اختصاص این شئون که در روایات مأثور و بویژه ادعیه صادر شده از گنجخانه اهل بیت(ع) بدانها اشاره شده بیان »تعارف و تحبیب« چنانکه در میان عموم مردم سارى و جاریست نیست. چه این عمل در ساحت حضرت رب العالمین و ائمه دین(ع) به مثابه لغو است. در حالیکه آن ساحت جلیل پیراسته از لغو و بیهودهگویى و تعارف است. بیان صفات متعالى: خزان العلم، منتهى الحلم، اصول الکرم، ذوى النهى، ورثه الانبیاء، معادن حکمه الله، حفظه سر الله، خلصین فى توحید الله، اهل الذکر، اولى الامر، بقیهاللهو… (گنجینههاى علم، منتهى الیه حلم و بردبارى، بنیانهاى کرم، صاحبان خرد، وارث انبیاء معدنهاى حکمت خدا، حافظان سر خدا، مخلصین در توحید خداوند، اهل الذکر، صاحب امر، بقیه الله و…) ناظر بر جمیع صفات و حصول شرایطى است که جلب و جذب و حراست از آن کسانى را مستعد و مستحق لقب »خلیقه الله« ساخته است.
ظهور تام این صفات است که از اهل بیت(ع) »مثل اعلاى« دیندارى و یکى از دو ثقل (قرآن و اهل بیت»ع«) ساخته است چنانکه سیره و سنت آنان نزد علما و مراجع براى تشخیص حکم و حل مسأله از (حجیت) برخوردار است. در روایت منقول از حضرت نبى اکرم، و امام حسن مجتبى صلواه الله علیهما ذکر است که:
من مات و لم یعرف امام زمانه مات متیته جاهلیه.۱
کسى که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده.
عدم معرفت امام زمان به منزله عدم معرفت درباره مقصد، راه و حجت خروج از جاهلیت و گمراهى است. وقتى »حقیقت« در امام زمان(ع) متجلى مىشود یعنى »حق« نزد او و با اوست و از طریق او حاصل مىآید و جز آن هرچه باشد و به هر نام که باشد عین جاهلیت و گمراهى است.
در زیارت جامعه کبیره منقول از حضرت امام على النقى(ع) آمده است:
والحق معکم و فیکم و منکم و الیک و أتم اهله و معدنه…
حق با شماست و در شماست و از شماست و متوجه شماست و شما اهل آن و معدن آن هستید.۲
این عبارت ترجمه:
انى تارکم فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترى.۳
من در حالى شما را ترک مىکنم که دو ثقل را در میان شما گذاردم. کتاب خدا و اهل بیتم را، دو ثقلى که از هم جدا نمىشوند تا آنکه در بهشت و در کنار حوض کوثر همدیگر را ملاقات کنیم.
این دو ذاتاً از هم انفکاک ناپذیرند وگرنه بیان نمىشد »حق با شما، در شما و متوجه شماست« حق بدانها اضافه نشده و یا در وصفى عرضى عارض برحیات آنان نیست. قرابت با آنها قرابت با حق و دورى از آنها عین دورى از حق است. چنانکه در زیارت حضرت صاحب الامر مىخوانیم:
انا ولىّ لک برى من عدوک فالحقّ ما رضیتموه و الباطل ما اسخطتموه.۴
من دوستم با تو و بىزارم از دشمن تو حق آنست که شما آن را بپسندید و باطلل آنست که شما را از آن ناخشنود و خشمگین هستید.
گمراهى الزاماً در یک مصداق ثابت چون پرستش بت سنگى متجلى نمىشود. در هر عصر و نسلى »باطل« به صورتى ظهور پیدا مىکند چنانکه در ادوار گذشته نیز روزى در فرعون و نمرود ظهور مىکرد و روزى دیگر در ابولهب و ابوسفیان یا پرستش بت سنگى و خرمایى بود و یا پرستش ماه و ستاره.
تفاوت صورتها و مصادیق ناظر بر تفاوت معنى و باطن نیست. یک مفهوم ثابت به نام استکبار و طغیانگرى است که در هر عصرى به نحوى ظهور مىیابد. مهم کسب و کشف مفاهیم ثابتاند.
