من یکی از خوانندگان مجموعه کتاب های هری پاتر و بینندگان فیلم های هری پاتر هستم. مدتی پیش که تازه کتابهای هری پاتر را به پایان رساندم، به نکاتی برخوردم، که تقدیم خوانندگان جست و جوگر میکنم .
شایسته است پیش از هر چیز به خلاصه ی داستان توجه فرمایید:
هزاران سال پیش در جامعه ساحران چهار جادوگر بزرگ به نام های گودریک گریفندور، هلگا هافلپاف، روینا رونکلاو و سالازار اسلیترین به تاسیس مدرسه ای با نام هاگوارتز برای آموزش سحر اقدام کردند. این چهار جادوگر که چهار گروه را در مدرسه به وجود آوردند، بنا به سلیقه و تفکر خود به آموزش پرداختند. اما در میان اینها سالازار اسلیترین به این عقیده داشت که باید جادوگرانی را در مدرسه تعلیم دهیم که دارای خون خالص جادوگری هستند، یعنی پدر و مادر آنها جادوگر باشند (و انواع دیگر جادوگران به این صورت است که: یکی از والدین جادوگر باشد، یا هیچ یک از والدین جادوگر نباشد و فقط فرزند ساحر متولد شده باشد ) آن سه جادوگر دیگر با عقیده ی وی موافق نبودند بنابراین اسلیترین از مدرسه خارج شد و قبل از خروج از مدرسه تالاری را در اعماق آن بنا کرد و هیولایی را در آن نهاد و درب تالار را بست به امید اینکه روزی نواده واقعی اش برگردد و با باز کردن درب تالار، مدرسه را از وجود خون ناخالص پاک کند.
هزاران سال بعد از آن چهار جادوگر، پسری به نام « تام مارلو ریدل » که دارای استعداد جادوگری است همراه دیگر محصلین وارد هاگوارتز میشود و سال اول تحصیل خود را آغاز میکند. سالها میگذرد و آن پسر کوچک که اینک نوجوانی شده، متوجه میشود که مادرش جادوگر و پدرش غیر جادوگر بوده و در عین حال از خون مادری اش به سالازار اسلیترین می رسد. او در مدت تحصیلش در هاگوارتز دوستانی را در کنار خود جمع میکند. ‹ تام › برای خلاص شدن از نام پدرش که یک غیر جادوگر بوده، اسم خود را به « لُرد ولدمورت » تغییر می دهد. او یک بار موفق به باز کردن تالار اسرار میشود که در پی آن دختری به وسیله ی هیولای آزاد شده از تالار، کشته میشود. تام ریدل از آنجایی که زیر نظر یکی از اساتید خود به نام دامبلدور بوده موفق به باز کردن تالار برای بار دوم نمیشود و بعد از مدتی تصمیم به ترک مدرسه میگیرد . سال ها بعد ولدمورت به همراه یارانش که به مرگخواران معروف اند با نیروی سیاه خود به جامعه جادوگری حمله میکنند و با این که با مقاومت هایی روبرو میشوند ولی باز به کشتار ادامه می دهند. پیش گویی رخ می دهد که در آن گفته شده است که کودکی به دنیا خواهد آمد، که ولدمورت را نابود میکند، ولدمورت در صدد کشتن آن کودک بر می آید و زمانی که کودک یک سال دارد، ولدمورت او را پیدا میکند. ولدمورت پدر و سپس مادر کودک را به قتل می رساند. و زمانی که می خواهد کودک را با طلسم مرگ به قتل برساند، طلسم به خودش بر میگردد و او نابود میشود. جهان جادوگری دوباره روی آرامش را میبیند.
پسرک یک ساله که هری پاتر نام دارد، توسط جادوگران نماینده خیر به خاله اش سپرده میشود. هری پاتر بزرگ میشود و در سن یازده سالگی به مدرسه جادوگری می رود و در مدت تحصیل دوستان و دشمنانی پیدا میکند. هری پاتر در مدت تحصیل بارها مانع از قدرتمند شدن دوباره ی ولدمورت میشود (کتابهای یک و دو). ولی بالاخره ولدمورت پس از سیزده سال در برابر چشمان هری پاتر، قدرتمند میشود (کتاب چهار). با این که هری، بارها به جامعه جادوگری میگوید که ولدمورت بازگشته، ولی هیچ کس جز معدودی از جادوگران از جمله دامبلدور که مدیر مدرسه ی جادوگری است و همچنین حامی هری میباشد این موضوع را قبول نمیکند. نبرد کوتاهی میان دامبلدور و ولدمورت رخ می دهد (در وزارتخانه) و از آنجایی که وزیر برای چند ثانیه ولدمورت را میبیند، بازگشت ولدمورت را تایید میکند (کتاب پنج). وزیر جادوگری عوض میشود، پس از مدتی نبردی در هاگوارتز (مدرسه جادوگری) رخ میدهد که طی آن دامبلدور (حامی هری) کشته میشود (کتاب شش). هری و دوستانش در جهت وظیفه ای که دامبلدور به آنان واگذار کرده دیگر به مدرسه نمی روند، و از سوی دیگر ولدمورت وزارتخانه ی جادوگری را تحت کنترل میگیرد، و آموزش را کنترل میکند و در برخورد با خون ناخالص جادوگری بسیار اهتمام می ورزد بالاخره هری برای مبارزه به مدرسه باز میگردد، معلمین طرفدار هری، مدرسه را از وجود طرفداران ولدمورت خالی و هاگوارتز را جبهه ی مقاومت میکنند؛ مرگخواران به مدرسه حمله میکنند و جنگ در میگیرد بالاخره هری و ولدمورت در مقابل هم قرار میگیرند و ولدمورت به دست او کشته میشود (کتاب هفت).
این خلاصه ای بود از داستان هری پاتر که با درج شماره کتاب آن را عرضه نمودیم.
داستان هری پاتر که از چند کتاب تشکیل شده، فراتر از یک داستان معمولی برای نوجوانان و جوانان است! این داستان که در آن به شدت از قوه ی خیال استفاده شده و در عین حال همچون اسطوره ها یک سیر منطقی را دنبال میکند دارای محتوایی مخفی و دور از خیال است، محتوایِ پنهانِ این داستان دارای مضامین تاریخی و واقعی میباشد.
به عبارت دیگر داستان هری پاتر، داستانی است خیالی درباره سحر و جادو، جامعه ی جادوگری، رویارویی خیر و شر، محبت و کینه، عشق و سرخوردگی؛ ولی این داستان به ظاهر خیالی دارای چندین لایه ی معنایی است که سطحی ترین لایهی آن، که برای همه قابل درک است، همان مضامینی بود که ذکر کردیم . و باید دانست که لایه های پنهان داستان به طور ناخودآگاه در ذهن خواننده نقش میبندد و در جای خود نمود میکند.
در اینجا به شرح این لایه های پنهان پرداخته ایم تا خوانندگانِ محترمِ مجموعه کتابهای هری پاتر، بدانند که چه هدفی با نوشتن این داستان طولانی و درعین حال مجذوب کننده، دنبال شده.
لایه اول: لایه ی تاریخ
به نظر من خانم رولینگ، زیرکانه، چند رخ داد تاریخی را در لایه ای نامرئی و نسبتا طولانی در این داستان قرار داده است. حوادثی که در تاریخ معاصر اروپا رخ داده است .
۱. با اقدام آلمان در سال ۱۹۱۴، جنگ جهانی اول شروع شد که کُشتار زیادی در پی داشت.
ولدمورت به جامعه ی جادوگری حمله کرد. در این جنگ هم از طرف خوبی و خیر و هم از طرف بدی و شر کشته های زیادی در جهان باقی می ماند.
۲. آمریکا به نفع متفقین وارد جنگ شد که در نتیجه حدود یک سال بعد آلمان شکست خورد و اثری از شکوه آلمان باقی نماند .
طبق پیشگویی که در داستان ذکر شده: «پسری به دنیا می آید که باعث نابودی ولدمورت میشود»، ولدمورت در صدد یافتن آن کودک بر می آید و زمانی که آن پسر یک ساله را پیدا میکند (یک سال از ورود آمریکا به جنگ میگذرد) با طلسم مرگ به او حمله میکند ولی طلسم به خود ولدمورت بر میگردد (هر اقدام آلمان برعلیه آمریکا، بر ضد خودش تمام میشود) و ولدمورت نابود میشود، برخی میگویند که او مرده ولی برخی دیگر میگویند که فقط ضعیف و ناتوان شده است.
۳.آلمان پس از جنگ اول جهانی در صدد رشد و تجدید قوا برآمد ولی فشار های پیمان ورسای وکشور های اروپایی مانع از آن میشود.
ولدمورت سعی میکند که دوباره قدرتمند شود ولی با مقابله ی هری پاتر (با پشتوانه ی دامبلدور = مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز) روبرو میشود، که این مطلب در دو کتاب یک و دو کاملا مشهود است؛ هری پاتر و دامبلدور در اینجا نماد متفقین هستند .
۴. آدولف هیتلر در راس حزب نازی در تلاش بود که در انتخابات مجلس آلمان، حزب نازی کرسی های بیشتری بدست آورد و همچنین قصد داشت، به مقام صدارت اعظمی آلمان برسد و این اقدامات هیتلر در راه کسب قدرت پس از سیزده سال پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول (۱۹۱۸) شدت یافت و بالاخره حزب نازی در انتخابات مجلس موفق میشود و هیتلر به صدارت اعظمی آلمان رسید (۱۹۳۳). انگلستان و در راس آن چمبرلن نخست وزیر انگلستان به این ماجرا اهمیت نداد و توجهی به این جنب و جوش هیتلر نکرد ولی افرادی در انگلستان و آمریکا بودند که از این تحرکات سیاسی آلمان نگران بودند و یکی از آن سیاستمداران انگلیسی، چرچیل بود.
ولدمورت در برابر چشمان هری پاتر، پس از سیزده سال ضعف و دوری از جهان جادوگری، دوباره قدرتمند میشود.(ولدمورت پس از۱۳ سال قدرتمند میشود = آلمان در ۱۹۱۸ ضعیف میشود و در حدود ۱۹۳۱ که هیتلر در حال قدرت گرفتن است، آلمان رو به قدرتمند شدن می رود) (باید در نظر داشت که خانم رولینگ نمی توانسته دقیقا سالها را ذکر کند و یا مدت زمان های ضعف و قدرت ولدمورت را بیان کند زیرا که این کار باعث لطمه دیدن اصل داستان و سیر منظم آن میشود و باید بدانیم که داستان ها و یا فیلم هایی که به طور کامل سفارشی و برای کنایه به مطلبی هستند، بسیار رسوا میباشد و آنقدر که داستان هری پاتر مشهور و مقبول شده نمی توانست مقبول شود، برای نمونه می توان به فیلم ضد ایرانی ۳۰۰ اشاره کرد که از آغاز تا پایان بر ضد فرهنگ غنــی ایران است و همان طور که می دانیـم فقط مدتی غوغا به پا کرد و بلافاصله تاریخ مصرفش به پایان رسید.) ولدمورت در کتاب چهار نماد آلمان به پا خواسته، است. هری پاتر پس از بازگشت به سوی دامبلدور که در راس جبهه ی خیر است و به عبارتی نماد شعور جمعی جامعه ی انگلستان است، به او میگوید که ولدمورت برگشته (آمریکا به جامعه ی اروپا میگوید که در آلمان تغییرات مهمی در حال وقوع است) و دامبلدور این سخن را باور میکند. ولی برخی از جادوگران که در راس آنها وزیر جادوگری است این سخن را باور نمیکنند (چمبرلن نخست وزیر انگلستان توجهی به قدرت گرفتن آلمان نمیکرد.)
۵. تلاش هیتلر برای بدست آوردن قدرت ادامه دارد و او در سال ۱۹۳۳ صدر اعظم آلمان میشود. پس از ملحق شدن اتریش و چکسلواکی به خاک آلمان به دست هیتلر، اروپاییان متوجه خطر آلمان هیتلری شدند، نخست وزیر انگلستان (چمبرلن) از خواب غفلت بیدار شد والبته جامعه اروپا در راه الحاق کشور مورد نظر هیتلر یعنی لهستان سنگ اندازی کردند.
ولدمورت قدرتمند شده و برای قدرت بیشتر تلاش میکند (در کتاب ۵ مشهود است)، نبردی بین ولدمورت (هیتلر) و دامبلدور (جامعه اروپا) رخ می دهد و این نبرد که بیشتر یک زور آزمایی است (تلاش هیتلر برای الحاق لهستان به شیوه ی قانونی) بالاخره بی نتیجه به پایان می رسد و ولدمورت متوجه میشود این نبرد بی فایده است، و از مقابل دامبلدور می رود (هیتلر به این نتیجه می رسد که نمی تواند مانند دو کشور اتریش و چکسلواکی، لهستان را به راحتی، بدست آورد، اقداماتی که هیتلر برای به دست آوردن اتریش و چکسلواکی انجام داد عبارت است از :۱- سخنرانی ها ۲ – تحرکات نظامی در مرز کشور های اتریش و چکسلواکی ۳- تهدید کشور های مذکور و…)
در آخر این نبرد که در وزارتخانه رخ داده، جادوگران به همراه وزیر جادوگری وارد وزارتخانه میشوند و وزیر در یک نگاه کوتاه ولدمورت را میبیند. و قدرت گرفتن ولدمورت را تایید میکند. (چمبرلن به اشتباه خود پی برد، و متوجه شد، که هیتلر در صدد توسعه قلمرو بوده؛ البته همان طور که می دانید توسعه قلمرو کاری است که انگلستان سالها در پی آن بوده و بعد از اینکه، از این کار دست کشیده- و باز آن هم به دلایل سیاسی نه برای راحتی ملت های تحت سلطه -دوست ندارد این اقدام را دیگر ملت ها انجام دهند، زیرا قدرت گرفتن دیگر کشور ها خارج از تحمل انگلستان است.)
