برداشت عمومی مردم از اصطلاح «آخرالزّمان» مترادف با «ملاحم و فتن» است؛ مجموعهای از جنگها، آشوبها و فتنههای فراگیر. آنها، مجموعه وقایع و حوادثی را که در ظرف زمانی آخرالزّمان، به عنوان دوره و عصری خاص، حادث میشود، عین آن دوره و مترادف با آن میشناسند. گویا، پیشآگاهی آنان از حجم، گستره و کیفیّت ابتلائات، یعنی مجموعه ملاحم و فتن در آن دوره و عصر چنان است که ظرف و مظروف را در هم عجین و یکی فرض میکنند.
این تعبیر، انباشتگی ویژه ظرفی را به نمایش میگذارد که دیگر آن فضای خالی وجود ندارد، گوئیا همه حجم حیات آدمی را در کیفیّت و کمیّت از خود انباشته ساخته است.
از همین روست که میتوان گفت: وجه ممیّز ملاحم و فتن آن عصر با سایر اعصار قبل، ابتدا در «فراگیری» و گستردگی بحرانها، ملاحم و فتنهها است؛ ورنه پیش از عهد حضرت رسول الله(ص) هم ملحمه و فتنه بوده، طغیانگر و جافی هم بوده، لیکن، در هیچ عصری ملحمه و فتنه در آن حدّ و قواره فراگیر نبوده است.
این فراگیری، نه به کثرت و تعدّد حاکمان و طاغیان ظالم و فتنهجو، بلکه به «فراگیری و عمومیّت ظلم و جور» میان جوامع و مردم برمیگردد. همه مردم، اعمّ از حاکم و محکوم، مالک و رعیّت، سلطان و شبان، جملگی در این ظلم و در این ظلمت شریکاند و همراه و همگام با آن. بیشک، شما به دست همه مردم، چوب و چماق و اسلحه نمیبینید، چنانکه همه مردم لباس حاکم و سلطان و امیر بر تن ندارند و حتّی بسیاری از مردم از دیدن ظلم و ستم رفته بر رعیّتی از سوی حاکم و سلطانی، بیزارند و ممکن است از او تبرّی هم بجویند، ولی مفهوم ستم و ظلم، تنها در جور و ستمِ حاکمان بر رعایا مصداق پیدا نمیکند؛ در حالی که در نزد مردم، این بارزترین مصداق ظلم، (ستم حاکم بر رعایا) همه مفهوم و معنی ظلم را به خود اختصاص داده است. این معنی، بیشباهت با درک عمومی مردم از رزق و روزی نیست؛ در حالی که همه آنچه بر بشر فرود میآید و از آن بهره میبرد یا بدان محتاج است، صورتی از رزق و روزی است؛ مثل سلامتی، علم، حکمت، توفیق عبادت و نان. بشر نان و خورشت صبح و شام را روزی میشناسد، از جزء، اراده کل میکند. به همین صورت، مصداقی بارز از ظلم را که عمدتاً در محاکم قضایی و نزد حاکم ظاهر میشود، همه ظلم میشناسد و از دیگر صورتها و مصادیق آن غفلت میورزد؛ البتّه اهل خرد اینچنین نیستند.
ظلم در برابر عدل و به معنی خارج شدن هر چیز از جای اصلی و حقیقی خودش است؛ اعم از آنکه مالی از کیف و خانه مظلومیبه ناحق جابهجا شده باشد یا آنکه ناشایست و نابخردی بر مسند حاکمیّت و امارت تکیه زده باشد و مانند آن.
این فراگیری و عمومیّت ظلم در سالهای ماقبل از ظهور امام عدل، چنانکه همگان خواسته و ناخواسته و دانسته و نادانسته بدان مبتلا میشوند، به «عهد جمعی» برمیگردد؛ عهد مشترک و عمومی مردمان با مبدأ و منشأ ظلم.
همچنان که «پرستش و پرستیدن» ذاتیِ وجود بشر است و انسان از بدو خلقت تا الی الابد، صرفنظر از همه مصداقها، موجودی پرستنده است و هیچ کس را نمیتوان در میان نوع انسان، بیپرستش و وضعی از پرستیدن تصوّر کرد (اعمّ از اینکه خدای واحد را بپرستد یا بتی چوبین یا حتّی خودش را) تا آنجا که الزاماً انسان را «موجودی پرستنده» میتوان نامید، «عهد داشتن و عهد بستن» هم، ذاتی وجود اوست و به عبارتی، از تبعات ذاتی این صفت «پرستندگی» است.
سر فرود آوردن خالصانه و صادقانه در برابر هر الهه، ایزد و بت، در خود و با خود «عهد» و «تعهّد» در برابر الهه و بت را داراست. چنانکه مؤمن در دین اسلام، با خدای احد و واحد، عهد راست میکند و گسست عهد را گناه و ظلم میشناسد و شرک را به عنوان ظلم عظیم معرفی میکند.
مطابق سنّتی ثابت، رویکرد عمومی و اتّفاق جمعی بر موضع و موضوعی معیّن است که تولّد یا مرگ عهد و دورهای را سبب میشود.
تا در نفس تغییر و تبدّلی اتّفاق نیفتد، همه همّت و قوای انسان معطوف به آن و مصروف آن نمیشود شاید از همین روست که در آیه مبارکه میخوانیم «إنّ الله لا یغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بأنفسهم…؛ در حقیقت خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند»1 تغییر کلّی و عمومی در صورت و سیرت حیات جمعی و قومی در گرو تغییر در نفس و عهد جمعی آنهاست.
فرهنگ، ادب و هنجار پذیرفته شده هم که سیرت حیات مادّی و تمدّنی را در هر دورهای به خود اختصاص میدهد، تجسّم و نمود عهدی میباشد که منعقد گردیده است.
هر عهد، به تبع خود تعهّد و تکلیفی دارد که متعهّد، دل و جان در آن کار وارد میسازد، خواه این عهد با حضرت رحمان باشد و خواه با شیطان. عهد، تنها در صورت لفظی نمیماند، نوعی تعهّد و تضمین قلبی را در خود پنهان دارد و بشر، آن همه را بر گردن میگیرد و ولایتش را میپذیرد.
عهد با خداوند یکتا یا طاغوت، هر یک به تبع خود، تغییر در فرهنگ و هنجار و ادبِ بودن و زیستن در عرصه زمین را داراست. چنانکه این عهد و پذیرش ولایت، نتیجه محتوم خود را هم دارد، ورود به قبیله ایمان و خروج از ظلمات، یا پیوستن به قبیله طاغوت و تجربه تمام عیار و جاویدانِ آتش.
هر عهد و پذیرش هر ولایتی، صورتی از زندگی را در خود و با خود دارد و از آن گریزی نیست. کجا دیده شده که مردمی متعهّد و مؤمن در ادیان توحیدی، صورتی از زندگی را در معاملات و معاشرت قبیله بتپرستان پذیرا شده و آن را رعایت کنند تا چه رسد به آنکه خود را در حفاظت و حراست از آن موظّف و مکلّف بشناسند.
چنانکه در وقت بعثت رسول مکرّم اسلام(ص)، عهد با بتها و اصنام مبدّل به عهد جمعی با خداوند یکتا و پذیرش ولایت او و پیامبرش شد و همه صورت و سیرت حیات مردمان دیگرگون شد.
وقتی از عهد و تعهّد سخن میگوییم، منظور حاضر شدن مردم در صحنهای و دادگاهی و امضای تعهّدنامه نیست. اقبال یا ادبار عمومی قلبی مردم به امری یا درباره هنجاری، به نحوی که دو طرف، ناظر بر طلب و پشتیبانی باشد، خود عهدی است که به بار مینشیند، این امر ظهور حقوق و تکالیفی را سبب میشود. همین عهد، مناسبات، معاملات و روابط مردم را مطابق خود سامان میدهد تا جایی که گسست آن عهد، اختلال در مناسبات و معاملات را سبب میشود.
حضور عمومی مردم و یاری جمعی هر امامی، نشان از عهدی دارد. این عهد و تکلیف دو طرفه امام و مأموم، صورتی و هنجاری در مناسبات و معاملات را باعث میشود که دوام و ماندگاریاش در گروِ تداوم آن عهد و انجام آن تکلیف است. چنانکه آن عهد گسسته شود، هنجار و ساز و کار قوام گرفته بر آن در مناسبات و زندگی روزمره هم، بیبنیاد و مستعدِّ از همپاشیدگی میشود. تا زمانی که آن عهد بر قرار باشد میان صورت مادّی حیات و فرهنگ و تفکّر آن قوم نسبت و هماهنگی برقرار است و لاجرم یکپارچگی و نظم (حتّی نظم ظالمانه) در همه سطوح عملی و اندیشهای قابل مشاهده است و پس از گسست عهد، اجزاء و صورتها از هم پاشیده و فرو میریزند.
فراگیری ظلم و مملو شدن صورت و سیرت زندگی مردم از جور و تباهی، الزاماً به معنی بینظمی و آشفتگی نیست، بلکه مراد، ابتناء و قوام یافتن صورت و سیرت زندگی ظالمانه بر عهد غیرالهی و پیمان ظالمانه است؛ ورنه، فرهنگ و تمدّن غربی هم که مبتنی بر تفکّر اومانیستی و انسانمدارانه و فرهنگ اباحیگری و سکولار، شکل گرفته، دارای نظم و قاعده مخصوص به خود است و بر گونهای عقلانیّت استوار گشته است. پس هر نظمی الزاماً رحمانی نیست.
این وضع (فرهنگ و تمدّن غیر الهی)، به دلیل آنکه با ناموس هستی که اساساً بر عدل و وحدت استوار است، در تضاد قرار میگیرد، در سیر تدریجی و تکمیلی در نقطهای از اوج و فراگیری، مستعدِّ از هم پاشیدگی میشود. تغییر در نفس اقوام و رویگردانی جمعی آنها از عهد ظالمانه و رویکرد به عهد با امام حق نیز، موجب فروپاشی و از هم گسیختگی نظام ظالمانه و تأسیس نظام جدید مبتنی بر عدالت میشود.
رویکرد جمعیِ بشر غربی به عهد نفسانی و شیطانی، مقدمه رویگردانیِ عمومیبشر در حوزههای فکری، فرهنگی و تمدّنی از عهد دینی پیشین بود. این واقعه در تاریخ جدیدِ غربی رخ داد. امروزه این تاریخ، پس از چهارصد سال، در بحران فرو رفته و پایان خود را به تجربه نشسته است.
این سخن بدان معنی نیست که در ادوار قبلی، بشر گناه نداشته یا به لذّات حیَوی و شهَوی مبادرت نمیورزیده است بلکه ارتکاب گناه در شرایطی که «عهد جمعی» بر ولایت الهی استوار است، موجب اغتشاش و فروپاشی مناسبات فرهنگی و تمدّنی نمیشود؛ چنانکه امروزه، در شرایطی که «عهد جمعی» بر ولایت طاغوت و غیر الهی استوار است و بشر در همه سطوح برای دوام و قوام آن میکوشد و حتّی بر این تلاش نام مجاهده دینی میگذارد، اصلاحگری فردی و جزئی، ناظر بر دیگرگونی کلان نمیشود، اگرچه شخص مؤمن، در هر شرایطی مکلّف و موظّف به حفظ دین و انجام تکلیف خود است.
تغییر بزرگ در نفس مردم، به اذن خدا، در گرو «دانایی و تجربه اضطرار» است. پیامدهای بحرانزای پذیرش عهد و ولایت و کفر و زندقه، بشر را به مرتبهای از اضطرار و اضطراب میرساند تا در میانه غرقاب بلا، دست نیاز به سوی آستان بینیاز دراز کند و منجی موعود را مطالبه کند؛ لیکن دانایی و معرفت، خود، مقدمه رویگردانی از عهدِ ماضی و اقبال به عهدِ مستقبل است. این به معنی تجدید عهد با امام است. البتّه، برای آنکه عهد با امام را نو میکند و چون مجاهدی خود را مهیّای دفاع از حریم امامت برای تأسیس دولتش میشناسد، فرقی نمیکند که وقت آن دولت کی فرا میرسد؛ او تنها به انجام تکلیف میاندیشد.
امام منصوب از سوی حضرت حق و معرفی شده پیامبر آخرالزّمان حضرت رسولالله(ص) ـ مکلّف است تا به شرط حضور مردم و بیعت آنان برای یاری امام، برای اقامه عدل قیام کند و بیگمان، خداوند علیم و رئوف هم، دعای مضطرّ دانا را بیپاسخ نخواهد گذاشت. این واقعه، بیشباهت به حضور و ازدحام مردم برای مطالبه خلافت و امامت امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با ایشان نیست و ناگزیری امام علی(ع) برای قبول خلافت و اعمال ولایت بر آنها؛ چنانکه وجهی پررنگ از ماجرای غمبار کربلا را طلب مردم کوفه و ارسال نامهها به محضر امام حسین(ع) به خود اختصاص داده است.
این اقبال عمومی مجال اعمال ولایت ظاهری امام را که صاحب ولایت باطنی و ظاهری بر جمله آفریدههای خداوند است، فراهم میآورد و در غیر آن، عزلت یا غیبت، روزی و تکلیف ناگزیر امام است.
این همه، مقدّمهای بود تا متذکّر این معنا شوم که در وجهی، غیبت و اضطرار امام، به ما، عهد ما، و رویکرد ما بر میگردد چنانکه، برطرف شدن این اضطرار هم بسته اقبال و تجدید عهد ما با آن حضرت است. خداوند جملگی ما را در تجدید عهد حقیقی توفیق عطا فرماید. انشاءالله.
اسماعیل شفیعی سروستانی
ماهنامه موعود شماره ۱۰۲
پینوشتها:
۱. سوره رعد(۱۳)، آیه ۱۱.
۲. تحفه امام مهدی(ع)، خادمیشیرازی(ره)، ص۱۲۸.
۳. بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۵۳.