«همین جا استراحت میکنیم. لبی تر میکنیم و دوباره راه میفتیم!» وقتی رهبر گروه این حرف را فریاد زد، بقیه ای نعره ای در موافقت با آن کشیدند و اسبها را در کنار کاروان سرا، به طویله دار سپردند.
در اتاق بزرگی، دور هم نشستند و جام شراب را یکی پس از دیگری سر میکشیدند. سر گروه، صندوقچه ی کوچکی که در پشت زین اسب بسته بود، در آورد و وسط مجلس گذاشت. با یک دست، جامش را نگه داشته بود و با دست دیگر، سر خون آلودی را از صندوقچه بیرون آورد و نگاهی به آن کرد و به دست دیگری داد.
چند دقیقه ای، سر، دست در دست میگشت تا اینکه نگاه تک تک شان بر دستی افتاد که با قلمی آهنین بر روی دیوار می نوشت:
«اترجوا امّهً قَتَلَت حسیناً// شفاعهَ جدِّهِ یومَ الحسابِ»
(آیا امتی که حسین را کشتند، امید شفاعت جد او را در روز قیامت دارند؟!)