۶. قدرت نمایی هیتلر آغاز شده و تحرکات نظامی او ادامه مییابد. حمله به لهستان آغاز میشود. مدتی بعد چرچیل بجای چمبرلن نخست وزیر انگلستان شد، باید دانست که قدرت انگلستان در آن زمان تقلیل یافته و وقت آن فرارسید که جای این کشور استعمارگر کهن را کشور قدرتمندی بگیرد و البته این از مدت ها پیش اتفاق افتاده و آمریکا جای انگلستان را در صحنه جهانی گرفته بود.
حملات توسط ولدمورت و یارانش شروع میشود. وزیر سحر و جادو عوض میشود، و ‹اسکریمجور› بجای ‹فاج› می آید و این همان جابجایی چرچیل با چمبرلن است. به هاگوارتز (هاگوارتز، نمادی ازمکان هایی است که مورد تعرض هیتلر قرار گرفت) حمله میشود و دامبلدور به دست اسنیپ – از مرگخواران سابق – کشته میشود (کتاب ۶). این در حالی است که در کتاب ۷ می خوانیم که دامبلدور (نماد انگلستان)مدتها قبل به وسیله ی طلسمی ضعیف شده، و خودش به اسنیپ گفته که تو مرا بکش چون من مرگ را انتخاب کرده ام (و این همان جایجایی قدرت جهانی، آمریکا با انگلیس است که با رضایت انگلیس انجام شد.)و بارها در این مجموعه کتابها از قول یاران دامبلدور برای یکدیگر نقل شده که دامبلدور گفته: امید ما هری پاتر است. و این همان انتقال قدرت به آمریکا است و از نگاه متفقین پیروزی به دست آمریکا محقق میشود (کتاب ۶).
۷.هیتلر پس از به قدرت رسیدن به نظم بخشیدن امور پرداخت و این شامل آموزش هم شد. او آموزش را سازمان دهی کرد و تحت کنترل گرفت. از سوی دیگر علاقه ی زیاد هیتلر به خون خالص آریایی چیزی بود، که اکثریت مردم درباره ی آن می دانند. او در عزل و نصب مقامات و سران کشوری و لشکری اصل و ریشه و به عبارتی خون آریایی را در نظر گرفت.
این دو نکته تاریخی را می توان در کتاب های هری پاتر و به ویژه در کتاب ۷ ملاحظه کرد. در سراسر داستان هری پاتر درباره ی علاقه ولدمورت به خون خالص جادوگری صحبت شده و در کتاب ۷، جامعه جادوگری نماد جامعه ی آلمان در نظر گرفته شده و وزارت جادوگری هم نماد دولت آلمان است. در این کتاب نوشته شده که ولدمورت افرادی را در وزارت جادوگری بر سر کار میگذارد که به نوعی با او همراه هستند و همچنین درباره اصل و ریشه کارکنان وزارتخانه بررسی میشود، همچنین آموزش در هاگوارتز به وسیله ی دست نشانده های ولدمورت کنترل میشود.
۸. آلمان در دو جبهه در جنگ بود و سرانجام هم از این دو جبهه مورد هجوم قرار گرفت. یاری زیاد آمریکا به متفقین باعث شد تا آلمان در جنگ جهانی دوم شکست بخورد. یکی از دلایل بزرگ شکست آلمان تمرکز ندادن نیرو ها در یک جبهه بود. هیتلر با ایجاد چند جبهه (شرق و غرب آلمان و همچنین آفریقا) یکی از عوامل شکست خود را به دست خود ایجاد کرد.
یاران ولدمورت به دستور او به هاگوارتز حمله میکنند و جنگ سختی در میگیرد و این جنگ در حالی است که ولدمورت در گوشه ای در حال تماشا میباشد و به صحنه ی جنگ وارد نشده (عدم تمرکز قدرت در جبهه نبرد دیده میشود) و از آنجایی که هنوز هری پاتر به دلایل ذکر شده در کتاب (یافتن و نابودی دو هوراکسس باقی مانده) آماده نبرد، نبود، اگر ولدمورت از غرور خود کم میکرد، با یک حمله برق آسای خود به هاگوارتر می توانست شخصا جنگ را به نفع خود تمام کند. ولی این غرور باعث شد که او زمانی تصمیم به حمله بگیرد که دیگر این حمله آن تاثیر قبلی را که می توانست داشته باشد، نداشت (هری پاتر آماده نبرد با او شده بود) . سرانجام ولدمورت در مقابل هری پاتر قرار میگیرد (در داستان، هری پاتر در جنگل به نزد ولدمورت می رود ولی ما این رویارویی را در نظر نداریم زیرا به نظر من این بخش برای تکمیل سیر منطقی داستان آمده، ما رویارویی پایانی ولدمورت و هری پاتر را که در هاگوارتز رخ می دهد، در نظر داریم؛ که البته در زمان رویارویی هری پاتر با ولدمورت در جنگل شاهد این هستیم که ولدمورت هری را به ظاهر میکشد ولی خودش هم کمی از حال می رود، و این را می توان به نوعی همان حملات به ظاهر موفقیت آمیز آلمان نازی بر ضد متفقین دانست که سطحی بود و هیچ نتیجه ای نداشت، چرا که در داستان میبینیم که هری به ظاهر، وانمود به مردن میکند) و این در حالی است که از چند جبهه ی دیگر به یاران ولدمورت حمله شده (موجودات افسانه ای جنگل ممنوعه – سنتور ها _ از پشت سر، و جن های خانگی هاگوارتز از سوی دیگر). ولدمورت در دوئلی کوتاه با هری پاتر، کشته میشود (این نماد حمله ی عظیم آمریکا به آلمان است که باعث شد آلمان در مدتی کوتاه نابود شود).
در هنگام دوئل میبینیم که هری پاتر با طلسم خلع سلاح با ولدمورت مقابله میکند که باعث میشود، طلسم ولدمورت به سوی خودش برگردد و او بمیرد. و البته نکته ای در این بخش نهفته که آن را، در لایه ای دیگر، بررسی میکنم.
نکته ی قابل توجه دیگر در این لایه، این است که زمانی که ولدمورت، طلسمش به خودش بر میگردد، چوب جادوی بزرگ که در دستش است به هوا پرتاب میشود و در اینجا است که با چنین توصیفی از خانم رولینگ رو برو میشویم:
چوب از دست ولدمورت پرتاب شد، چرخید و چرخید تا به دست اربابی… رسید که آمده بود تا بالاخره مالکیت کامل آن را در اختیار بگیرد.
