وقایع روز سوم محرم الحرام
ورود عمر سعد به کربلا
سعد بن ابى وقاص با خاندان رسول اکرم(علیهم السلام) رابطه خوشى نداشت حتى در شوراى عمر حق رأى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از کشته شدن عثمان با حضرت على(علیه السلام)بیعت نکرد. پسرش عمر بن سعد راه پدر را ادامه داد و با این خاندان که هادى امت بودند رابطه خوبى نداشت، ابن زیاد ملک رى رابه عمر سعد داده بود. چون ابن زیاد از خبر ورود امام حسین(علیه السلام) به عراق مطلع شد، قاصدى نزد عمر فرستاد که اول به جنگ حسین بن على(علیه السلام) برود و او را بکُشد سپس به سمت شهر رى روانه شود.
عمر سعد نزد ابن زیاد آمد و گفت: مرا عفو نما. وى گفت: عفو مى کنم لکن ملک رى را از تو مى گیرم. عمر سعد گفت: یک شب مهلت بده. در نهایت هواى ریاست رى بر او غلبه کرد و تصمیم به جنگ با امام(علیه السلام) گرفت و روز دیگر نزد ابن زیاد آمد و قتل امام حسین(علیه السلام)را عهده دار شد. ابن زیاد با لشکرى عظیم او را به کربلا روانه کرد، تا اینکه که روز سوم محرم وارد کربلا شدند.
ابن قولویه در صفحه ۷۴ از کتاب «کامل» و طبرسى درصفحه ۱۳۴ از کتاب «احتجاج» به سندهاى معتبر از اصبغ بن نباته و غیره نقل کردهاند که روزى حضرت على(علیه السلام) بر منبر کوفه خطبه مى خواند و مى فرمود: آنچه مى خواهید از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. پس به خدا سوگند هر چه سوال کنید از خبرهاى گذشته و آینده به شما خبر مى دهم. سعد بن ابى وقاص پدر عمر سعد برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین خبر ده مرا که در سر و ریش من، چقدر مو است.
حضرت فرمود: که رسول خدا(علیهم السلام) خبر داده که در بن هر موئى از تو شیطانى است که ترا گمراه مى کند و در خانه تو فرزندى است که فرزند من حسین(علیه السلام) را شهید خواهد نمود و اگر خبر دهم عدد موهاى تو چقدر است باز مرا تصدیق نخواهى کرد، لکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر مى شود.
ناگفته نماند در آن وقت عمربن سعد کودکى بود که تازه راه مى رفت بعضى مى گویند در کربلاء تقریباً ۲۳ سال داشت ولى بعضى قائلند ۳۶ ساله بود، سعد بن وقاص در سال ۷۵ هجرى قمرى در سن ۷۴ سالگى مُرد و در بقیع دفن شد.(۱)
ـــــــــــــــــــ
۱-حوادث الأیام، صفحه ۱۵. نامه امام حسین(علیه السلام) براى اهل کوفه در این روز امام حسین(علیه السلام) براى بزرگان کوفه نامه اى نوشتند و آن را به قیس بن مسهَّر صیداوى دادند که به کوفه برساند. مأمورین در بین راه، قیس را گرفتند، و پس از آنکه او بر ضد یزید و ابن زیاد سخن گفت، او را به شهادت رساندند.(۱)
ـــــــــــــــــــ
۱-تقویم شیعه، صفحه ۱۷
روز سوم محرم الحرام
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) نقل شده است: « هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.» (عروه الوثقی، ج ۲، ص ۲۴۲؛ وسائل الشیعه، ج ۷، ص ۳۴۸)
الف) در این روز، عمر بن سعد با چهار هزار سوار به کربلا وارد شد
و فرستاد نزد امام حسین علیه السلام که براى چه به این جا آمده اید. آن حضرت جواب داد: براى آنکه اهل کوفه به من نامه ها نوشتند و مرا به اینجانب طلبیدند، به تفصیلى که در مقاتل نوشته شده و روز به روز لشکر به جهت یارى او وارد شد تا در روز ششم محرم به روایت سید بیست هزار سوار نزد او جمع شد.
امام حسین علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.
ب) خلع مستعین عباسى از خلافت .
