی(ع) آشفته تر از پیش، نگاهی به میهمانانش انداخت و رو به مردان گفت: «کاش من در برابر شما نیروئى داشتم یا به تکیه‏ گاهى قوى پناه مى ‏بردم.» و صدای زیر لبی یکی از میهمانانش را شنید که گفت: «کاش می دانست هم اکنون چه نیروئى دارد.»

مردان بیشتری در مقابل خانه آمدند و فریاد کشان، لوط نبی(ع) را هُل می دادند تا راهی به خانه بیابند. ناگهان یکی از میهمانان عمامه از سر گرفت و گفت: « اى لوط بگذار تا وارد شوند.» لوط نبی(ع) دستهایش را پائین انداخت و به میهمان زیبارویش نگاه کرد که انگشتش را به سوی مردان قوم گرفت. مردان چشمانشان را با دست پوشاندند و فریاد می زدند: «کور شدیم!» (۵)

آنگاه میهمانان خود را معرفی کردند: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، کروبیل (علیهم السّلام) (۶) و گفتند: «اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم و اینها هرگز به تو دست نیابند. تو در نیمه های شب با خاندانت راهسپار شو.» (۷)

لوط(ع) خواهش کرد: «اى جبرئیل شتاب کن!» و پاسخ شنید: «وعده ی ما سحر گاه است؛ آیا صبح نزدیک نیست؟» (۸)

معرفی حضرت لوط نبی(ع)
حضرت لوط (ع) پسر خاله حضرت ابراهیم (ع) و برادر ساره(س) بود و این دو بزرگوار هر دو نبى و مرسل و منذر بودند. حضرت لوط مردى با سخاوت و کریم و پذیراى میهمانانى بود که بر آن جناب وارد مى‏شدند و همواره آنها را از قومش بر حذر مى ‏داشت.(۹)

حضرت لوط(ع) پس از مهاجرت حضرت ابراهیم(ع) از بابل، با ایشان مهاجرت کرد. خداوند ایشان را مأمور تبلیغ در سرزمین «مؤتفکات» کرد که این سرزمین شامل شهرهای «سدوم»، «عموره»، «صوغر»، «صبوییم» بود که در فلسطین هستند. (۱۰) بنابراین، حضرت لوط(ع) در میان قومشان غریبه بودند.

در روایتی از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) آمده است: «جناب لوط(ع) سى سال در بین آنها بود، بر آنها وارد شد؛ ولى از آنها نبود. عشیره و خویشاوندى در بین آنها نداشت. پیوسته ایشان را به خدا و ایمان به او و پیروى از فرامینش دعوت مى‏ کرد و از انجام فواحش و قبایح بازشان مى‏ داشت. آن حضرت قومش را بر طاعت خدا وادار مى‏ کرد؛ ولى آنها اجابتش نکردند و از حق تعالى اطاعت نمى‏ نمودند.» (۱۱)

پس از آنکه قوم لوط نبی(ع) توسط ابلیس فریفته شدند و به لواط (همجنسبازی مردان) و مساحقه (همجنس بازی زنان) مشغول شدند، خداوند به وسیله ی چهار فرشته بر آنان عذاب فرستاد. در این میان، هیچ کس جز حضرت لوط(ع) به همراه دخترانش نجات پیدا نکردند. همسر لوط نبی(ع) که با لواط کنندگان همکاری می‌کرد نیز در عذاب الهی، مدفون شد. (۱۲)

پی نوشت:
۱. کلینى، محمد بن یعقوب، الروضه من الکافی، ترجمه رسولى محلاتى – تهران، انتشارات علمیه اسلامیه‏، چاپ: اول، ۱۳۶۴، ج‏۲؛ ص۱۶۲-۱۶۶؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور ۳/۵.
۲. سایت ویکی فقه، ذیل عبارت قوم لوط
۳. کلینی، همان.
۴. همان.
۵. همان.
۶. همان.
۷. همان.
۸. سوره هود: ۸۱.
۹. ابن بابویه، محمد بن على، علل الشرائع، ترجمه ذهنى تهرانى – ایران؛ قم، مؤمنین، چاپ: اوّل، ۱۳۸۰، ج‏۲؛ ص۷۴۷؛ با استفاده از همان نرم افزار.
۱۰. سایت ویکی فقه؛ همان آدرس.
۱۱. ابن بابویه، همان، ص ج‏۲؛ ص۷۵۳.
۱۲. کلینی، همان.

پ.میعاد
مستور

همچنین ببینید

از شیراز تا حیفا

از شیراز تا حیفامنتشر شد

جدیدترین اثر موسسه فرهنگی هنری موعود عصر(عج) با عنوان از شیراز تا حیفا سرگذشت باب …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *