آیت الله العظمى وحیدخراسانى
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. ۱
نباید مؤمنان همگى بیرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلکه چرا از هر طائفه اى گروهى براى جنگ و گروهى نزد رسول براى آموختن علم مهیا نباشند؟ تا آن علمى که آموختهاند به قوم خود بیاموزند که قومشان هم شاید خداترس شده و از نافرمانى حذر کنند.
صاحب معالم (ره) فقه را اینگونه تعریف مى کند: «علم به احکام شرعى فرعى به وسیله ادّله تفصیلى آنها». اما این تعریف، تعریف جامعى نیست، چرا که قرآن و سنّت قطعى، فقه را در این چارچوب منحصر نکردهاند، این یک بحثى است بسیار مهم و جدى که نیاز به تحقیقات زیادى در مباحث اجتهاد و تقلید به شکلى ویژه دارد، و همچنین در مباحث ولایت فقیه، امر به معروف و نهى از منکر، وجوب تعلیم جاهل و ارشاد او، حجیت خبر و حجیت فتوى.
امّا کلمه «لولا» در آیه، حرف تحضیض است؛ یعنى تشویق به فقه و درک دین. تفقه در دین، فقط تفقه در احکام طهارت نیست، طهارت بخش کوچکى از دین است، برخى از یک شى، تمام آن شى نیست. فقهى که هم اکنون معروف است به چهار قسمت تقسیم مى شود؛ ایقاعات، عقود، احکام و عبادات، هرکدام از اینها قسمت کوچکى از فقه است، حوزه فقه بسیار وسیع تر از آنهاست. از دیدگاه امام صادق (ع) فقیه، فقط کسى که علم اصول فقه و مبانى اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجیح مى خواند نیست، کسى که علم فقه را از بحث طهارت تا احکام عاقله مى خواند نیست، خداوند متعال مى فرماید: «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» یعنى فقیه کسى است که مردم را از تمام دین انذار مى کند، پس فقیه باید تمام دین را درک کرده باشد. براى کسانى مثل شما که در این راه قدم برداشته باید این جمله کاملًا واضح باشد، فقیهى که بخشى از فقه را درک کند و به همان اکتفا کند همانند بنّایى است که ساختمانش را نصف و نیمه رها کرده است. چنین فقیهى امکان ندارد مشکلات دینى مردم را حل کند.
مراد خداوند از «کسانى که در دین تفقه کنند»، فقیهانى است که برگزیده قومشان هستند، کسانى که صلاحیت تفقه در دین و انذار را داشته باشند تا اینکه بتوانند مشکلات دینى مردم را حل کنند.
در «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ …» مراد کدام دین است؟ همان دینى که حضرت ابراهیم و یعقوب به آن سفارش کردند:
وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. ۲
ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود راجع به تسلیم بودن در فرمان خدا سفارش و توصیه نمودند. اى فرزندان! خدا شما را به آیین پاک برگزید، پیوسته از آن پیروى کنید و تا پاى جان سپردن الّا تسلیم رضاى خدا نباشید.
و همان دینى که خداوند تعالى مى فرماید:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ. ۳
همانا دین پسندیده نزد خدا آئین اسلام است و اهل کتاب در آن راه مخالفت نپیمودند مگر پس از آنکه به حقانیت آن آگاه شدند و این خلاف را از راه رشک و حسد در میان آوردند و هرکس به آیات خداوند کافر شود بترسد که محاسبه خدا زود خواهد بود.
پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. که لازمه اش وجود فقیهى مطلوب است که در این آیه کریمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقیه همان اکسیر اعظم است.
به عنوان مثال در احکام فقهى آمده است که: «ملعون است کسى که نمازش را به تأخیر بیاندازد تا اینکه ستارگان ظاهر شوند» و همچنین داریم که «ملعون است کسى که ریاست را دوست داشته باشد». چرا اولین حدیث را حکمى فقهى مى دانیم و دومین حدیث را نه؟ از طرفى علاوه بر اینکه بحث مى کنیم که معناى «لعن» چیست؟ آیا دلالت بر حرمت دارد یا کراهت؟ موضوع و محمولش چیست؟ باید بحث کنیم که چرا کسى که ریاست را دوست دارد لعن مى شود، دوست داشتن ریاست به چه معناست، آیا لعن در اینجا لعن تمحیضى است یا تحریمى؟ اینها مسائل مهمى است که الحمدلله شما در سطحى از علوم هستید که با آنها آشنایید.
یا اینکه مبحث وجوب «تولّى» و «تبّرى». که در آنجا از این بحث مى شود که آیا بر ما واجب است تا از هرکسى که ولى خدا و حجّت خدا را به غضب در مى آورد برائت جوییم، آیا این فقه است یا نه؟ آیا برائت واجب است یا نه؟ اگر واجب است کدام موضوع است و کدام محمول؟ نسبت بین این دو فرض چیست؟ یا اینکه آیا واجب است که تبّرى و تولّى در هر سطحى مساوى با هم باشند. تا زمانى که این مسائل در دین وجود دارد ناچاریم که در آنها تفقه کنیم، و با این تفقه است که مشمول این بخش از آیه مى شویم که «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» و پس از تفقه، انذار مردم و «لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ».
مقام صدیقه کبرى فاطمه زهرا (س) مقام بسیار بزرگى است، ایشان بر گردن مسلمانان حق بزرگى دارند، ولى متأسفانه آنگونه که مستحق است این حق را ادا نکرده ایم، از آن مى ترسم که محکمه اى در دنیا که قاضى آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و یا در آخرت که قاضى آن خداوند تبارک و تعالى باشد تشکیل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند که آیا براى اداى حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا (س) کارى انجام داده اید؟ حتى به مقدار اعتراف یک فقیه سنى؟ مى ترسم که آن زمان جوابى نداشته باشیم.
باید آنچه را که صحیح بخارى درباره حقوق حضرت فاطمه (س) آورده است را ببینیم و لو غیر عامدانه؟ متعصب ترین و نقادترین فقهاى اهل سنّت، بخارى را صحیح و معتبر مى دانند، در این کتاب از ابى ولید از ابن عیینه، از عمرو بن دینار، از ابن ابى ملیکه از موربن مخرمه روایت شده است که رسول الله (ص) فرمود:
فاطمه بضعه منّى، من اغضبها فقد أغضبنى
فاطمه (س) پاره تن من است، هر آنکس او را غضبناک کند مرا خشمگین کرده است.
مى خواهیم در مورد این حدیث بحث و بررسى کنیم، حدیثى که یک فقیه سنى آن را روایت مى کند و در میان فقهاى اهل سنّت، سند این حدیث صحیح و از درجه بالایى برخوردار است، چرا که بخارى- کسى که در صحت احادیث بسیار محتاط است- آن را از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده است و از طرفى ذهبى- که از نقادترین افراد نسبت به احادیث است- این حدیث را صحیح و معتبر دانسته و آن را به گونه اى دیگر روایت مى کند:
إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضب فاطمه. ۴
همان خداوند با خوشنودى فاطمه خشنود و با ناراحتى فاطمه ناراحت مى شود.
پس در نزد آنها این حدیث از لحاظ سند در حد قطعى الصدور از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است. ما حدیث بخارى را مفّسر و مؤیدى برحدیث ذهبى مى دانیم. حال مى گوییم این حدیث بر چه چیزى دلالت مى کند؟ خشنودى و غضب در انواع مردم از کجا ناشى مى شود؟ حیات نباتات به دو عامل بستگى دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، این دو قوت در حیات حیوان به صورت دو قوه خشنودى و خشم ظاهر مى شود، که هر دو ناشى از طبع و غریزهاند، امّا در حیات انسانى چه؟ معناى حیات انسانى آن است که هریک از ما به درجه انسانیتى برسد که رکن و پشتیبان وجودش، عقلش باشد، «دعامه الإنسان عقله» ۵ اینجاست که عقل منشأ تمام خشنودى ها و خشم ها در وجود انسان مى گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غریزه بود.
