ایوان فریزر و مارک بیستون۱
چکیده:
صاحب نظران بسیاری هستند که معتقدند، با توجه به شواهد تاریخی و روند جریانات و اتفاقات تاریخی و فعلی، به خصوص با پیشینه تیره و تاری که استعمار پیر انگلیس در حیات چند سده اخیر جهان ایفا کرده است، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که دستهایی در پشت پرده به هماهنگسازی روند امور در جهت منویات و خواستهای استعماری گروههای مخفی خاصی در کار نباشند. اگر چه مخالفان این افراد عمدتاً آنها را به ابتلا به توهم توطئه متهم میکنند و میکوشند با آوردن نمونههایی، نقیضی برای ادعاهای آنها ارائه دهند، ولی امروزه با فاصله گرفتن بیشتر از روزگار شکلگیری این گروهها و سازمانهای متنفذ و استعماری و نیز با توجه به در دسترس بودن مدارک کاملتر و نیز دقت در خط سیری که جهان به خصوص در قرن بیستم پیموده است، بهتر میتوانیم به صحت و سقم ادعاهای این دو جبهه بپردازیم. این مقاله دلایل شکلگیری این گروههای مخفی را مورد مطالعه قرار میدهد و از همگی آنها تحت عنوان تشکیلات اخوت جهانی یاد میکند. نویسنده با ارائه مدارک و شواهد بسیار تلاش دارد تا درون مایههایی فلسفی برای عملکرد این تشکیلات نیز بیابد و آن را با مفهوم کلی خیر و شر و مأموریت ابلیس بر روی زمین مرتبط سازد.
از لحظهای که ما برای نخستین بار حضور والدینمان را احساس میکنیم، به ما نشان میدهند که راه زندگی تا چهاندازه روشن و مشخص است. بی آنکه ما یا آنها تقصیری داشته باشیم، والدینمان روندی را برنامهریزی میکنند که بر اساس آن، دیدگاههای آنها نسبت به زندگی که از طریق تحصیلات، اشتغال و رسانهها شکل گرفتهاند، بر ما تحمیل میشود. در آموزشهای رسمی از طریق مدارس، کالجها و دانشگاهها، مغزشویی نظاممند ادامه مییابد. و در روند آن، دیدگاهها و تفسیرهای «درست» از علم، تاریخ و جامعه، به قبولی در امتحانات و توانایی «گذران» زندگی منتج میشود. داشتن دیدگاههای بدیل و رد سیستم آموزشی تثبیتشده، منجر به دست یافتن به مشاغل سطح پایینتر و دست و پنجه نرم کردن با فقر اقتصادی میشود. کل درک ما از جهان و امور جاری، ابتدا از صافی رسانههای گروهی میگذرد و توسط روزنامهنگاران و به اصطلاح کارشناسان، تفسیر میشود. به این ترتیب، دیدگاههای آنها به دیدگاههای ما تبدیل میشود، صرفاً به این خاطر که هیچ بدیلی به ما عرضه نشده است. ما برای غلبه بر مشکلات روزمره در درون جامعه، به نمایندگان منتخب اجتماع خود روی میآوریم. ما تواناییهای تصمیمسازی را به تعداد معدودی از افرادی واگذار میکنیم که با توجه به اینکه قدرت شوراهای محلی در حال انتقال به دولت ملی و بیشتر از همیشه به اروپا است، آنها به شکلی روزافزون در حال منزوی شدن هستند.
تجربه ما از زندگی، توسط چهارچوبی تعیین میشود که جامعه ما را در خود گرفته است. فرض بنیادین این است که هدف هر شخص، باید تبدیل شدن به جزئی از ماشین جهانی مصرفگرایی باشد که شرکتهای چند ملیتی و بانکهای غربی آن را هدایت میکنند. هر ملاحظه دیگری تحتالشعاع انگیزه اولیه سود قرار میگیرد. پیداست، کسانی که در موقعیتهای نفوذگذار قرار دارند ـ سیاستمداران، بانکداران، مدیران اجرایی شرکتها، اربابان رسانهای ـ طبق تعریف خود آنها، در درون این «سیستم» «موفق» بودهاند. بنابراین در حفظ وضع موجود به هر قیمتی که شده، ذینفع هستند. این چهارچوب تک تک ابعاد زندگی ما را از طریق آموزش و پرورش، رسانهها، مراقبتهای بهداشتی، رویدادهای فرهنگی و ورزشی، مذهب و غیره شکل میدهد.
با توجه به شرایط قالببندیکننده موجود است که «سیستم» خود را تنظیم میکند: افراد برخوردار از نگرشهایی سازگار با استمرار سیستم، در درون آن به شأن و منزلت و قدرت دست مییابند؛ کسانی که قواعد تشکیلات را میپذیرند، به زودی راههایی را برای تحمیل قواعد خود مییابند؛ کسانی که نسبت به واقعیتهای استثمارگرانه مصرفگرایی نابینا هستند، موقعیتهایی برای ترویج آن به دست میآورند. فارغ از اینکه این چهارچوب چگونه تحمیل میشود، حقیقت این است که همین نگرشها هستند که آموزش و پرورش، رسانهها، دولتها و بانکها را کنترل میکنند؛ بنابراین نفوذی مهارناپذیر را بر تمامی ابعاد زندگی، افکار و دیدگاههای ما اعمال میکنند.
اکثریت گستردهای از جمعیت جهان صرفاً گوسفندانی هستند که شادمانه به دنبال گله روانند. رسانهها ظاهراً چیزهایی مطلوب را برای تودهها انتشار میدهند و همینها به طرزی معجزهآسا نیز مطلوب تودهها قرار میگیرند. هر آنچه که همسایه ما دارد یا به آن دست مییابد، به موضوع حسادتی ژرف تبدیل میشود و میل شدیدی به کسب آنچه که معتقدیم، داشتن آنها حق ماست، در ما سر بر میآورد. از این رو زمانی که راه حل مسئلهای به ما نشان داده میشود، هر راه حل کهنهای را بدون هیچ سؤالی میپذیریم و خودمان از جستوجوی بیشتر دست برمی داریم. مسائل و نیز راه حلها فراوانند، اما اتخاذ گزینهای که اکثریت اتخاذ کرده است، سادهترین و سودآورترین کار است، در حالی که اقلیت در زیر دست و پای اکثریت رمکردهای افتاده است که برای به دست آوردن تازهترین سوژه زندگی ایدئال به تکاپو افتادهاند و درست مثل گوسفندی که کورکورانه و بدون هیچ سؤالی مسیر گله را دنبال میکند، ما به طرف درهای آغلی روانیم که چپیدن در آن، آسایش خاطر چوپانان را به دنبال دارد؛ تا وقتی که زمان سفر نهایی فرارسد، زمانی که دوباره بدون تأمل و شادمان از دانستن اینکه ما «در جمع» هستیم، به طرف دروازههای سلاخخانه روان شویم.
اما این چهارچوب، اتفاقی یا تصادفا بنا نشده است. این چهارچوب یک سیاست عامدانه است که در طول قرنها به کار گرفته شده است و امروزه با تبعاتی شومتر از همیشه تداوم دارد. این چهارچوب، هویت، شیوهها و انگیزههای این چوپانان است.
در طول یک هزاره، تاریخ بشر شاهد جنگ قدرت انسان علیه انسان و انسان علیه طبیعت بوده است. ادراک پنج حسی جسمانی انسان که عامل انگیزه بخش اصلی برای انسان به عنوان یک فرد بوده است، غالباً به عنوان عاملی ضروری برای بقا تلقی شده است. تصور بر این بوده است که اصلحترین، قدرتمندترین و ثروتمندترین انسانها امکان بقا دارند و این برداشت عدم توازنی را در سراسر تاریخ بشر موجب شده است که تلخترین عواقب از جمله جنگ، بردگی و شکنجه را به دنبال داشته است. سلطه بر بشریت از رهگذر جنگ و اعمال قدرت بر ضعفا، ابزار همیشگی فئودالیسم و سلسله مراتب اجتماعی در بدترین حالات ممکن خود قلمداد شده است.
