پنج نکته از زندگانی امام هادی(ع)

مشرق: یکى از اصحاب حضرت ابوالحسن، امام هادى صلوات اللّه علیه به نام اسحاق بن ابراهیم حکایت کند:

روزى به محضر مبارک آن حضرت شرفیاب شدم، شخصى را دیدم که در مجلس حضرت اظهار داشت : مدّتى است که مبتلا به سردرد شدیدى گشته امام علیه السلام فرمود: ظرفى را با مقدارى آب بردار و این آیه شریفه قرآن را بر آن بخوان :

أ وَلَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا انَّ السَّمواتِ وَ الاْ رْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتّقْنا هُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیٍ حَیُّ أ فَلا یُؤْمِنُونَ.(۵۵)

و سپس آن را بیاشام، که انشاءاللّه سردرد برطرف خواهد شد.(۵۶)

حضور داشتند، چنین فرمود: اسم اعظم خداوند متعال، داراى هفتاد و سه حرف مى باشد که آصف بن برخیا – وصىّ حضرت سلیمان علیه السلام – یک حرف از مجموع آن ها را مى دانست و زمین برایش کوچک شد، به طورى که توانست در کمتر از یک لحظه عرش بلقیس را نزد حضرت سلیمان علیه السلام آورد.
ولیکن نزد ما اهل بیت رسالت هفتاد و دو حرف موجود است و یک حرف آن نزد خداوند متعال محفوظ مى باشد.(۵۷)

108930 676 otq5nzcynj - پنج نکته از زندگانی امام هادی(ع)

 

.۳ هنگامى که خداوند متعال نوزادى به حضرت ابوالحسن، امام هادى علیه السلام عطا نمود، عدّه اى از اصحاب، خدمت حضرت آمدند تا تهنیت و تبریک گویند.وقتى بر حضرت وارد شدند، او را شادمان و مسرور نیافتند؛ علّت را جویا شدند؟امام علیه السلام فرمود: به نوزاد امیدى ندارم، چون که او عدّه بسیارى را گمراه مى گرداند.پس پیش گوئى حضرت و علّت ناراحتى آن بزرگوار تحقّق یافت و این نوزاد همان جعفر کذّاب شد.(۵۸)

.۴ ابوهاشم جعفرى حکایت کند:روزى در محضر شریف امام هادى علیه السلام شرفیاب شدم، کودکى وارد شد و شاخه گلى را تقدیم آن حضرت کرد.امام علیه السلام آن شاخه گل را گرفت و بوئید و بر چشم خود نهاد و بوسید؛ و سپس آن را به من اهداء نمود و اظهار داشت :هر که شاخه گلى را ببوید و بر چشم خویش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمّد و آلش فرستد، خداوند متعال حسنات بى شمارى را در نامه اعمالش ثبت مى نماید؛ و نیز بسیارى از خطاها و لغزش هایش را مورد عفو قرار مى دهد.(۵۹)

.۵ یکى از اهالى کوفه در شهر سامراء خدمت حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام شرفیاب شد و اظهار داشت یاابن رسول اللّه ! من از دوستان و علاقه مندان به شما و اجدادتان مى باشم، و داراى قرض سنگینى هستم و چون توان پرداخت آن را ندارم به قصد شما آمده ام .
امام هادى علیه السلام فرمود: همین جا بِایست تا چاره اى بیندیشم .پس از گذشت لحظاتى، مقدار سى هزار دینار از طرف متوکّل – خلیفه عبّاسى – براى حضرت آوردند.
حضرت سلام اللّه علیه آن پول ها را از ماءمور متوکّل گرفت و بى درنگ و بدون آن که محاسبه نماید، تمامى آن سى هزار دینار را تحویل آن شخص کوفى داد.پس آن مرد کوفى مقدار ده هزار دینار از آن ها را برداشت و اظهار نمود: یاابن رسول اللّه ! من بیش از ده هزار دینار نیاز ندارم، چون به همان مقدار بدهکار هستم و براى من همین مقدار کافى است ولى امام علیه السلام از پس گرفتن آن بیست هزار دینار خوددارى و امتناع نمود.لذا آن مرد کوفى تمامى آن هدیه را گرفت و گفت : خداوند بهتر مى داند که چه کسانى را امام و حجّت خود بر انسان ها قرار بدهد، و سپس عازم شهر کوفه شد.(۶۰)

پی نوشت ها:

۵۵- سوره انبیاء: آیه ۳۰.

۵۶- بحارالا نوار: ج ۹۲، ص ۵۱، ح ۷.

۵۷- بحارالا نوار: ج ۲۷، ص ۲۶، ح ۳.

۵۸- عیون المعجزات : ص ۱۳۵.

۵۹- کافى : ج ۶، ص ۵۲۵، ح ۵، حلیۀ الا برار: ج ۵، ص ۳۷، ح ۳.

۶۰- ینابیع المودّۀ : ج ۳، ص ۱۲۸.

منبع: هیات بلاگ

همچنین ببینید

از شیراز تا حیفا

از شیراز تا حیفامنتشر شد

جدیدترین اثر موسسه فرهنگی هنری موعود عصر(عج) با عنوان از شیراز تا حیفا سرگذشت باب …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *