عبدالرسول هادیان شیرازی
«هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لوکره المشرکون »
«او کسی است که رسول خود را همراه با هدایت و آئین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز کند هر چند که مشرکان کراهت داشته باشند.»
این آیه شریفه، هم در سوره توبه آیه ۳۳ و هم در سوره صف آیه ۹ آمده است . مشابه این در سوره فتح آیه ۲۸ نیز ذکر شده است. با این تفاوت که در آن «ولوکره المشرکون » تعبیر به «وکفی بالله شهیدا» شده است.
اگر بخواهیم آیاتی را که بیانگر اهداف بعثت انبیا است بررسی کنیم و با این آیه شریفه مقایسه کنیم به نظر می رسد که این آیه جامع همه این اهداف است و هدف کلی و نتیجه نهایی بعثت انبیا در این آیه جمع شده است.
در این آیه کریمه خداوند اولا رهاورد پیامبرش را بیان فرموده و این که او از جانب خداوند به همراه دلائل روشن و براهین آشکار مردم را به دین حق دعوت کرده است. جهانی که با هدف خلق شده است و باطل خلق نشده (۱) بنابراین باید اهداف آن نیز حق باشد و آنچه که ما را به این اهداف سوق می دهد آنها نیز باید حق باشند.
با این توضیح که خداوند اراده همیشگی خود را اینگونه بیان کرده است که:
«یریدالله ان یحق الحق بکلماته »
«خداوند اراده کرده است که حق را بوسیله کلمات خود تقویت کند» (۲)
برای رسیدن به این هدف هم، پیام را نازل و پیامبر را مبعوث کرده و راجع به پیام فرموده است:
نسبت به پیام فرمود:
«تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق »
«ما این آیات الهی را به حق بر تو تلاوت میکنیم » (۳)
نسبت به پیام آور هم فرمود:
«انا ارسلناک بالحق »
«ما ترا با حق فرستادیم » (۴)
و یا فرمود:
«یا ایهاالناس قدجاءکم الرسول بالحق من ربکم »
«ای مردم، پیامبر با حق از جانب پروردگارتان به سراغ شما آمد.» (۵)
بنابراین، قرآن هم در مرحله انزال و هم در مرحله نزول همراه با حق بود (۶) و باطل از هیچ جهتی به طرف او راه ندارد. (۷) و از این رو هیچگاه مطالبش قابل نسخ و زوال نیست. چنین دینی، دین حق میشود.
پیامبران بهترین رهاورد و توشه را به مردم داده و آنها را به یک امر واقعی و حقیقی رهنمون کردهاند و چنین چیزی باید باقی بماند. بنابراین، اراده الهی بر این قرار گرفته که چنین دینی باید پا برجا و جهانی شود و سایر ادیان را تحت سیطره خود قرار دهد و آنچه را که باطل و جزء اوهام و خرافات است از بین ببرد.
روی همین اصل خداوند متعال در جریان جنگ بدر و وعده پیروزی مسلمین بصورت یک قاعده کلی هدف را اینگونه بیان کرد:
«لیحق الحق و یبطل الباطل »
«[هدف این است] که حق را تثبیت کند و باطل را از میان ببرد.» (۸)
همچنین به این نکته توجه داد که با آمدن حق، دیگر جایی برای باطل نمی ماند:
«و قل جاء الحق و زهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا»
«و بگو حق آمد و باطل نابود شد، محققا باطل از بین رفتنی است » (۹)
این از خصوصیات حق است که بر باطل مسلط میشود و جایی برای او نمیگذارد.
«بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه، فاذا هو زاهق »
«بلکه ما به وسیله حق بر باطل میکوبیم تا آن را نابود کند و باطل در این هنگام محو و نابود میشود» (۱۰)
در جای دیگر برای روشن شدن این مطلب از راه تمثیل وارد شده و می فرماید:
«انزل من السماماء فسالت اودیه بقدرها، فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه او متاع زید مثله، کذلک یضرب الله الحق و الباطل، فاماالزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض، کذلک یضرب الله الامثال »
«خداوند از آسمان آبی فرستاد، هر ذره ای بهاندازه خودش آن را حمل کرد، سپس سیل کفهایی را بر بالای خود حمل میکند و (همچنین) در فلزاتی که به وسیله آتش ذوب میشوند، تا از آن زینت آلات و یا وسائل زندگی بسازند، کفهایی همانند کفهای آب وجود دارد. اینچنین خداوند برای حق و باطل مثال می زند. اما کفها به کنار می روند و اما آنچه که برای مردم سودمند است در زمین می ماند، اینگونه خداوند مثالهایی می زند.» (۱۱)
در این آیه کریمه، هم طبیعت حق و باطل بیان شد و هم منشا این دو روشن شد. بنابراین، طبیعت حق این است که یک امر واقعی و ریشه داری است که با قوانین خلقت هماهنگ است و با صدق و درستی همراه است. چنین چیزی باقی می ماند. اما باطل امری است غیرواقعی و ساختگی که با قوانین خلقت هماهنگی ندارد و چنین چیزی از خصوصیاتش این است که از بین رفتنی است.
با توجه به نکاتی که ذکر شد، روشن میشود که کار حکیمانه زمینه سازی برای احیاء حق و سیطره آن است. و در آیه محل بحث نیز خداوند حکیم هدف بعثت انبیاء را اینگونه بیان کرد که آنها دین حق را در سراسر گیتی گسترش دهند.
دین حق کدام است؟
قرآن تنها دین حق را که ریشه دار و هماهنگ با قوانین طبیعت و مطابق با خواسته های فطرت بشری است، همان توحید می داند و می فرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا، فطره الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله …»
«روی خود را متوجه دین معتدل و میانه کن، این فطرتی است که خداوند انسانها را بر اساس آن آفریده است و دگرگونی در آفرینش خدا نیست.» (۱۲)
چنین دینی چون مطابق فطرت است، حق است و چون حق است، پایدار و استوار است بنابراین در ادامه همین آیه شریفه فرمود:
«ذلک الدین القیم و لکن اکثرالناس لایعلمون »
«این دین محکم و استوار است ولی اکثر مردم نمی دانند» (۱۳)
بر اساس همین اصل تنها دین رسمی، نزد خداوند، اسلام است (۱۴) و اگر کسی دینی غیر از اسلام انتخاب کند از او قبول نمیشود. (۱۵) حال که چنین است اراده خداوند بر این قرار گرفته است که با ارسال رسل این دین رسمی را که مطابق با فطرت نیز میباشد، همگانی کند و چنین می فرماید که:
«هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و کفی بالله شهیدا.»
«او کسی است که پیامبرش را به همراه هدایت در دین حق فرستاد تا این دین را بر همه ادیان چیره کند و خداوند برای شهادت کافی است.» (۱۶)
خدایی که «عالم الغیب والشهاده » است (۱۷) و کوچکترین چیزی در زمین و آسمان از او پنهان نیست (۱۸) و راستگوتر از او و بالاخره کسی بیش از خدا به عهد خود وفادارتر نیست (۲۱) چنین خدایی برای شهادت به این مساله کافی است و او خبر می دهد که چنین امری تحقق مییابد.
از طرف دیگر چون دست و قدرت خداوند بالاترین دستها و قدرتها است (۲۲) و او بر تمام بندگان خود مسلط است (۲۳)، کسی قادر نیست که در برابر خداوند قد علم کند و مانع تحقق اراده و خواسته او شود. بنابراین، در همین آیه محل بحث در سوره صف و توبه، بعد از خبر دادن از غلبه حق فرمود: «ولوکره المشرکون »; یعنی این امر تحقق مییابد هر چند که مشرکین از این کار بدشان بیاید.
مشرکین و سایر رهروان راه باطل با قدرت ناچیز خود، تلاش در خاموش کردن نور حق دارند ولی خداوند تمام تلاش آنها را بیهوده می داند و نور خود را کامل میکند.
در سوره صف قبل از آیه محل بحث می فرماید
«یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولوکره الکافرون »
«آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل میکند هر چند که برای کافران ناخوشایند است.» (۲۴)
همچنین شبیه همین تعبیر با مقداری تفاوت در سوره توبه قبل از آیه محل بحث آمده است:
«یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم ویابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکافرون »
«آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خداوند فقط می خواهد نور خود را کامل کند هر چند که برای کافران ناخوشایند است.» (۲۵)
کافران برای رسیدن به مقاصد شوم خود از هر دری وارد میشوند . گاهی از طریق مسخره کردن اسلام و مسلمین گاهی از طریق محاصره اقتصادی، گاهی از طریق جنگ، گاهی از طریق حرکت منافقانه و اختلاف در صفوف مسلمین، گاهی از طریق انحرافات اخلاقی، گاهی از طریق سلطه سیاسی، نظامییا اقتصادی . ولی بالاخره خداوند وعده داده که پیروزی نهایی با حق است و آنها تسلیم اراده حق گردیده و نابود میشوند و این در حقیقت همان تحقق وعده الهی است که می فرماید:
«والعاقبه للتقوی » (۲۶)
و یا در چند جای دیگر از قرآن می فرماید:
«والعاقبه للمتقین » (۲۷)
این وعده الهی است که آنچه سرانجام باقی می ماند و مفید و سازنده و حیاتبخش است تقوی است و سرانجام پیروزی با متقیان است. مرحوم «علامه طباطبائی » در این باره چنین میگوید:
«سرانجام دنیا تسلیم حق خواهد گشت، چون این وعده خداوند است که «والعاقبه للتقوی » علاوه بر اینکه نوع انسانی به آن فطرتی که در او به ودیعت سپردهاند طالب سعادت حقیقی خویش است، و سعادت حقیقی او در این است که بر کرسی فرماندهی بر جسم و جان خویش مسلط شود، زمام حیات اجتماعیش را به دست خویش بگیرد، حظی که می تواند از سلوک خود در دنیا و آخرت بگیرد، به دست آورد و این همانطور که توجه فرمودید همان اسلام و دین توحید است » (۲۸)
ایشان در قسمت دیگری درباره علت تحقق غلبه حق بر همه دنیا چنین میگویند:
«اسلام به آن معنایی که مورد بحث است هدف نهایی نوع بشر و کمالی است که بشر با غریزه خود رو به سویش می رود، چه اینکه بطور تفصیل توجه به این مسیر خود داشته باشد و یا نداشته باشد، تجربه های پی در پی که در سایر انواع موجودات شده نیز این معنا را به طور قطع ثابت کرده که هر نوع از انواع موجودات در سیر تکاملی خود متوجه به سوی آن هدفی است که متناسب با خلقت و وجود اوست و نظام خلقت او را به سوی آن هدف سوق می دهد، انسان هم یک نوع از انواع موجودات است و از این قانون کلی مستثنی نیست.» (۲۹)
کیفیت تحقق وعده الهی
فخر رازی در مورد این مساله که مراد از غلبه حق در این آیه چیست؟ پنج احتمال داده است: (۳۰)
احتمال اول: منظور غلبه هایی است که در بعضی نقاط، برای مسلمین حاصل شد مثل اخراج یهودیان از بعضی از بلاد عرب و پیروزی بر مسیحیان در بلاد شام و روم، و پیروزی بر بت پرستان در بسیاری از جزیره العرب و هند.
احتمال دوم: منظور وعده الهی است که اسلام بر همه ادیان برتری مییابد و طبق روایات، این مربوط به زمان خروج عیسی(ع) و طبق روایت «سومی » مربوط به زمان خروج حضرت مهدی(ع) است.
احتمال سوم: منظور پیروزی اسلام بر جزیره العرب است که حاصل شد.
احتمال چهارم: منظور، آگاه ساختن پیامبر اسلام بر همه شرایع سابق است.
احتمال پنجم: منظور، پیروزی منطقی اسلام بر سایر ادیان است.
بهترین راه برای بدست آوردن منظور واقعی این آیه، نظر کردن به درون خود آیه است. از این آیه می توان سه پیام برای حل مشکل بدست آورد.
پیام اول: این آیه خبر از واقعه ای است که هنوز اتفاق نیفتاده و در آینده به وقوع می پیوندد.
پیام دوم: آیه بشارت پیروزی و غلبه جهانی اسلام بر سایر ادیان است.
پیام سوم: آیه بیانگر ناراحتی مشرکین از این امر است (ولوکره المشرکون)
با توجه به پیام اول نمی توان احتمال پنجم (پیروزی منطقی) را پذیرفت چون پیروزی منطقی اسلام بر سایر ادیان از همان آغاز آشکار بود. بنابراین مراد از پیروزی غلبه و استیلای خارجی است.
با توجه به پیام دوم آیه جایی برای احتمال اول (غلبه موضعی) و احتمال سوم (پیروزی بر جزیره العرب) باقی نمی ماند چون این پیروزیها، جهانی نبود و همچنین بعضی از آنها در زمان رسول اکرم(ص) اتفاق افتاد و در حالی که آنچه از آیه استنباط میشود، خبر از واقعه ای در آینده است.
با توجه به پیام سوم آیه، احتمال چهارم معنا ندارد. چون آگاه ساختن پیامبر بر همه شرایع چیزی نیست که موجب ناخوشایندی مشرکین باشد و سیاق آیه چنین نظریه ای را رد میکند. بنابراین، با توجه به اینکه این آیه شریفه در صدد بیان استیلا و غلبه دین حق بر تمام جهانیان است که در آینده اتفاق می افتد به نظر می رسد از این احتمالات پنجگانه، احتمال دوم قابل پذیرش باشد و در بحث روایی که در پیش داریم و روایات فریقین در مورد این آیه مطرح میشود، همین معنا را تایید میکند.
بحث روایی
آیه محل بحث بیانگر یک امر کلی بود که زمانی فرا می رسد که اسلام بر همه ادیان دیگر غلبه پیدا میکند. اما چون قرآن نسبت به جزئیات آن ساکت است برای روشن شدن قضیه به سراغ بعضی از روایاتی می رویم که در ذیل این آیه از فریقین نقل شده است.
الف – روایات شیعه:
۱- روایتی است از امام باقر(ع) که در ذیل این آیه فرمودند:
«ان ذلک یکون عند خروج المهدی من آل محمد، فلایبقی احدالا اقر بمحمد(ص)»
«این واقعه مربوط به زمان خروج مهدی از آل محمد(ص) است که هیچکس در روی زمین باقی نمی ماند مگر اینکه به [نبوت حضرت] محمد(ص) اقرار کند.» (۳۱)
۲- از امام صادق(ع) روایت شده است که در ذیل این آیه فرمودند:
«والله ما نزل تاویلها بعد و لاینزل تاویلها حتی یخرج القائم، فاذا خرج القائم لم یبق کافر بالله العظیم و لا مشرک بالامام الا کره خروجه »
«قسم به خدا، تاویل و حقیقت این آیه تا به حال نازل نشده است و نازل نمیشود مگر زمانی که قائم خروج کند. سپس زمانی که آن قائم(ع) خروج کرد هیچ کافر به خدای عظیم و هیچ مشرک به امام نیست مگر اینکه از خروج او ناخوشایند است.» (۳۲)
۳- روایتی است از امام باقر(ع) که فرمود:
«القائم منا منصور بالرعب، موید بالنصر …. یبلغ سلطانه المشرق و المغرب و یظهرالله عزوجل دینه علی الدین کله ولوکره المشرکون، فلایبقی فی الارض خراب الاعمر، و ینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلی خلفه ….»
«آن کسی که از میان ما قیام میکند به وسیله رعب [در دل کفار] یاری میشود. و به وسیله یاری [از جانب ما و مؤمنین] تائید میشود …. حکومتش مشرق و مغرب را فرا میگیرد و خداوند عزوجل دینش را بر همه ادیان غلبه می دهد، هر چند که مشرکان ناراحت باشند. پس در این هنگام زمین خرابی نیست مگر اینکه آباد شود، و همچنین روح الله عیسی بن مریم (ع) نیز فرستاده میشود و پشت سر آن حضرت نماز می خواند.» (۳۳)
۴- در روایت دیگری از امام حسین(ع) مشخص شده است که این فرد، دوازدهمین امام و نهمین فرزند آن حضرت است .
