چکیده:
اشاعه خشونت در تلویزیون، تبدیل به یک مشکل همگانى شده است. ممکن است شما اطمینان داشته باشید از اینکه کودکتان هرگز در آینده، علىرغم برنامههاى خشونتبارهمیشگى تلویزیون، تبدیل به یک فرد پرخاشگر نخواهد شد، اما شما نمىتوانید مطمئن باشید که کودک شما به وسیله کودکى دیگر که در یک رژیم مشابه ]از برنامههاى تلویزیونى[رشد یافته است، کشته و یا معلول و ناقص نخواهد شد.
در کتاب »خشونت در رسانههاى جمعى« )انتشار یافته در سال ۲۰۰۰) مجموعه موجز و آموزندهاى از ۵ مقاله، همراه با نگاه متفاوت مقالهنویسان آنها، پدید آمده است. این مجموعهبه وسیله »مرکزى براى تربیت موفق« گردآورى شده است ۳
دکتر براندون سنتروال در مقاله خود در این کتاب با عنوان »تلویزیون به آفریقاى جنوبى و مکبرید کانادا مىآید« به اثباتاین مسأله پرداخته است که در هر جامعه و کشورى در سرتاسر این جهان گسترده – از هندوستان گرفته تا آمریکا – رشد جرایم ارتکابى در فاصله ۱۰ تا ۱۵ سال بعد از ورود تلویزیون بههر جامعه، تا دو برابر گسترش یافته است.
ممکن است شما با تعجب سؤال کنید که چرا با ۱۵ سال تأخیر؟ پاسخ این است که جرایمى از قبیل تجاوز به عنف، قتل عمدى و ضرب و جرح عمدى، نوعى رفتار در دوره بزرگسالىاست و از آنجا که بیشترین تأثیر تلویزیون بر کودکان است، این دوره زمانى، حاکى از یک دوره آبستنى است؛ بین زمانى که تصاویر خشونت براى اولینبار از تلویزیون پخش مىشود، تازمانى که فعل خشونتبار براى اولین بار عملاً اتفاق مىافتد.
اساساً این دوره زمانى، مدتى است که یک طفل چهار، پنج ساله که مورد تربیت خشونتگراى رسانههاى جمعى واقع شده است، به سن ارتکاب جرایم مىرسد.
بهطورکلى مىدانیم که کودکان به واسطه حرکات رفتارى )میمک( مورد آموزش قرار مىگیرند. بنابراین، فهم و درک این مسأله که پس از ورود دو ساله تلویزیون به هر جمعى ازکودکان، دو اتفاق مهم مىافتد، نمىبایست باعث شگفتى شود. اول اینکه، توانایى خلاقیت فکرى کودکان در حدود ۲۲% کاهش مىیابد و دوم اینکه، گرایش به خشونت، به کتککارىو ضرب و جرح دیگران، در حدود دو برابر افزایش مىیابد.
جِى در اینباره مىگوید: من به وقوع سه چیز یقین دارم: ابتدائاً تشکیل یک الگوى آشفته و درهم ریخته آموزشى که این اختلال تقریباً و عملاً اصل آموزش را بىاثر مىگذارد. دوماینکه، تعداد زیادى از اولیا، مشتاقانه و به نحوى روزافزون، کودکشان را با ترکیبات شیمیایى، درمان مىکنند که تأثیر این روند بر کودکان، همانند تأثیر کوکائین است.
تأثیرگذارترین مقاله را در کتاب خشونت در رسانههاى جمعى، دیوید گروسمن، در ۲۶ صفحه و با عنوان »آموزش کودکان ما را براى کشتن، متوقف کنید« نوشته است. گروسمن، رنجر سابق ارتش و استاد یک دانشگاه در جنوب و نویسنده کتاب »کشتن و هزینه روانى آموزش کشتار در جنگ و جامعه« است.
او در این مقاله، بین روند شرطىسازى ارتش و روند شرطىسازى در تلویزیون نمونههاى مشترک فراوانى را از جهت ارائه مطالب و مفاهیم یافته است.
به صورت خیلى خلاصه، بیان شده است که پس از چند نبرد مهم و قابل توجه، ارتش ایالت متحده از ناتوانى طبیعى مردان خود در اینکه به سادگى بتوانند به واسطه یک دستورنظامى، فرد مقابل را بکشند، به وحشت افتادند. آمار نشانگر این نقطه ضعف بود که سرعت آتش در میان سربازان (در واحد زمان) تنها در حدود ۱۵% بوده است.
همانگونه که جنبش طبیعتگرا، نابودکننده صنعت چوببرى است، احترام به انسانها، نابودکننده صنعت مرگ و دیگرکُشى است؛ چرا که تا زمانى که انسانها با غریزه ذاتى براى قتلو آدمکُشى متولد نمىشوند، ارتش بناى ساختن چنین اشخاصى را (از طریق آموزش) دارد. پس از سالها، هنوز هم ارتش در پى القاى این مفهوم است که سرعت آتش (در واحد زمان) به وسیله ویتامینها، در حدود ۹۰% بوده است.
گروسمَن با دلیل اثبات مىکند که ارتشىها با استفاده از یکى از سه نوع صورت شرطى کردن، سعى در تعلیم نحوه کشتن دیگران به یک مرد کردهاند. ابتدائاً وحشیگرى و قساوت یاالقاى اجبارى ارزشها، دوم شرطى کردن قدیمى و کلاسیک و سوم، شرطى نمودن اجرایى.
در صورت اول یعنى شرطى نمودن بر اساس »آموزش« وحشیگرى و قساوت یا القاى اجبارى ارزشها، هنجارها و ارزشهاى حیاتى یک شخص از بین برده مىشوند تا گروه جدیدىاز ارزشها، شامل نابودى و تخریب، خشونت و مرگ در قالب نوعى از زندگى، مورد پذیرش قرار گیرند. براى سربازان جوان، قبول این ارزشها، به صورت معمول در قالب زندگى دریک اردوگاه نظامى صورت مىپذیرد؛ اما براى نوجوانان و اطفال که ناتوان از تمایز گذاشتن بین واقعیتهاى زندگىشان و واقعیتهاى رسانههاى جمعى هستند، این مسأله از طریقهرگونه خشونت در قالب فیلمهاى گرافیکى رسانههاى جمعى و بهویژه در هر سکانسى از کارتونها و بازىهاى ویدیویى القا مىشود.
اما شرطى شدن قدیمى و کلاسیک که بهترین صورت آن را مىتوان در سگهاى پاوولف مشاهده کرد، سگهایى که با شنیدن زنگ شرطى شده بودند و بزاق دهانشان جارى مىشد.این صورت از شرطى شدن را به خوبى در حال حاضر مىتوان به واسطه بازتابهایى که دانشآموزان دبیرستان »جونسبرو« از خود نشان مىدهند، مشاهده کرد. هنگامى که به آنهاگفته شد که شخص یا اشخاصى به گروهى از برادران و خواهران و خویشاوندان آنها در مدرسه ابتدایى شلیک کردهاند، آنها خندیدند.
در حال حاضر، ما صاحب نسلى از مردم هستیم که بین احساسات و خشونت ارتباط برقرار کردهاند و این نه به این خاطر است که آنها والدینى دارند که آنها را دوست ندارند و یااینکه آنها حشیش مصرف مىکنند، بلکه این بچهها فىالواقع ۱۰ یا ۱۵ سال قبل، در قالب فرهنگى که در آن رشد کردهاند، شرطى شدهاند.
اما شرطى شدن اجرایى، یک پروسه بسیار قوى از بازتابهاى عاطفى و احساسى است که این صورت از شرطى شدن، عامل بیش از ۷۵ تا ۸۰% از شلیکها در هر میدان نبردى است.زمانى که مردم وحشتزده یا عصبانى هستند، آنها آن کارى را انجام مىدهند که به انجام آن شرطى شدهاند. از اینرو و با هدف نجات حیات، دورههاى آموزش تیراندازى و دفاعشخصى، بهویژه براى زنانى که با حملههاى ناگهانى روبهرو مىشوند شکل مىگیرد. به خوبى باید دانست که ارتش ایالات متحده آمریکا نیز با این هدف و در جهت آموزش مردمبراى کشتن دیگران، نسخه کمى اصلاح شدهاى از بازى سوپرنیندتو را که «Doom» نامیده مىشود و در واقع، مقدمهسازى براى جنگ و نبرد است، تهیه و تدوین کرده است.
اما آیا این تأثیرگذار است!؟ شما به من مىگویید: مایکل کارنل با ۱۴ سن، هرگز با یک اسلحه در طول زندگىاش شلیک نکرده بود. تا زمانى که او یک اسلحه مدل ۲۲ را از همسایهشاندزدید و آن را همراه خود به مدرسه برد و به گروهى از بچهها که مشغول ورزش بودند، آتش گشود. در اثناى تیراندازى، بچهها جیغ مىزدند و سعى در فرار نمودند؛ او ۸ نفر از آنها رابا ۸ شلیک، مورد هدف قرار داد، ۵ نفر در سر و ۳ نفر در بالا تنه.
