به مسجد بزرگ کوفه وارد شدم. دیدم مردی با موهای سر و ریش سفید به ستون مسجد تکیه داده و گریه میکند و قطرات اشک بر گونههایش جاری شده است به او گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: من صد و چند سال از عمرم گذشته است و عدالت و حقیقت را تنها در دو وقت از شب و دو وقت از روز دیدهام که ظاهر و محقّق شود و من برای آن گریه میکنم.