جریان‏های فمینیستی معاصر

93a3175eacba0e683137e2c824a018b3 - جریان‏های فمینیستی معاصر

در میان جریان‏های فمینیستی معاصر، هفت گرایش عمده وجود دارد:۱. فمینیسم لیبرالی؛ ۲. فمینیسم مارکسیستی؛ ۳. فمینیسم اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود)؛ ۴. فمینیسم روانکاوانه؛ ۵. فمینیسم هم‏جنس‏گرایانه؛ ۶ . فمینیسم زیست شناختانه؛ ۷. فمینیسم فرامدرن.

 

 

 

 

۱. فمینیسم لیبرالی

این گرایش در میان نظریه‏های فمینیستی معاصر در اقلیت قراردارد. گرایشات لیبرالی فمینیستی عمدتا مخالف با پذیرش نقش‏های از پیش تعیین شده برای زنان و مردان در محیط خانواده و جامعه است. این جریان بر رد ایفای نقش مادری و همسری زنان به عنوان یک تکلیف اصرار دارد. این نظریه‏پردازان معتقدند که در ازدواج همه بهره‏مندی‏ها و رشدها برای مرد و همه عقب‏ماندگی‏ها برای زن است و لذا پیشنهادات غیر بنیادی و برهم زننده‏ای را ارائه می‏دهند که براساس این پیشنهادات، زن باید آزاد باشدتا از میان ساختارهای مختلف زندگی جنسی اعم از خانواده هسته‏ای و ازدواج، خانواده بدون ازدواج، سقط جنین، هم‏جنس‏بازی و… هر کدام که دلخواه اوست را انتخاب کند. آنان برای تغییر وضع موجود و تأمین فرصت‏های برابر اقتصادی و… خواستار بسیج زنان هستند.

۲. فمینیسم مارکسیستی

این دیدگاه با نظریات مارکس و انگلس آغاز شد و بر پایه ستمگری اجتماعی بنا شده است. توجه اصلی این نظریه‏پردازان به ستمگری اجتماعی طبقاتی بود. اما به ستمگری جنسی نیز توجهاتی از خود نشان دادند. مضمون اصلی این نظریه عبارت است از:
الف) تابعیت زنان، از تنظیم‏های اجتماعی سرچشمه می‏گیرد.
ب) مبنای رابطه تابعیت زنان در خانواده است و خانواده در واقع چیزی نیست جز نظامی از نقش‏های مسلط و تحت تسلط که در چارچوب این نظام، زنان بیرون از خانه شغلی ندارند و در نتیجه از استقلال اقتصادی محرومند.
ج) مشروعیت نظام خانوادگی به عنوان نهادی قدیمی و بنیادی بی‏اساس است؛ زیرا در دوران ماقبل تاریخ، ساختار خانواده وجود نداشته است و پیوند خویشاوندی از طریق تبار زنان ایجاد می‏شده است و قدرت زنانه از طریق تنظیمات اشتراکی، اجتماعی، پرورش فرزند و تصمیم‏گیری آزادانه و… اعمال می‏شده است. که عواملی این نوع نظام اجتماعی را نابود کرده و شکست تاریخی و جهانی جنس زنان را به وجود آورده‏اند.
فمینیسم مارکسیستی در دوران معاصر، روابط جنسی را درچارچوب نظام طبقاتی سرمایه‏داری بررسی می‏کند و معتقد است، زنان در موقعیت و طبقه یکسان با مردان از منافع کمتری برخوردارند و در حقیقت منبع بی‏دردسر سود برای طبقات حاکم به شمار می‏روند.

۳. فمینیسم اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود)

این نظریه اولین بار در سال ۱۹۴۹ توسط سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» مطرح گردید. وی دراین کتاب به تفصیل به «دیگر بودن» زن پرداخت و این سؤال را مطرح کرد که زن چیست؟ دوبوار بر اساس تفسیر اگزیستانسیالیستی که«دیگری» را همیشه عامل مزاحم و برهم زننده آزادی می‏شمارد، موجودیت مرد را دوزخ برهم زننده فردیت و آزادی زنان می‏داند و برقراری هر نوع ارتباط متعادل و متناسب بین دو جنس را محال فرض می‏کند. تفسیر دوبوار از رابطه دو جنس، کاملا خصمانه و منفی است. به عقیده وی نقش‏های همسری و مادری، زنان را در قید اسارت نگاه می‏دارد. همچنین می‏گوید همه آروزهای زن در شیوه زندگی محدود می‏شود و عملاً زنان را به وابستگی اقتصادی و به کار شکنجه‏آور خانه‏داری می‏کشاند.

