در اینکه ابراهیم مالک اشتر نخعی در پیروزی قیام مختار نقش بسیار پررنگی داشته شکی نیست اما باید پذیرفت که نقش او در شکست قیام و شهادت مختار نیز به پرنگی روزهای اول قیام بوده به طوری که بسیاری از مورخان علت لشگر کشی مصعب به کوفه را نبودن ابراهیم را در کنار مختار میدانند .
درباره ی زندگی ابراهیم بن مالک اشتر آگاهی های دقیق و تازه ای در دست نداریم تا بتوانیم نقش وی را در حوادث سیاسی عراق نشان دهیم؛ حوادث سیاسی ای که دولت اسلامی، پس از کشته شدن عثمان بن عفّان و در مدّت خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام، شاهد آن بود و مالک اشتر پدر ابراهیم با پشتیبانی از امام علی علیه السلام، نقش مؤثری در استحکام آن داشت. شایان ذکر است که برخی پژوهش گران، به حضور و شرکت ابراهیم همراه پدرش در پیکار صفین، کنار علی بن ابی طالب علیه السلام و بر ضدّ معاویه بن ابی سفیان، اشاره کردهاند.۳ با این وجود، ۴ ما در منابع نخستین، اسمی از ابراهیم در دوران تصدی خلافت از سوی حسن بن علی علیه السلام و پس از آن در ماجرای مصالحه با معاویه، نمییابیم. هم چنین ما شاهد سکوت نخستین منابع درباره ی هرگونه نقش ابراهیم، در برابر شهادت حسین بن علی علیه السلام هستیم. این سکوت، در زمان پیدایش حرکت توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی در کوفه محل تولد و شهر ابراهیم نخعی ۵ نیز ادامه دارد
.امّا ما دو اشاره از مورخان متقدم در اختیار داریم: اشاره ی نخست این که، ابراهیم در هنگام اقدام به نقش برجسته اش در حرکت مختار ثقفی در کوفه، جوان بوده است.۶ اشاره ی دوم که بر زبان عبیداللّه بن زیاد جاری شده است؛ هنگامی است که دید ابراهیم فرماندهی سپاه کوفه را برای جنگ با سپاه شام، در نبرد خازر، ۷ بر عهده دارد. او هنگامیکه والی عراق بود، از این جرأت ابراهیم شگفت زده شد؛ زیرا ابراهیم را در گذشته، کودکی در حال بازی با کبوتران دیده بود.۸ ما در برابر این دو اشاره ی مورخان متقدم، بر این باوریم که ابراهیم کم سنّ و سال بوده و همین، عاملِ مهمی است که باعث شده است در برابر رویدادها، به چشم نیاید. اگر ابراهیم، در رویدادهایی که به آنها اشاره شد نقشی داشت منابع اصلی، به آنها اشاره میکردند.
به هر صورت ابراهیم نخعی جایگاه برجسته ی خود را در صحنه ی رویدادهای عراق به جز همکاری با حرکت مختار بن ابی عبید ثقفی در سال ۶۶ هجری به دست نیاورده بود.
به دنبال پیکار خازر، ابراهیم وارد شهر موصل شد و در آن جا اقامت گزید و بنابر روایت طبری و ابن اعثم، کارگزاران خود را به مناطق جزیره، قرقیسیاء، حرّان، رها، سمیساط، کفرتوثا، سنجار و میافارقین اعزام کرد. به روایت یعقوبی موصل، ارمینیه و آذربایجان زیر سلطه ی پسر اشتر قرار گرفت و او عمّال خویش را به آن مناطق فرستاد. به نظر ما این روایت پذیرفتنی است؛ چون این سرزمین ها از نظر جغرافیایی در امتداد موصل قرار دارند. بر این اساس برخی از روایات، به ویژه روایت دینوری، که مناطقی را تحت سلطه ی پسر اشتر قرار می دهد، که در همان زمان تحت فرمان عبدالملک بن مروان بودند و از نظر جغرافیایی به مرکز حکومت او نزدیک ترند، نمی پذیریم.