گروسمن که نه تنها دورههاى رنجرى را گذرانده، بلکه در دورههاى عالى نظامى در کالیفرنیا و در قالب گردان کلاهسبزهاى ارتش آمریکا نیز آموزش دیده است، گزارش مىدهد کهوقتى او کلاهسبزهاى ارتش را از موفقیت این طفل در شلیک نمودن با خبر ساخت تمامى آنها از تعجب سرجایشان میخکوب شده بودند. شاهدان عینى این ماجرا تصدیق مىکنند کهمایکل ایستاده بود و با نگاهى خالى از هرگونه احساس شلیک مىکرد و هرگز در طول تیراندازى، پاهایش را تکان نداد.
بله درست است، او مرتباً با بازىهاى ویدیویى در ارتباط بود. مایکل از یک خانواده نسبتاً مرفه و نه از یک خانواده از هم فروپاشیده مىآمد، جایى که بازىهاى جنگى و مبارزه، نقشىمعمولى در برنامه آموزشى دوران کودکى دارد.
گروسمن به درستى این شرطى کردن و حساسیتزدایى را سندرم نقصان مصونیت (در مقابل) خشونت آموزش داده شده نامید؛ این سندرم تنها شما را نابود نمىکند، بلکه دفاع شمارا در برابر موقعیتهاى خطرناک و کشنده، نابود مىکند.
در حقیقت؛ گروسمن غالباً مانند شاهدى متخصص در پرونده، دلایلى را بازگو مىکند؛ و در جایى که کودکان با مجازات مرگ روبهرو مىشوند، مبارزه براى کاهش این مجازاتها رابه نمایندگى از کودکان مطرح مىسازد. در توضیح این نگاه او مىکوشد با استفاده از تخصصش، ناآگاهان را متقاعد به این مسأله نماید که شما نمىتوانید کودکى را محکوم به مرگنمایید، در حالى که فرهنگ تولیدشده به دست شما، واقعاً بچهها را به کشتن دیگران شرطى کرده است.
دیگر مقاله قابل ملاحظه و چشمگیر این کتاب (خشونت در رسانههاى جمعى ) مقاله جونلوین، با عنوان مزاحمت کنسرتهاى سیاه است. این مقاله در اصل نامهاى است که توسطلوین در شبکه سراسرى اینترنت به معرض دید عموم گذاشته شد. مقاله بعدى از جوونا کنتتور، پروفسور و نویسنده کتاب مادر من وحشتزدهام، با عنوان »محافظت از کودکانمان درمقابل غول ترسناک رسانههاى جمعى« است؛ این مقاله به بررسى تأثیرات روحى و روانىاى که تصاویر مىتواند عارض کودکان کند، مىپردازد و در این رابطه، دست به کاوش وبررسى مىزند.
در این مقاله آمده است که از نقطه نظر مباحث روانشناسى، حتى نمایش تنها یک صحنه خشونتبار کوتاه از یک برنامه تلویزیونى و یا یک فیلم، مىتواند در کودکان القاى ترسى عمیقو پایدار نماید و موجبات شوکهاى عصبى جدّى را ایجاد نماید و سرمنشأ هراسهاى روانى در کودک گردد. بنابراین، نمایش سکانسهایى که اشاعهگر خشونت است و مىتواندموجب ترس و وحشت در کودکان شود، مىبایست متوقف گردد.
من قصد بزرگنمایى و پرداختن به اینگونه اظهارنظرها را نداشتم، اما هنگامى که به گذشته فکر کردم و به یاد آوردم که دکتر سنتروال در سخنرانىهایش به شدت به مسألهموسیقىهاى تند و محرک و تأثیرات آن پرداخته بود، دریافتم که امروزه موسیقى در حدى بسیار قوى و مؤثر، خودنمایى مىکند.
موسیقى امروز نه به عنوان یک انشعاب فرعى و ناآگاهانه (در رسانههاى جمعى) و همراه با تصاویرى گنگ و مبهم بلکه به وسیله و شکل جملات اعتراضى، هنر شعر، فریادها وبانگها، اقرارات و اعترافات، داستانها و اندیشهها و افکار و شعارهایى که با صداها و پردههاى مختلف همراه مىشود، ترسیم مىگردد.
امروزه موسیقى بیشتر به رسانههاى جمعى نوشتارى شباهت پیدا کرده تا رسانههاى بصرى و دیدارى؛ بنابراین موسیقى را نمىتوان به عنوان یک عامل شرطى کردن طبقهبندى نمود، چرا که لغتها و واژههاى به کار برده در اشعار، عمدتاً زیبا نیستند و یا شما موافق با آنچه که خواننده مىخواند نیستید و این در حالى است که به نظر مىرسد، مشکل واقعى در پشتنگاه شکارگر و فرصتجو و افسونگر رسانههاى جمعى است.
موسیقىهاى رایج، از همه بیشتر، قوه تخیل و خلاقیت را در میان دیگر چیزها تخریب مىکند. آوازها همانند کتابها هستند، با این تفاوت که آنها از صنعت مجاز و استعاره استفادهمىکنند و با عوامل متغیر ]پارامترها[ قوه تخیل و خلاقیت، در مبارزه و کشمکش قرار مىگیرند.
