کوتاه نگاریهایی درباره فلسفه و عرفان ۸
از جمله ادلهای که اهل فلسفه در اثبات مطلوبیت و بلکه ضرورت فلسفه ارائه کردهاند، این است که عموم علمای دین بر این قولاند که تقلید در اصول دین جایز نبوده بلکه باید اعتقاد به این اصول، براساس ادراک عقلی مستقل از نقل و تقلید باشد.
در پاسخ به این استدلال باید به نکات زیر اشاره شود:
۱. در این استدلال نیز فلاسفه مرتکب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر این ادعای غلط پای فشردهاند که استدلال و تعقل مساوی با تفلسف است و هرجا که پای عقل و نظر عقلی در میان است، فلسفه نیز در همانجا حضوردارد و بلکه آن عین فلسفه است، اما همانگونه که پیشتر گفتیم، در اینجا دلیل عین مدعاست و این سرآغاز گفت و گو و بحث است که آیا تفلسف مساوی با تعقل است و یا بر عکس، فلسفه رایج غیر عقلانی بوده و نهایتا شیوه ای از اندیشه ورزی و استدلال آوری نه الزاما صحیح است؟
۲ـ پذیرش این ادعا که فهم عقلانی اصول دین متوقف بر فلسفهدانی و فلسفهخوانی است و بدون آن امکان اعتقاد صحیح به اصول دین وجود ندارد، به نتایج زیر منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا کنون به استثنای اندکی اهل فلسفه و فلسفه خوانده، در باب اصول دین، غلط و تقلیدی بوده و فاقد ارزش است، چرا که آنان بیاطلاع از مبانی و قواعد و اصول فلسفی بوده و اغلب کمترین اطلاعی از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اینان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان صدیقین استناد نکرده و کمترین اطلاعی در باب مباحثی چون اصالت وجود یا اصالت ماهیت و… نداشتهاند. آیا فلاسفه به این نتیجه تن میدهند و به تضلیل همه مؤمنان فلسفهندان حکم میکنند؟
ب: با پذیرش استدلال فوقالذکر فیلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقایدشان تخطئه میشوند، بلکه حتی خواص از مؤمنان مثل اصحاب و یاران حضرت رسول صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام و ستارگان درخشان آسمان عقلانیت و ایمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالکاشتر و کمیل و زراره و هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان و … نواب اربعه و نیز علمای بزرگی چون کلینی، صدوق، شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ طوسی، سیدبن طاووس، علامه حلی، علامه مجلسی، شیخ بهایی، شهید اول، شهید ثانی، صاحب جواهر، شیخ انصاری و… که فلسفهدان نبوده و بلکه عموما سخت مخالف فلسفه بودهاند، میبایست به فساد عقیده و حداقل استضعاف فکری و عقیدتی در فهم اصول دین متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذکر باید توضیح دهند که فهم عقلانی و استدلالی اصول دین در پرتو کدام مشرب و مذهب فلسفی مقبول است؟ مشرب مشّایی، اشراقی، صدرایی (جمع بین مشّائی و اشراقی) و… و آیا تنها یک نحله و مشرب از این نحل و مشارب در عقاید خود مصاب و اهل نجاتند و الباقی گمراه و هالکاند؟ یا آنکه، نه، اصل بر این است که رویکرد به اصول عقاید، فلسفی باشد و تعلق به مشرب و مذهبی خاص موضوعیتی ندارد؟!
د: اگر بپذیریم که فهم استدلالی اصول عقاید جز با فلسفه مقدور و میسّر نیست و منظور خداوند و معصومین علیهم السلام از توصیه به تعقل نیز همین امر است. آیا در مورد عموم مردم ـ به استثنای افرادی نادر ـ این از مصادیق تکلیف بما لایطاق نیست و آیا صدور چنین تکلیفی، به حکم عقل قبیح نمیباشد!
مگر نه این است که فهم مسائل فلسفی، نه تنها برای عامه مردم بلکه برای بسیاری از خواص نیز بسیار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددی به این موضوع اشاره کرده است که بسیاری از فلاسفه از فهم پارهای از مسائل فلسفی عاجز ماندهاند و یا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنایت ویژه الهی ـ به فهم آن مسائل نایل شده است. از جمله این مسائل، اصل اعتقادی معاد جسمانی و نیز مسأله حدوث عالم است که البته همانگونه که پیشتر دیدیم، او خود نیز در این دو موضوع، به نتیجهای برخلاف نصوص دینی رسیده است.
ملاصدرا فهرستی از مسائل مهم فلسفی را ردیف میکند که حتی فردی چون ابنسینا از فهم و درک صحیح آنها عاجز بوده است و در موردی نیز ابن سینا را به بلادت و کودنی متصف مینماید. با این وجود، آیا فلاسفه همچنان بدین اعتقاد پای میفشارند که فهم استدلالی اصول دین موقوف به فلسفهدانی و فیلسوف شدن است؟
۳ـ این سخن علما و فقهای بزرگ که تقلید در اصول دین جایز نبوده و باید متکی بر استدلال عقلی باشد، هرگز ناظر به مباحث و مبانی فلسفی نیست و مقصود آنان از استدلال عقلی، که همگان باید در اصول عقاید بدان دست یابند، چیزی فراتر از استدلالهای عقل فطری بدیهی و یا قریب به بدیهی ـ که همگان واجد آنند و یا با اندک تامل و تفکر، قابل فهم و وصول میباشند- نیست. فیالمثل در اصل توحید، افراد با استناد به برهان حدوث عالم و برهان صنع به اثبات وجود خداوند میپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبیر در نظام خلقت، به حکیم و علیم بودن خداوند استدلال میکنند. بدون شک فهم براهینی چون برهان حدوث و صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هیچ نیازی به وام گیری از ارسطو و افلاطون و … ندارد.
بعضی از علما بر این موضوع تأکید کردهاند که مقصود از لزوم و وجوب تفکر و استدلال در اصول عقاید، خوض در مسائل پیچیده کلامی و فلسفی نیست:
شیخ طوسی در کتاب «الاقتصاد» پس از ذکر این مسأله که فهم [کلیات] اصول عقاید باید مبتنی بر تفکر و تعقل باشد، در پاسخ به اشکالی مقدر که اگر این قول صحیح باشد، در این صورت، حکم به گمراهی و تکفیر اکثر مردم شده است، چرا که اکثر آنان قادر به فهم استدلالی و عقلی اصول عقاید نیستند، میگوید:
«چنین برداشتی سخت خطاست و حاوی بدگمانی به کسانی است که تفکر و استدلال را در اصول عقاید و معرفت خداوند لازم میدانند، چرا که مقصود ما از استدلال و تعقل، مناظره و احتجاجات و استدلالهای رایج بین متکلمان [ فیلسوفان] نیست بلکه مقصود تأمل و تفکر در ادله [فطری]ای است که منجر به شناخت خداوند و یگانگی و عدالت او و نیز شناخت پیامبر و درستی پیام او میشود و…»
۴. و بالاخره این که آیا مومنان باید برای فراگیری اصول دین سراغ فلسفه بروند که عقاید ضروری و مسلم دینی را مثل تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق و حدوث زمانی عالم و … را انکار میکند؟
*مهدی نصیری
————————————-
۱ – ملاصدرا در کتاب المظاهر الالهیه مدعی است که تحقیق مسأله حدوث عالم بر فلاسفه و عرفایپیش از وی پوشیده مانده و او نخستین کسی است که به فیض الهی به درک آن نائل آمده است.(المظاهر الالهیه، ترجمه طبیبیان/ ۴۹)
۲. مقصود شیخ طوسی در اینجا از متکلمان، متکلمان معتزلی و نیز فیلسوفان است و نه نفی کلام برهانی شیعه که خود متکلم به این کلام بوده است.
۳- شیخ طوسی، الاقتصاد/ ۹
۱. در این استدلال نیز فلاسفه مرتکب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر این ادعای غلط پای فشردهاند که استدلال و تعقل مساوی با تفلسف است و هرجا که پای عقل و نظر عقلی در میان است، فلسفه نیز در همانجا حضوردارد و بلکه آن عین فلسفه است، اما همانگونه که پیشتر گفتیم، در اینجا دلیل عین مدعاست و این سرآغاز گفت و گو و بحث است که آیا تفلسف مساوی با تعقل است و یا بر عکس، فلسفه رایج غیر عقلانی بوده و نهایتا شیوه ای از اندیشه ورزی و استدلال آوری نه الزاما صحیح است؟
۲ـ پذیرش این ادعا که فهم عقلانی اصول دین متوقف بر فلسفهدانی و فلسفهخوانی است و بدون آن امکان اعتقاد صحیح به اصول دین وجود ندارد، به نتایج زیر منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا کنون به استثنای اندکی اهل فلسفه و فلسفه خوانده، در باب اصول دین، غلط و تقلیدی بوده و فاقد ارزش است، چرا که آنان بیاطلاع از مبانی و قواعد و اصول فلسفی بوده و اغلب کمترین اطلاعی از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اینان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان صدیقین استناد نکرده و کمترین اطلاعی در باب مباحثی چون اصالت وجود یا اصالت ماهیت و… نداشتهاند. آیا فلاسفه به این نتیجه تن میدهند و به تضلیل همه مؤمنان فلسفهندان حکم میکنند؟
ب: با پذیرش استدلال فوقالذکر فیلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقایدشان تخطئه میشوند، بلکه حتی خواص از مؤمنان مثل اصحاب و یاران حضرت رسول صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام و ستارگان درخشان آسمان عقلانیت و ایمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالکاشتر و کمیل و زراره و هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان و … نواب اربعه و نیز علمای بزرگی چون کلینی، صدوق، شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ طوسی، سیدبن طاووس، علامه حلی، علامه مجلسی، شیخ بهایی، شهید اول، شهید ثانی، صاحب جواهر، شیخ انصاری و… که فلسفهدان نبوده و بلکه عموما سخت مخالف فلسفه بودهاند، میبایست به فساد عقیده و حداقل استضعاف فکری و عقیدتی در فهم اصول دین متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذکر باید توضیح دهند که فهم عقلانی و استدلالی اصول دین در پرتو کدام مشرب و مذهب فلسفی مقبول است؟ مشرب مشّایی، اشراقی، صدرایی (جمع بین مشّائی و اشراقی) و… و آیا تنها یک نحله و مشرب از این نحل و مشارب در عقاید خود مصاب و اهل نجاتند و الباقی گمراه و هالکاند؟ یا آنکه، نه، اصل بر این است که رویکرد به اصول عقاید، فلسفی باشد و تعلق به مشرب و مذهبی خاص موضوعیتی ندارد؟!