حب و قرب به اهل بیت(ع) و تجدید و عهد بااینان نیز در نسبت با همین معناست. قرابت جستن با اشتراک در صفات کمالى و جلب و جذب آن ممکن است در جایى »سلمان فارسى« عجم که هیچ خویشى (یا قرآبت نسبى و سببى با حضرت نبى اکرم(ص) ندارد مخاطب عبارت دلنشین: سلمان منا اهل البیت۵ (سلمان از ما اهلبیت است) مىشود و »بولهب« علىرغم قرابت خونى با نبىاکرم(ص) مخاطب: »تبت یدا ابى لهب«.6 اشتراک در »مقصد و طریق« یعنى »اشتراک در معنى بودن و نحوه بودن« در عرصه حیات در خود و با خود »قرابت و محرمى« را دارد. وقتى سلمان در سیر اکمالى و همنوا با »اهل حق« بر کشیده شد، مقامى متعالى یافته و شایسته آن خطاب شده که: »سلمان از منست« و در مقابل، کسى در طى درکات نزولى چنان مقام نازلى یافته که حضرت حق او را مخاطب »بریده باد دستان ابى لهب« مىسازد، بىگمان خواست حضرت حق خواست پیامبر اکرم(ص) نیز هست.
آنگاه که بزرگ مردى چون نبى اکرم(ص) »ذوب« در حق مىشود و با سلب حیثیت و سلب اراده و اختیار تام و تمام از خود ظهور تمامیت »عبودیت« را سبب مىشود در این مرتبه به چنان درجهاى از قرابت رسیده که در »معراج« مخاطب »قاب قوسین اوادنى«7 مىگردد. یعنى در سیر اکمالى و طى مراتب پیامبر بدانجا رسید که قرابتش به حضرت حق بهاندازه درازاى دو کمان و یا حتى کمتر از آن بود.
بىگمان در این ساحت »جبرئیل« در خدمت اوست چنانکه در همان سفر در ساحتى حضرت جبرئیل اعلام داشت:
لودنوت انملت لاحترقت.
اگر نزدیکتر بیایم بهاندازه یک سر انگشت خواهم سوخت.
استعداد و استحقاق برکشیده شدن رسول مرسل، برتر و والاتر از جبرئیل(ع) است از همین رو به قول سعدى شیرازى »رسد آدمى بجایى که بجز خدا نبیند، بدانجا رسید که جز او و خدا نبود. این درجه از محرمى نصیب حضرت جبرئیل نمىشود.
معناى اراده خداوند در خلقت خلیفه، در همین جا ظاهر مىشود. خلیفه خدا، خلیفه و حجت و اسوه بر »ما سوى الله است.« پهنه حکمرانى او از حضرات ملکوتیان مقرب چون »جبرائیل« آغاز مىشود تا کمترین آنها در میان عالم ملک.
پیامبر اکرم(ص) خطاب به على(ع) فرمود:
یاعلى، هر که از خدا بترسد همه از او مىترسند هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز مىترساند.۸
»خشیت« و »خوف« در خود و با خود »خضوع« و افتادگى در برابر رب الارباب را دارد. آن که افتاده پروردگار مىشود لاجرم »برکشیده« او هم مىشود.
ضرورى نسبت یافتن با خالق هستى ورود به مدار »عزت« و »عنایت« اوست. »فمن یتوکل على الله فهو حسبه«9 آن که دل بدو مىسپارد از غیر او خوفى ندارد چنان که »عزت« او را چنان در خود مىپیچید که لاجرم از »خوف ماسوى الله« درامان مىماند.
به سبب همین نسبت یافتن و جلب کمالات است که به اذن الله سهم بزرگى از »هیبت« و »جلال« او نیز شامل عبد مىشود. چنانکه همگان در وقت مواجهه بااولیاء و انبیاء در برابر هیبت و جلال آنان پشت خم مىکنند. شاید بتوان این معنا را به عبارت دیگر نیز درک کرد: »العبودیه جوهره کنهها الربوبیه« عبودیت جوهریست که کنه آن ربوبیت است.
عبد صالح، حسب عبودیت تام و تمام به درجهاى مىرسد که صفت »تربیت و پرورش« غیر خود را (که در مراتبى نازلتر از او سیر مىکنند) حاصل مىکند. این »شأن« جزء سایر شؤونى است که »باذن الله« جهت تربیت، ارشاد و دستگیرى عباد به عبد صالح داده شده است.
به عبارت دیگر، تربیت و پرورش عباد از شؤونات ولى خداوند است نمىتوان کسانى را حسب قول خداى تعالى به عنوان »ولى« و صاحب »ولایت« و سرپرست تام در همه امور دنیاوى و آخرتى پذیرفت و شأن »پرورش« و تربیت و ارشاد عباد را از آنها سلب کرد.
انّما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون.۱۰
سرپرست و ولى شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند. همانها که نماز را برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند.
جابر بن عبدالله انصارى در واپسین روزهاى عمر پیامبر اکرم، (ص) به خدمت ایشان رسیده و درباره آیه ذیل از او سئوال کرد.
و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین.۱۱
و آنان را پیشواى مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو (از انواع عبادات و خیرات) به خصوص اقامه نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.
پیامبر(ص) فرمودند:
اى جابر! منظور از این آیه اوصیاى پس از من مىباشند. روزى مىرسد که تو فرزندم محمد باقر را زیارت و زمانش را درک خواهى کرد. سلام من را به او برسان…۱۲
ترس و احساس افتقار و بیم که گاه باعث »خضوع و خشوع« بىجاى مردم در برابر مردان زنانى چونان خودشان مىشود ناظر بر عدم خشوع و خضو آنان در برابر پروردگار است. گویا حسب این عمل پردههاى محافظ از آنان سلب شده است و آنان خود را بىدفاع احساس مىکنند.
ترس مؤمن از پروردگا، حاصل مشاهده »فقر« ذاتى در برابر »عظمت« حضرت بارى تعالى است.
همین »افتخار« مؤمن را مستعد »اقرار به نقصان و ضعف« و اظهار »بندگى« مىکند تا شاید از روى کرم، آن عزیز غنى بر او رحمت آورد و از خوان گستردهاش او را نصیب دهد. چنانکه در هواى برکشیده شدن از خوان فقر و ضعف و زبونى دست در دامان محبوب مىآویزد.
هریک از موجودات حسب ظرفیت وجودى و مشیت و اراده خداوندى مظهر صفتى از اوصاف و حامل خصلتى از مجموعه خصایل هستند. چنانکه هر یک از آنها و از جمله حیوانات و نباتات سهمى از وفادارى، حلم، صبر، سخا، شجاعت، غضب، غیرت و امثال اینها را دریافت کردهاند و حتى برخى دربارز ساختن صفتى خاص بر دیگران پیشى گرفتهاند.
عالم اکبر، آینه جامع جمیع این صفات و خصال در موجودات است. چنان که »جلال« در غرش دریا و طوفان خود را مىنمایاند و جمال جامه گلبرگ گلها و لطافت شبنم را به تن مىکند.
انسان استعداد و قوه جلب و جذب و اظهار اینهمه را دارد از همین رو خطاب »عالم اصغر« مخصوص اوست. این استعداد و رجحان در جلب و اظهار صفات جمالى و جلالى او را »اشرف« موجودات ساخته و حاکم بر آنها چنانکه با تسخیر زمین و موجودات از آنها بهره مىبرد.
هر یک از انسانها نیز حامل سهمى از این مجموعه از صفاتند چنانکه گاه صفتى و خصلتى بارزتر از سایر موضوعات در برخى اشخاص ظاهر مىشود.
لطافت طبع شاعران و خشونت جباران طاغى هر یک نحوى از ظهور این صفات است که گاه به افراط و گاه به تفریط ظاهر مىشود و صحنه حیات را براى بسیارى از آفریدههاى خدا تنگ مىسازد و سببساز بحرانهایى بزرگ مىشود. همین افراط و تفریط، همین بىتعادلى، همین ناتوانى در »مدیریت بر خود« موجب مىشود تا افراد صلاحیت تصاحب مناصب را از دست بدهند.
»مدیریت بر خود مقدمه مدیریت بر غیر خود« است. این مدیریت ضرورتاً در گروه شناسایى »خود« است. »شناسایى خود«، شناسایى انسان و تمام قوا و توانائیهایش است. شناسایى همه آنچه که مىتواند او را از عالىترین مراتب به دانىترین شرایط نزول دهد و بالاخره شناسایى مجارى دستیابى به »حقایق« و مصادر و منابع آن. از این روست که خداوند »مردانى« را به عنوان »خلیفه« و »مدیر« معرفى نموده که صاحب عالىترین درجه از توانایى براى »مدیریت برخودند.«
شناسایى حقیقى خود ناگزیر به شناسایى »خالق« هستى مىانجامد، شاید از همین روست که آمده است:
من عرف نفسه فقد عرف ربه۱۳
هر که خود را شناخت خدایش را مىشناسد.
این شناسایى منجر به »خضوع«، »خشوع« و سلب حیثیت از خود مىشود. انسانى که به تمامى از خود تهى شده و از حق پر مىشود.
»انسان کامل« به تمامى از »خود« تهى شده و از حق پر شده است.