۴. فمینیسم روانکاوانه

فمینیست‏های روانکاو سعی دارند با به کارگیری نظریه فروید، پدر سالاری را تبیین کنند. زنان از نظر فروید، انسان‏های درجه دواند که سرشت بنیادی روانی‏شان آنها را برای یک زندگی نازل‏تر از زندگی مردان آماده کرده است. این گروه نیز به نوعی معتقد به نظریه ستمگری جنسی «فمینیست زیست شناختانه» هستند. و نظام مرد سالاری را نظام انقیاد و ستم بر زنان می‏دانند. در این رهیافت، اعتقاد بر این است که فرزندان نسبت به پرورش‏دهندگان (مادر) حالت دوگانه دارند. عشق و تنفر، نیاز و وابستگی، عواطفی هستندکه کنار هم رشد می‏کنند. از یک سو فرزند به مادر وابسته است و از سوی دیگر در فرهنگی رشد می‏کند که مردانگی دارای ارزش است. ازاین‏رو فرزندان پسر به سرعت هویت خود را از زن جدا می‏کنند و در بزرگسالی به جست‏وجوی زن برای تملک برمی‏آیند.

۵. فمینیسم هم‏جنس‏گرایانه

فمینیست‏های هم‏جنس‏گرا، مردسالاری را در همه جا حاضر و ناظر می‏بینند و رابطه با مردان را امری سیاسی تلقی می‏کنند. ازاین‏رو، زنانی را که تن به چنین روابطی بدهند، به هم‏دستی در ستم به زنان متهم می‏کنند. چنین بینش نامتعارفی از خط‏مشی جنسی در این شعار تجلی می‏یابد: «فمینیسم، نظریه، و هم‏جنس‏گرایی زنان، عمل است.» البته موضوعجداسازی زنان از مردان در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ باعث شکاف عمده‏ای بین زنان همجنس گرای رادیکال و دیگر جنبش‏های فمینیستی گردید.

۶. فمینیسم زیست شناختانه

فمینیست‏های زیست شناختی، ستمگری جنسی را اساس تبعیض بین مرد و زن در نظام آفرینش می‏دانند. نقطه نظرات آنان در تقابل و تضاد با مبانی دینی است؛ زیرا با تفاوت‏های ذاتی در خلقت آدمیان در ستیزند و جهان هستی را از هنگام خلقت، ظالم بر زنان می‏شمارند. زیرا طبیعت، زن را با این خصوصیات فیزیکی و ناتوانی جسمی و قدرت باروری و نقش مادری به وجود می‏آورد که نوعی ظلم بر زنان است.

