حدود چهار یا پنج سال پیش با سرودن چند بند نوحه برای دوستان مدّاح به دنیای شعر راه یافتم. بعد از مدّتی با حلقه دوستانهای آشنا شدم که سرگرم شعر بودند، این دوستان مرا با زیبایی زبان شعر معاصر و مثلث ادبیات انقلاب؛ سیّد حسن حسینی، قیصر امینپور و سلمان هراتی آشنا کردند، هر چند ناکام از دیدار این قلّههای ادبیات بودم و هستم، امّا من هم مانند دیگر دوستان شاعر هم دورهام، مجموعه اشعار آنها را، اساتید معنوی خود میدانم. از آنجایی که شعر یک موهبت الهی است و همواره خداوند قدم به قدم و واژه به واژه توسط خضر راهی راه را روشن میکند با لطف او بعد از مدّتی توفیق حضور در انجمن ادبی محیط» را پیدا کردم این انجمن قدیمیترین انجمن شعر استان قم محسوب میشود و بیش از نیم قرن از تأسیس آن میگذرد شمع جمع این انجمن پیر شعر آیینی استاد محمّدعلی مجاهدی (پروانه) بود که بیتردید بیت بیت تمام شاعران قم وامدار ایشانند.
در حال حاضر بنده به عنوان نماینده استاد مجاهدی در انجمن شعر و قصّه قم در خدمت دوستان شاعرم هستم و تاکنون با کولهباری از شرم دو مجموعه شعر را راهی بازار کردهام، اوّلی مجموعهای با نام «در حریم نور» که جمعآوری اشعار در مدح و مرثیه بانوی شهرم حضرت فاطمه معصومه(س) است و دومیبا نام «طوفان واژهها» حاصل تجربههای شعری خودم از سال ۸۴ تا ۸۶ است.
و غم عشق به پایان نرسیده است… ۱
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد؛ گل زخم نمک خورد؛ زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است؛ و در حسرت یک پلک نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی؛ برسد کاش صدایم به صدایی…
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آهِ نفسهای غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم…
تکیه بر کعبه
جمعهها طبع من احساس تغزّل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بیتو چندیست که در کار زمین حیرانم
ماندهام، بیتو چرا باغچهمان گل دارد؟
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
یازده پلّه زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه امید جهان شد که در آن
هر چه دل، سمت خدا دست توسّل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمّل دارد…
ردّ پای شما
از مرز ابرهای بهاری عبور کرد
چشمیکه ردّ پای شما را مرور کرد
تنها به شوق لمس شما ابر، بیامان
یک شهر را به وسعت باران نمور کرد
روزی هزار مرتبه تقویم ناامید
تاریخ روز آمدنت را مرور کرد
تأثیر یک غروب غمانگیز جمعه بود،
مضمون این غزل که به ذهنم خطور کرد
اصلاً خیال روی شما سالهای سال
دیوان شاعران جهان را قطور کرد
این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مردهای متحرّک شدم، بیا
بیتو تمام زندگیام در عدم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم، گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خوردهام
از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزّل ندیدهایم
از خیر شعر گفتن، حتّی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت…!
مولا! شمار درد دلم بینهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظهای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت
پرسه در خیال
در آسمان غزل شاعرانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل، قید و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدهست
چقدر آمدنت را… چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من، غزلم محو خطّ و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم!
به قدر یک مژه بر هم زدن، تو را دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم
ماهنامه موعود شماره ۱۱۰
پینوشتها:
۱. قسمتی از بحر طویل با عنوان «و این بحر طویل است… ».