حـضرت امام جواد(ع)دو سال بعد از میلاد امـام هـادی(ع) از سمانه دارای فرزندی گـردید کـه از سوی والد بزرگوارش به نام جدش امام کاظم(ع) موسی نامیده شد که طـبق قـانون وراثت از نیاکان خویش فصاحت و بلاغت در گـفتار را به ارث برد.
دومین فرزند امام جواد(ع)، در زمرۀ امام زادگانی است که از کوفه به قم آمد. ایشان از مادری به نام «سمانه مغربیه» است و در سال ۲۱۴ ق در روستای «صریا» از توابع مدینۀ النبی(ص) دیده به جهان گشود و در بیت امامت به شکوفایی رسید. در سال ۲۲۰ ق که امام نهم به بغداد فرا خوانده شد و سپس توسط همسر اولش، ام الفضل شهید گردید، موسی مبرقع شش ساله بود که بعد از شهادت پدر، تحت نظارت برادرش امام هادی(ع) به رشد فکری و معنوی رسید، و خالصانه مطیع برادرش گردید و علما و سؤال کنندگان را به ایشان ارجاع می داد.
علما و محدثان شیعه، وثاقت، دیانت و انصاف موسی مبرقع را مورد تأیید قرار دادهاند و شیخ کلینی، شیخ طوسی و شیخ مفید(ره) از او روایاتی نقل نمودهاند. موسی مبرقع در سال ۲۵۶ ق به قم آمد و مورد توجه اصحاب ائمه، رؤسای شیعه و اقشار گوناگون قرار گرفت. او در سال ۲۹۶ق، رحلت نمود و در خانه اش دفن گردید. آرامگاه او و عده ای از افراد خاندانش در مجموعۀ «چهل اختران» قم است.
مـادری بـا فضیلت
امام جواد(ع) با کنیزی نیکو سرشت بـه نـام «سمانه» از اهالی مغرب«مرا کش کنونی» واقع در شمال آفریقا، ازدواج کرد. اگر چه سمانه کنیزی بیش نبود؛ ولی این شایستگی و تـوفیق را داشـت کـه در بیت امامت، دارای فرزندانی گردد که یکی از آنان به مقام بـا عظمت ولایت و امامت برسد. آن بانوی گرانقدر به «سمانه مغربیه» و «سیده ام الفضل» معروف گردید. درباره نحوۀ انتخاب او از میان کـنیزان مـتعدد آفـریقایی آمده است: «محمد بن فرج» گفت: امام جواد (ع) مرا فرا خـواند و فـرمود: به زودی قافله ای از سوی مغرب به جانب حجاز می آید که در میان آنان کنیزانی میباشد، این هفتاد دیـنار را بـگیر و جـاریه ای اختیارکن! سپس حضرت مشخصات ظاهری و نشانه های آن جاریه را برای من تشریح کرد و افـزود: وقـتی او را بـا آن مبلغ مالک شدی، برایم بیاور.
محمد گفت: من به فرمودۀ امام عمل کردم و آن جاریه، «سمانه مغربیه » نام داشت!
سـمانه از خـصال و کرامتهای اخلاقی ویژه ای برخوردار بود. ایشان اغلب روزها را روزه بود و شبها مدام به تـهجّد اهـتمام داشـت و این روش پسندیده، لباس تقوا و جامۀ زهد را برایش به ارمغان آورده بود. پرواپیشگی، وارستگی، صدق و اخـلاصش مـثال زدنی بود، در این امور به چنان درجه ای رسید که او را مادر فضیلت خطاب میکردند و چـنان اهـل سـعادت گشت که به «سعیده» معروف شد. «محمدبن فرج» و «علی بن مهزیار» از حضرت امام هادی(ع) روایـت کـردهاند که ایشان در معرفی مادرش فرموده است: «مادرم به حق من معرفت دارد و اهـل بـهشت مـی باشد، به دلیل شدت ایمان و تقوا، شیطان جرأت ندارد به او نزدیک شود، نیرنگ و حیله اهل عـناد، بـه وجـودش زیان نمی رساند. خداوند متعال حافظ و نگهبان او است، و در زمرۀ مادران صدیقین و صالحان قـرار دارد.»
عـالم بزرگوار، مرحوم سید مرتضی در کتاب «عیون المعجزات» در منزلت این بانوی بزرگوار نوشته است: «وَ کَانَت مِنَ القـَانِتَاتِ؛ او از بـانوانی بود که در مقام عبادت خدا، نهایت خضوع و خشوع را داشت.»
شکوفایی در بیتی شـکوهمند
حـضرت امام جواد(ع) در سال۲۱۴ ق و دو سال بعد از میلاد امـام هـادی(ع) از سمانه دارای فرزندی گـردید کـه از سوی والد بزرگوارش به نام جدش امام کاظم(ع) موسی نامیده شد که طـبق قـانون وراثت از نیاکان خویش فصاحت و بلاغت در گـفتار را به ارث برد، و در تقوا و عـبادت نـیز به امام هفتم(ع) شباهت زیـادی داشـت.
محل ولادت موسی، «صریا » در چند کیلومتری مدینه است. موسی را با کنیه «ابواحمد» صـدا مـی زدند و چون بعدها نقابی بر صـورت مـی افکند، بـه «موسی مبرقع» شـهرت یـافت.
آن وجود ارجمند در محیطی چـشم بـه جهان گشود که فضایش از عطر دل انگیز دانش، معنویّت، تقوا و اخلاص آکنده بود.
موسی مـبرقع، وارد شـشمین بهار زندگی خود گردید، محرم سـال ۲۲۰ ق بـود که پدرش از مـدینه [بـنا بـه فراخوانی اجباری خلیفه وقـت] به بغداد آمد، هر چند این دعوت با احترام و تعظیم صورت گرفت؛ ولی در ورای آن نقشه ای نهفته بـود. مـعتصم، خلیفه عباسی در مورد امام(ع) به شـدت بـیمناک بـود و تـصور مـی کرد مبادا در پرتو شـخصیت بـلند پایه و نفوذ اجتماعی و سیاسی او جنبشی علیه حکومت مرکزی شکل گیرد که بساط فرمانروایی او را تهدید کند. این تـخیلات بـه هـمراه دسیسه های اطرافیان معتصم موجب گردید تا خـلیفه، امـام(ع) را زیـر نـظر مـستقیم خـود قرار دهد، و موسی مبرقع مدت یازده ماه، دور از پدر در سرزمین حجاز به سر برد. سرانجام در اواخر ذیقعده سال۲۲۰ هجری، فاجعه ای بزرگ رخ داد که برای کودکی چون موسی که تازه شش سـال داشت، فرساینده و غم افزا بود. آری، امام(ع) با توطئۀ معتصم و نیرنگ عمالش، توسط سم به شهادت رسید.
ایام نوجوانی و جوانی
وقتی امام جواد(ع) به دعوت معتصم عباسی از حجاز به جانب عراق حـرکت کـرد، به جانشینی حضرت امام هادی(ع) به عنوان امام پس از خویش تصریح فرمود. روزی امام جواد(ع) او را که هشت ساله بود در آغوش گرفت و به وی فرمود: به چه چیزی علاقه داری تا از سرزمین عـراق بـرایت به عنوان ارمغان بیاورم؟ امام علی النقی(ع) فرمود: شمشیری که چون آتش شعله ور گردد. سپس امام(ع) خطاب به موسی مبرقع که شش ساله بـود فـرمود: تو چه می خواهی؟ موسی عرض کـرد: یـک اسب سواری. امام جواد(ع) فرمود: «اَشبَهَنِی اَبُوالحَسَنِ وَ اَشبَهَ هَذَا اُمَّه: ابوالحسن «امام هادی» به من شبیه است؛ اما موسی به مادرش سمانه شباهت دارد.»
مـوسی مـبرقع با تبعید پدر بزرگوارش بـه بـغداد و سپس شهادت آن حضرت(ع)، در غم فراغ پدر، با سختیهای زیادی روبه رو گردید. فضای سیاسی اجتماعی توأم با اختناق و فشار سیاسی که خلیفۀ وقت به وجود آورده بود، فرزندان امام جواد(ع) را آزرده می ساخت، علی رغم ایـن مـرارتها، موسی مبرقع در آن کویر استبداد و ستم به رشد و شکوفایی خود ادامه داد و کوشید با تحصیل معارف دینی و فراگیری احکام شریعت از برادر ارجمندش به کمالات بالایی دست یابد. رفته رفته به درجه ای ارتـقا یـافت که شـیعیان، ایشان را به عنوان امام زاده ای نیکو خصال و آراسته به فضیلت میشناختند.
گاهی عده ای از تشنگان علوم و معارف دینی، مـسائل خود را از او می پرسیدند؛ ولی موسی مبرقع به دلیل منزلت فوق العاده ای که بـرای بـرادر خـود امام هادی(ع) قائل بود، تلاش داشت در مسائل اساسی و زیر بنایی، مردم را به آن بزرگوار ارجاع دهد و خود نـیز در پاسـخ به برخی امور و احکام شرعی با برادر مشورت میکرد و از دیدگاهها و نظرات آن امام همام در این باره فیض میبرد.
موسی مبرقع در روایتی گـفته است که در دیوان عمومیبا یحیی بن اکثم [دانشور و قاضی القضاه عباسیان] روبه رو شـدم، او در مباحث دینی و اعتقادی مـسائلی از مـن پرسید، من نزد برادرم، امام هادی(ع) رسیدم، میان من و ایشان گفتگوهایی رد و بدل شد که مرا در پیروی از او بصیر و آگاه کرد، عرض کردم: قربانت گردم، یحیی بن اکثم طی نامه ای که برایم نـوشته، مسائلی از من پرسیده و خواسته است که پاسخش را بدهم. امام هادی(ع) تبسمیکرد و فرمود: جوابش را دادی؟، عرض کردم: خیر، امام پرسید آن سؤالها کدامند؟ آنها را یکی یکی بیان کردم و ایشان برای هر کدام پاسـخهای مـناسبی ارائه فرمود.
از این ماجرا دو نکته به دست می آید: یکی آنکه موسی مبرقع مطیع و تسلیم امام هادی(ع) بوده و از منزلت آن حضرت، آگاهی داشته است، و دیگر اینکه خودشان به عنوان امام زاده ای متقی و دانشور نزد اهـل عـلم و شخصیتهای معروف آن عصر، از شأن ویژه ای برخوردار بوده است.
پرهیزگاری، امانت داری، درستی و راستی موسی مبرقع، خصالی بود که آنها را پدرش حضرت امام جواد(ع) مورد تایید قرار می داد، به همین دلیل حـضرت(ع) او را بـعد از برادرش امام هادی(ع)، متولی موقوفات و صدقات خویش نمود، بدون آنکه برای کنترل برنامه ها و فعالیتهای او ناظری ویژه در نظر بگیرد. این موضوع در وصیت امام نهم(ع) دیده میشود.
علما و محدثان شیعه، بـه وثـاقت، انـصاف و دیانت موسی مبرقع، اذعان نـموده و گـفته های او را مـعتبر دانستهاند و روایاتی از ایشان نقل کرده و به مضامین آن به عنوان احادیثی قـابل اطـمینان تـوجه کرده و ترتیب اثر دادهاند، ثقۀ الاسلام کلینی(ره) در کتاب مـعروف خـود «کافی»، شیخ طوسی(ره) در «تهذیب الاحکام»، شیخ مفید(ره) در «الاختصاص» و ابن شعبه حرانی(ره) در «تحف العقول»، روایاتی را که ناقلش موسی مبرقع اسـت آوردهاند کـه حاکی از اعتبار آنها است.