به طور طبیعی، پیروزی ابراهیم پیامدهایی را نزد عراقی ها به دنبال داشت. این پیروزی، حکومت مختار را در کوفه تثبیت کرد. این در حالی بود که عبداللّه بن زبیر و برادرش مصعب، جدّیت و قاطعیتِ مختار را با تلاش های ابراهیم مرتبط می دانستند. پس از پیکار خازر نام ابراهیم، به عنوان فرمانده ای مشهور، آشکار گردید و عبدالملک بن مروان و رقیب سرسخت او عبداللّه بن زبیر، می خواستند او را به سوی خود جلب کنند.
گفتنی است که پس از این جنگ، میان ابراهیم و مختار جدایی افتاد. تمام مورخان به این حقیقت اشاره کردهاند که ابراهیم، از مختار جدا شد و او را در برابر سرنوشت حتمی اش در مقابله با یورش مصعب بن زبیر و نیروهای بصری او، تنها گذاشت این جدایی و کناره گیری در حساس ترین لحظات زندگی مختار که با خطر یورش مصعب از بصره مواجه شده بود، به انجام رسید. ابراهیم هنگام دیدار با عبیداللّه بن زبیر، از برخی رفتارهای نابخردانه، بیزاری جسته و بگوید:
خدایا ما را به سبب رفتار نابخردان مؤاخذه نفرما، به خدایی که جانم در دست اوست! این سنت بنی اسرائیل بود، هنگامیکه رو به گوساله ی خویش آوردند.
. بارها به گوش پسر اشتر می رسید که مختار ادعای اعجاز کرده و گمان میکند که جبرئیل و میکائیل نزد او می آیند. ابراهیم میشنید که مختار از برخی یارانش می خواست که گواهی دهند فرشتگان، برای یاری او فرود آمدهاند. او روایات غیبی نقل میکرد و ادعای پیامبری داشت، و کارهای شگفت انگیز انجام می داد؛ چنان که این کارها را در پیکار سبیع با اشراف کوفه انجام داد و در پیکار خازر اصرار داشت که سپاه کوفه به طور یقین پیروز خواهد شد.
در این جا مسأله ی دیگری نیز رخ داد که موجب جدایی بیش تر ابراهیم و مختار گردید و آن این بود که ابراهیم بر اساس اصول، ایدئولوژی و دادخواهی رفتار میکرد و بر همین اساس، با مختار بیعت کرده بود؛ اما برای ابراهیم روشن شد که مختار در جهت مصلحت فردی رفتار میکند و ابراهیم و یارانش را برای رسیدن به منافع شخصیِ خود به کار گرفته است. این در حالی است که بسیاری از محققان، شخصیت مختار را بررسی کرده و ادعاهای وی را صحیح دانستهاند.
ابن اعثم از زبان محمد بن اشعث کندی، که پس از پیکار سبیع به مصعب بن زبیر پناهنده شد، گزارش کرده است:
ابراهیم بر منطقه ی جزیره چیره گشته و با مختار مخالفت می ورزد و امروز به جز دسته ای کوچک، هیچ سپاهی ندارد.
بنا بر این گزارش، باید گفت که یکی از علت های جرأت مصعب بن زبیر در یورش به کوفه، پس از پناهنده شدن اشرافِ آن شهر به او، یقین او به کناره گیری ابراهیم از یاری مختار بود. این مطلبی است که ابن اعثم به آن اشاره کرده و می نویسد:
بدون شک وقتی به مختار گزارش رسید که مصعب بن زبیر، به تحریک برخی کوفیان، برای حمله به کوفه آماده میشود، از ابراهیم درخواستِ یاری و مساعدت نمود. او به روشنی می دانست که جایگاهش، در برابر هم پیمانیِ کوفیان با مصعب، بدون حمایت ابراهیم، به مخاطره خواهد افتاد. آنچه وی از آن ترس داشت رخ داد؛ زیرا نیروهایش در پیکار مذار، در برابر نیروهای مصعب بن زبیر، شکست خوردند و احمر بن شمیط، فرمانده ی مشهور مختار، در این جنگ کشته شد. علی رغم نامه نگاری مختار برای ابراهیم و یاری خواستن از او، تا وی را از شکست حتمی نجات دهد، ابراهیم سکوت اختیار کرد و هیچ واکنشی نشان نداد و مختار را در حالی که مرگ او به دست مصعب حتمیبود، به حال خود واگذاشت. ابن اعثم سخن صریحی را از زبان مختار آورده که چشم به کمک ابراهیم دوخته، میگوید:
عجب مصیبتی است امروز، ای کاش ابراهیم در کنارم بود؛ اما او مرا رها کرد و من چاره ای جز تن دادن به مرگ ندارم.
