خطابه بلند «محمد» که سلام ودرود پاک خداوند بر او باد، در گرماگرم غدیر، سرودهاى آسمانى بود که واسپس قرنهاى دراز دورى و دلتنگى، آهنگ گوشنواز آن در همه عوالم هستى طنین افکنده است. کران تا کران بادیه و گرداگرد غدیر را انبوه زایران کوى دوست پوشانده بود، منبرى از جهاز اشتران بر پا شد و سکوتى بر تمامى صحرا سایه افکند، و همگان حیران، گوش و چشم به بلنداى منبر داشتند و محمد، که همگان را به نام خداى کعبه، خداى آسمان و خداى زمین مىخواند و دعوتى بزرگ به سوى همه پرهیزکارى و تقوى …
من کنت مولاه فهذا على مولاه
همه چیز گفته شده بود. همه آنچه که بود و همه آنچه که بر کاروان بزرگ مسلمین در آن برهه از تاریخ مىرفت و اینک گوشها نیوشاى کلامى مىشد براى روزهایى که در پیش بود، سالها و قرنهایى که زمین بى» محمد «، صلى الله علیه وآله وسلم، بناگزیر سپرى مىساخت.
و آنک این محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، بود که از آیندهاى دور مىگفت:
اى مردم! به خدا و پیامبرش باور آرید و به نورى که به او نازل شده ایمان آورید، پیش از آنکه خشم خداى شما را فرو گیرد و به مجازات، رخسارتان به عقب باز گردانده شود.
اى مردم! این نور از جانب حق تعالى در من سرشته شده و بعد از آن در طینت على و سپس در نسل او قرار داده شده تا آنگاه که نوبت به امام قائم، مهدى رسد و اوست که سرانجام حق خدا و حقوق ما را باز خواهد ستاند؛ که خداوند، عزّ و جلّ، ما را بر تمام مقصران و دشمنان و مخالفان و خائنان و معصیتکاران و ستمگران حجت قرار داده است.
گوشها و دلها همچنان در گیرودار درک این معنى از هستى بود که فرازى دیگر چون نور از بلنداى منبر به گوش رسید:
اى مردم! من منذر و ترسانندهام و على، هادى و رهنماست.
اى مردم! من، پیامبرم و على، وصى من است.
اى مردم! آخرین امام ما همان امام قائم «مهدى» است.
اوست، یارىکننده دین خدا.
اوست، انتقامگیرنده از ستمکاران.
اوست، گشاینده دژهاى استوار و ویرانگر قلاع مستحکم.
اوست، ستاننده کین و منتقم خونهاى به ناحق ریخته اولیاى خدا.
اوست، حامى دین حق.
اوست، جرعهنوش دریاى ژرف حقایق و معانى.
اوست، معرّف هر صاحب فضیلت و هر نادان بىفضیلت.
اوست، برگزیده خداوند و منتخب پروردگار عالم.
اوست، وارث همه دانشها و محیط به همه علوم.
اوست، خبردهنده شؤون خداوند و مراتب ایمان.
اوست، رشید و رهسپار صراط مستقیم.
اوست، آن کس که امور خلایق به او واگذار شده است.
اوست، آن کس که همه پیشینیان به ظهور وى بشارت دادهاند.
اوست، حجت پایدار خداوند که حجت دیگرى بعد از او نیست؛ زیرا حقى نیست که با او نیست و نورى نه که در او نباشد.
اوست، آنکس که پیروزى بر او میسر نیست و کسى را در برابر او، نصرت نتوان کرد.
اوست ولى خدا در گستره زمین و قدرت حق در میان خلایق، و امین در پیدا و پنهان پروردگار.
دیگر همه چیز گفته شده بود، همه دین به کمال رسیده بود و محمد آرام از فراز جهاز اشتران فرود آمد تا شاهد همیشه حضور امتى باشد که حجت بر وى تمام آمده بود.
شکوفه امامت بر شاخسار نبوت
محسن علىبیگى
اسلام، سیماى تازهاى به شبهجزیره عربستان بخشید.
یکتا پرستى، جاى بتپرستى را گرفت.
قبیلهپرستى به مساوات و برابرى کشید و فحشا به حیا تبدیل گشت.
ایمان در نهاد جانها پاى نهاد و زندگى و زندگانى رامعنى و مفهومى نو پیدا شد …
سال دهم هجرت، نفوذ اسلام بر سراسر مملکت عربستان سایهگستر شده بود؛ حجّهالوداع، شکوهى بىسابقه داشت؛ تا آن روز، در هیچ نقطه از سرزمین اعراب، جمعیتى بدانسان گرد نیامده بود.
صد هزار مسلمان، قبیله، قبیله؛ صد هزار مردم، ملازم رکاب صاحب اختیار خویش، در بازگشت از آخرین حج پیامبر (ص) او را همراهى مىکردند.
محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، مىدانست چون سایر مخلوقات، راهى دیار مرگ خواهد شد؛ او حاصل نبوت و رسالت خویش را در بطن رهبرى امت مىدید. او تلاش خود را در جهت پیشبرد انقلاب بیست و چند ساله خود مصروف داشته، موانع را از میان برداشته و شرک و خودپرستى را در هم کوبیده بود. اما براى ادامه پیروزى و جهانى شدن آیین اسلام، به جانشینى بزرگ و والاقدر احتیاج داشت؛ تا مجرى قانون الهى باشد؛ رهبرى که حکومتش، همچون محمد (ص) منطبق با معیارهاى اسلامى باشد.
مردمى که در راه هدایت و ارشاد آنها به سوى انسانیت، خونها ریخته و کوششهاى جانفرسا، شده است و هنوز از مدنیت اسلام، به دلیل نداشتن روح فرهنگى، آگاهى کاملى ندارند، نباید تنها و بدون راهبرى سلیم، گذارده شوند. اسلام را پشت و پناهى باید. رهبرى باید که یادآور شریعت احمدى باشد. کسى باید سمبل اسلام شود که شرایط و خصوصیات محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، را داراست.
و چه کسى جز على، علیه السلام، مىتواند بار این مسؤولیت عظیم را بر دوش کشد؟
محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، بخوبى مىدانست که هیچ یک از پیروان و نزدیکانش به جز على ابن ابىطالب، علیه السلام، یاراى برافراشتن پرچم لاالهالااللّه و لیاقت جانشینى او را ندارند.
على، علیه السلام، یگانه رادمردى است که طغراى خانهزادى حق و سرخط خانهپرورى رسول حق، به نام نامىاش رقم خورد. ذکر معانى او جز در کلام خدا و بیان محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، نمىگنجد.
بحر کرامتش را هفت دریا نپوید و آسمان نعمتش را نُه کرسى فلک نپاید.
جوانمردى که یک ضربت شمشیرش، عبادات جنّ و انس را به میزان آرد، حدیث سجدهاش را ملکوت بر نتابد.
على، علیه السلام، نمایانگر مدینه فاضله محمد (ص) است.
براستى که در راه شناخت یکى، ابتدا باید دیگرى را شناخت.
کیست که بیشتر از محمد، صلى الله علیه وآله وسلم، به اسرار الهى و رفتار متعالى حیدر آشنا باشد؟!
کیست که بهتر از على، علیه السلام، بتواند آیینگزار رسالت محمدى گردد؟
او بزرگترین یادگار روزهاى سختى و ایام تنهایى است. او یگانه جلیس خلوت حراست.
او درخشانترین حماسه طلوع سبز است.
او دلافروزترین خاطره بدر و حنین است.
پس باید على را به جانشینى انتخاب نمود.
روز هجدهم ذىالحجه بود و چه هنگامى براى انجام این مهم و براى کامل نمودن رسالت، بهتر از این روز که صد هزار مسلمان از قبایل
۲۳۶۸۶ موعود، شماره۱۸، ص: ۱۰۰
مختلف گرد هم جمع شدهاند و نزدیک است به نقطهاى برسند که باید براى رفتن به دیار خود، یکدیگر را ترک گویند.
در سرزمین غدیر خم، کاروان با فرمان توقف پیامبر، صلى الله علیه وآله وسلم، از حرکت باز ایستاد.
جلوداران بازگشتند؛ آنها که در آخرین محملهاى کاروان آهسته مىراندند، براى پیوستن به شمع جمع اصحاب، پیش آمدند. پیامبر را سخنى بود که مىبایست همگان به گوش دل و جان دریابند.
هنگامى که جهاز شتران بر هم چیده شد و سکوى بلندى در مقابل دیدگان مسلمانان فراز آمد، پیامبر، صلى الله علیه وآله وسلم، بالا رفت و على ابن ابىطالب، علیه السلام، را به کنار خویش فرا خواند.
آنگاه قامت برافراشت، گفتارى آغاز نمود که گویى وصیت و اتمام حجّتى است که همانا بوى فراق و جدایى مىدهد.
آرى، محمد صلى الله علیه وآله وسلم، چنانکه گویى آیات وحى بر زبان مىراند با همان صلابت همیشگى فرمود:
خدایا! سخن خود به نام تو آغاز مىکنم و به یگانگى تو گواهى مىدهم …
اى مردم! سخنان مرا به نیکویى گوش فرا دهید.
آنان که اینجا هستند، سخنان مرا به دیگر کسان برسانند.
براستى که شما با خدا ملاقات خواهید کرد و او به حساب کارهاى شما خواهد رسید.
اى مسلمانان، من بزودى از میان شما خواهم رفت، پس شما را به پیروى از ثقلین سفارش مىکنم؛ دو گوهر گرانبها براى امت خویش به ودیعه مىگذارم؛ اول ثقل اکبر، یعنى قرآن، کلام خدا و دوم، ثقل اصغر، یعنى خاندان و فرزندانم را.
سپس در حالى که دست على، علیه السلام، را به دست خویش گرفته و بالاى سر مىبرد، او را به همگان شناساند و فرمود:
بشنوید تا چه مىگویم و گفتههایم را در دل جاى دهید.
اى مردم! هر که من مولاى اویم، پس على مولاى اوست.
بار الها، دوستى کن با هر کس که با على دوستى کند و دشمن باش با هر کس که با على دشمن باشد.
اى پیروان من!
امروز نصیحت و حجت خویش را بر شما تمام کردم.
دینتان را کامل نمودم.
و راضى و خشنود شدم که اسلام براى شما دین و آیین باشد