۷. فمینیسم فرامدرن

شاخصه اصلی دیدگاه فمینیسم فرامدرن، نسبی گرایی است. از منظر اندیشمندان این دیدگاه هر مکتب فکری مانند مارکسیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و… که مدعی درک واقعیت‏ها به صورت یکسان و یکپارچه باشند، نوعی ظاهرفریبی است؛ زیرا واقعیت بسیار پیچیده‏تر از آن است که در روشی واحد بگنجد. بر این اساس، تلاش برای ایجادیک مکتب فمینیستی خاص را رد می‏کنند و معتقدند که هویت زنان از عوامل مختلفی که بر یکدیگر تأثیر می‏گذارند مانند سن، قومیت، طبقه و نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و… شکل می‏گیرد. از منظر آنان:
هیچ تلاشی برای کشاندن این عوامل به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد، مثمر ثمر نیست. بنابراین، مدل واحدی از فمینیسم که بتوان آن را بر همه زنان تحمیل کرد، وجود ندارد، بلکه هر مدلی برای یک فرد مناسب است. پس می‏توان گفت به تعداد زنان جهان فمینیسم وجود دارد.۱
در این دیدگاه، هر فرهنگی برای رفع مشکلات، پاسخ‏های بومی خود را دارد و باید در محدوده همان فرهنگ مورد ارزیابی قرار گیرد. مشکلات زنان شرقی وغربی و حتی کشورهای مختلف بایکدیگر متمایز و راه‏های برون رفت آن نیز متفاوت است.
برخی از متفکران این گروه، متأثر از روان‏شناسی رفتارگرایانه بر حفظ ویژگی‏های زنانگی تأکید می‏ورزند. مطلوب آنان مانند فمینیست‏های لیبرال جامعه‏ای دوجنسی است که تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمین شده باشد.۲
این گرایش در چند دهه اخیر طرفداران زیادی یافته، ولی مخالفان آن نیز کم نیستند. مخالفان، آنان را به ایجاد خلل در جهانی شدن جنبش متهم می‏کنند؛ چرا که این تفکر فرصت طفره رفتن از حل مشکلات زنان کشورهای جهان سوم را به بهانه تفاوت‏ها و مختصات فرهنگی و اجتماعی فراهم می‏آورد.
همچنین می‏گویند نگرش چند فرهنگی می‏تواند به جدایی میان زنان و مردان در جوامع مختلف بیانجامد و نوعی بی‏تفاوتی نسبت به امکان همکاری و استفاده از تجربیات دیگران به همراه داشته باشد.۳
این دیدگاه بر اصل تفاوت انسان تأکید دارد و بر حفظ تفاوت ویژگی‏های زنانگی تأکید می‏ورزد. از نظر اینان، زن نیازمند همسر و فرزند است. علت زیر سلطه رفتن زنانه، وجود رفتارهایی است که از بدو تولد، میان دختر و پسر تفاوت ایجاد می‏کند و راه حل آن، مردان و زنانی با تعاریف جدید و نیز تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی است.
با ظهور مکتب پست‏مدرنیسم که در سال‏های اخیر گسترش بیشتری داشته است، فمینیسم هم از آن بی‏بهره نبوده و برخی از فمینیست‏ها مانند: لیوتارد و کریستوا به پست‏مدرنیسم تمایل پیدا کرده‏اند و برخلاف سایر فمینیست‏ها، تلاش برای ایجاد یک مکتب فکری فمینیستی را رد می‏کنند؛ چرا که پست‏مدرنیسم، همانطور که گذشت، هر مکتب فکری را که مدعی درک واقعیت به صورت یکسان و یکپارچه باشد ـ چه لیبرالیسم باشد و چه مارکسیسم یا سوسیالیست و یا غیر اینها ـ نادرست و گمراه‏کننده می‏داند. از منظر پست‏مدرنیسم، عینیت یا حقیقتی غایی وجود ندارد که با کاربرد مفاهیم جدیدی از قبیل خرد و شناخت که مشخصه عصر روشنفکری بود، قابل فهم باشد. بلکه معرفت بشری از گفتمان‏های تاریخی خاص و محدود نشأت می‏گیرد.
از همین رو، فمینیست‏های پست‏مدرنیست، روش زنان را برای درک خویش، متنوع و چندگانه می‏دانند.۴
از منظر پست‏مدرنیسم «زن» یک مقوله ثابت یا مفروض نیست؛ بلکه، موجودیتی سیال و بسته به شرایط و عوامل متعدد است. هویت هر زن از طریق یک رشته عوامل مانند: سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، و تجربه شخصی درک می‏شود که بر یکدیگر تأثیر می‏گذارند و هیچ تلاشی برای کشاندن آنها به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد، ثمربخش نیست. بلکه تک تک زنان باید به عنوان فرد در چنین تفاوت‏هایی ذاتی بین زنان غور کنند. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏های تفکر جدیدی درباره هویت خویش، خویشتن را از معانی ستمگرانه‏ای که مردان بر آنها تحمیل کرده‏اند، رها سازند.۵
طرفداران این دیدگاه، تحت تأثیر برخی از فیلسوفان نسبیت‏گرا، مانند فوکو، لاکان و دریدا، معتقدند که زبان، بیانگر واقعیت نیست، بلکه خود به واقعیت معنی می‏بخشد؛ لذا مفاهیمی مانند «زن و مرد» و «طبیعت زنانه» و نیز تقسیمات رایجی مانند «مردانه ـ زنانه» را زاییده فرهنگ و نتیجه گفتمان‏های به لحاظ تاریخی، خاص، می‏دانند که در جهت تولید و بازتولید روابط قدرت عمل می‏کند.
به اعتقاد آنها، زبان، سلاح نیرومندی است برای کاستن تأثیرات قدرت زنان که مردسالاری را بر تمام قلمرو فرهنگ و ادبیات حاکم کرده است.
طرح جنبه‏های دیگر ستم، مانند ستم طبقاتی یا نژادی، در عرض ستم جنسی و تأکید بر این که این جنبه‏های متعدد، تجربه زنان از ستم را متکثر می‏سازند، جلوه دیگری از نسبیت‏گرایی این دیدگاه است. برای زنان طبقه یا نژاد برتر جنسیت می‏تواند مهم‏ترین شکل ستمی‌باشد که آنها تجربه می‏کنند. اما نسبت به زنان دیگر، ستم طبقاتی یا نژادی می‏تواند اولویت بیشتری داشته باشد.
فمینیست‏های پست‏مدرنیست، در این جهت‏گیری تا حدی متأثر از آن دسته از زنان رنگین‏پوستی هستند که، تعلیمات نظریه‏های فمینیستی را مورد اعتراض قرار داده‏اند. انتقاد آنان این است که این نظریه‏ها، تفاوت‏های طبقاتی و نژادی زنان را درنظر نمی‏گیرند. به طور مثال، در باب «مادری» نظریه‏پردازی می‏کنند، بدون آنکه تعلق این نظریه را بر زمینه‏های خاص اجتماعی درنظر داشته باشند. استراتژی کلی آنان تأکید بر تساوی حقوق هر دو می‏باشد.

__________________________________________________
پی نوشت :
۱. یان مکنزى و دیگران، مقدمه‏اى بر ایدئولوژى‏هاى سیاسى، ص ۳۸۳.
۲. نک: اندره میشل، پیکار با تبعیض جنسى، ترجمه: محمد جعفر پوینده.
۳. روحى شفیعى، مقاله «خواهرى جهانى در جستجوى استراتژى»، زنان، ش ۳۲، ص ۲۶.
۴. مقدمه‏اى بر ایدئولوژى‏هاى سیاسى، ص ۳۸۳.
۵. بولتن مرجع، ش۴، ص ۶۷ .

منبع :کتاب‌ ” فمینیسم”

وعده صادق

همچنین ببینید

تولد دوباره بت‌ها!!

انسان‌ امروز، دلخوش‌ است‌ به‌ اینکه‌ چون‌ گذشتگان‌ بت‌پرستی‌ نمی‌کند، بر لات و عُزّی‌ و هبل‌ می‌خندد و در مقابل‌ خدایان‌ سنگی‌ و ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *