آن وقتها که در قم زندگی میکردیم و پدرم خدا بیامرز زنده بودند، شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) احکام شرعی را برای مردم مى گفت.
مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» هم از علاقه مندان منبر او بود و هر روز به مجلس او می رفت. شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب «منازل الاخرٍه» من را که چند وقت قبل از آن نوشته بودم، مى گشود و از روی آن براى شنوندگان و حاضران، حدیث و روایت مى خواند.
یک روز، وقتی پدرم به خانه برگشت، من را صدا زد و با حسرت گفت: «شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاق مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم بخوانی!»
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات خود من است! اما هر بار خوددارى میکردم و چیزى نمیگفتم و فقط عرض میکردم: «دعا بفرمائید خداوند به من هم توفیقى مرحمت کند.
در سال ۱۲۹۴ ه.ق در شهر قم به دنیا آمد و نامش را عباس گذاشتند. پدرش حاج محمدرضا قمی، با آنکه کاسب بود، اما آنقدر به مسائل شرعی آگاه بود که مردم برای سؤالات فقهی و وظایف شرعی خود، به او مراجعه میکردند.
مادرش هم که زنی بسیار با ایمان و مقید بود، نقش بسیاری در تربیت او داشت؛ به طوری که خودش میگوید: «من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است.»
وقتی به مادرش گفتند که عباس به درجات بالای علم دین رسیده، طوری که انگار برایش از قبل مسلم بوده است، گفت: «در تمام دو سالی که به او شیر دادم، حتی یک بار هم بدون طهارت نبودم!»