کفنش را جبرییل آورد و با دستهای مبارک محمد (ص)؛ “کسی که بیش از هر کسی در این دنیا دوستش میداشت”، توی قبر آرام گرفت.
چارقد(نشریه الکترونیک دختران):
بمناسبت رحلت شاهزاده قریش! یار زمان سختیهای پیامبر
زن که رویش را برگرداند و رفت، اشک در چشمان رسول خدا (ص) حلقه زد.
او خواهر خدیجه بود و لحن صدایش محمد (ص) را به یاد همسر مرحومش انداخته بود.
زنی که خاطرهاش، چشمان پیامبر (ص) را بارانی کرده بود، همانی بود که اکثر مورخان و تاریخنویسان، بینش و بخشش او را در راه گسترش اسلام همردیف خلق نیکوی محمد (ص) و شمشیر علی (ع) میدانستند.
زنی که قرنها جلوتر از زنان زمانهاش قدم برمیداشت و روح بزرگ و اندیشمندش در چارچوبهای بستهی جاهلیت موروثی آن زمان نمیگنجید.
غلام از سفر شام برای خدیجه گفته بود که در شهر “بصری” راهبی محمد را دیده و او را همان رسول وعده داده شدهی تورات و انجیل خوانده. خدیجه، نفیسه را واسطه کرده بود تا پیامش را به محمد برساند و بگوید: عموزاده، من خدیجه دختر خویلد، از تجار نامدار قریش؛ مایلم به همسری تو، محمد امین در آیم…
شاید همین پیغام ساختارشکن بود که خدیجه را خدیجه (س) کرد. محمد پسر عبدالله؛ معروف به امانتداری و پاکی نیز، دعوت خدیجه را آری گفت.
محمد روحش را فراتر از آن گسترانده بود تا همانند همعصرانش، سن خدیجه و نامآوری اجدادش در جنگهای وحشیانهی اعراب را به حساب آورد. او خدیجه را با همان پیغامش شناخت. پیغامیکه پشت پا میزد به سنتهای جاهلانهی به ارث رسیده؛ پشت پا میزد به کاروانهای شتر و بار شامیشان. پیغامیکه با خودش طعنهی زنان قریش و سنگهای مردانش را میآورد.
خدیجه تمام این مسیر ترقی را خودش با پای بینش و بصیرت خودش طی کرد. خودش که دو زانو روبهروی محمد نشست، پیغامش را رساتر بعنوان زنی در تمامی اعصار بیان کرد: محمد! در برابر تو اموال من هیچ ارزشی ندارند وقتیکه من خودم را با تمام وجود به تو تقدیم میکنم…
و سالها بعد هم که محمد (ص) با پیغامی آسمانی از غار حرا برگشت، باز هم خدیجه اولین زنی بود که مسلمان شد و در کعبه همراه همسرش محمد (ص) و پسر بچهای با نام علی (ع) نماز گذارد. او در تحریم جاهلیت موروثی زمانهاش تنها مانده بود اما از تنهایی باکی نداشت چرا که هم خودش و هم اندیشهاش از اجتماع آنروز فرسنگها جلوتر حرکت مینمودند.
محمد(ص) که بر فراز صفا دعوتش را علنی کرد و وجود مبارکش آماج سنگهای نادانی قریشیان شد، بازهم این خدیجه بود که تنها بر سر زنان روی سنگهای صفا میدوید و آنچنان ناله میکرد که جبرییل به محمد (ص) که با دستان مبارکش زخم سرش را گرفته بود تا خون بر زمین نریزد، گفت: خودت را به خدیجه برسان که تمام فرشتگان از نالهاش به فغان آمدهاند. او با دردها و نالهها و دعاهایش تنها بود وقتی که در برابر سنگها نادانی قریشیان خود را سپر محمد(ص) میکرد.
زهرای اطهر (س) را که در خود میپروانید، باز هم تنها بود و دلش زخمخوردهی طعنهی زنان قریش. او در تنهایی با فرزندش سخن میگفت. راستی خدیجه (س) با فرزندش زهرا (س) چه میگفت؟ کسی چه میداند. شاید از غربت کوچهها میگفتند. هردو طعم غربت را کشیده بودند. چه خدیجه آن هنگام که در کوچهها زنان قریش از او رو بر میتابیدند و دشنامش میدادند، چه زهرا و آن کوچهی بنیهاشم و آن درد جانسوز شیعه…
و خدیجه باز هم تنها بود. پیغام فرستاده بود اما زنان قریشی نیامده بودند. چشمان منتظرش به سوی در خیره بود که مریم و آسیه و ساره و صفورا آمدند، دعوتش را پاسخ دادند. او دیگر آسمانی شده بود. زمینیان لیاقت پاسخ گفتن دعوتش را نداشتند و دختر کوچکش زهرا (س)، تمام آن تنهایی را برای خدیجه پر کرد. خدیجه حالا کسی را داشت که در لحظات سخت، حرفش را با او بگوید.
در گرمای سوزان شعب، بانوی تنها در حالت احتضار بود و بر بالینش یارهمیشگیاش؛ محمد (ص) و دختر کوچکش زهرا (س) حاضر بودند. به دخترش وصیت کرد تا او را پیچیده در عبای رسول خدا دفن کنند؛ عبایی که رسول خدا (ص) در لحظاتی که جبریل برای وحی حاضر میشد، بر دوش مبارکش میانداخت.
شرم داشت و نمیخواست تا به همسرش بگوید که تحریم آن سالهای سخت شعب آنقدر وسعشان را تنگ کرده که بانوی ثروتمند قریش توانایی خرید کفنش را هم نداشته. محمد( ص) او را بشارت داد که جبرییل پیام آورده است که کفن خدیجه را ما خود خواهیم آورد.
خدیجه بانوی تنها و اولین زن مسلمان سالهایی بود که مال و جان و هر آنچه را که داشت برای هدفی والاتر بخشیده بود و حالا جبرییل آمده بود که خدیجه را بگوید: تو تمام هر آنچه را که داشتی در راه رسولت و ما بخشیدی؛ آنقدر که حالا لباس آمدنت را هم نداری اما خدیجه! ما به آمدنت مشتاقیم. بیا به سوی ما خدیجه.
کفنش را جبرییل آورد و با دستهای مبارک محمد (ص)؛ “کسی که بیش از هر کسی در این دنیا دوستش میداشت”، توی قبر آرام گرفت.
رسول خدا آن سال را سال حزن و اندوه خویش نامید و تا مدتها حتی برای سرپرستی فرزندانش هم همسری اختیار نکرد.
خدیجه یک زن زمینی بود که آسمانی شد. زنی که نه تهدید و نه تحریم و نه هیچچیز دیگری او را از هدفش دلسرد نکرد.
هیچ سنگ تحجر و سنتی پایش را به این زمین وصل نکرد و هیچ کوچهی تنگ مادیگری برای او بنبست پرواز نشد.
زن تاجری که بهای هر چیزی را خوب میدانست و محمد(ص) و پیامش را به هیچچیز نفروخت. زنی که همیشه تنها بود اما فرسنگها جلوتر از دیگران. درود ما به خدیجه (س)، بانوی تنها و فداکار اسلام؛ زنی که آسمانی شد و تمام این راه را از زمین تا آسمان با پای خود رفت.