این چوب نماد ‹قدرت جهانی› است که از دست آلمان خارج و به دست آمریکا افتاد، و چنان این صحنه توصیف شده که انگار از هری پاتر در جهان فردی بهتر وجود ندارد !
همان طور که میبینید، خانم رولینگ چطور یک واقعه تاریخی را در دل داستان جا داده است!
توجه: در کتاب گفته شده که چهار جادوگر مدرسه هاگوارتز را بنا کردند که نام آنها به این صورت نوشته شده: گودریک گریفندور – هلگا هافلپاف – روینا رونکلاو – سالازار اسلیترین. اگر دقت کنید میبینید که خواننده پس از خواندن این اسامیبه این نتیجه می رسد که هر اسم و فامیل با یک حرف الفبایی شرع میشود، خواننده در ذهن خود مُخفف اسامی را می سازد : گودریک گریفندور gg – هلگا هافلپاف hh – روینا رونکلاوRR – سالازار اسلیترین SS و ناگهان خواننده متوجه میشود که مخفف نام آخری SS است که با معادل کردن این واژه با سازمان امنیتی آلمان نازی که اس اس (ss) نام داشت به این نتیجه می رسد که همان طور که اسلیترین فرد ظالمیبوده (فردی که در مدرسه جادوگری تالاری ایجاد میکند و هیولایی در آن قرار می دهد تا روزی نواده اش با یاری آن هیولا، جادوگران غیر اصیل را بُکشد، مسلما فرد ظالمی است)، سازمان اس اس نیز یک سازمان مخوف بوده. سازمان اس اس مَخوف ترین سازمان امنیتی زمان خود بوده و مانند سازمان های اطلاعاتی کنونی غَرب، کشتار بسیار و زندانیان بسیاری داشته؛ ولی این یادآوری برای چه لازم است ؟ چرا خانم رولینگ به این کار دست زده؟
همان طور که ملاحظه کردید، خانم رولینگ با قلم جادویی خود سعی کرده هم سیر منطقی داستان به هم نخورد (همان طور که دیدیم جامعه جادوگری در یک جا جامعه ی اروپا را ترسیم میکند و در مقطعی کوتاه جامعه ی آلمان را ترسیم میکند و یا وزارت جادوگری در جایی دولت انگلیس را نشان می دهد و در جایی هم دولت آلمان را) و هم یک موضوع تاریخی را در لابه لای واژه های این داستان قرار دهد. ولی چرا این موضوع تاریخی از دل تاریخ بیرون کشیده شده و در پوششی جذاب به مردم جهان عرضه شده؟
آیا قصد زنده نگه داشتن یک اتفاق تاریخی که به نحوی با موضوع هولوکاست ارتباط دارد در نظر بود؟
آیا هدف از آوردن این لایه، اشاره به عاملینِ به وجود آورنده ی هولوکاست نیست، تا از این رهگذر، به نحوی غیر مستقیم به هولوکاست اشاره کند؟
لایه دوم: لایه ی تحلیل شخصیت ها
یکی دیگر از لایه هایی که باید به آن در این داستان توجه کرد چند بعدی بودن شخصیت های این داستان است. البته این بخش؛ تکمیلی است برای لایه های دیگر داستان:
هری پاتر: در نمایی بسیار سطحی جادوگری است که نماد شر، را به دفعات نابود میکند. ولی ابعاد دیگر این شخصیت عبارت است از:
یک ناجی: هری پاتر نماد یک ناجی است که وظیفه اش نجات جامعه است. در سر راه به کمال رسیدن این ناجی موانعی است که این موانع در برخورد های تند و آزار دهنده ی خاله و شوهر خاله و پسر خاله اش دیده میشود. این ناجی که از سوی مربیان ماهری تربیت میشود امیدی است برای نجات جهان. این منجی همچون حضرت موسی در یک محیط ناخواسته بزرگ میشود (خانه خاله ی هری) و همچون مریم مقدس، گاه برای رهایی از دست فشار اطرافیانش (شوهر خاله ی خشنش) باید روزه ی سکوت بگیرد. این منجی مانند دیگر منجیان و دیگر قهرمانان تاریخ، باید پالایش شود؛ او باید تنها لکه ی آلوده در خود را که باعث آشفتگی و عصبانیت های گاه و بی گاهش میشود (انرژی پلیدی که در زمان کودکی به طور ناخواسته از ولدمورت گرفته است) را از خود بیرون کند و این تنها با یک خودکشی داوطلبانه (در کتاب ۷= زمانی که او در جنگل رو در روی ولدمورت قرار میگیرد) صورت میگیرد و او از این پس پاک به حساب می آید !
آمریکا: همان طور که در لایه قبلی توضیح دادیم هری پاتر در نمایی دیگر، نماد آمریکا است. که سعی در نجات جهان از ظالمین دارد. در این داستان گفته شده که هری پاتر در برخورد با ولدمورت (در یک دید کلی نماد دشمنان آزادی و در یک نمای کوچکتر نماد آلمان است.) کمی از قدرت او را به طور غیر ارادی میگیرد (جادوی سیاه) و این نشان می دهد که آمریکا رگه هایی از ظلم را در برخورد خود با جوامع اعمال میکند ولی همان طور که داستان سعی در القای آن دارد این خشونت و ظلم، به صورت غیر ارادی از سوی آمریکا (ناجی) نشان داده میشود. و همان طور که در داستان به صورت بسیار واضح بیان شده، هری پاتر از جادوی خلع سلاح استفاده میکند و با این طلسم است که در نبرد های خود پیروز میشود (و در داستان از قول یاران دامبلدور نقل شده که این جادو به نوعی امضا و مشخصه هری پاتر است) در حالی که ولدمورت و یارانش بیشتر از طلسم مرگ استفاده میکنند. این نشان دهنده ی گفتار آمریکا است که میگوید ما برای خلع سلاح به کشور ها حمله میکنیم و قصدمان فقط خلع سلاح است.
و نکته ای دیگر که باید به آن توجه کنیم این است که هری پاتر در ابتدای سال در زمان گروه بندی، وقتی کلاه گروه بندی می خواست او را به گروه اسلیترین بفرستد، هری چندین بار گفت که اسلیترین نه، و این هم نشان می دهد که آمریکا با اینکه دارای قدرت زیادی است، طرف ظلم را انتخاب نکرده و به صورت آگاهانه طرف خوبی و خیر را انتخاب کرده و این هم نوعی خلاص شدن آمریکا از زیر فشار افکار عمومی را به دنبال دارد. زیرا این لایه ی داستان به همراه دیگر لایه ها در ذهن خواننده قرار میگیرد و در بخش ناخودآگاه ذهن فرد اثر میگذارد !
دامبلدور (مدیر مدرسه هاگوارتز): این شخصیت هم دارای لایه های زیاد معنایی است:
یک حامیبزرگ: به تناسب زمان دامبلدور نماد یک حامی قدرتمند است برای ناجی آینده (هری پاتر) ولی باید دانست اگر چه او دارای وظایف سنگینی است ولی هیچ وقت نمی تواند جای ناجی را بگیرد و فقط و فقط ناجی می تواند نجات دهنده ی جامعه باشد. حامی از او مراقبت میکند و زمینه را برای رشد او فراهم میکند و در زمان مناسب هم از کنار او می رود.
اُسقف: در زمان هایی خاص دامبلدور با کمک چهره ای که از او در داستان توصیف شده نقش یک اسقف را بازی میکند، او با لباس های بلند و خاصی و با ریش سفید و بلندش در مدت زمانی که در داستان حضور دارد همچون یک اسقف به ارشاد دیگران می پردازد و نمونه های این ارشاد ها و راهنمایی ها را تحت عنوان سخنرانی های دامبلدور در متن داستان داریم یعنی دامبلدور به ظاهر سخنرانیِ اول سال تحصیلی را انجام می دهد یا در جمع معلمین جادوگری صحبتهایی میکند ولی در باطن به ارشاد آنان پرداخته و حتی بعضی از سُخنان او منحصر به داستان نیست بلکه توصیه هایی است که در ذهن خواننده نقش میبندد و خواننده به طور ناخودآگاه آنان را در زندگی واقعی خود به کار میگیرد.
قدرت انگلستان: دامبلدور همچون انگلستان است که نقش پدری آمریکا را بازی میکند و او را به سوی رشد سوق می دهد و در زمانی هم که قدرت خودش کم میشود صحنه را به آمریکا (هری پاتر) می سپارد.
اسنیپ (مرگخوار توبه کرده): اسنیپ فردی است که در کتاب شخصیت او به زیبایی توصیف شده. او دارای شخصیت دو گانه است و به قول کتاب دوم یعنی در زمانی که دارد اسنیپ را که به همراه دامبلدور و فلیچ و هری پاتر در دفتر دامبلدور جمع شدهاند توصیف میکند: « نصف بدنش توی سایه و تاریکی و نصف دیگرش در روشنایی نور شمع ها قرار داشت ». همان طور که میبینیم تصویری که به طور خواسته یا ناخواسته ترسیم شده، نشان دهنده مرموز بودن اسنیپ است، او مرگخواری است که در اواسط جنگ اول به طور مخفی با دامبلدور ارتباط برقرار میکند و به او اطلاعات می دهد و در مدت زمان ۱۳ سالی هم که ولدمورت ضعیف بود، او در کنار دامبلدور کار میکرد و به عبارتی توبه کرده بود ولی در عین حال ارتباطش را با مرگخواران دیگر حفظ میکند، او در زمان برگشتن ولدمورت به طرف او می رود ولی به طور ظاهری و بعد از مرگش به دست ولدمورت، معلوم میشود که او همان زمان که توبه کرده به واقع بوده و با دامبلدور همراه بوده و برای او کار میکرده.
اسنیپ در یک نگاه می تواند کشور ایتالیا باشد که در اوایل جنگ جهانی اول، از حلقه ی جبهه متحدین گسست و به متفقین پیوست (همکاری اسنیپ با دامبلدور در زمان حمله ی اول ولدمورت) . و در نگاه دیگر می تواند کشور شوروی باشد که در جنگ جهانی دوم با هیتلر پیمان عدم تجاوز بست ولی درصدد حمله به آلمان بود (اسنیپ، در زمان قدرت گرفتن دوباره ولدمورت در عین حال که با او همراه شد ولی در واقع با دامبلدور بود) که در این حال هیتلر از این قصد شوروی مطلع شد و پیش دستی نمود و به شوروی حمله کرد که باعث حیرت شوروی شد (در کتاب ۷ می خوانیم که ولدمورت به وسیله ی مارش، اسنیپ را میکُشد، البته باید به همان نکته ای که در ابتدای این مقاله اشاره شده است، توجه کرد، که خانم رولینگ برای اینکه نمی خواسته سیر منطقی داستان ناقص شود این لایه ها را تا جایی که امکان دارد در درون این داستان قرار داده !)
لایه سوم: بی خدایی
یکی دیگر از مباحثی که باید در این داستان به آن توجه شود، فقدان وجود خدا تا آخر داستان است که نشان دهنده ی انسان محوری و توجه به وجود محوریت انسان است. و این نکته بارها و بارها دیده میشود به عنوان مثال دامبلدور بارها میگوید امید ما به هری پاتر است و یا ما لحظه ای را در این داستان نمیبینیم (به جز آخر داستان و آن هم برای خالی نبودن عریضه) که از خدا طلب کمک شود و هر امداد و کمکی که رخ می دهد از سوی دوستان و حامیان به یکدیگر است: کمک دامبلدور به هری در تالار اسرار (کتاب دو)، کمک ارواح والدین هری به او در زمان برخوردش با ولدمورت در قبرستان (کتاب چهار) و… از این قبیل میباشند، البته در آخر داستان ذکر شده است که هری پاتر با امید به خدایِ آسمان (یا لفظ امید به آسمان ها به کار رفته ) به ولدمورت حمله میکند. که این می تواند نشان دهنده ی آن باشد که امید همه به هری پاتر و امید هری پاتر (آمریکا) هم به خدا میباشد یعنی دروازه ی رسیدی به خدا هری پاتر است و این همان دین گرایی دولتمردان و سیاست مداران آمریکایی است که فقط ایمان را از سوی خود می دانند و در راه رسیدن به آن تلاش میکنند (مسیحیان تجدید حیات یافته ). البته چند اشکال در اینجا وارد است: اول اینکه از آنجایی، که تا قبل از انتشار کتاب ۷، بحثی در گرفته بود در مورد انسان محوری و توجه نکردن خانم رولینگ به وجود خدا در داستان، شاید آوردن این جمله « با امید به خدای آسمان » برای پایان دادن به این بحث بوده تا به اهل فکر نشان دهد که به وجود خداوند در داستان پرداخته شده است. اما با آوردن این جمله در اواخر داستان یک نکته ی دیگر به چشم می خورد. و آن این است که: چرا گفته شده خدایِ آسمان، به بیان دیگر چرا از یای نسبت استفاده شده. این یادآور چند خدایی و وجود الهه های چند گانه در حوزه تمدن غرب است. لازم به ذکر است که غرب در حال رجوع به عصر اسطوره های خود است که همان عصر پیش از مسیحیت است. این موضوع بارها و بارها در عناصر فیلم های گذشته ی ساخته شده توسط غرب دیده شده است.
خانم رولینگ می توانست بجای این واژه (خدای آسمان)، واژه هایی مانند: خدای آسمان و زمین و یا خدای توانا و یا خدای قدرتمند استفاده کند که این اسامی صفات خدا را که در ذات اوست نشان می دهد ؛ پس استفاده از چنین بیانی، مشکوک است.
قرار دادن این لایه در داستان باعث میشود که ذهن خواننده با تبلیغات محسوس آمریکایی ها و صهیونیست ها راحت تر همراه شود.
لایه چهارم: لایه ی ماورا
یکی دیگر از لایه هایی که باید به آن توجه شود، بنا شدن این داستان بر پایه ی خیال و مسائل ماورایی است.
متمرکز کردن ذهن افراد به ماورا، آنها را از توجه به زندگی عادی باز می دارد و به عبارتی مشکلاتی را که در زندگی انسان رخ می دهد و او قادر به معنا کردن آنها نیست، مفاهیم ماورایی به آنها معنا میبخشد؛ این به آن معنا نیست که من به ماورا اعتقاد ندارم، بلکه من بر این خُرده میگیرم که، استفاده سو از ماورا برای توجیه هر چیزی اشتباه است. ترسی که در وجود افراد از مسائلی غیر قابل درک به وجود می آید و یا اتفاقاتی که رخ می دهد و جوابی برای آنها ندارد و آن را به ماورا نسبت می دهد از کارکرد های این قبیل داستان ها است. در داستان هری پاتر به دفعات با این موارد روبرو میشویم و حتی فراتر از آن خود داستان هم یک مُسَکِّن برای التیام درد ناشی از عدم شناخت طبیعت است.
در کتاب ششم داستان هری پاتر، زمانی که نخست وزیر انگلیس در حالتی مضطرب در اتاقش در حال قدم زدن است و به قتل های مرموزی که عاملین آن پیدا نشده و یا فرو ریختن چند پل، فکر میکند و فشار افکار عمومی را بر روی خود حس میکند، ناگهان وزیر سحر و جادو ظاهر میشود و به او میگوید که این حوادث رخ داده در جامعه ی انسانی، از سوی جادوگران سیاه میباشد و هیچ دلیل منطقی ندارد.
این مطلب کوتاه آنچنان در ذهن خواننده نقش میبندد که از آن پس درباره ی حوادثی که در جامعه اش و یا جهان رخ می دهد و هیچ کس از دولت مردان قادر به پاسخ گویی درباره علت آن نیست و یا نمی خواهند پاسخ دهند، فرد این اتفاقات را به طور ناخوداگاه به مسائل ماورایی مربوط میکند و به طرز جالبی از فشار افکار عمومیبر دولت مردان کاسته میشود واین خواست سیاستمداران غرب است.
خودتان جست و جو کنید:
پیدا میکنید که بازیگر نقش هری پاتر، یعنی دانیل رادکلیف بعد از مدتی که به عنوان هری پاتر معروف شد، بازی در یک فیلم جدید را هم شروع کرد، که نامش my boy jack (پسر من، جک) میباشد؛ و داستان آن در مورد یکی از سربازان متفقین است، که در جبهه های جنگ علیه آلمان شرکت میکند !!
چرا باید دانیل رادکلیف، نقشی اینچنینی، در فیلمی تاریخی بازی کند؟!
از خود سوال کرده اید؟
آیا این همان تداعی و زنده نگه داشتن یک بُرش تاریخ نیست؟ آن هم توسط یک بازیگری که محبوب معاصرین شده؟!
. در لایه اول، گفتم که هری پاتر نماد آمریکا است و اینک میبینید این بازیگری که هری پاتر به نام او سند خورده، در نقش یک سرباز متفقین بازی میکند و فیلم، شرح حال یک سرباز و خانواده اش را نشان می دهد. همه ی اینها پیشبرد اهداف پروژه هری پاتر است.
در آن فیلم، آقای دانیل رادکلیف با همان عینکی که در فیلم های هری پاتر حاضر شده، ایفای نقش میکند !
شاید بپرسید چه ربطی دارد؟ ربطش این است که طبق همان پروژه هری پاتر، یکی دیگر از عوامل موثر در رسیدن به هدف، اشیا حاضر در پروژه میباشند. و این عینک خاص، یعنی عینک پنسی گِرد مشخصه ی خاص یهودیان است !! و به نوعی مُعرف و امضای آنها است.
چرا خانم رولینگ و تهیه کنندگان فیلم های هری پاتر و یا به طور کل مسئولین پروژه هری پاتر، این عینک را انتخاب کردهاند؟ چرا خواسته شده هری پاتر (دانیل رادکلیف = الگو و سنبل نوجوانان و جوانان) را یک یهودی جلوه دهند؟ یا اصلا چرا یهود را مطرح کردهاند؟
پیدا میکنید که بازیگر نقش ولدمورت، یعنی رالف فیناس در سال ۲۰۰۸ در فیلمیبا نام The Reader (خواننده = کتاب خوان) حضور دارد. او در این فیلم نقش یک آلمانی را بازی میکند ! که داستان فیلم شرح مختصری از دوران نوجوانی و جوانی اوست. این نوجوان ۱۵ ساله آلمانی در برلین با یک زن آلمانی اشنا میشود (داستان بعد از جنگ جهانی دوم را نشان می دهد) و با این زن ارتباط عاطفی بر قرار میکند، بعد از مدتی که از او جدا میشود و مشغول تحصیل حقوق میشود، روزی در دادگاهی حاضر میشود و همراه همکلاسی هایش به عنوان بیننده در جایگاه قرار میگیرند. او در آنجا زمانی که نام متهم برده میشود، متهم را میشناسد. هانا اشمیت، همان معشوقه اش که مدتی را با او بوده. یک زن عضو سابق حزب نازی که در اردوگاه های مرگ آلمان کار میکرده ! این زن یکی از مسئولان انتخاب یهودیان برای اردوگاه مرگ بوده !…
چطور میشود که بعد از معروف شدن دانیل رادکلیف به عنوان هری پاتر، او باید نقش یک سرباز متفقین را بازی کند (در حالی که یهودی است) و در مقابل، رالف فیناس که ولدمورتِ شناخته شده است و دشمن هری پاتر، باید نقش یک آلمانی ارتباط بر قرار کرده با یک نازی را بازی کند؟!
کمی فکر کنیم… !
شاید این بازیگران، روحشان هم از پشت پره ها خبر دار نباشد، به عقیده من اینها مهره های شطرنج هستند، که خودشان فکر میکنند آزاد و مستقل هستند و بنا به اختیارات و استعداد هایشان می توانند عمل کنند، یکی همچون سرباز فقط یک قدم می تواند به اطراف برود و دیگری مانند وزیر و رخ اختیارشان بیشتر است.
مسئولین امر، ساخت فیلم های هری پاتر را به کمپانی وارنر می دهند، و او بازیگران را با نظارت مسئولان انتخاب میکند. و بعد از مدتی بازی، این بازیگران شناخته شده به نحوی به سوی نقش هایی دیگر سوق داده میشوند. در حالی که فکر میکنند آزادند، و نمی دانند که با زیرکی تمام به آن نقش ها کشانده شدهاند، تا تصویر روشنی از زنده کردن تاریخ باشند. زنده کرده رویارویی آمریکای یهودی و آلمان نازی !!