آیا من به مرحله انسانیتى که منشأ خشنودى و خشمش، عقل است رسیده ام؟ مى گویم: هرگز، اصلًا، هر عاقلى در اولین درجات تعقلش باید بداند که به درجه انسانِ عاقل نرسیده است، این اعتراف خیلى مهم است.
آیا ما تاکنون نفهمیده ایم که محک انسانیت مان و میزان آن چیست و به چه مقدار است؟ خوشحالى و خشم ما به خاطر حاجات بدنى ما است، هرکدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامى که شخصى که به او اطمینان و اعتقاد دارد او را ترک کند، آیا ناراحت مى شود یا نه؟ این ناراحتى خود یک گناه است، به درجه انسانیت نرسیده است، هیچ کدام از ما به درجه انسانیت نرسیده است مگر اینکه منشأ خشم و خشنودى او عقلانى باشد نه غریزى.
پس هرگاه در زندگى مان، منشأ خشنودى و خشم مان را، حتى براى یک بار از عقل دیدیم، آن موقع است که براى یک بار انسان شده ایم، امّا اگر خشنودى و غضبمان ناشى از بطن و فرج بود مطمئناً از حیوانات خواهیم بود ولى در شکل انسان.
امّا انسان عقلانى کسى است که براى همیشه با خشنودى عقل، خشنود مى شود و با خشم عقل، خشمگین مى گردد. پس اگر کسى را در روى کره زمین پیدا کردید که به این درجه از شخصیت رسیده بود مرا خبر کنید تا پیش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلکه گرد وغبار گام هایش را نیز ببوسم.
بالاتر از این مرتبه مقامى است که ممکن است انسان به آنجا برسد، و آن زمانى است که اراده انسان، در اراده خداوند تبارک و تعالى فانى گردد، دیگر او اراده اى ندارد و اراده او عین اراده خداست. و این همان درجه اى است که تمام کارهایش «یرضى لرضا الله و یغضب لغضب ربّه» مى شود. یعنى اگر فرزندش را کشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده کردند به خاطر رضاى خداوند خشنود مى گردد، نه رضاى نفسش، تصور این درجه بسیار مشکل است چه رسد به تحقق این امر!
این همان مقام عصمت خاتم الانبیاء (ص) است. عصمت آن مخلوقى که نظیرش در میان تمام مخلوقات وجود ندارد، کسى که حب و بغضش در حب و بغض خداوند فانى شده است. چیزى را دوست نمى دارد مگر اینکه خداوند آن را دوست بدارد و از چیزى خشمگین نمى شود مگر اینکه خداوند را از آن چیز خشمگین ببیند.
و این همان بشرى است که به مقام «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى » ۶ رسیده است. و این همان درجه اى است که از آن به عصمت خاتمیه تعبیر مى شود، عصمتى که غیر از عصمت ابراهیمیه است، عصمت ابراهیمیه نیز با عصمت یونسیه متفاوت است.
عصمت حضرت یونس (ع) هم عصمت است اما:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. ۷
و یاد آر حال یونس را هنگامى که از میان قوم خود غضبناک بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در مضیقه و سختى نمى افکنیم آنگاه در آن ظلمت ها فریاد کرد که الهى، خدایى به جز ذات یکتاى تو نیست تو از شرک و شریک پاک و منزهى و من از ستمکارانم.
او پیامبر خدا و معصوم است. اما خودش را محتاج مى بیند که به مقامى بالاتر برسد «سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ». که آن حضرت، قبل از آنکه وارد شکم ماهى شود به آن مقام نرسیده بود.
همچنین یوسف (ع) نیز پیامبر خدا و معصوم است. و برهانى که خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ. ۸
آن زن باز اصرار کرد و اگر لطف خاص خدا
موعود، شماره ۵۴، ص: ۹
وبرهان روشن حق نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعى اهتمام مى کرد اینچنین عمل زشت و فحشا را از او دور کردیم که همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ایشان در یک درجه عصمت داشتند که:
وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ. ۹
آنگاه یوسف از رفیقى که او را اهل نجات یافت درخواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش ببرد بدین سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسلیم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودى و غضب خداوند، مقامى خاص است که این مقام مخصوص برترین مخلوقات و خاتم پیامبران و آقاى رسولان است، این مقامى است که مى توان گفت: اوست که از خشنودى خدا خشنود و از غضب خدا خشمگین مى شود، و از طرفى دیگر خداوند تبارک و تعالى نیز از خشنودى او خشنود و از غضب او خشمگین مى شود.