»عزالدین نسفى« صاحب کتاب »الانسان الکامل« در معرفى این انسان و جایگاه او در هستى بیانى لطیف دارد که ذکر آن خالى از لطف نیست:
»بدان که شریعت، گفتار انبیاست و طریقت، کردار انبیاست و حقیقت، دید انبیاست سالک باید که اول از علم شرعیت آنچه ملابد است، بیاموزد و یاد گیرد و آن گاه از عمل طریقت، آنچه بالا و بد است به جاى آورد تا از انوار حقیقت به قدر سعى و کوشش وى روى نماید«…
»هر که قبول مىکند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت است و هر که به جاى مىآورد آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است و هر که مىبیند آنچه پیغمبر وى دیده است از اهل حقیقت است«…
آن طایفه که هر سه دارند کاملاناند و ایشاناند که پیشواى خلایقاند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصاناند و ایشاناند که از بهایماند.
»انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید، به کمال خود رسید«… و »این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکى نباشد. از جهت آن که تمامت موجودات همچون یک شخص است و انسان کامل »دل« آن شخص است و موجودات، بىدل نتوانند بود. پس انسان کامل در عالم، زیادت از یکى نباشد. در عالم، دانایان بسیار باشند اما آنکه »دل« عالم است یکى بیش نبود. دیگران در مراتب باشند، هر یک در مرتبهاى. چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکى دیگر به مرتبه وى رسد و به جاى وى نشیند تا عالم بىدل نباشد«…14
آدمیان زبده و خلاصه کائناتاند و میوه درخت موجوداتاند و انسان کامل زبده و خلاصه موجودات آدمیان است. موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کاملاند، هم به صورت و هم به معنى.
چون انسان کامل خداى را بشناخت، بعد از شناخت خداى، هیچ طاعتى بهتر از آن ندانست که راحت به خلق رساند و هیچ راحتى بهتر از آن ندید که با مردم چیزى گوید و چیزى کند که مردم چون آن بشنوند و به آن کار کنند، دنیا را به آسانى بگذرانند و از بلاها و فتنههاى این عالمى ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند و هر که چنین کند، وارث انبیاست.
»انسان کامل هیچ طاعتى بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستى در میان خلق پیدا کند و عادات و رسوم بد از میان خلق بردارد و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خداى خواند و از عظمت و بزرگوارى و یگانگى خداى، مردم را خبر دهد…« و »مردم را محب و مشفق یکدیگر گرداند تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند ومعاون یکدیگر شوندو بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند هم به زبان و هم به دست. و چون امان دادن یک دیگر بر خود واجب دیدند، به معنى با یکدیگر عهد بستند.
باید که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد.
من لاعهد له لا ایمان له. المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده«…15
این بدیهى است که خداوند از روى »لطف« و »حکمت« و از باب »عدالت«، نورى فراروى انسانها بتابد، بابى بر آنها بگشاید، طریقى بدانها بنماید و با قرار دادن »مصداقى عینى و خارجى« به عنوان اسوه امکان در امان ماندن بشر از ضلالت و سیر در مراتب کمالى را پیدا کند. از همینجا موضوع »سؤال و جواب« و »عذاب و پاداش«، مطلوب عقل و مؤید آن واقع مىشود. ورنه بىآنهمه مقدمه و تمهید موضوع »معاد« و »سؤال و جواب«، مهمل مىماند در حالى که »اهمال« و »ظلم« از ساحت قدس حضرت ربالعالمین دور است.
پىنوشتها:
۱ . بحارالانوار، ج ۶۸ ص ۲۳۹.
۲ . زیارت جامعه کبیره.
۳ . حضرت نبى اکرم (ص)، بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۶۸ (این روایت نزد شیعه و اهل سنت متواتر است).
۴ . زیارت حضرت صاحبالامر، مفاتیح الجنان، ص ۶۸۰.
۵ . بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۶.
۶ . سوره مسد، آیه ۱.
۷ . سوره نجم، آیه ۹.
۸ . من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۷، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۷۰.
۹ . سوره طلاق، آیه ۴.
۱۰. سوره مائده، آیه ۵۵.
۱۱. سوره انبیاء، آیه ۷۳.
۱۲. تفسیر البرهان، ج ۳، ص ۶۶.
۱۳. بحارالانوار، ج۶۱، ص۹۱.
۱۴. الانسان الکامل، صفحات ۵، ۶، ۷، ۸.
۱۵. همان.
موعود شماره ۴۶