این همان پروژه هری پاتر است.
چرا زمانی که دامبلدور، به عنوان یک الگوی قوی برای خوانندگان در آمده و کودکان و نوجوانان، او را دوست دارند؛ خانم رولینگ به یک باره در اخبار اعلام میکند که دامبلدور همجنسباز است؟!!
چرا خانم رولینگ یک الگو را خُرد میکند؟!
برخی میگویند، شاید او واقعیتی را گفته. یعنی به فساد کشیده شدن برخی از کشیشان.
بسیار خوب، اگر بنا به گفتن واقعیتی بود، چرا آن را در دل داستان جا نداد؟ چرا این واقعیت را زمانی گفت که دامبلدور یک شخصیت محبوب شده بود؟
اصلا سوالی دیگر، شما خانم رولینگ یک نویسنده ای، چرا حاشیه سازی میکنی؟!! چرا بی دلیل یک شخصیت داستان را که همسان اسقفان کلیسا است، زمانی به اوج میبری و بعد به زمین می زنی؟ خانم رولینگ شما می خواهی دین داری را در چشم ها زشت کنی و یا اینکه همجنسبازی را عملی شایسته نشان دهی؟!
چرا چو چانگ دختر شرقی که در داستان هری پاتر بود، به یک باره کنار گذاشته شد؟ در کتاب به نحوی سریع مهرش از دل هری رفت و هری از او گسست. اما در فیلم ۵ دیدیم که او را یک خائن جلوه دادند.
چرا باید با یک شرقی این طور برخورد کنند؟ این ورود سیاست در ادبیات نیست؟! این نمادی از برخورد سواستفاده جویانه غرب نسبت به شرق نیست؟!
چرا همچون داستان عیسی (ع)، در داستان هری پاتر هم باید یکی از یاران هری پاتر به او خیانت کند (در ماجرای ارتش دامبلدور) !
خوانندگان عزیز می توانید این سوال مرا پاسخ دهید که چرا در مجموعه کتاب ها از اسرار و رموز قدیمی و اسطوره ای استفاده شده؟
مثلا چرا:
هری پاتر یک نشان صاعقه بر پیشانی اش دارد و چنان که گفته شده، اثری است که در اولین برخوردش با ولدمورت از او بجا مانده. من قبلا گفتم که شکل صاعقه ی رو پیشانی هری پاتر، شبیه اس شکسته است (البته این نقش صاعقه دقیقا شبیه اس نیست، چرا که برعکس است، ولی در برخورد اول این را در ذهن تداعی میکند که شبیه اس است)، و دو اس شکسته نماد سازمان اس اس (ss) آلمان نازی است (یعنی ولدمورت که نازی صفت است در برخورد با هری پاتر بخشی از قوای خود را به او منتقل کرده)، ولی نکته ای دیگر را نگفتم که اینک میگویم، نشان رعد و برق (صاعقه) نشان مخصوص زئوس خدای آسمانِ (و خدای خدایان) یونان قدیم است.
صاعقه نماد قدرت و خدایی است. صاعقه سلاح زئوس بوده. و حالا سوال این است چرا نشان صاعقه، با این وصفی که از آن گفتم، انتخاب شده؟!
آیا خواستْ، این نبوده که به هری پاتر جلویی خدایی داده شود؟! همان طور که گفتم او نماد آمریکا است و آمریکا دریچه هدایت و خوشبختی را از طریق خود می داند، و این نشان صاعقه هم تصدیقی بر این است که آمریکا به راستی صورت و سیرتی خدایی دارد !!
چرا در کتاب ۵، زمانی که دامبلدور و ولدمورت در حال جنگ هستند، به نوعی از ارکان چهارگانه سازنده هستی (آتش، آب، باد، خاک) استفاده میکنند؟! دامبلدور مجسمه ها (از خاک ساخته شدهاند) را زنده میکند و به سوی ولدمورت می فرستد، جنگ به وسیله آب و آتش ادامه مییابد . و این ماجرا در فیلم به زیبایی، اما با تغییر به نمایش کشیده شده؛ در آواخر فیلم ۵ میبینیم که این عناصر چهارگانه توسط این دو نفر علیه دیگری به کار می رود !
چرا بحث تضاد دو رنگ سرخ و سبز در این مجموعه داستان به وضوح نمایان است؟! (رنگ نور جادوی خلع سلاح سرخ، رنگ گروه گریفندورهم سرخ است و رنگ جادوی مرگ سبز است ! سبزی که رنگ گروه اسلیترین هم هست) در حالی که می دانیم این دو رنگ در فرهنگ های مختلف با اینکه معنا های مختلفی دارند، اما در هر حال همیشه در مقابل هم بودهاند. (دلیل آن در این مقاله مجال نیست. بهتر است برای اطلاع بیشتر به کتاب های فرهنگ اساطیر و علائم مراجعه کنید.)
چرا نمود و جولان همیشگی برخی از اعداد را در طول داستان شاهد هستیم؟ منظور این است که دائما از اعداد خاصی در داستان استفاده شده است. به عنوان مثال: چرا مجموعه داستان های هری پاتر در ۷ جلد نوشته شده؟ و چرا دوستان وفادار و همراه هری پاتر ۷ نفر اند؟ چرا که می دانیم هفت عددی مقدس در فرهنگ سامی است. و از این نمونه ها در طول داستان هم، زیاد به چشم می خورد. میتوانید ببینید…
چرا ورد ها و جادو هایی که خانم رولینگ در داستانش به کار برده، یا ریشه در زبان لاتینی دارند و یا زبان عبری (زبان یهودیان) ! به عنوان مثال: جادوی مرگ که آواداکداورا نام دارد، ریشه اش از یک طلسم رایج در قرون وسطا است که Abracadabra نام داشت، و همین طلسم آبرا کدابرا (Abracadabra) هم از عبارت عبری مقابل گرفته شده است = abreg ad habra به معنای صاعقه ات را تا زمانِ مرگ بفرست !
و ما مشاهده میکنیم: زمانی که ولدمورت می خواست با این طلسم، هری پاتر را بکشد، به دلیل طلسم محافظ مادرش، فقط یک علامت صاعقه بر روی پیشانی هری پاتر بر جای گذاشت !!
خوانندگان، استفاده از این رموز و ورد ها و الفاظی با پشتوانه ی قدیمی و کهن، چه رازی را از ما پنهان کرده؟!!
خوانندگان عزیز به من بگویید که چرا در داستان هری پاتر آمده است که: مدرسه هاگوارتز صد و چهل و دو پلکان دارد، پلکان هایی که روز های جمعه به جای متفاوتی منتهی میشوند !
چرا روز جمعه، روزی منحرف کننده تداعی شده؟
چرا پله ها باید در همه ی روزها راهی برای رسیدن به مسیر درست باشند ولی در روز های جمعه تغییر کنند و افراد را به جای دیگری هدایت کنند؟ چرا خواسته شده روز جمعه را در ذهن ها بد جلوه دهد ؟!