طبری اشاره دارد که برخی یاران مختار وقتی متوجه سستی ابراهیم در حمایت از او شدند، ابراهیم را رها کرده و به مختار پیوستند؛ افزون بر این، آنان در جنگ با سپاه مصعب نیزدشرکت داشتند.
پس از کشته شدن مختار در کوفه، تمام عراق و توابع آن زیر سیطره ی زبیریان در آمد. در این هنگام، مصعب لازم دید که به ابراهیم نامه بنویسد و او را به سوی خود جذب کند. بنا بر روایت ابن اعثم، مصعب ابتدا به پسر مالک اشتر، نامه نوشت. او متن نامه را آورده که در آن از کشته شدن مختار یاد کرده و ابراهیم را، ضمن دادن امان، به بیعت با خویش دعوت میکند. در صورت پاسخ مثبت به دعوت مصعب، سرزمین جزیره و آنچه از سرزمین مغرب، که با شمشیر بر آن دست یافته است، تا زمانی که آل زبیر حکومت دارند، در اختیار ابراهیم باشد. بلاذری نیز روایت کرده است که مصعب بن زبیر با ابراهیم مکاتبه کرد. روایت طبری و بلاذری با آنچه ابن اعثم نقل کرده، تفاوتی در مضمون ندارد، گر چه در برخی الفاظ با هم مختلف اند. دینوری روایتی مخالف با آنچه مورخانِ یاد شده گزارش کردهاند، آورده است؛ او می نویسد:
از سوی دیگر درمییابیم که عبدالملک دنبال فرصت بود تا اوضاع عراق با کشته شدن مختار، آشفته و بحرانی گردد. از این رو به ابراهیم، نامه نوشت. متن نامه ی او چنان که مورخان نخستین آوردهاند، در سبکِ نگارش، از آغاز تا پایان همانند نامه ی مصعب بن زبیر است. خلیفه ی اموی بر شایستگی آل مروان در حکومت، تأکید دارد و پسر مالک اشتر را به فرمان برداری از خود دعوت میکند. او پیشاپیش ابراهیم را تطمیع کرده که در صورت پذیرش، عبدالملک تمام سرزمین مشرق و هر جا که او بر آن سلطه دارد، تا زمانی که آل مروان حکومت دارند، در اختیار ابراهیم باشد.
ابراهیم نظر یاران و سربازان خویش را، در برابر این تحولات، جویا شد؛ زیرا این مسأله شخصی نبود، بلکه برای همه ی آنها اهمیّت داشت. او نامه ی مصعب و عبدالملک و پیشنهادهای آنان را به یارانش نشان داد. اطرافیان او بر یک رأی هم داستان نبودند؛ گروهی پیشنهاد پیوستن به عبدالملک را داشتند و گروهی، خواستار پیوستن به مصعب بودند. ابراهیم توانست موضع قاطع خویش را با اعلان نظرِ روشن، نشان دهد. او تصمیم گرفت که به مصعب بن زبیر بپیوندد، با این استدلال که شهر و عشیره اش در عراقند و تمام زندگی او در آنجا سپری شده و نمی تواند به آسانی تمام این ارزش ها را فراموش کرده، به عنوان پیشتیبانِ عبدالملک بن مروان، به او بپیوندد. از سوی دیگر، پیوستن به شامیان را جایز نمی دانست، چون در پیکار خازر آنان را آزرده و بر جان خود امنیت نداشت. شاید پاسخ او به یارانش، دیدگاه وی را در این موضوع، روشن سازد. او خطاب به آنها گفت: قبیله ای در شام نیست مگر این که من با آن درگیر شده و مردانشان را در جنگ با عبیدالله بن زیاد کشته ام. بنابراین با کسی که سرزمینی به جز سرزمین من و طایفه ای به جز طایفه ی من برگزیند، همراه نخواهم بود و پیوستن به عراق را بیش تر دوست داشته و با آن خو گرفته ام. از این نقطه نظر، ابراهیم پسر اشتر، طرفی را برگزید که با مواضع پیشین او متناقض نبوده و او را در کشمکش، با اصول و سیره ی قبلی قرار ندهد. از این رو، به کوفه رفت و با مصعب بن زبیر بیعت کرد. مصعب او را نزدیک خود نشاند و به او خلعت بخشید و دستور داد هدایای نفیسی به او بدهند و وی را به منزلش روانه کرد. مصعب، گزارش این مسأله را به برادرش عبدالله بن زبیر نوشت، او بسیار خوشحال گردید.
