زن لباس سیه بر تن کرده بود. در کنج اتاق نشسته بود و بهت زده به پسر تازه گذشته اش نگاه میکرد. می توانستی از گرفتگی چهره، عمق غمش را دریابی، زن جوان انگار صد سال تکیده تر شده بود.
مردمان همگی در گوش هم زمزمه میکردند که نکند مادر درجا از غم مرگ فرزندش جان دهد، که زن از جا بلند شد و سمت پسر رفت، چشمانش را بست و روی او را پوشاند و گفت: پسر جانم! چه بی تابی ای است در آنچه از دست داده ایم؟ و چیست گریه در آنچه فردا به تو نازل مى شود؟
اى پسرک من! چشیدى آنچه پدرت چشید و خیلی زود مادرت هم آن را خواهد چشید.
فرزندم می دانی، بزرگترین راحتی جسم خواب است و خواب برادر مرگ است. پس چه فرقی است میان اینکه تو بر فراشت(۱) خفته باشى یا بر غیر فراشت مرده باشى؟
بدان که فردا روز سوال و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ توست. پس اگر تو از اهل بهشت باشى، مرگ به تو ضرری نمی رساند و اگر از اهل دوزخ باشى، زندگانى دنیا تو را سودى نداشت، هرچند طولانی ترین عمر را در میان مردم داشته باشی.
پسر جانم! اگر مرگ اشرف چیزها براى بنى آدم نبود، هر آینه خداى تعالى پیغمبر خود (صلى الله علیه و آله) را نمى میرانید و دشمن خود شیطان را مهلت عمر ارزانى نمى داشت.
پی نوشت:
۱.خانه
منبع: بحار الانوار ۸۲، ۱۵۲؛ به نقل از مسکن الفواد، شهید ثانی، باب صبر بر مصیبت ها.
اریحا