علیرضا قزوه یکی از شعرای خوش ذوق کشورمان به منابست حلول ماه مبارک رمضان شعری را تحت عنوان “قصیده رمضان” در وبلاگش “عشق علیه السلام” منتشر کرده است. هرچند این شعر دو سال گذشته سروده شده اما خواندن دوباره آن خالی از لطف نیست.
رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که خود را نرسانید شما
بادبانهای شب قدر چنین میگویند
این زمان جانب خورشید برانید شما
همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما
سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما
دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما
شب هجران است اشکی بفشانید ز دل
روز میدان است اسبی بدوانید شما
وقت آن است که جانی بکشانید به اوج
دم آن است که روحی بدمانید شما
از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ
دمتان گرم که پیران جوانید شما
مرحباتان که در این دور هدرها و هبا
گردخورشید ازل در دورانید شما
درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر
داد ما سوختگان را بستانید شما
گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا
چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما
تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم
شب افتادن جان است بمانید شما
هفت پشتم همه از تیره باران بودند
همم از طایفه اشک بدانید شما
پدرم بود یکی آتش دلتنگ و غریب
چون سیاووش پدر را پسرانید شما
مادری دارم از خاک که بر زانوی او
دم مردن سر من را بنشانید شما
خواهری دارم از رود که هنگام وداع
در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما
بادها با من دلتنگ برادر بودند
ای همه ابر که در باد نهانید شما
همسری دارم از آیینه دلش روشن تر
مثل آیینه پر از نور بمانید شما
دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل
زنده باشید اگر دخترکانید شما
ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم
کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما
***
روزهایی که گذشتند دلم غلغله بود
ای که فردای زمین را نگرانید شما
تن یاران وطن پر شده از شعله و زخم
باز بر زخم چرا زخم زبانید شما
گوسپندید؟ نه! گرگید؟ نه! ماندم که که اید
نه امیرید شمایان، نه شبانید شما
آه و صد آه یکی قصه نخواندید ز درد
حیف و صد حیف یکی نکته ندانید شما
ای فسوسا که به دنبال مقام افتادید
ای دریغا که پی نام و نشانید شما
حاجتی هست اگر مردن ایمان شماست
چه کسی گفته که محتاج به نانید شما
هان ببینید در آیینه که تصویر که اید؟
هم از آیینه بپرسید کیانید شما
از هیاهوی شما چشم وطن آب نخورد
ما شنیدیم که صاحب نظرانید شما!!
این و آن راه به فردای هدایت بردند
ای دریغا که نه اینید و نه آنید شما
نکند گم شده از دست شما خاتم عمر
بر چه عهدید شما در چه زمانید شما
ظاهرا گرچه به دل غصه غیبت دارید
در پس پرده تزویر نهانید شما
گرچه گفتید به دشنام مرا ابن فلان
من نگویم که فلان ابن فلانید شما
همزبانید ولی محرم بیگانه شدید
مهربانید ولی تلخ دهانید شما
شاعرانید ولی از غم مردم دورید
نه بدیع و نه معانی نه بیانید شما
نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ
بی خبر از غم و درد اخوانید شما
بیش ازاین از ستم خلق خدا دم مزنید
با همه همهمه ها بی همگانید شما
ما اگر بار گران بود گذشتیم و گذشت
ای دریغا که همه بار گرانید شما
خاک ایران نسب از خون سیاوش دارد
آتش افروزانا در چه گمانید شما
نکند راز دل سوختگان فاش شود
نکند نامه به بیگانه رسانید شما
مهره نرد هوس، بازی تان خواهد داد
تا به کی مضحکه هر هیجانید شما
یا از این دمدمه خود را به کناری بکشید
یا از این وسوسه خود را برهانید شما
خاکریزی ست که یک باره فرو می ریزد
باز گردید که در خط امانید شما
***
هله یاران منا دشمن جانی نشوید
خصم را بر سر جایش بنشانید شما
هین بهار رمضان است به دل پردازید
گردی از جان و دل خود بتکانید شما
کاش صافی شود از دُرد، دل و دین شما
رمضان آمده عین رمضانید شما
صبح اگر کشتی این قوم به جودی بنشست
از منش نیز سلامیبرسانید شما