با پیوستن ابراهیم به مصعب، قدرت زبیریان در عراق افزایش یافت و دولت عربی به صورت زیر تقسیم گردید: موصل، جزیره، عراق، حجاز، یمن، ارمینیه و آذربایجان در قلمرو ابن زبیر، و شام، مصر و مغرب نیز در تصرف عبدالملک بن مروان قرار گرفت.
ابراهیم جزء نزدیکان و افراد برجسته ی مصعب بن زبیر و از کسانی بود که در اداره ی عراق به او اعتماد میشد. منابع نخستین ما میگویند: هنگامیکه مصعب بن زبیر درگیر خاموش کردن فتنه ی زبیریان و مروانیان در بصره بود، ابراهیم را والی کوفه قرار داد. هم چنین کوفیان در امور مهم، ابراهیم را به عنوان واسطه ی نزد مصعب، برمیگزیدند؛ چنان که مسأله ی زندانی شدن عبیدالله بن حرّ، اتفاق افتاد و مصعب پس از آن که نقطه نظر ابراهیم را فهمید، با درخواست وی موافقت کرد.
در این که آیا ابراهیم پس از بیعت با مصعب، والی موصل باقی ماند یا نه؟ خبر دقیقی وجود ندارد و گزارش های تاریخی در این باره، اختلاف دارند. بنابر روایت بلاذری، مصعب، ابراهیم را از ولایت موصل عزل و مهلب بن ابی صفره را جانشین او کرد. بنابر روایت دیگری مصعب، ابراهیم را بر ولایت موصل گماشت و مهلب را که با وضعیت خوارج آشناتر بود، به جنگ آنان فرستاد. این در حالی است که طبری می نویسد:
هنگامیکه عبدالملک بن مروان در سال ۷۱ هجری راهی پیکار با مصعب شد، پسر اشتر، والی موصل و جزیره بود.
این نشان می دهد که ابراهیم به موصل بازگشته و به عنوان والی آن منطقه، ابقاء شده است.
وضعیت دولتِ عربی که به دو منطقه ی مستقل تجزیه شده بود، برای شخص دوراندیشی مثل عبدالملک بن مروان، خوشایند نبود. تمام منابعِ متقدم و متأخر اتفاق نظر دارند که عبدالملک همه ی یاران و افراد مورد اعتماد خویش را گرد آورد و نظر آنها را درباره ی این وضعیت دولت عربی، جویا شد. همه عزمِ خود را جزم کردند که مسأله را به صورت نظامی پایان دهند؛ چه به سود امویان باشد و چه به سود زبیریان. از این رو، عبدالملک سپاه نیرومندی را تدارک دید و به عراق یورش برد تا ابتدا به مصعب بن زبیر حمله کند و سپس در مکّه به برادرش عبدالله. این تدابیر از چشم و گوش مصعب، پنهان نبود. از این رو، بار دیگر برای رویارویی با عبدالملک آماده گشت و از کوفه بیرون رفت و در ده فرسخی آن اردو زد تا مردم در آنجا به او بپیوندند و عبدالملک را شکست دهند.
در این جا مسأله ای پدید می آید که افرادِ پیش از مصعب بن زبیر نیز با آن مواجه بودند و آن سستی عراقیان و شانه خالی کردن آنها از جنگ بود. مورخان نخستین، علل مستقیم و توجیه های لازم این کناره گیری را به ما ارائه نداده و فقط به اشاره های پراکنده ای بسنده میکنند. در عین حال، بر پژوهنده است که این اشارات پراکنده را گرد آورد بهاندیشه ی روشنی دست یابد. شایان توجه است که یکی از علّت های اصلی، که مورخان بر آن تأکید دارند، روشی است که عبدالملک اموی به کار گرفت تا با تطمیع افراد و خریدن آنها و وعده ی مال و منصب، شخصیت ها را به خود جذب کند. البته علّت های فرعی هم وجود داشت: از جمله خستگی مردم عراق از جنگ، و وضعیت بحران زده ی سیاسی ای که شهر آنها را فرا گرفته بود، و آنان خواهان عافیت و ثبات جامعه بودند. افزون بر این، مردم عراق از سیاست خونین مصعب بن زبیر در برابر یارانِ مختار و فتنه ی زبیریان و مروانیان در بصره، ناخشنود بودند. آنان همگی به این نتیجه رسیدند که مصعب را در برابر سرنوشت قطعی اش به حال خود رها کنند؛ به جز ابراهیم که به او وفادار ماند و قربانی دیدگاه تنگ نظرانه ی او گردید. البته شایان ذکر است که یکی از یاران مختار هم در کشتن مصعب، مشارکت جست در حالی که شعار می داد: یا لثارات المختار، ۱۳۲ که نشان می دهد کُنده ی سوزان انتقام، خاموش نشده و مصعب بدون توجیه لازم برای خود، دشمنانی آفریده بود.