هنگامیکه موسی مبرقع در حجاز و عـراق به سر میبرد، دوران پایانی حکومت مأمون را درک کرد. معتصم عباسی که ۴ سال بعد از تولد او روی کار آمده بود، فردی سفاک و خـونخوار بـود و از عـلم و ادب بهره ای نداشت و برای حفظ قدرت، از هیچ گونه ستم و طغیانی کوتاهی نـمیکرد، ایـن خلیفه، هشت سال و هشت ماه حکومت کرد و در سال ۲۲۷ ق و در ۴۶ سالگی به دست ترکها به هلاکت رسید.خلیفۀ بـعدی کـه بـرای موسی مبرقع مشکل آفرینی میکرد و توسط کارگزاران خود در مدینه، فعالیتهای این عـالم مـتقی را زیـر نظر میگرفت، «الواثق» است. او از سال ۲۲۷ ق، قریب به شش سال فرمانروایی کرد و چون مدام بـه عـیاشی، شـهوترانی و خوشگذرانی مشغول بود و در ادارۀ امور کفایت لازم را نداشت، ادارۀ کشور را به «احمد بن داود»، قاضی القضاۀ و «محمد بن عـبدالملک زیـات»، وزیر و منشی خود، محول ساخت. افراط در شکمبارگی باعث مرگ وی در ۳۷ سالگی شد.
با روی کـارآمدن بـرادر واثق؛ یعنی متوکل عباسی که حکومتش حدود پانزده سـال بـه درازا کـشید، شرایط آشفته و نگران کننده ای که خلفای عباسی برای علویان به وجود آورده بودند، شدت گرفت. مـتوکل کـه ضمن قدرت طلبی و ستم گری نسبت به امام و اطرافیان او مدام در بیم و هراس به سر مـی برد، بـه اجـبار حضرت را به سامرا فراخواند. متوکل در سال۲۴۴ ق نیز موسی مبرقع را به بغداد احظار کرد و در شهر سـامرا مـنزل داد تـا او را همچون برادر بزرگوارش امام علی النقی(ع) زیر نظر داشته باشد.
موسی مـبرقع تـا زمان هلاکت متوکل در زندان خانگی، اوضاع مشقت باری را سپری کرد؛ ولی از یاری رساندن به برادر، فعالیتهای ارشـادی و ارتـباط با شیعیان برگزیده، مضایقه نمیکرد.
با مرگ متوکل تا حدودی از اختناق عـباسیان دربـارۀ علویان کاسته شد و چون اوضاع مقداری آرام گـردید، مـوسی مـبرقع در زمان «منتصر» عباسی که بعد از کشتن پدرش در ۲۴۷ ق روی کـار آمـد، کوفه را محل اقامت، قرار داد. او در دوران زمامداری «مستعین» و «معتز» عباسی نیز در این دیار مشغول فـعالیتهای فـرهنگی و اجتماعی بود.
پرهیزگاری، امانت داری، درستی و راستی موسی مبرقع، خصالی بود که آنها را پدرش حضرت امام جواد(ع) مورد تایید قرار می داد، به همین دلیل حـضرت(ع) او را بـعد از برادرش امام هادی(ع)، متولی موقوفات و صدقات خویش نمود، بدون آنکه برای کنترل برنامه ها و فعالیتهای او ناظری ویژه در نظر بگیرد. این موضوع در وصیت امام نهم(ع) دیده میشود.