«منا اثنی عشر مهدیااولهم امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) و اخرهم التاسع من ولدی و هوالقائم بالحق، یحیی الله به الارض بعد موتها و یظهر به الدین الحق علی الدین کله و لوکره المشرکون »
«از میان ما دوازده هدایت کننده میباشد که اولین آنها امیرالمؤمنین و آخرین آنها نهمین فرزند من میباشد، او به حق قیام میکند، خداوند به وسیله او زمین را بعد از بی حاصلیش زنده میکند و به وسیله او دین حق بر همه ادیان غلبه پیدا میکند هر چند که برای مشرکین ناخوشایند است.» (۳۴)
اینها نمونه ای از روایات بود که از طریق شیعه نقل شده و خبر از قیام کننده ای می دهد که هم نامش و هم نسبتش و هم کارهایش مشخص است. او به وسیله قیام خود بر سراسر جهان حکومت میکند و حضرت عیسی بن مریم ۸ نیز او را همراهی میکند.
ب – روایات اهل سنت:
۱- در تفسیر «الدرالمنثور» در ذیل این آیه روایتی به این شرح نقل شده است:
«الادیان سته: الذین امنوا والذین هادوا والصابئین و النصاری و المجوس والذین اشرکوا، فالادیان کلها تدخل فی دین الاسلام و الاسلام لایدخل فی شی منها، فان الله قضی فیما حکم و انزل ان یظهر دینه علی الدین کله و لوکره المشرکون »
ادیان بر شش گروهند: مؤمنین و مسلمانان، یهودیان، ستاره پرستان، نصاری، مجوس و مشرکان، همه این ادیان داخل در دین اسلام میشوند و اسلام داخل در هیچ یک از این ادیان نمیشود. همانا خداوند در آنچه حکم کرده است انجام می دهد. و چنین نازل کرده است که دینش را بر همه ادیان غلبه دهد هر چند که برای مشرکین ناخوشایند است.» (۳۵)
۲- در روایت دیگری است که:
«لا یکون ذلک حتی لایبقی یهودی و لا نصرانی صاحب مله الا الاسلام … و یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر…»
«این امر تحقق نمییابد مگر زمانی که هیچ یهودی و نصرانی صاحب مذهب نخواهد بود مگر اسلام …و صلیب شکسته میشود و خوک کشته میشود…»
اما این واقعه به دست چه کسی صورت میگیرد؟ در ادامه روایت است که:
«و ذلک اذانزل عیسی بن مریم »
«این زمانی اتفاق می افتد که عیسی بن مریم (ع) نازل شود.»
اما از «سدی » نقل شده است که میگوید:
«ذاک عند خروج المهدی لایبقی احد الا دخل فی الاسلام او ادی الجزیه »
«این مربوط به زمان خروج مهدی « است که هیچ کس باقی نمی ماند مگر اینکه یا مسلمان میشود یا جزیه می پردازد.» (۳۶)
«قرطبی » بعد از نقل این مطلب از بعضی نقل میکند که معتقدند «مهدی » همان «عیسی » است . ولی خودش میگوید:
«این حرف صحیح نیست چون اخبار صحیفه متواتری داریم که میگوید: مهدی از خاندان رسول الله (ص) است.» (۳۷)
نمونه این اخبار حدیثی است از ام سلمه که میگوید: من از رسول خدا(ص) شنیدم که میگفت:
«المهدی من عترتی من ولد فاطمه »
«مهدی(ع) از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) میباشد» (۳۸)
بنابراین نمی توان گفت مراد عیسی بن مریم است.
۳- «احمد حنبل » در مسند خود از «ابوسعید خدری » نقل میکند که پیامبر(ص) اسلام فرمود:
«لاتقوم الساعه حتی تمتلا الارض ظلما و عدوانا، فقال: ثم یخرج رجل من عترتی او من اهل بیتی یملاها قسطا و عدلا کماملئت ظلما و عدوانا»
«قیامت بر پا نمیشود تا اینکه زمین پر از ظلم و ستم شود، سپس مردی از خاندان من قیام میکند و زمین را پر از قسط و عدل میکند همانطور که از ظلم و ستم پر شده است.» (۳۹)
از مجموع اخباری که از اهل سنت نقل شد همان نتایجی گرفته میشود که از روایات شیعه استفاده میشود، منتهی در روایات اهل سنت بعضی این واقعه را حمل بر خروج عیسی بن مریم ۸ کردهاند که ما میگوییم اینها با هم منافاتی ندارند چرا که حضرت عیسی بن مریم نیز به همراه حضرت مهدی(ع) قیام میکند.
«اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاه الی طاعتک و القاده الی سبیلک و ترزقنا بها کرامه الدنیا و الاخره »
پی نوشتها:
۱- سوره ص، آیه ۲۸: «و ما خلقناالسماء و الارض و ما بینهما باطلا»; ما آسمان و زمین و آنچه در بین این دو میباشد را باطل خلق نکردیم .
۲- سوره انفال، آیه ۷.
۳- سوره آل عمران، آیه ۱۰۸.
۴- سوره بقره، آیه ۱۱۹.
۵ – سوره نساء، آیه ۱۷۰.
۶- سوره اسراء، آیه ۱۰۵ «و بالحق انزلناه و بالحق نزل »; مااو را به همراه حق نازل کردیم و همراه با حق نازل شد.
۷- سوره فصلت، آیه ۴۲ «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه »; هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمی آید.
۸ – سوره انفال، آیه ۸.
۹- سوره اسراء، آیه ۸۱.
۱۰- سوره انبیاء، آیه ۱۸.
۱۱- سوره رعد، آیه ۸.
۱۲- سوره روم، آیه ۳۰.
۱۳- همان ماخذ.
۱۴- سوره آل عمران، آیه ۱۹: «ان الدین عندالله الاسلام.»
۱۵- سوره آل عمران، آیه ۸۵: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.»
۱۶- سوره فتح، آیه ۲۸.
۱۷- سوره رعد، آیه ۹; سوره مؤمنون: آیه ۹۲; سوره سجده، آیه ۶ و …
۱۸- سوره سبا، آیه ۳: «لایعزب عنه مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض.»
۱۹- سوره نساء، آیه ۸۷:«و من اصدق من الله حدیثا» ; چه کسی از خداوند راستگوتر است؟
۲۰- سوره غافر، آیه ۵۵ و۷۷: «ان وعدالله حق.»
۲۱- سوره توبه، آیه ۱۱۱: «و من اوفی بعهده من الله »; چه کسی از خداوند به عهدش وفادارتر است.
۲۲- سوره فتح، آیه ۱۰: «یدالله فوق ایدیهم.»
۲۳- سوره انعام، آیه ۱۸ و ۶۱: «و هو القاهر فوق عباده.»
۲۴- سوره صف، آیه ۸ .
۲۵- سوره توبه، آیه ۳۲.
۲۶- سوره طه، آیه ۱۳۲.
۲۷- سوره اعراف، آیه ۱۲۸ و سوره قصص، آیه ۸۳.
۲۸- سید محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان. ج ۴، ص ۲۰۸، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی).
۲۹- همان ماخذ، ج ۴، ص ۲۱۰.
۳۰- فخر رازی، تفسیر الکبیر، ج ۱۶، ص ۴۲.
۳۱- ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۵، ص ۳۸.
۳۲- نورالثقلین، ج ۲، ص ۲۱۱، حدیث ۱۲۲.
۳۳- همان ماخذ، ج ۲، ص ۲۱۲، حدیث ۱۲۴.
۳۴- همان ماخذ، ج ۲، ص ۲۱۲، حدیث ۱۲۳.
۳۵- جلال الدین السیوطی، الدرالمنثور، ج ۴، ص ۱۷۶، بیروت، دارالفکر.
۳۶ – القرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ج ۸، ص ۱۲۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
۳۷- همان ماخذ، ج ۸، ص ۱۲۲.
۳۸- ابوداود، صحیح ابی داود، ج ۲، ص ۲۰۷.
۳۹- احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۳، ص ۳۶.