زمانى که والدین عنوان مىکنند که از کودکانشان به وسیله بازى »کامبت××× 1 Kambet ×××» حساسیتزدایى شده است و چرا از آنها در بیستسال پیش و به وسیله بازى (Pong) حساسیتزدایى نشدهبود، از نقطهنظر روانشناسانه، این مسأله نشانگر یک نوع بىخبرى است که عمدتاً افراد بىمبالات و کمکار دچار آن مىشوند. به صورت کلى، چنین والدینى از موقعیتهایى که نیاز بهتعلیم و تربیت و نظم و انضباط فردى دارد، شانه خالى مىکنند و فرض مىکنند، صاحب نوعى ایدئولوژى ماندگار و بدون مرگ و تاریخ مصرف هستند که این ایدئولوژى، در نهایت درمقابل چنین رفتارها و آداب غیرمنتظرهاى، تنها تبدیل به نگاهى ارتجاعى مىشود و در اکثر حالتها، تأسفبار، غمانگیز و غیراصولى جلوه مىکند.
متأسفانه نگاه نامنعطف عقلىگرا اینگونه دیکته کرده است که چنین روند حساسیتزدایى، در طول بیست سال گذشته اتفاق نیفتاده است؛ ]خصوصاً روند حساسیتزدایى از طریقاعطاى پاداش به شرکتکنندگان مسابقه تیراندازى که در سر مصنوعى یک انسان شلیک مىکنند، یا دیگر موارد، همانند صحنههاى کشتوکشتار شبیه به یک زندگى واقعى که درسناریوى یک فیلم مطرح مىشود[. بنابراین، هر دلیل تاریخى مبنى بر اینکه چنین بازىها و فیلمهایى، هیچ تأثیرى بر بیننده خود نمىگذارد، بىاثر مىشود.
در پایان به بررسى دو اشتباهى که نگارندگان کتاب خشونت در رسانههاى جمعى مرتکب شدهاند، مىپردازیم؛ اول اینکه، تأثیرات نامطلوب و مضر خشونت در رسانههاى جمعى، تنها قسمتى کوچک از یک تابلوى بزرگ است. ما به نحوى شایع، شاهد ملتى پر از افسردگى، نگرانى و دلمشغولى و استفادهکننده از داروهاى شیمیایى هستیم که این ملت در بستررسانههاى جمعى حاضر رشد یافته است؛ رسانههایى که مرتباً به مردم اعلام مىکنند که آنها در آنچه که دارند، به حد کافى خوب نیستند و یا اینکه چاق بودن یا پیر بودن، مساوى وهمطراز نادان بودن، مورد عشق واقع نشدن و یا مورد تمسخر قرار گرفتن است و اینکه همهچیز مورد نیاز است و اینکه الکل به تنهایى براى ساعات خوش کافى است و سیگار تاهمیشه یک آرامکننده است، و همچنین این مسأله که شما در آینده تا چه حد معیوب و ناقص مىشوید، ارتباطى با اینکه امروز چقدر سیگار مىکشید، یا چه مىخرید و از چه رژیمغذایى پیروى مىکنید، ندارد.
دومین قصورى که در کتاب اتفاق افتاده است و ما بدان مىپردازیم، اینکه رسانههاى جمعى در مجاب کردن افکار عمومى بسیار قوى و مؤثر هستند؛ و قدرتشان در حساسیتزدایى وترویج خشونت، به نحوى به نگاه رضایتمند مردم به اینگونه امور باز مىگردد.
مردم امروز ما گرچه ممکن است زنده و پرجنبوجوش باشند، اما هنوز هم خودشان را دوست ندارند و با سختى و مرارت زندگى مىکنند. با نگاهى به آنچه که فرهنگ ما امروزه باجمعیت مؤنث انجام داده است، تنها مىتوان واژه جهنم را به خاطر آورد. مىتوان گفت که در این زمان، ارتباط میان پرونوگرافى و حساسیتزدایى بینندگان آن، مىتواند موضوعى براىحملههایى به قصد آزار و اذیت و تجاوز جنسى قرار گیرد.
روند شرطىسازى و حساسیتزدایى تبدیل به یک امر جهانى شده است و مربوط به یک برهه و مقطع زمانى خاص نمىباشد؛ ما دقیقاً منابع و سرمنشأهاى مشکل را مشخص کردیمو فکر مىکنیم، دیگر احتیاجى به اینکه این هیستریک سمى ادامه یابد، وجود ندارد.
اریکا آلبانس
Erica Albanase
منبع:http://www.turnoffyourtv.com
نشریه سیاحت غرب، شماره ۲۴