هجرت به سـوی قـم
موسی مـبرقع در هـنگام امـامت پدر و برادر خود مشاهده میکرد که شـخصیتهایی از شـیعیان قم با آن بزرگواران در ارتباط بودند و برخی از آنان طی سفر حج و یا مـسافرت های ویـژه در مدینه یا عراق به دیدار امـام خود میشتافتند، دانست کـه قـم در این زمان از مهم ترین مراکز شـیعه بـه شمار می رود. «احمد بن محمد بن عیسی» که شیخ قمیها بود، از اصحاب امـام جـواد(ع) به شماره می رفت و از ایشان حدیث مـی کرد، «صـالح بن محمد بن سـهل » از اصـحاب امام جواد(ع) نیز ساکن قم بود که موقوفات امام را بر عهده داشت، هم چنین مـوسی مـبرقع می دانست که مردم قم توسط بـرخی از بـزرگان شیعه بـا بـرادر او امـام هادی (ع) ارتباط دارند و «مـحمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» از این شهر، اموال و اخباری را به امام(ع) می رسانند. این امامزاده از زبان مـبارک پدر و بـرادر خود در وصف قم و تحسین اهالی ایـن شـهر، نـکاتی را شـنیده و بـه خاطر سپرده بـود. مـجموع این مسائل و دریافت اخباری از صدق، اخلاص و ارادت شیعیان قم نسبت به سادات و امامزادگان از یک سو و سـتم غـاصبان خـلافت و سلاطین جور از جانب دیگر، موجبات مهاجرت مـوسی مـبرقع بـه قـم را فـراهم سـاخت. ولی برای آنکه کارگزاران عباسی متوجه این برنامه نگردند و توسط عمال عباسی در طول مسیر گرفتار نشود، به صورت ناشناس و در حالی که برقعی به صورت افکنده بود، سرزمین عـراق را به قصد ورود به ایران ترک کرد.
استراتژی مذکور اثر بخش بود و بدون روبه رو شدن با خطر، این مسیر را پیمود. سال مهاجرت ایشان را ۲۵۶ ق نوشتهاند، در این زمان او ۴۲ ساله بود. از آنجا که مـوسی مـبرقع به شیوهای غیر عادی و ناشناخته و سیمایی پوشیده وارد قم شد، رؤسای عرب این شهر نه تنها از او استقبال نکردند؛ بلکه نسبت به ورودش بی اعتنایی نمودند و این مسافر جدید را با نوعی تردید مـی نگریستند و گـویا تصور میکردند فردی از اغیار است که می خواهد در قم خبر چینی کند و برای بزرگان این دیار درد سر به وجود آورد. موسی مبرقع نیز در آغاز، خود را معرفی نکرد، از این رو، رؤسای عربِ قم بـه او پیـغام دادند که باید هـر چـه سریع تر این مکان را ترک کنی و به جای دیگری بروی.
نام او موسی است که به موسی مُبَرقَع شهرت دارد. گفته شده که وی برای شناخته نشدن، صورت خود را با نقاب (بُرقَع) میپوشاند بههمین جهت به او مُبَرقَع گفتهاند.
موسی بدون درنگ، عازم شهر کاشان گردید و در این شهر «احمدبن عبدالعزیز بن دلف عجلی» که از نفوذ اجتماعی فوق العاده ای برخوردار بود و با تـشکیلات اداری نـیز ارتباط داشت و از شیعیان و علاقه مندان خاندان پیامبر(ص) به شمار می رفت، موسی مبرقع را مورد اکرام و تجلیل قرار داد و خلعتهای فراوان و چندین مرکب به او بخشید، و هر سال هزار مثقال طلا به او می داد تا در امـوری کـه خود مـی داند مصرف کند، هم چنین اسب زین کرده ای به عنوان مقدری سالانه برایش تعیین کرد و به او تسلیم نمود.
از آن پس «ابـوالصدیم حسن بن علی بن آدم اشعری» و فرد دیگری از رؤسای طوایف عرب، پی بـه واقـعیت بـردند و به جستجوی موسی مبرقع پرداختند و برخی اهالی قم را از بابت این برخورد ناروا مورد سرزنش و ملامت قرار دادنـد. سـرانجام در کاشان به محضر موسی مبرقع رسیدند و بعد از عذرخواهیهای فراوان، از ایشان تقاضا کردند کـه بـه قـم باز گردد. ایشان در آغاز نمی پذیرفت؛ ولی با اصرار فراوان، قبول کرد. فرزند امام جواد(ع) این بـار در میان استقبال با شکوهی از شیعیان، وارد قم شد و در بدو ورودش، برای وی منزلی که بعدها پیـکرش در آن دفن گردید و در محل کـنونی چـهل اختران قرار دارد، خریدند و در اختیارش نهادند، آنان به این برنامه اکتفا نکردند و چند سهم از برخی آبادیهای اطراف قم از جمله «هنبرد»، «اندریقان» و «کاریز» را به این سید بزرگوار واگذار نمودند و مبلغ بیست هزار درهـم نیز به وی اهدا کردند.
در منابع تاریخی آمده است که چون عربهای ساکن قم به ابی جعفر موسی مبرقع پیغام دادند که باید از قم بیرون بروی، او نقاب از صورت افکند و خود را معرفی کـرد، بـزرگان قم، فرزند امام جواد(ع) را شناختند و منزل، سهام و اموال قابل توجهی به وی دادند؛ اما موسی مبرقع قصد کاشان کرد و نزد «عبدالعزیز بن دلف عجلی» رفت و مورد احترام این فرد در کاشان قرار گـرفت و از خـلعتها و هدایای فراوان و قابل توجه او برخوردار گردید، سپس به قم بازگشت.
به گفتۀ شیخ بهایی اولین فرد از سادات رضوی که از کوفه به قم قدم نهاد، موسی مبرقع، بوده است، «سـید عـبدالرزاق کمونه حسینی» نیز این مطلب را مورد تأیید قرار داده است.
موسی مبرقع مدت چهل سال در قم اقامت داشت و به عنوان یکی از امامزادگان برجسته و با فضیلت و شاخه ای از شجرۀ مبارک محمدی(ص)، مـورد تـکریم عـلما، اصحاب ائمه و بزرگان و اقشار گـوناگون قـم قـرار داشت تا اینکه در شب چهارشنبه آخر دی ماه، مطابق ۲۲ ربیع الثانی سال ۲۹۶ق، در سن ۸۲ سالگی، دار فانی را وداع گفت. امیر قم، «عباس بن عـمرو غـنوی» بـر پیکرش نماز خواند، و بعد از انجام تشریفات شرعی و تـشییع بـا شکوهی با حضور علما، رؤسا و بزرگان شیعه و سایر علاقه مندان بـه خاندان ولایت، جنازۀ پاک و مطهرش در سرای خودش، در موضعی که امروز به مدفن او مشهور گردیده است، دفن شد.
فرزندان و نوادگان
موسی مبرقع دارای رخساری زیبا و صورتی جذاب بود که رهگذران و افـرادی را کـه بـا وی دیدار و ملاقات داشتند شیفتۀ خود می نمود، البته او برای پنهان ساختن این زیبایی کمتر در انظار عـمومی مـشاهده میگردید و غالبا نقابی بر چهره می افکند، این ویژگی و سیرت و خصال عالی اخـلاقی او بـه فـرزندان و نوادگانش انتقال یافته بود.گفتهاند: موسی مبرقع در کوفه با بانویی بـه نـام «بریهه»، ازدواج کرد؛ اما عده ای این زن را دختر جعفر بن علی النقی(ع) برادر امام حسن عسکری(ع) معرفی کـردهاند کـه به ازدواج محمد، فرزند موسی مبرقع درآمد، برخی نیز ایشان را دختر موسی مـبرقع مـعرفی کردهاند، شاید شباهت اسمیباعث این اظـهارات گـردیده بـاشد؛ اما «تاریخ کهن قم» [که منبعی مـعتبر اسـت]، او را عروس موسی مبرقع دانسته است. این در حالی است که «سید عبدالرزاق کمونه حـسینی» او را هـمسر موسی مبرقع نوشته و افزوده اسـت: وقـتی او رحلت کـرد، در کـنار مـرقد شوهر خویش دفن گردید.
به نـوشتۀ «تـحفۀ الازهار»، موسی مبرقع دارای پنج پسر به اسامی: ابوالقاسم حسین، علی، احمد، مـحمد و جـعفر بود. برخی او را صاحب دو پسر به نـامهای «احمد» و «محمد» و چهار دخـتر بـه اسامی: زینب، ام محمد، میمونه و بـریهه دانـستند؛ اما تمامی تراجم نویسان اذعان داشتهاند که او صرفا دارای دو پسر به نامهای احمد و مـحمد بـوده که البته نسل وی از طریق احـمد ادامـه یـافته است. اولاد احمد نـیز از پسـرش «محمد اعرج» است.
«ابـوعبدالله احـمد بن محمد اعرج» سیدی جلیل القدر و فردی عابد، کریم و مأنوس با مردم بوده و نـقابت سـادات قم را بر عهده داشته است. او در سـال ۳۱۱ق در قـم دیده بـه جـهان گـشود و سال ۳۵۸ ق در چهل و هفت سـالگی وفات کرد. از وی چهار پسر به نامهای: ابوعلی محمد، ابوالحسن موسی، ابوالقاسم علی و ابومحمد حسن و چهار دختر بـاقی مـاند، کـه پسران بعد از ارتحال پدر به شهر ری رفتند و مـورد حـمایت «رکـن الدوله دیـلمی» قـرار گرفتند و به قم باز گشتند، بعد از چندی «ابوعلی محمد» به خراسان رفت و مورد اکرام و احترام اهالی این دیار قرار گرفت، «ابوعلی قاسم» نیز به سوی این سرزمین هـجرت کرد و آنجا اقامت گزید؛ اما «ابوالحسن موسی» در قم ماند و سیرتش با مردم به خوبی و نیکی بود و به شایستگی با اهالی رفتار میکرد. ویژگیهای اخلاقی وی موجب شد اهالی قم به او عـلاقه مند گـردند و در میانشان چنان نفوذ و اقتداری به دست آورد که رئیس قمیها شد. وی در سال ۳۷۰ ق به حج رفت و وقتی به مدینه آمد، بر عمو زادگان خود، شفقتها نمود و به آنان خلعتها و عطایایی بخشید. وقتی مـی خواست بـه قم بازگردد، مردم از ایشان استقبال شایسته ای به عمل آوردند.
ابوالحسن موسی که بسیار فاضل، فروتن و بردبار بود، نقابت سادات قم و نواحی مجاور از جـمله کـاشان و آبه را به دست آورد. چند پسر داشـت، از جـمله «ابوجعفر» که داماد «ابوالفتح علی » بوده است که وزیر «رکن الدوله دیلمی» و فرزند «ابوالفضل بن عمید» میباشد. عالم جلیل القدر «سید ابوالفتح عبید الله» فرزند دیگر ابـوالحسن مـوسی است که شیخ مـنتجب الدین در «فـهرست» خود او را عالمی مورد اطمینان، فاضل و پرهیزکار معرفی کرده است.
سادات رضوی و برقعی
به گفته قاضی نورالله شوشتری در «مجالس المؤمنین»، نسبت سادات رضوی مشهد و قم، به «ابی عبدالله احمد نقیب» فرزند «مـحمد اعـرج » فرزند «احمد» فرزند «موسی مبرقع» می رسد. سید نقیب امیر شمس الدین محمد که با سیزده واسطه به ابی عبدالله احمد نقیب می رسد، در زمان میرزا شـاهرخ تـیموری از قم بـه مشهد هجرت نمود و میرزا ابوطالب از اولاد اوست، امیر شمس الدین محمد مدتی از سوی فرمانروای تیموری به ادارۀ امور شـهر تبریز و توابع آن اشتغال داشت، فرزندان و نوادگانش در مشهد مقدس ساکن بودهاند.