در هر حال، عبدالملک همان سیاستِ معاویه را پیش گرفت و با اشراف عراق، به ویژه اشراف کوفه، مکاتبه کرد و به آنها وعده ی ریاست و ثروت داد. در صدر کسانی که به آنها نامه نوشت، ابراهیم پسر اشتر بود. او پس از دریافت نامه، آن را نزد مصعب برد و او نامه را گشود. عبدالملک، خطاب به ابراهیم چنین نوشته بود:
من می دانم که تو از ترس سرزنش دیگران، فرمان برداری از من را رها کرده ای؛ خود و افراد تحت فرمانت به سوی من بیا که منطقه ی فرات و آنچه با آب آن سیراب میشود، در اختیار توست. والسلام.
پژوهنده ی تحولاتِ سال ۷۲ هجری، در برابر غفلت و بی توجهی مصعب بن زبیر، نسبت به آنچه برای علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندانش و مختار ثقفی با مردم عراق، به ویژه کوفیان رخ داد، شگفت زده میشود. مصعب در دو مورد سهل انگاری کرد؛ یکی در مواجهه با نامه ی عبدالملک به اشراف کوفه و دیگری اعزام مهلب بن ابی صفره به جنگ با خوارج ازارقه، در حالی که پیشنهاد مهلب این بود که کنار او بماند و نیروهای وی را در نبردِ با عبدالملک، تقویت کند. مصعب مأموریت ضربه زدن به عبدالملک را نادیده گرفت، در حالی که می توانست کسانی را که عبدالملک به آنها نامه نوشته بود، گردن بزند یا حدأقل آنها را تا روشن شدن موضعشان زندانی کند. اما مصعب، پیشنهاد ابراهیم را رها کرد و اشراف کوفه را به حال خود واگذاشت تا هر چه می خواستند، انجام دهند. ابراهیم در برابر خیره سری مصعب، از وی خواست در هنگام نبرد، اشراف کوفه را به یاری او اعزام نکند.
عبدالملک با سپاه پرشمار خویش در مسکن اردو زد. اشراف کوفه نیز از تاریکی شب استفاده کرده و به اردوگاه او پیوستند و علاوه بر نیروی موجودِ سپاه شام، به شمار آن بر ضدّ مصعب افزودند. مصعب پس از، از دست دادن فرصت، به ابلهانه بودن نظر خود پی برد. از سوی دیگر تیره ی ربیعه نیز موضع بی طرفانه ی خود را کنار نهاده و با عبدالملک همراه شدند؛ در نتیجه مصعب نومید گردید. دو سپاه در حالی با هم روبه رو شدند، که ابراهیم در خطّ مقدم سپاه مصعب، قرار داشت؛ او به گونه ای جنگید که تاکنون کسی مانند آن را ندیده بود. پسر اشتر با مقاومتی که از خود نشان داد توانست، سپاه شام را به عقب براند. نبرد وی نزدیک بود که ماجرا را به سود سپاه عراق خاتمه دهد؛ اما مصعب، عتّاب بن ورقاء را که به عبدالملک نامه نوشته بود، به یاری ابراهیم فرستاد و او با فریب و نیرنگ، ابراهیم را تنها در میان میدان رها کرد. در نتیجه جنگ جویان اموی دور او حلقه زدند و سرش را از بدن جدا نمودند و آن را نزد عبدالملک فرستادند. او این را نخستین نشانه ی پیروزی به شمار آورد. مصعب به همراه پسرش عیسی و شمار اندکی از یارانش تنها ماندند. او از فرماندهان کوفی مانند: قطن بن عبدالله حارثی، حجار بن ابجر و محمد بن عبدالرحمن بن سعید خواست که برای نبرد با شامیان پیش روی کنند، امّا آنها حرکتی نکردند. خیانت آنان نسبت به مصعب و درستی رأی ابراهیم آشکار گردید. در این هنگام بود که مصعب میگفت: کجاست ابراهیم! امروز دیگر او در کنار من نیست. او در این جنگ به استقبال مرگ رفت و امان نامه ی عبدالملک به او و پسرش را نپذیرفت. مصعب جنگید تا کشته شد و سر او را برای عبدالملک بردند، خلیفه ای که توانست عراق و توابع آن را ضمیمه ی دولت خویش سازد.