حکام گذشته در راستای طرح ادعاهای برتری حق خود بر تودهها، راههای بیشماری را برای دستیابی به اهداف خود آزمودهاند. یکی از شیوههای آنها این بوده است که خود را کارآمدترین افراد معرفی کنند، شیوهای که از روزگاران پیش از تاریخ تا همین زمان حاضر، توسط آریستوکراسی حاکم از رهگذر دولتها، تجارتپیشگان و خودکامگان، در سراسر جهان به کار گرفته شده است. این کار از طریق غافل نگه داشتن تودهها نسبت به پتانسیل و قدرت راستین خود؛ نگه داشتن آنها در سطحی پایین از آموزش، دور نگه داشتن آنها از واقعیت وجود خود از همان بدو تولد؛ دستکاری در آنها از طریق برنامهنویسی آموزشی نظاممند در تمامی حوزههای زندگی؛ تا در طول زندگی خود پای در این راه بگذارند که قدرت خود را به حاکمانشان واگذار کنند. اگر این کار را بتوان به طریقی انجام داد که تودهها هیچ یاوری نداشته باشند و باور کنند که این شرایط تنها شیوه زیستن است، در این صورت بسیار غیرمحتمل خواهد بود که آنها وضع موجود را به چالش بگیرند.
«سیستم» فعلی در طول سدهها، به دست جوامع مخفی نامتوازن، به منظور استمرار بخشیدن به ثروت و قدرت آنها مهندسی شده است. آنها هستند که این سیستم را طراحی کردهاند و تنها آنان هستند که با تکتک حلقههای زنجیرههایی که ما را برای هزار سال در بندگی نگه داشتهاند، آشنا هستند. امروزه ما دارای شبکهای جهانی از جوامع سرّی و مریدان «اسرار» هستیم که تنها انگیزه آنها، خدمت به خودآگاهی ابلیسی است. ما چند بار جملاتی نظیر این را شنیدهایم که: «این ثروتمندان هستند که به راستی بر جهان حکمفرمایی میکنند»، اما چه تعداد از ما، به درستی این جمله و کاربستهای کامل آن پی بردهایم؟
شبکه جوامع سری، مسلح به مبالغ هنگفتی ثروت و دانش رمزی، در آریستوکراسی جهان شکوفا شده است. قدرت، ثروت و اطلاعات از طریق جنگ، استعمار و به خصوص در قرن گذشته از طریق کنترل بر سیستمهای اقتصادی جهان، کسب و حفظ شده است. این سازمانها که تحت هدایت گروه نخبه جهانی خود منتصبساخته قرار دارند، در مجموع به «تشکیلات اخوت جهانی» موسوم هستند.
تنها راه رسیدن اخوت جهانی به اهداف خود، نگه داشتن جهانیان در تغافل نسبت به این واقعیت است که به راستی کیستند. آنها با متقاعد کردن مردم به اینکه تفاوت آنها با روباتها چندان زیاد نیست، میتوانند از این روباتها برای استمرار بخشیدن به شالودههای قدرت خود بهره گیرند. قدرت همیشه در جستوجوی قدرت است و تا زمانی که تمام قدرت منحصراً در دستهای جاهطلبترینها متمرکز نشود، هرگز از این جستوجو دست برنخواهند داشت.
در قرن گذشته با شتاب توسعه تکنولوژیک به ویژه در زمینه ارتباطات، این گروه نخبه با سرعت و شتاب بیشتر و در جهت اهدافی آشکارتر و قابل تعریف، به دنبال تحقق بخشیدن به جاهطلبیهای خود بودهاند: اهدافی چون تشکیل یک دولت جهانی، یک پول و بانک جهانی، یک ارتش جهانی، کنترل بر افکار عمومیبرای شکل دادن جمعیتی میکروتراشهای شده و متصل به یک رایانه مرکزی، نابود کردن هر بدیل موجود دیگری در برابر «سیستم» آنها و کسب مبالغ هنگفتی پول در این روند. محققان این طرح شوم را تحت عنوان «نظم نوین جهانی» در ذهن مردم جا انداختهاند.
وضعیت درون سلسله مراتب این گروه نخبه، با توجه به اینکه آنها فعالیتهای خود را در پشت تعداد زیادی از سازمانهای خط اولی پنهان میکنند که مخفیکاری شدیدی در آنها رعایت میشود، بسیار پیچیده است. همه چیز مبتنی بر اصل هرمی است که در آن تعداد معدود از این نخبگان به عنوان «چشمان همه چیز بین» و کنترلکنندگان نهایی در راس آن قرار دارند و بقیه یعنی تمام کسانی که در قاعده این هرم قرار دارند، کوچکترین اطلاعی از دستور جلسه حقیقی که از بالا به آنها واگذار شده ندارند. در تمام سطوح مریدان از پایین به بالا، فقط جاهطلبترین و بیرحمترینها برای اشغال پستهای منتخبتر قدرت و دانش در دستور کار نهایی، از صافی میگذرند. اکثریت قاطعی از مردم در جهت هدف این گروه نخبه برای رسیدن به یک «نظم نوین جهانی» کار میکنند و این کار را نادانسته انجام میدهند، اما دیگرانی که نامهایشان پیوسته تکرار میشود، به خوبی میدانند که چه اتفاقی در جریان است.
ایالات متحده امریکا توسط این گروه نخبه و دقیقاً به دلیل اجرای این طرح برای کنترل جهان بود که بنیان گذاشته شد. همین کشور است که محور نفوذ این تشکیلات است. کریستف کلمب و هیئت اعزامیاش بازگشتند و با تأمین مالی تشکیلات اخوت و با یک صلیب قرمز در میان پس زمینهای سفید که نماد «شوالیههای تمپلار» بود (محفل شهسوارانی که به فراماسونری و غیره تبدیل شدند و نماد آنها یک گل سرخ یا صلیب قرمز در پس زمینهای سفید است که نمایانگر خون و منی در مراسم آیینی شیطانی است) بادبان برافراشتند و بازگشتند. تقریباً یک قرن پیش از کلمب، تمپلارها به امریکای شمالی رسیده بودند و شروع به تجارت و بهرهبرداری از اقوام بومی آنجا کرده بودند. از زمان «کشف» امریکا، تاریخ ایالات متحده تاریخ پاکسازی نژادی، تحمیل زور، بردگی، بهرهبرداری جمعی و پرستش ثروت بوده است. رئیس جمهور امریکا که عموماً به عنوان قدرتمندترین مرد در جهان مورد پذیرش قرار میگیرد، بنده سرسپار اولیه تشکیلات اخوت است. حتی احتمالاً او عضو سطح بالایی نیست، چرا که پشت ابزار فساد، در گمنامیباقی ماندن و کشیدن نخها به این طرف خردمندانهتر است.
من به دنبال محکوم کردن این عده از مردم به خاطر باورهایشان نیستم ـ هر کسی باید آزاد باشد که سیستم اعتقادی خودش را داشته باشد ـ اما من احساس میکنم که آنها به طرزی جدی در شیوههایی که برای تحمیل خود بر اکثریت و پنهان کردن حقایق به کار میگیرند، در اشتباه هستند و به راه خطا افتادهاند. آنها به خود اجازه دادهاند به بردگان و مجریان بزرگ آگاهی ابلیسی تبدیل شوند که این سیاره را به لبه پرتگاه نابودی کشانده است.
ارائه اطلاعات دقیق به خاطر پیچیدگی ارتباطات متقابل بین افراد، سازمانها و رویدادها کار دشواری است و من کوشیدهام تا این وضعیت را به میزان قابل مدیریتی سادهسازی کنم، اما هر چه کنم، باز هم چیزی بیشتر از نوک کوه یخ را نتوانستهام نشان دهم.
- گروههای دستکاریکننده اصلی فراماسونری
استخدام افراد برای اجرای طرحهای این گروه نخبه، از طریق شبکه جامعه مخفی فراماسونری صورت میگیرد که آخرین تعین محفل مسیحی/ نظامی است که تحت عنوان شوالیههای تمپلار شناخته میشدند. محفلی که در زمان جنگهای صلیبی، از قبل دانش سری، ثروت و تمول فوقالعادهای را کسب کردند. جنگهایی که در آن مسیحیان «محق» به سرزمین مقدس گسیل و برای سلاخی کردن یهودیان و مسلمانان در یک رشته جنگها بین قرن یازدهم تا سیزدهم، اختیارات مطلق به آنها تفویض شده بود.
