صد گلستان گل، به باغ ارغوان دارد بهار دامنی رنگین، ز کالای جنان دارد بهار سوی گلگشت چمن برخیز از خواب و ببین شور بیداری به مغز استخوان دارد بهار زین همه نقش دلارایی که بخشیده به باغ چون کتاب عشق، راز آسمان دارد بهار بس که پرورده است فروردین عروس نوبهار از نکورویان بستان کاروان دارد بهار صبر جانسوزی که از رنج زمستان دیده است رویش آلاله، پاداش گران دارد بهار آفتاب عالم آرا می دمد بر جان باغ کز فروغش روی گلها سایبان دارد بهار یک گل از باغ «محمد» (ص) می رسد در فصل عشق بهر دیدار جمالش آرمان دارد بهار ز آتش هجران آن گنجینه اسرار غیب چون شفق داغ شقایق، بیکران دارد بهار در خزانی که هزاران گل «پریشان » میشود یک «گل نرگس » برای یک جهان دارد بهار
محمد حجتی «پریشان »