مورخان درباره ی تاریخ کشته شدن ابراهیم در دیر جاثلیق اختلاف دارند. در حالی که طبری سال ۷۱ هجری را زمانِ کشته شدن او دانسته، ابن عساکر، ابن سعد، مسعودی، دینوری و دائره المعارف اسلامی، سال ۷۲ هجری را نوشتهاند. این تاریخ به نظر ما منطقی تر می آید؛ زیرا با حوادث بعدی، به ویژه با روند محاصره ی عبدالله بن زبیر و کشته شدن او سازگارتر است.
پی نوشت ها:
۱. دانش آموخته ی حوزه علمیه قم و دانشجوی دکتری تاریخ اسلام.
۲. این نوشتار ترجمه ی مقاله ای است با عنوان «دور ابراهیم بن مالک الاشتر النخعی فی احداث العراق السیاسیه آبان الحکم الاموی، ۶۶ ۷۲ هجری» تألیف دکتر خلیل شاکر حسین که در نشریه ی المؤرخ العربی، شماره ی ۲۷، سال ۱۴۰۶ هجری سال دوازدهم، در بغداد منتشر شده است.
۳. دائره المعارف الاسلامیه، ماده ی ابراهیم، ص ۱۰۱۱ به زبان فرانسوی؛ عبدالامیر دیکسون، بررسی سیاسی خلافت اموی، ص ۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۴۹ به بعد.
۴. در منابع نخستین به حضور ابراهیم در پیکار صفین و گرفتن پرچم به دستور پدرش مالک، تصریح شده است. نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ص ۶۰۳. (مترجم)
۵. نباید میان ابراهیم نخعی، پسر مالک اشتر با ابراهیم نخعی، محدّث مشهوری که در خدمت آل مروان بود و نام پدرش یزید بن اسود است، به سبب تشابه اسمی خلط نمود. درباره ی ابراهیم نخعیِ محدّث، ر. ک: ابن قتیبه، المعارف، ص ۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۲۷۹. (مترجم).
۶. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۵۷.
۷. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۳۷. یاقوت حموی می نویسد: خازر، نهر میان اربل و موصل را گویند و آن جایی است که در زمان مختار، بین عبیداللّه بن زیاد و ابراهیم بن مالک اشتر نخعی نبردی درگرفت و عبیداللّه فاسق در سال ۶۶ هجری کشته شد. (مترجم)
۸. ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج ۶، ص ۱۷۵؛ ابن عبدربهاندلسی، عقد الفرید، ج۴، ص۳۷۷.
۹. طبری، همان، ج ۶، ص ۱۶؛ ابن اعثم، همان، ج ۶، ص ۹۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۶، ص ۳۸۵؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۵۵.
۱۰. طبری، همان، ج ۶، ص ۱۵؛ ابن اعثم، همان؛ بلاذری، همان.
۱۱. طبری، همان، ص ۱۶؛ ابن اعثم، همان، ص ۹۶ ۹۷؛ بلاذری، همان، ص ۳۸۶.
۱۲. طبری، همان؛ بلاذری، همان؛ ابن اعثم، همان؛ ابن اثیر، همان، ص ۵۸.
۱۳. طبری، همان، ص ۱۷؛ بلاذری، همان، ص ۳۸۶؛ ابن اثیر، همان. گفتنی است که در نامه ی قبلی محمد حنفیه وصف مهدی نبود و همین امر موجب شد که ابراهیم در اصالت نامه ی دوم تردید کند. (مترجم)
۱۴. طبری، همان؛ ابن اثیر.