سـید اجـل، سـید محسن، فرزند «سید رضی الدین محمد» نیز از نسل موسی مبرقع است که نسب او از طریق محمد اعرج بـه احـمد، فرزند موسی مبرقع، منتهی میگردد، مورخان وشرح حال نگاران، او را سیدی فاضل و با مـنزلت مـعرفی کـردهاند. پدرش «سید رضی الدین محمد» در زمان «سلطان حسین بایقرا» از قم به مشهد مقدس رفت و در جوار بـارگاه قدس رضوی اقامت گزید و به نشر حقایق و معارف آیین محمدی و ترویج فرهنگ اهـل بیت رسول اکرم- پرداخت. دانـشمند مـعروف «شیخ محمد بن ابی جمهور» به محضرش می رسید و برخی آثار خود را به نام وی مزین نموده است، در ایام اقامتش در مشهد رضوی، بحثهای علمی قانع کننده ای با افراد مخالف طریق اهل بیت پیامبر ( صـورت گرفت که در اصلاح عقاید و نگرشهای آنان مؤثر واقع گردید.
سادات منسوب به موسی مبرقع در قرون اولیه هجری قمری و اعصار بعد از آن از برترین و بهترین مردمان دوران خود بوده و در قم منشأ خدمات برجسته و برنامه های عـمرانی و نـظارت بر موقوفات بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) بودهاند.
سادات رضوی، تقوی، برقعی و رضایی، همگی از نسل محمد اعرج فرزند احمد بن موسی مبرقع اند که تا به امروز میان آنان دانشوران و افراد بـرجسته و صاحب کمالاتی برخاستهاند و اقشار گوناگون از چشمۀ فضایلشان جرعه ها نوشیدهاند به گفتۀ علمای نسابه و رجالی، از میان خاندان علوی از همه معروف تر و به لحاظ کـثرت، طـایفه رضوی یا رضویان هستند که از قرن سوم ق، همواره شهرت داشتهاند و جمع کثیری از بزرگان و نقبای قم از این خاندان بودهاند.در قرن ششم ق، برجسته ترین فرد از این طایفه، «امیر شمس الدین سید ابـوالفضل رضـوی» بـوده است، در قرون بعد نیز رضـویان شـهرت داشـتهاند و «میر سید علی رضوی»، معاصر شاه تهماسب و وزیر دارالسلطنه قزوین بود.
مجموعۀ چهل اختران
این بقعه ها در شرق قم و در محله موسویها [چـهل اخـتران]، خـیابان آذر [طالقانی]، قرار دارند و متشکل از سه بنا هستند کـه قـبلا در دو صحن جداگانه قرار داشته و در قرن گذشته، آن دو را به هم پیوسته و آنها را گرد یک صحن قرار دادهاند. این ابنیه از آثار قـرن نـهم و دهـم ق هستند که به ترتیبِ قدمت به این شرح اند: بقعۀ شـاهزاده زید، منسوب به «زید بن علی بن الحسین»، در ضلع غربی صحن مزبور که در سال ۸۴۷ ق ساخته و پرداخته شده اسـت. بـقعه «مـحمد بن موسی مبرقع» در ضلع شرقی که تزئینات هنری آن از نیمۀ قرن نهم ق اسـت. بـقعۀ چهل اختران که بنای آن وابسته به خاندان موسی مبرقع و از ساخته های عصر صفوی است.
گنبد و بارگاه مـوسی مـبرقع، در زمـان شاه طهماسب صفوی تعمیر گردید؛ اما آثار کهن آن فرسوده گردیده و فقط ضـریحی مـشبک از چـوب در وسط بقعه زیر گنبد باقی مـانده اسـت؛ تاریخ تعمیر جدید آن، سال ۱۳۳۳ شمسی میباشد؛ ولی اخیراً نسبت به عمران این بنا کـوشیدهاند.
در صـحن و سـرای مجموعۀ چهل اختران، عده ای از علما، صالحان و مومنین مدفون گردیدهاند.
منبع: الکوثر