این همان پروژه هری پاتر است.
خوانندگان عزیز و فکور، اینک شما پاسخ دهید.
سخن آخر
در پایان باید اعتراف کرد که داستان هری پاتر، کاری فوق العاده و عالی است. و من در شگفتم که این نویسنده ی نوظهور چطور این مجموعه را نوشته؟! کاری قوی و جذاب.
رولینگ هر منظوری را که خواسته در این داستان قرار دهد، با مهارت تمام به نحوی قرار داده که یک کار صرفا اهانت آمیز نباشد (همچون فیلم ۳۰۰ و یا اسکندر و…)، متخصصان فرهنگی غرب که قصد تخریب فرهنگ های دیگر ملل را دارند، سال به سال بر تجربیاتشان افزوده میشود، و در کار های جدیدشان به جای اینکه یک سخن را مستقیم بیان کنند و یا اینکه آن را به نحوی غیر قابل قبول در آوردند، سخنان و اهداف خود را در لایه هایی پنهان میکنند، تا در ناخودآگاه مخاطب بنشیند (که همانا ناخودآگاه قدرتمند تر و موثر تر است) و بعد با فراهم آوردن دیگر قطعات پازل خود، به هدف خود می رسند.
شاید بگویید که لایه ها را پذیرفتیم، ولی اینها چه تاثیری در خواننده کتاب ها دارد.
جواب شما این است؛ پروژه هری پاتر این طور عمل میکند که:
خواننده وقتی کتاب ها را خواند، تصویری از یک انسان جانی و جادوگر، که بسیار قدرتمند است در ذهنش نقش میبندد (اسلیترین) که مشخصه اش رنگ سبز بوده و گفته که نواده من می آید و خواسته های مرا دنبال میکند، و بعد خواننده، تصویری هم از نواده ی وی دارد که فردی قاتل و آدم کش است، اسمی خاص دارد که دیگران میگویند اسمش شوم است و نباید گفت، یارانی دارد و با جبهه ی خیر در جنگ است؛ مدتی حضور دارد و به ناگاه ضعیف میشود و غایب؛ و بعد دوباره قدرت میگیرد و در میان یارانش ظاهر میشود (ولدمورت).
خوب تا اینجا این تصویر ساده، و بی هیچ کنایه و اشاره ای در ذهن خواننده به وجود آمده است. در حرکت بعدی فیلم ها ساخته میشود و بر روی آنها تبلیغ میشود. این خواننده، فیلم ها را میبیند، و آن تصویر ذهنی که از ولدمورت داشته، با توجه به جادوی تصویر (فیلم) در ذهنش روشن تر میشود، چرا که ظلم و خشونت و قتل عام را حس میکند و خود را با هری پاتر یکی میبیند و در برابر ولدمورت موضع میگیرد.
هنوز هم اتفاق مهمی نیفتاده، جز این که در ذهن خواننده تصاویری شفاف قرار گرفته.
حال حرکت دیگری در پروژه ی هری پاتر رخ می دهد و آن اخبار جهان است. بله اخبار جهان. در ظاهر هیچ ربطی به داستان هری پاتر ندارد، ولی کامل کننده ی پازل پروژه ی هری پاتر است:
مثلا زمانی که در جامعه درباره هلوکاست، هیتلر، خونریزی های هیتلر و اعمال و رفتار وی سخن برود (همان علاقه ی مداوم یهودیان در زنده نگه داشتن یاد هلوکاست)، افرادی که داستان هری پاتر را خواندهاند، از آنجایی که مفهوم روشنی از ظلم و ظالم در ذهن دارند و همچنین مشابه هیتلر را در داستان دیدهاند که اعمالش همچون هیتلر بود (ولدمورت)، اعمالی چون: جدا کردن افراد با خون خالص از بقیه جامعه، تصفیه مخالفین خود، در دست گیری کامل آموزش و…
آن گاه، بدون اینکه به صراحت بگویند که ولدمورت، همانند هیتلر است؛ ناخودآگاه با یهودیان همدردی میکنند، و از اینکه فردی به دنبال تصفیه نژادی بوده تنفر پیدا میکنند.
این بخش کوچکی از توضیح این پروژه بود، شما خوانندگان عزیز، حتما به دنبال بررسی این پروژه بروید که در مقابل اقدامات غربی ها که با این محصولات فرهنگی شان، هدفی جز نابودی هویت ملی ما، دین ما و باور های ما ندارند، آماده تر باشید.
این داستان هم زنده کننده یادِ واقعه ی مشکوک هلوکاست است و هم نشان دادن یک الگو و منجی (آمریکا) و هم منحرف کننده اذهان به ماورا الطبیعه است.
به عقیده من، در نوشتن و نشر این داستان دو نظر، به میان می آید:
۱) یکی آن است که، از آنجایی که یهودیان علاقه ی زیادی به مطرح کردن مباحثی دارند، که به اصطلاح مظلومیت قوم یهود را نشان دهد (همچون جنگ جهانی دوم و موضوع هولوکاست، که بسیاری از مورخان مشهور غربی و همچنین یهودیان اهل تحقیق این واقعه را ساختگی و دروغ القا شده از سوی صهیونست ها دانستهاند، تا صهیونست ها بتوانند آن را دست آویزی برای توجیه جنایات خود قرار دهند.) و یا اینکه قصد دارند، تا می توانند به اسلام ضربه بزنند (که از زمان بعثت پیامبر شروع شده و در طول تاریخ ادامه داشته)، از این رو، خانم رولینگ سعی کرده است مضامین مورد علاقه آنها را در لایه هایی در این داستان قرار دهد، تا از این رهگذر از حمایت های مالی و تبلیغاتی آنها و به طور کلی، جهانی کردن داستان از سوی قدرتمندان، بهره ببرد.
۲) نظر دیگر این است: بعید دانسته میشود که خانم رولینگ، اینقدر توانایی، در، سر هم کردن این همه لایه با هم داشته باشد. چنانکه می دانیم متوسط شاهکار ادبی در سن ۵۴ سال و نیمی میباشد و نهایتا هر فردی ماکسیمم، سه اثر شاهکار در سه فاز متفاوت دارد. و اینکه ایشان در این سن و آن هم باعدم نویسنده بودن در گذشته، به یکباره هفت جلد کتاب، با محتوایی سلسله وار را به عنوان خروجی ادبی خود عرضه میکند و همچنین اینکه ایشان این همه اطلاعات داشته باشد و بتواند این اطلاعات را به این نحو کنار هم بگذارد، ما به این نتیجه می رسیم که حتما، ایشان مشاوران بسیار حرفه ای در کنار خود داشته، که در این کار به وی کمک کردهاند. و یا به عبارت دیگر، این اثر نوشته شد و سپس، خانم رولینگ به عنوان نویسنده ی آن معرفی شد !!
سید علیرضا واعظ موسوی