در حوزه علوم سیاسی، رشتهای به نام پونرولوژی سیاسی وجود دارد که به معنای مطالعه شر اعمالشده بر سیاستها است. هر زمان جامعهای به دست یک دیکتاتور بیرحم میافتد، الگوهای تقریباً مشابهی را میتوان مشاهده کرد. دیکتاتوری علمی امروزی و دیکتاتوریهایی که ممکن است در آینده حاکم شوند، همین مسیر را دنبال میکنند. این امر تصادفی نیست.
دانیل تیلور۱
چکیده:
مفهوم دیکتاتوری علمیکه زایش آن به سالهای آغازین قرن بیستم بازمیگردد، نشان از دوراندیشی و درک عمیق واضعان این مفهوم از اثرات ویرانگر فنآوری و پیشرفتهای علمیبر حیات انسان و سیاره زمین دارد. بر اساس این مفهوم، تعداد اندکی از افراد ذی نفوذ و قدرتمند، مسلح به آخرین پیشرفتهای علمی، از این توانایی بیمانند خود برای به زیر سلطه کشاندن مستقیم یا غیر مستقیم میلیاردها انسان سود خواهند جست. آنها با وضع و جا انداختن مفاهیمی چون ازدیاد جمعیت جهان خواهند کوشید به طرق مختلف حاکمیت خود را تثبیت کرده و به بهانههای گوناگون در پی کنترل تودههای مردم برآیند. مقاله زیر تلاش دارد با اشاره به چند اثر مطرح کلاسیک در این زمینه و نیز اظهارات برخی از صاحبنظران معاصر، به ذهن یک دیکتاتور علمی نقب زند و خواننده را با طرز نگاه او به جهان و انسان و مصادیق امروزی این نوع از دیکتاتوری که فنآوریهای رایانهای در قلب آن قرار دارد، بیشتر آشنا کند.
کنترل بر یک علم، رؤیایی است که الهامبخش دیکتاتوری علمی قرن بیست و یکم به شمار میرود. مطالعه سرشت، روانشناسی و زیستشناسی انسان به او کمک میکند تا این رؤیا را بهتر دنبال کند. آنچه در اینجا میخوانید، پنجره کوچکی گشوده بر ذهن تاریک یک دیکتاتور علمی است. در آمیزش با قدرتی مدام در حال متمرکز شدن و فنآوری سریعاً رو به پیشرفت، توانایی گروههایی کوچک و کوچکتر برای اعمال قدرت جهت اثرگذاری بر تعداد بیشتری از مردم است که خطری واقعی محسوب میشود. سی. اس. لوئیس در سال ۱۹۴۴ نوشت: «تصویر واقعی، تصویر یک دوران سلطه است که به موفقیتآمیزترین شکل در برابر تمامی اعصار گذشته مقاومت میکند. پیروزی انسان بر طبیعت، چنانچه رؤیای برخی برنامهریزان علمی تحقق یابد، به معنای حاکم شدن چند صد نفر بر میلیاردها انسان است».
پونرولوژی سیاسی
«… نابودی روانی، اخلاقی و اقتصادی اکثریت انسانهای معمولی، ضرورتی «زیستشناختی» برای پاتوکراتها محسوب میشود».
در حوزه علوم سیاسی، رشتهای به نام پونرولوژی سیاسی وجود دارد که به معنای مطالعه شر اعمالشده بر سیاستها است. هر زمان جامعهای به دست یک دیکتاتور بیرحم میافتد، الگوهای تقریباً مشابهی را میتوان مشاهده کرد. دیکتاتوری علمی امروزی و دیکتاتوریهایی که ممکن است در آینده حاکم شوند، همین مسیر را دنبال میکنند. این امر تصادفی نیست. کتاب زمینهساز سال ۱۹۹۸ اندرو ام. لوباچوسکی با عنوان «پونرولوژی سیاسی» به طور عمقی ماهیت جامعهستیزان و بهرهبرداریهای آنها به هنگام قرار گرفتن در مصادر قدرت را مورد بحث و گفتوگو قرار میدهد.
تصویر جامعهستیزی که هالیوود بر جامعه تحمیل کرده است، یک قاتل دیوانه و تبر به دست است، یک دشمن به سادگی قابل شناسایی. در حالی که جامعهستیزان کارهایی را انجام میدهند تا به این طریق خودشان را به نمایش بگذارند، نوع پیچیدهتری از جامعه ستیزی نیز وجود دارد که توجه چندانی به آن صورت نگرفته است. جامعهستیزان به دلیل فاقد همدلی و شفقت بودن، در بالا رفتن از کرسیهای قدرت، استثنایی هستند. آنها خنجر از پشت زدن و دستکاری را بدون هیچ تقلایی انجام میدهند و تمام این کارها را در حالی میکنند که افسونی را که به شکل حیرتانگیزی متقاعدکننده است، پیش رو دارند. زمانی که این افراد شرکتها، نهادهای دولتی و تمام بنیانهای جامعه را در کنترل خود میگیرند، میلیونها انسان از نظر روانی و جسمی نابود میشوند. لابوچوسکی این گروه از افراد را «پاتوکراسی» مینامد. او مینویسد:
«اعمال پاتوکراسی بر کل جامعه اثر میگذارد، تأثیری که از رهبران شروع میشود و به کل یک شهر، کسب و کار و نهاد رسوخ میکند. ساختار آسیبشناختی اجتماعی به تدریج کل کشور را فرا میگیرد و «طبقه جدیدی» را در درون آن کشور به وجود میآورد. این طبقه برخوردار از امتیازات، مدام احساس میکند که از سوی «دیگران» مورد تهدید واقع میشود؛ دیگران یعنی اکثریت انسانها یا مردم عادی. جامعهستیزان هیچ توهمی دراین باره ندارند که تقدیر شخصیشان باید بازگشتن به سیستم انسان عادی باشد».
«از این رو نابودی زیستشناختی، روانی، اخلاقی و اقتصادی این اکثریت مردم عادی، برای جامعهستیزان ضرورتی «زیستشناختی» محسوب میشود. بسیاری از وسایل در خدمت این هدف به کار گرفته میشوند که با اردوگاههای متمرکز شروع میشوند و تا جنگ با دشمن سرسخت و کاملاً مسلحی که قدرت انسان را که به او داده شده است از بین میبرد و تضعیف میکند، در بر میگیرد…».
این عنصر مشمئزکنندهای است که بشر به دنبال تسری دادن بیماری خود به سطح گستردهتری از جامعه است، چرا که همانگونه که لوباچسکی خاطرنشان میکند، «انسان عادی» نمایانگر خطری مخوف برای سیستم آسیبشناختی آنهاست و دیکتاتوری علمی اقدامی است در «تکامل نهایی»، تضمینی برای سلطه پاتوکراسی.
محرک کنترل اجتماعی و پاکسازیهای نژادی، عمدتاً ظهور و رشد مطالعه علمی در زمینه زیستشناسی ملکولی بوده است. این امر زمانی ظهور یافت که بنیادهای بزرگ و در اصل بنگاههای «راکفلر» در اوایل قرن بیستم در ایالات متحده آغاز به کار کردند تا در تلاش پژوهشی گستردهای مشارکت کنند که هدف آن کشف کارکردهای درونی انسان و طراحی شیوههای کنترل اجتماعی ـ زیستشناختی بود. بنابراین ایالات متحده به بنیانگذار پاکسازی نژادی در قرن بیستم تبدیل شد.
این باور که منطق بشر و کنترل علمی طبیعت به نوعی اتوپیای بیوکراتیک خواهد انجامید، در سراسر آثار اچ. جی.ولز، آلدوکسهاکسلی و دیگران یافت میشود. خود این آثار ( که غالباً به نمونههای جهان آرمانی اتوپیایی بیوکراتیک تبدیل شدهاند) متأثر از گرایشهای روز در علوم و نیز اهداف بیانشده نخبگان جهان به رشته تحریر کشیده شدهاند. «دیکتاتوری علمی» که آلدوکسهاکسلی از آن سخن میگوید، به معنی بسط نوین و طبیعی اعمال خودکامگی قدیمی است.
اچ. جی ولز جلوتر رفت و روابط صمیمانهای با برخی از مسلطترین مردان آن روزگار برقرار ساخت، از جمله مارگارت سانگر طرفدار پاکسازی نژادی، جرج برنارد شاو سوسیالیست و خانواده هاکسلی. توماس هنریهاکسلی که به خاطر ترویج پر شر و شور اندیشههای داروینیسم معمولاً با عنوان «سگ بولداگ داروین» از او یاد میشود، آموزگار اچ. جی ولز بود و زیستشناسی را به او آموخت. آلدوسهاکسلی و جولینهاکسلی نوههای تی.اچ.هاکسلی بودند.
برادر آلدوس، جولیانهاکسلی به عنوان اولین دبیرکل یونسکو، در اعلامیه مأموریت این سازمان در سال ۱۹۴۷ نوشت: «…این برای یونسکو اهمیت خواهد داشت که نظارت کند، مشکل پاکسازی نژادی با مراقبت تمام مورد بررسی قرار گیرد و اذهان جامعه نسبت به مسائلی با این اندازه اهمیت که اکنون در جریان است و میتواند دست کم قابل فکر کردن باشد، آگاه شوند».
کتاب سال ۱۹۰۱ اچ. جی ولز چشمداشتها: در واکنش به پیشرفت مکانیکی و علمی صورت گرفته در زندگی و تفکر انسان، چیزی را توصیف میکند که ولز آن را «جمهوری جدید» مینامد. در این کتاب، ولز اهداف و نیات جمهوری جدیدی را که در سر دارد توصیف میکند که از جمله آنها «…داشتن یک آرمان که به کشتن بیشتر ارزش میدهد.» ولز حتی ظهور اتحادیه کشورهای اروپایی را نیز پیشبینی میکند که «یکسانسازی قوانین و پولها و موازین، عملی خواهد شد و از طریق آن امکان دارد صلح نهایی جهان برای همیشه تضمین شود».
برتری فرضی نخبگان علمیکه خودشان را از ایدههای باستانی و تاریخ گذشته و اخلاقیات بازدارنده پالایش کردهاند، آنها را در موقعیت سلطه در «جمهوری جدید» ولز قرار میدهد. در اندیشههای ولز، رد پایسازمان ذهنی مبتنی بر پاتوکراسی به وضوح مشهود است. ولز مینویسد: «…سیستم اخلاقی این مردان جمهوری جدید، سیستم اخلاقیای که بر کشورهای جهان حاکم خواهد شد، ابتدا به نفع تولید چیزی شکل داده خواهد شد که زیبا و مکفی است.» ولز مینویسد: «مرگ شیوهای است که در برخی موارد هنوز باید آن را برای کمک به انسان فراخواند. سیستم اخلاقی حاکمیت جهانی، کشتن را به امری واجد ارزش تبدیل خواهد کرد».
«مردان این جمهوری جدید، حداقل در مواجهه یا اعمال مرگ، نازکطبع نخواهند بود، چرا که آنها حس کاملتری نسبت به امکانات حیات دارند تا حسی که ما داریم. آنها آرمانی خواهند داشت که کشتن را به امری واجد ارزش تبدیل خواهد کرد…».
چند دهه بعد از کتاب چشمداشتهای ولز، پاکسازی نژادی امریکا در ورای مرزهای این کشور و با کمک بنیاد راکفلر امکانپذیر شد. نیویورک تایمز در بیست و چهارمنوامبر سال ۱۹۳۶ نوشت: «هدیه راکفلر به علوم رایش کمک کرده است.» به نوشته تایمز، کمک مالی ششصد و پنجاه و پنج هزار دلاری برای ایجاد مؤسسه «قیصر ویلهم» مورد استفاده قرار گرفته بود که به مرکز برنامه پاکسازی نژادی رژیم نازی تبدیل شد.
با حرکت در دوران توسعه شگفتانگیز فنآوری، شاهد هستیم که یک گروه نخبه در درون اجتماع فنآوری به دنبال کنترل بر بشریت از طریق کنترل فنآوری است. دانشمند رایانهای یارون لانیر این گروه از افراد را «تمامیتخواهان سایبری» میخواند. لانیر خاطرنشان میکند که این گروه ممکن است «موجد رنج میلیونها انسان شوند.» لانیر در «نیمی از مانیفست»خود مینویسد: «فرصتی واقعی وجود دارد که روانشناسی تکاملی، هوش مصنوعی، وسواس قانونی مور و بقیه این بسته، به طریقی با اهمیت کارهایی که فروید یا مارکس در روزگار خود کردند، به کار بسته شود. چرا که این ایدهها میتوانند ضرورتاً به ساختن نرمافزاری ختم شوند که جامعه یا زندگی ما را اداره میکنند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، ایدئولوژی روشنفکران تمامیتخواه سایبری از وضعیت ضعیف فعلی خارج و تقویت خواهد شد و به شکل نیرویی در خواهد آمد که میتواند مایه رنج میلیونها انسان گردد.»
لانیر نتیجهگیری میکند که «بزرگترین جنایت مارکسیسم فقط این نبود که آنچه که ادعا میکرد نادرست بود، بلکه این بود که این ایدئولوژی ادعا کرد، تنها راه و تکامل یافتهترین راه برای درک زندگی و واقعیت است. و هیچ چیز خاکستریتر، کسالتبارتر و خسته کنندهتر از زندگیای که در درون محدودههای یک فرضیه جریان داشته باشد نیست. بیایید امیدوار باشیم که تمامیتخواهان سایبری پیش از آنکه صبح آنها بدمد، انسانیت را فرا گیرند».
لانیر همچنین با اشاره به فنآوری افزایشدهنده عمر یادآور میشود که اکثریت غالبی از مردم به فنآوریایکه تنها عدهاندکی از نخبگان به آن دسترسی دارند، دسترسی نخواهند داشت. بر اساس نظر لانیر، این تلاشی است برای دور نگه داشتن بقیه جهان از فنآوریهای افزایشدهنده عمر، به این دلیل که «جای کافی» بر روی زمین وجود ندارد. او میگوید:
«عمر نزدیک به فناناپذیری ارزانقیمت برای همه کس، پیشنهادی است که جای دیگران را تنگ میکند. جای کافی برای جا دادن چنین جمعیتی وجود ندارد…از طرف دیگر، عمر نزدیک به فناناپذیری گران قیمت، چیزی است که جهان آن رادست کم برای مدتی بسیار طولانی خواهد پذیرفت، به این دلیل که تعداد کمی از افراد در آن مشارکت خواهند داشت. شاید آنها بتوانند حتی این توانایی را بیسر و صدا نگه دارند».
آرتور کروکر استاد علوم سیاسی در دانشگاه ویکتوریا و مدیر«مرکز فنآوری و فرهنگ پاسیفیک» نیز عنصر مشمئزکننده اهالی فنآوری را شناساییمیکند. کروکر عنوان میکند که «پوچگرایان متمایل به خودکشی، صدر فرماندهی واقعیت دیجیتال را به تصرف خود در میآورند…» او به درستی اشاره میکند که «آنها میتوانند با خوشحالی خود را با یک انگاره هولوکاست هستهای یا افراطگرایی مطلق همردیف کنند…آنها میتوانند بارها و بارها افراطگرایی حافظه انسان، افراطگرایی عقلانیت انسان، افراط گرایی شعور فردیتیافته انسان و افراط گرایی خود اخلاقیات انسانیرا خلق کنند».
دلیلی وجود دارد که فرهنگ ما از عفونت ویرانگر اطمینان به خویشتن اشباع شده است. این دقیقاً بافت انسانی ما را هدفگرفته است. هر روز افراد بیشتری رو به روی آینه پاتوکراسی نخبگان تهی از اخلاقیات و منحطقرار میگیرند. این امر تصادفی رخ نمیدهد. به هر روی تمدنها زمانی سقوط میکنند که انسانها تباه شوند و تماس خود با خودشان، همسایگانشان و جهان وسیعتر را از دست بدهند. راه حل ما در فراخوانی دوباره جانهایمان و برقراری ارتباطدوباره با انسانیت انسانها و تبدیل خودمان به یک آنتی بادی، راهی برای مقابله با ویروس پاتوکراسی است.
به گفته سی. اس. لوئیس درکتاب سال ۱۹۴۴ خود، منسوخ شدن انسان: «شاید ما باید از سرسختی مفید مادران واقعی، پرستاران واقعی و بالاتر از همه، فرزندان واقعی ممنون باشیم که هنوز نژاد انسان از حدی از سلامت عقلانی برخوردار است. اما قالب دهندگان انسان دوران جدید به قدرتهای حاکمیت قدرت مطلقه و یک تکنیک علمی مقاومتناپذیر مسلح هستند».
منبع:
http://www.oldthinkernews.com/Articles/oldthinker%20news/a-window-into-the-mind-of-a-scie.htm
۱. Daniel Taylor
نشریه سیاحت غرب شماره ۸۹