د: اگر بپذیریم که فهم استدلالی اصول عقاید جز با فلسفه مقدور و میسّر نیست و منظور خداوند و معصومین علیهم السلام از توصیه به تعقل نیز همین امر است. آیا در مورد عموم مردم ـ به استثنای افرادی نادر ـ این از مصادیق تکلیف بما لایطاق نیست و آیا صدور چنین تکلیفی، به حکم عقل قبیح نمیباشد!
مگر نه این است که فهم مسائل فلسفی، نه تنها برای عامه مردم بلکه برای بسیاری از خواص نیز بسیار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددی به این موضوع اشاره کرده است که بسیاری از فلاسفه از فهم پارهای از مسائل فلسفی عاجز ماندهاند و یا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنایت ویژه الهی ـ به فهم آن مسائل نایل شده است. از جمله این مسائل، اصل اعتقادی معاد جسمانی و نیز مسأله حدوث عالم است که البته همانگونه که پیشتر دیدیم، او خود نیز در این دو موضوع، به نتیجهای برخلاف نصوص دینی رسیده است.
ملاصدرا فهرستی از مسائل مهم فلسفی را ردیف میکند که حتی فردی چون ابنسینا از فهم و درک صحیح آنها عاجز بوده است و در موردی نیز ابن سینا را به بلادت و کودنی متصف مینماید. با این وجود، آیا فلاسفه همچنان بدین اعتقاد پای میفشارند که فهم استدلالی اصول دین موقوف به فلسفهدانی و فیلسوف شدن است؟
۳ـ این سخن علما و فقهای بزرگ که تقلید در اصول دین جایز نبوده و باید متکی بر استدلال عقلی باشد، هرگز ناظر به مباحث و مبانی فلسفی نیست و مقصود آنان از استدلال عقلی، که همگان باید در اصول عقاید بدان دست یابند، چیزی فراتر از استدلالهای عقل فطری بدیهی و یا قریب به بدیهی ـ که همگان واجد آنند و یا با اندک تامل و تفکر، قابل فهم و وصول میباشند- نیست. فیالمثل در اصل توحید، افراد با استناد به برهان حدوث عالم و برهان صنع به اثبات وجود خداوند میپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبیر در نظام خلقت، به حکیم و علیم بودن خداوند استدلال میکنند. بدون شک فهم براهینی چون برهان حدوث و صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هیچ نیازی به وام گیری از ارسطو و افلاطون و … ندارد.
بعضی از علما بر این موضوع تأکید کردهاند که مقصود از لزوم و وجوب تفکر و استدلال در اصول عقاید، خوض در مسائل پیچیده کلامی و فلسفی نیست:
شیخ طوسی در کتاب «الاقتصاد» پس از ذکر این مسأله که فهم [کلیات] اصول عقاید باید مبتنی بر تفکر و تعقل باشد، در پاسخ به اشکالی مقدر که اگر این قول صحیح باشد، در این صورت، حکم به گمراهی و تکفیر اکثر مردم شده است، چرا که اکثر آنان قادر به فهم استدلالی و عقلی اصول عقاید نیستند، میگوید:
«چنین برداشتی سخت خطاست و حاوی بدگمانی به کسانی است که تفکر و استدلال را در اصول عقاید و معرفت خداوند لازم میدانند، چرا که مقصود ما از استدلال و تعقل، مناظره و احتجاجات و استدلالهای رایج بین متکلمان [ فیلسوفان] نیست بلکه مقصود تأمل و تفکر در ادله [فطری]ای است که منجر به شناخت خداوند و یگانگی و عدالت او و نیز شناخت پیامبر و درستی پیام او میشود و…»
۴. و بالاخره این که آیا مومنان باید برای فراگیری اصول دین سراغ فلسفه بروند که عقاید ضروری و مسلم دینی را مثل تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق و حدوث زمانی عالم و … را انکار میکند؟
*مهدی نصیری
————————————-
۱ – ملاصدرا در کتاب المظاهر الالهیه مدعی است که تحقیق مسأله حدوث عالم بر فلاسفه و عرفایپیش از وی پوشیده مانده و او نخستین کسی است که به فیض الهی به درک آن نائل آمده است.(المظاهر الالهیه، ترجمه طبیبیان/ ۴۹)
۲. مقصود شیخ طوسی در اینجا از متکلمان، متکلمان معتزلی و نیز فیلسوفان است و نه نفی کلام برهانی شیعه که خود متکلم به این کلام بوده است.
۳- شیخ طوسی، الاقتصاد/ ۹