آیا بخارى و ذهبى فهمیدهاند که چه چیزى را روایت کردهاند:
إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضب فاطمه.
و آیا فهمیدهاند که اگر پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «همانا فاطمه (س) با خشنودى خدا خشنود و با غضب خدا غضبناک مى شود».
این کلام دال بر این مطلب است که منشأ خشنودى و خشم حضرت فاطمه (س) نفس ایشان نیست بلکه منشأ آن خداوند تبارک و تعالى است. معناى این همان درجه عصمت کبرى است که رسول الله (ص) دارد. بالاتر از آن، کلام پیامبر اکرم (ص) است که مى فرمایند:
إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضب فاطمه.
همانا خداوند از خشنودى فاطمه (س) خشنود و از غضب او غضبناک مى شود.
این به چه معناست که به درجه اى برسد که «لام» خشنودى از طرف فاطمه (س) باشد (یعنى خداوند از خشنودى فاطمه (س) خشنود شود و این مقام بالاتر است از اینکه فاطمه (س) از خشنودى خدا خشنود گردد.)
اینجاست که معناى این سؤال فهمیده مى شود که فاطمه (س) را چه کسى مى شناسد، این فاطمه (س) چه کسى است؟ و در جواب مى گوییم: امام جعفر صادق (ع) کسى است که مى داند فاطمه کیست، ایشان مى فرمایند:
إنّما سمّیت فاطمه فاطمه لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها. ۱۰
همانا فاطمه، فاطمه نامیده شد، چرا که مردم از شناخت ایشان ناتوانند.
پس با دلیل ثابت کردیم که از معرفت و درک مقام حضرت فاطمه (س) عاجز هستیم، ما از معرفت آن درجه بالایى که خداوند متعال رضایش را در رضایت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستیم، عاجز هستیم از معرفت این مخلوق ربانى و حوراى انسانى، او کیست؟ …
امیرمؤمنان حضرت على (ع) در شب دفن پیکر مبارک حضرت فاطمه (س) مى فرمایند:
أمّا حزنى فسرمد و أمّا لیلى فمسهّد ۱۱
حزن و اندوهم همیشگى شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانیم کسى که این جمله را بیان مى کند دنیا و آخرت را شناخته و هر دو آن ها را زیر پایش گذاشته است! چرا که اوست که فاطمه (س) را مى شناسد. ملاحظه کنید هنگامى که برجنازه حضرت نماز مى خواند چه مى فرماید. آنچه براى او در کنار پیکر همسرش اتفاق افتاد، هیچ کجا رخ نداده است، نمى توانیم بیشتر از این بگوییم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حدیثى از ابى عبدالله الحسین (ع) نقل شده است. که حضرت فرمودند:
إنّ أمیرالمؤمنین (ع) غسل فاطمه (س) ثلاثاً و خمساً، و جعل فى الغسله الخامسه الآخره شیئاً من الکافور، و أشعرها مئزراً سابغا دونالکفن، و کان هو الذى یلى ذلک منها، و هو یقول: أللّهمّ إنّها أمتک، و بنت رسولک، وصفیّک و خیرتک من خلقک، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بینها و بین أبیها محمد (ص). فلمّا جنّ اللیل غسّلها علىّ، ووضعها على السریر، و قال للحسن: أدع لى أباذر فدعاه، فحملا إلى المصلّى، فصلّى علیها ثم صلّى رکعتین، و رفع یدیه إلى السماء فنادى: هذه بنت نبیک فاطمه، أخرجتها من الظّلمات إلى النور، فأضاءت الارض میلا فى میل! ۱۲
امیرالمؤمنین (ع)، فاطمه (س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقدارى از کافور استفاده کردند و مئزرى بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدایا، فاطمه از آنِ تو و دختر رسول توست، صفى و برگزیده خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالى گردان و بین او و پدرش جمع کن … و آن هنگام که شب شد، على (ع) او را غسل داد و بر تختى خوابانید و رو به حسن کرد و گفت: اباذر را بیاور، و او آمد. حضرت فاطمه (س) را به سوى محراب حمل کرد و دوباره دو رکعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: این دختر پیامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوى نور هدایت فرما. در آن هنگام منطقه اى از زمین نورانى شد.
جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرمایید، این جمله مجمل بیان شد، ممکن نیست جز براى غیرخدا این جمله گفته شود، مى فرماید: خداوندا! فاطمه (س) را از این دنیاى تاریکى ها گرفتى و به سوى نور، نور آسمان ها و زمین فرستادى.
ملاحظه بفرمایید که خداوند متعال دعاى امیرالمؤمنین را اجابت فرمود. مثل اینکه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه که روح او را از نور پروردگارش خلق کردم او را به سوى نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امیر (ع) تمام نشده بود که خداوند او را تصدیق نمود و نقطه نورى از بدن طاهر حضرت فاطمه (س) قسمتى از زمین را نورانى کرد.
این چه معنایى مى دهد؟ به این معناست که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» براى همه است، ولى فاطمه (س) به نور خدا پیوست، نورى که از آن خلق شده بود.
این مقام فاطمه است … روحش به نور خداوندى پیوست و اینگونه آن جهان از بدن طاهرى که از عالم ظلمانى به عالم روحانى شتافت استقبال نمود.
این فاطمه است که به آن مقام رسید. که «إنّ الربّ لیغضب لغضب فاطمه و یرضى لرضاها.» بهتر است که در اینجا به مناسبت اشاره اى کنیم به آنچه که بخارى در روایت صحیحه اى از عایشه آورده است که او گفت:
فاطمه (س) دختر رسول الله غضبناک شد و [یکى از صحابه ] روى برگرداند، بعد از آن طولى نکشید که درگذشت. ۱۳
و از دیگرى روایت کرده است که:
حضرت فاطمه (س) به على (ع) وصیت کرده بود که او را مخفیانه دفن کند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از این اعترافات مى شود به نتیجه اى رسید که دو مقدمه دارد. مقدمه اول همان است که اهل سنت مى گویند که إنّ الله لیغضب لغضبها و همچنین مى گویند که فاطمه (س) از آن صحابه غضبناک شد و از او روى برگرداند و در حالى که از او غضبناک بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمه دوم این است که خداوند مى فرماید:
و من یحلل علیه غضبى فقد هوى. ۱۴
و هرکس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاک خواهد شد.
پى نوشت ها:
* برگرفته از کتاب: الحق المبین فى معرفه المعصومین (ع)، این سخنرانى در تاریخ (۹ جمادى الاول ۱۴۱۱ برابر با ۷/ ۹/ ۱۳۶۹) ایراد شده است.
______________________________
(۱). سوره توبه (۹)، آیه ۱۲۲.
(۲). سوره بقره (۲)، آیه ۱۳۲.
(۳). سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۹.
(۴). مستدرک الحاکم، جلد ۳، ص ۱۵۴.
(۵). علل الشرایع، جلد ۱، ص ۱۰۳.
(۶). از روى هوا و هوس حرفى را نمى زند و هرچه که مى فرماید چیزى جز وحى خداوندى که به او نازل شده نیست. سوره نجم (۵۳)، آیه ۳ و ۴.
(۷). سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۸۷.
(۸). سوره یوسف (۱۲)، آیه ۲۴.
(۹). سوره یوسف (۱۲)، آیه ۴۲.
(۱۰). تفسیر فرات، ص ۵۸۱.
(۱۱). امالى المفید، ص ۲۸۱.
(۱۲). مقتل حسین خوارزمى، ج ۱، ص ۸۶؛ بحارالأنوار، جلد ۴۳، ص ۲۱۴.
(۱۳). صحیح بخارى، ج ۴، ص ۴۱.
(۱۴). سوره طه (۲۰)، آیه ۸۱.