اکثریت قاطع اعضای فراماسونری، در سه رتبه اولیه از سی و سه سطح سلسله مراتب قرار دارند و هیچ ذهنیتی درباره دستور جلسه پنهانی آن ندارند. زمانی که یک مرید وارد پایینترین سطح میشود ـ نخستین رتبه از سی و سه رتبه ـ پیش از هر چیز دیگری سوگند سرسپاری به این تشکیلات را میدهد. بیشتر تازه واردان به خاطر اغوای قدرت، ثروت و دانش که سر باز زدن از آن دشوار است، نسبت به این کار تمایل نشان میدهند. اشاره شد که خیانت به تشکیلات و افشای اسرار آن مجازاتهایی را در پی دارد، اما در این سطح تشکیلات اعضای آن چیزی زیادی را بیش از این نمیدانند که جامعه آنها یک باشگاه اجتماعی مخفی است که مبتنی بر یک اخلاقیات شهسواری است. اسراری که به نظر میرسد جزو اسرار خفیه باشند، هنگام ورود تازه وارد به عنوان «آزمونی» برای سنجش میزان وفاداری اعضا، فاش میشود. سپس به منظور ترقی به رتبه دوم، طی مراسمی اسرار بیشتری برایشان فاش میشود و از سوی تازهوارد مبلغی به تشکیلات پرداخت میشود.
ورود به مدارج بالاتر مستلزم پرداخت مبالغ بیشتری پول است. سناریوی کلی در اختیار هیچ کس گذاشته نمیشود، فقط تکههایی از آنچه که به نظر میآید تصویری از طرحی فوقالعاده مهم باشد، به آنها داده میشود. هر چه اطلاعات بیشتری فاش میشود و تازه وارد اجازه بالاتر رفتن بیشتر از نردبان را پیدا میکند، مزایای شخصی ارائه شده بزرگتر میشود و درهای بیشتری از لحاظ شغل و جایگاه اجتماعی به روی آنها گشوده میشود. بهعلاوه در هر مرحله، هشدارهای داده شده در مورد عواقب افشای قواعد محرمانه تشکیلات، قاطعتر و شومتر میشود.
برای دسترسی به سطوح بالاتر، عضویت در چهارچوب فراماسونری، جز آنکه کسی که در مدارج بالاتر است دست فرد را بگیرد، غیر ممکن است. اعضای سطح بالای تشکیلات اخوت، جزو ثروتمندترین و متنفذترین افراد جهان هستند. آنها همچنین مستقیم و غیر مستقیم مسئول اکثر جنایاتی نیز هستند که پول/ قدرت در آنها نقش دارد، نظیر صنعت داروسازی غیرقانونی، قتلهای سیاسی و کنترل مغزی که هر روزه در گوشه و کنار جهان رخ میدهد.
در رأس هرم اخوت، گروه معدودی از افراد منتخب قرار دارند که از دستور کار کامل این سازمان مطلع هستند. این گروه نخبه برخوردار از امتیازات خاص تحت عنوان «Illuminiti» شناخته میشوند که از واژه لاتین «افراد منور» گرفته شده است. تمام اعضای دیگر این سازمان (که در سراسر جهان بالغ بر پنج میلیون نفر میشوند) از هدف راستین سازمانهای خود به عنوان یکی از جبهههای Illuminiti بی اطلاع هستند. فقط سزاوارترین افراد برای رسیدن به این رتبهها انتخاب میشوند، یعنی کسانی که بهاندازه کافی ثروتمند، جاهطلب و فاسد تشخیص داده میشوند تا هدف غایی سازمان را که سلطه بر جهان باشد استمرار بخشند. هیچ کسی جز Illuminiti هیچ چیز درباره اهمیت این نقشه نمیداند و در نتیجه نمیتواند به آن خیانت کند. بقیه اعضا در غفلت و بیخبری از این اهداف به سر میبرند و تمام آنها باید فرمانبرداری مطلق خود را نسبت به خواست سازمانشان ابراز دارند، و گرنه از سازمان رانده میشوند (یا بلای بدتری بر سرشان میآید.) مشابه همین اتفاق در دانشگاههای ما نیز رخ میدهد که در آنها به اساتید برخوردار از استعدادهای خاص، پیشنهادهای قابل توجه ثروت و شأن و منزلت داده میشود تا برنامههای تحقیقاتی غیر رسمی و محرمانه را در زمینههایی چون بشقاب پرندهها، جنگ روانی و منابع انرژی پیشرفته انجام دهند.
خیانت به اخوت از چشم اعضای آن بدترین جنایت ممکن محسوب میشود و مجازات آن در نهایت مرگ است. تشکیلات اخوت قدرت مطلق قاهره را در دست دارد؛ تمامی اعضای رده بالای آن، پلیس و نیروهای نظامی جهان را به عنوان ابزارهای اخوت به کار میگیرند. وکلا، اربابان رسانهای، تجارتپیشگان و سیاستمداران به استخدام در میآیند تا هیچ یک از اعضای نخبه اخوت، به خاطر جنایات یا خلافکاریهای انجام شده، در معرض خطر پاسخگویی قرار نگیرند.
یکی از راههایی که از طریق آن نسبت به ایمان و وفاداری اعضا به خصوص در سطوح بالاتر حصول اطمینان میشود، این است که تازه واردان تا ریزترین و خصوصیترین اسرار خود را در اختیار سازمان بگذارند، به این ترتیب اگر هرگونه تخلفی از مقررات تشکیلات صورت بگیرد، این اطلاعات فاش خواهد شد و به طور علنی برای نابود کردن فرد مربوطه استفاده میشود.
در کنار فراماسونری، در درون سلسلهمراتب گروه نخبه، جوامع مخفی دیگری از جمله «لژ بزرگ شرق»، «شوالیههای مالتا»، «شوالیههای تمپلار»، «پی ۲» و «اشرافیت سیاه» قرار دارند.
اخوت دارای قوانین خاص خود است، آنها دارای یک ارتش خاص خود هستند، شرکتهای نفتی و شرکتهای دارویی خود را دارند و به هر چیزی که سوخت لازم را برای حفظ وضع موجود آنها تأمین میکند، دسترسی دارند. این سازمان معیارهایی را برای آموزش و پرورش وضع میکند، برنامههای درسی را تدوین میکند، از طریق رسانهها و سیستمهای آموزشی بذرهای چیزی را میکارد که بعدها، از طریق تغذیه دقیق، عطش قدرت، عدم رضایت و از نظر روحی و معنوی، بی اطلاعی از بردگی افراد در قبال سیستم تبدیل خواهند شد.
رؤسای جمهور امریکا و همچنین ماسونهای رتبه سی وسه، با کمکهای ملی به این سمتها رسانده میشوند، نه به عنوان رهبران بشریت، بلکه به عنوان ابزاری در دست تشکیلات اخوت. در تشکیلات سری آنها، چنانچه سوگند سرسپاری در برابر علقههای مختلف جایگاهی ثانویه بیابد، مرگی دردناک را در پی خواهد داشت. سیستمهای سیاسی نیز یک جبهه برای تشکیلات اخوت محسوب میشوند. نه به عنوان نمایندگانی انتخاب شده از سوی مردم، برای مردم، بلکه به عنوان ابزاری برای اخوت. علوم در کنترل منافع این گروه نخبه قرار دارد، جنگها در جهت منافع این گروه نخبه است که راهاندازی میشوند و مورد دستکاری قرار میگیرند. هر زمان که بمبی فرو میافتد یا تانکی ساخته میشود، در نهایت این کسب و کارهای چند ملیتی هستند که منتفع میشوند، خصوصاً در صنایع نفتی و بانکداری جهانی. این کسب و کارها نیز تماما تحت کنترل تشکیلات اخوت قرار دارند. مقیاس دستکاری در تمام حوزههای موجود تقریباً غیرقابل اندازه گیری است و به همین دلیل برای بیشتر زندانیان این سیستم غیر قابل باور است.
- میز گرد
«میزگرد» در سال ۱۸۹۱ به عنوان یک جامعه مخفی شبیه ماسونی، برای دستکاری در رویدادهایی که به یک دولت جهانی متمرکز منتهی میشوند، تأسیس شد. چهرهای پیشتاز آن عبارت بودند از سسیل رودس که ثروت او عمدتاً از راه بهرهبرداری از معادن الماس آفریقای جنوبی به دست آمده بود و آلفرد میلنر یک عامل روچیلد بود که بعد از مرگ رودس به ریاست رسید. پشتوانه مالی این کار نیز توسط راکفلرها تأمین شد. گروههایی در سراسر جهان تشکیل شدند و در پشت صحنه از طریق یک هماهنگی مشترک بین بانکهای جهانی فعالیت میکردند که برای ترویج نظم نوین جهانی، بر دولتها فشار میآوردند.