احمد بن محمد بن معتصم، معروف به المستعین بالله در ۲۶ ربیع الاول سال ۲۴۸ قمرى، پس از مرگ المنتصر بالله به خلافت رسید.
با آن که متوکل عباسى دهمین خلیفه عباسیان در حیات خود، فرزندش منتصر را ولى عهد خود کرده بود، ولى بعدها پشیمان شد و به خاطر اختلاف مبنایى و عقیدتى که با منتصر داشت، تلاش زیادى نمود که وى را از ولایت عهدى خویش عزل نماید و به جاى او، برادرش معتز را که پسر دیگرش بود منصوب نماید. ولى منتصر به وى، مهلت نداد و او را در رختخوابش به هلاکت رسانید و خود بر تخت تکیه زد.
خلافت کوتاه مدت منتصر نیز با مرگش پایان یافت . پس از مرگ او، دست اندکاران حکومتى و فرماندهان ارشد کشورى و لشکرى مانند بغاى کبیر، بغاى صغیر، اوتامش، احمد بن خضیب و افرادى دیگر اجتماع نموده و پس از مشورت، تصمیم گرفتند که از فرزندان متوکل عباسى، کسى را بر تخت ننشانند و به جاى آنها، فرزند زاده معتصم را به خلافت برسانند.
به همین جهت، احمد بن محمد بن معتصم را بر تخت خلافت نشانیده و وى را به المستعین بالله ملقب نموده و با وى به عنوان دوازدهمین خلیفه عباسى بیعت کردند.
همین کار دست مایه برخى از فرماندهان و زمامداران لشکرى و کشورى شد و هر گاه مورد خشم و بى مهرى خلیفه قرار مى گرفتند، متمایل به فرزندان متوکل عباسى شده و آنان را شایسته خلافت مى دانستند و به این جهت به معتز فرزند متوکل عباسى رجوع مى نمودند. از این باب، جریان هاى زیادى درباره خلافت و در شهر بغداد و شهرهاى همجوار چون انبار، سامرا، مداین و غیره به وقوع پیوست و سربازان و فرماندهان ترک از این وضعیت استفاده کرده و اقدام به شورش و غارت گرى داراى هاى حکومت و مردم نمودند. تا این که صاحب منصبان و دبیران و سران کشورى و لشکرى چون محمد بن عبدالله بن طاهر، بغاى صغیر و وصیف با در نظر گرفتن شرایط حساس جامعه و موقعیت خویش با طرفین گفت و گو کرده و آنان را به مصالحه فرا خواندند.
آنان نزد مستعین رفته و وى را از وضعیت ناگوار حکومت و جامعه با خبر گردانیده و او را راضى به کنارگیرى نمودند. آنان با او قرار کردند که او خود را از خلافت خلع کند و آن را به معتز فرزند متوکل عباسى بسپارد و در قبال آن، پنجاه هزار دینار به صورت نقد و مقدار سى هزار دینار غله در هر سال به او بدهند و او مختار باشد در هر شهرى از جمله شهرهاى حجاز مکه، مدینه، طائف و مدینه اقامت نماید.
مستعین، هنگامى که خود را تنها یافت و همه اطرافیان و دوستان خود را طرفدار صلح و کنارگیرى دید، با اکراه و اجبار به این امر تن داد و پیمان نامه را امضاء کرد. فقها و قضات بغداد نیز صلح نامه را امضاء کرده و حکومت را به طور رسمى به معتز عباسى واگذار کردند.
ج) بنا به روایت یعقوبى، در سال هفتم محرم سال ۲۵۲ قمرى با معتز فرزند متوکل عباسى بیعت کردند.
بدین ترتیب بار دیگر، خلافت به فرزندان متوکل عباسى برگشت و با رفتار و کردارهاى غیر انسانى خود، مردم را در اذیت و آزار قرار دادند.
لازم به یادآورى است که این واقعه در عصر امامت امام دهم شیعیان حضرت امام على النقى علیه السلام واقع شده و آن حضرت از سوى خلفاى عباسى، سختى هاى زیادى را متحمل گردید.
د) در این روز حضرت یوسف صدیق را قافله از چاه عمیق بیرون آوردند.
منابع :
فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى