شیخ مفید از محمد بن جعفر و دیگران روایت کرده است که مردی از خویشاوندان امام زین العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و به فحش و ناسزا و دشنام پرداخت. امام پاسخی نداد. بعد از رفتن آن مرد، حضرت به همراهانش فرمود: شما گفتههای این مرد را شنیدید، اکنون دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید، عرض کردند: میآییم، ما نیز دوست داریم وی را پاسخ گوییم و ما هم حرفمان را به او بزنیم.
امام کفشش را پوشید و به راه افتاد. در بین راه این آیه کریمه را تلاوت میفرمود: … والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.(۱)
«آن کسانی که خشم خویش را فرو میخورند و از خطای مردم در میگذرند (نیکوکارند و) خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
ما (با خواندن این آیه) دانستیم که برخورد امام با آن شخص آن طور که ما فکر میکردیم نخواهد بود. حضرت رفت تا به در خانه آن مرد رسید و فرمود: به صاحب خانه بگویید علی بن الحسین (علیهماالسلام) بیرون در ایستاده! وی در حالی که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که امام برای تلافی آمده است.
اما امام سجاد علیه السلام با نرمی فرمود: برادر! تو اندکی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی گفتی، اگر آنچه گفتی در من هست من هم اکنون از خداوند آمرزش میطلبم و اگر در من نیست از خدا میخواهم تو را بیامرزد. آن مرد (شرمنده و خجل زده) میان دو چشمان حضرت را بوسید و عرض کرد: من چیزهایی را گفتم که در شما نبود و خودم بدانچه گفتم سزاوارترم.
راوی حدیث میگوید: آن مرد حسن بن الحسن (یعنی حسن مثنی) بوده است.(۲)
” العَفوُ زَکاهُ الظَّفَرِ.(۳)
زکات پیروزی، گذشت است.