از جمله میراثهای رودس، بودجهای مشخص برای حمایت مالی دانشجویان خارجی برگزیدهای است که در دانشگاه آکسفورد به تحصیل میپردازند و هدف آنها قالب کردن نظم نوین جهانی است. از جمله این «محققان رودس» میتوان به بیل کلینتون اشاره کرد.
نفوذ میزگرد و گروههای مختلفی که زاییده این سازمان هستند، امروزه غالب و فراگیر است، هر چند که اکثریت اعضای آن هیچ ذهنیتی در این باره ندارند که آنها در چه اموری دست دارند.
- مؤسسه سلطنتی امور بینالملل
یکی از علنیترین دست ساختههای میزگرد، مؤسسه سلطنتی امور بینالملل است که در «چاتام هاوس» لندن واقع شده و در سال ۱۹۲۰ توسط هیئت اعزامی نمایندگی انگلیسی/ امریکایی در جلسات مربوط به «معاهده ورسای» شکل گرفت. آلفرد مالنر عضو همیشگی هیئت اعزامی انگلیس بود. پشتیبان اصلی این مؤسسه ملکه انگلیس است.
گمان میرود که این مؤسسه یک «اتاق فکر» است، اما در عمل سیاستهای انگلیس را تعیین میکند. با این حال فهرست اعضای آن هیچ گاه فاش نمیشود و همیشه در لفافی از رمز و راز قرار دارد. اطلاعاتی که به دست آمده فاش میکنند که روسای مشترک فعلی آن، لرد کرینگتون (وزیر امور خارجه پیشین، دبیرکل ناتو و شریک تجاری نزدیک هنری کیسینجر)، لرد کالاهان (وزیر امور خارجه و نخست وزیر پیشین) و لرد روی جنکینز (صدراعظم پیشین خزانهداری و رئیس کمیسیون اروپایی) هستند.
بودجه این تشکیلات از اعضای شرکتی آن تأمین میشود که فهرستی طول و دراز را تشکیل میدهند، از جمله ادارات دولتی، شرکتهای پتروشیمی (که بودجه «برنامه زیستمحیطی» آن را نیز تأمین میکنند!)، بازرگانان و بانکهای رده بالا، روزنامهها، ایستگاههای تلویزیونی، «کلیسای انگلیس»، سازمان عفو بینالملل و غیره.
- شورای روابط خارجی
در سال ۱۹۲۱ توسط راکفلرها تشکیل شد و بودجه شاخه امریکای آن را مؤسسه سلطنتی امور بینالملل تأمین میکرد که تحت عنوان «شورای روابط خارجی» شناخته میشود. در حالی که عضویت در آن تقریباً علنیتر از همتای انگلیسی آن است، اما در اینجا نیز به وضوح پیداست که کسانی که نفوذی بر سیاستهای امریکا دارند، تاکنون عضو شورای روابط خارجی بودهاند. چهارده تا از هجده وزیر امور خارجه امریکا؛ هشت رئیس پیشین سیا؛ اکثر نامزدهای ریاست جمهوری و معاونت ریاست جمهوری از جمله آیزنهاور، نیکسون، کارتر، موندایل، فورد، نلسون راکفلر، بوش و کلینتون عضو این سازمان بودهاند.
- گروه بیلدربرگ
- کمیسیون سه جانبه
این کمیسیون که «بچه بیلدربرگ» نیز نامیده میشود، گروهی است که توسط دیوید راکفلر در سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ برای متحد کردن پنهانی سیاستمداران ایالات متحده، اروپا و ژاپن تشکیل شد. به ریاست جمهوری رسیدن کارتر، اولین کودتای بزرگ آنان با کمک رئیس جمهور و بسیاری از اعضای دولت او بود که یک جانبهگرا بودند؛ از جمله ژبگینو برژینسکی، مشاور امنیت ملی او و اولین مدیر کمیسیون سه جانبه.
ماهنامه سیاحت غرب شماره ۸۵
۱. Ivan Fraser و Mark Beeston، محققان در زمینه مسائل فراماسونری و نویسندگان مقالات متعدد در این موضوع.