حجتالاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی از کسانی است که در طول یکسال گذشته، چندین بار مبانی نظری قیامهای مردم در خاورمیانه و کشورهای اسلامی را تبیین کرده و تأکید میکند که ریشه و جهتگیری این قیامها اسلامی است.
استاد میرباقری در گفتوگوی زیر به این سؤال پاسخ میدهد که “آیا این حرکتها دموکراسیخواهانه نیست و اگر وجه دموکراسیخواهی نیز دارد، چگونه اسلامی هم هست”، “چه خطراتی این انقلابها را تهدید میکند”، “انقلاب اسلامی چه پیشنهادهایی میتواند برای ملتهای انقلابی داشته باشد”، “طراحی غرب برای ایجاد انحراف در این انقلابها چیست”
رجانیوز، بهدنبال تأکیدهای ویژه رهبر معظم انقلاب در نمازجمعه روز گذشته تهران بر تحولات بیداری اسلامی و بررسی روند آن، این گفتوگوی خواندنی و پر نکته را منتشر میکند:
برخی از رسانه ها و افراد رسانه ای حتی در کشور خودمان هم حرکت های اخیر مردم کشورهای منطقه را حرکتی ضد استبدادی و دموکراسی خواهانه می دانند، چرا ما باید آن را بیداری اسلامی بدانیم؟
ناکافی بودن انسانشناسی و جامعهشناسی در تحلیل حوادث منطقه
حادثههای بزرگ در مقیاس تحولات منطقهای را به جز از زاویه فلسفه تاریخ نمی توان تحلیل کرد. اینها تحولی عظیم در تاریخ اجتماعی زندگی بشر است که از عوامل و مقاصد آن باید در فلسفه تاریخ بحث شود و تنها با نگاه جامعه شناسی یا نگاه انسان شناسی نمیشود این مسئله را حل کرد.
در فلسفه تاریخ مادی مانند تحلیل ماتریالیست ها، جوششهای درون جوامع به جوششهای مادی و برآمده از مطالبات مادی تحلیل میشوند. در این نگاه، حرکت جهان ناشی از یک جوشش درونی پیش رونده در ماده تحلیل میشود. در این نگاه، جامعه طی چند مرحله به سوی جامعه بدون طبقه حرکت میکند؛ در فلسفه تاریخ دستگاه لیبرال دموکراسی نیز جامعه به سوی توسعه مادی، آزادی خاص، لیبرالیسم و ساختارهای متناسب با این مکتب در حرکت است. در این دو نگاه، حرکت جامعه از تضاد و ناهماهنگی بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوبِ مادی شکل میگیرد؛ از این منظر وضعیت مطلوب مادی، یا کمون نهایی و یا جامعه دموکراتیک است.
بر اساس یک نگاه، عمق حوادث اخیر، چیزی جز دموکراسیخواهی در مقیاس ملی نیست؛ حرکتی که فقط داخل یک کشور بوده و منفک از یک حرکت جهانی است؛ برای مثال، استبداد نظام حسنی مبارک در مصر فضایی را ایجاد کرده که منجر به انفجار اجتماعی شده است؛ انفجاری که پایان و ثمره آن درگیری با نظام حاکم مصر و ایجاد اصلاحاتی در آن رژیم است! بنا بر مدل فلسفه تاریخ مادی، این حرکت در جهت اصلاحات مادی است؛ به نحوی که پس از اعمال این اصلاحات، ساختارهای جایگزین با برنامهریزی تدریجی، یا به سوی توسعه دموکراسی و یا توسعه جامعه اشتراکی پیش میروند و میتوانند جریانهای اجتماعی را به سوی دموکراتیزه شدن و یا سوسیالیزه شدن سوق دهند.
در واقع، فلسفه تاریخ مادی انواعی دارد که بر اساس یکی از آنها، عامل حرکت جامعه تضاد است. در اینگونه جوامع، طبقهای از اجتماع با طبقهای دیگر درگیر شده و این درگیری، باعث حرکت اجتماعی و ورود جامعه به ترازی جدید میشود.
در نگاه دیگر، عامل حرکت تاریخی و مبنای طبقهبندی و شاخص جوامع، ابزار است؛ در این نگاه، در جوامع، متناسب با تحول یا تکامل ابزار، روابط اجتماعی، دانش اجتماعی، ارزش اجتماعی و در نهایت هویت اجتماعی دگرگون شده و جامعه به سوی کمون نهایی و یا دموکراسی حرکت میکند. البته یکی از شاخههای این اندیشه به طور کامل از صحنه جهان حذف شده و شاخه دوم نیز در درون و بیرون خود، با چالشهایی اساسی دست به گریبان است.
نگاه دیگری که در تحلیل اینگونه حرکتها وجود دارد، مبتنی بر فلسفه تاریخ الهی است. این نگاه معتقد به توسعه معنویت، عدالتخواهی و گسترش و بسط توحید در جهان است؛ معتقد به جریان الهی رشد معنویّت خواهی، رشد حقیقت خواهی، گرایش به پرستش خدای متعال و تبعیّت از اسلام و اولیای اسلام، در مقیاس جهانی است.
بر اساس این نگاه، حوادث کنونی جهان اسلام، ادامهی بیداریِ اسلامی و انقلاب اسلامی ایران است. این حوادث، همان موج معنویتخواهی است که از اعماق جامعه ایران شروع شده و درون دنیای اسلام گسترش یافته است؛ موجی که مطالباتش مقیاسی فراملی دارد و مقیاس درگیری آن، ستیز با نظام مادی غرب است. حتی در تحلیل مادی دقیق نیز نباید این حرکت را تنها یک حرکت ضد استبدادی دانست. این حرکت در حقیقت انقلابی علیه نظام سلطهی جهانی است؛ نظامیکه برای جهان سوم، تعریف و جایگاه خاصی قائل است و از وضعیت قبلی آن، که هماهنگ با الگوی جهانی است، دفاع میکند.
در واقع، حمایت غرب و اوباما از حسنی مبارک و رژیم او تا آخرین لحظات، اقدامی جدا از مقوله جهانیسازی نیست؛ غرب در حرکتی برنامهریزی شده، طرح جهانیسازی خود را دنبال میکند.
بنابراین، موج خیزش کنونی، تنها در مقیاس ملی نیست، بلکه موجی است که در مقیاس ملی، منطقهای و جهانی ایجاد شده است. حوادث اخیر اعتراضی به نظام جهانی است؛ این اعتراض نشان داد که جوامع اسلامی دیگر حاضر به تحمل مدیریت کنونی جهان نیستند. بر این اساس مدیران غرب متوجه شدهاند که در نوع مدیریت خود نسبت به جغرافیای اسلام مجبور به بازنگری هستند.
این بازنگری از نظر آنها چگونه خواهد بود؟ آیا از این پس دموکراسیخواهی باید توسعه پیدا کند؟
اگر آنها بتوانند انگیزه اسلامخواهی را در دموکراسیخواهی منحل کنند، در این میدان مبارزه موفق میشوند، اما این جوشش اگر به انقلابی مبتنی بر ارزشهای اسلامی و برخوردی تمدنی تبدیل شود، غرب شکست میخورد.
در شرایطی که غرب به دنبال ایجاد دهکده واحد جهانی است، این انقلابها با عقلانیت غرب که در پشت مدیریت جهانیاش پنهان است، درگیر شده است. در هر صورت، این درگیری را نمیتوان بیارتباط با عقلانیتی که جهان را اداره میکند، دانست؛ به عبارت دیگر، حکومتهای منطقه یک نظام استبدادی منتزع و مستقل که مردم با آن مخالفت میکنند، نیستند، بلکه این نظامهای استبدادی، درون نظام مادی جهانی تعریف شدهاند.
البته غرب و طرفداران آن ممکن است تصور کنند جهان به سمت دموکراسی غربی حرکت میکند؛ اما بلافاصله این سؤال مطرح میشود که با اینکه جهان به سوی این دموکراسی حرکت میکند و غرب نیز به دنبال بسط دموکراسی در جهان است، چرا این انقلابها علیه غرب رخ میدهد؟
شاید آنها تصور کنند در تعریف دموکراسی و یا دموکراتیزه کردن جهان، دچار اشتباه شده و باید آن را اصلاح کنند. اما در حقیقت، فرآیند جهانیسازی ایدئولوژی غرب با بحران مواجه شده و نیازمند بازنگری است. در این صورت، غرب در یک نگاه عمیق، باید به فلسفه تاریخ خود رجوع و سپس در علوم اجتماعی خود تجدید نظر نماید و پس از آن مبتنی بر فلسفه تاریخ و علوم اجتماعی جدید، این انقلابها را مهار کند تا بتواند جهان را به سوی گسترش ایدئولوژی غربی پیش ببرد.
حوادث منطقه، درگیری جبهه حق و باطل است
خلاصه اگر کسی در فلسفه تاریخ معتقد باشد که همه جوششهایی که در جوامع بشری اتفاق میافتد، جوشش های مادی و مبتنی بر انگیزههای مادی است و غایتش هم سیر به سمت یک جامعه مادّی پیچیدهتر است، این حرکت هم در همان مسیر تعریف خواهد شد، بنابراین، کسانی که پایان تاریخ را “لیبرال دموکراسی” میدانند، معتقدند که بهترین الگو برای زندگی اجتماعی بشر، لیبرال دموکراسی است، و اگر بتوانند از کارشان دفاع فلسفه تاریخی بکنند، باید بگویند این حوادث ولو الآن ظهور در دموکراسی خواهی هم نداشته باشد، حرکتش به سمت دموکراسی خواهی است. یا کسانی که پایان تاریخ را جامعه اشتراکی کمونیستها میدانند، بگویند این حرکتها یک حرکت و جوشش به سمت آن مقصد است. اما چون نگاه فلسفه تاریخی ما نگاه به سمت عصر ظهور است، در یک نگاه کلان، این جوششها و حرکتها را به سمت عصر ظهور می دانیم.
این جوشش عظیمیکه در منطقه اتفاق افتاده است، یک تعارض داخلی در درون جبهه باطل مثل جنگ های جهانی اول و دوم و یا بنی عباس و بنی امیه نیست، بلکه تعارض بین جبهه حق و جبهه باطل است. درگیری با جریان تمدّن مادی است که به مبارزه اسلام با استکبار تبدیل میشود.
البته پیداست این جوششها خلوص کامل ندارند و باید سعی کرد علی الدوام به خلوص آنها افزود و از ناخالصیهایش کم کرد، کما اینکه در انقلاب اسلامی ایران هم همین اتفاق افتاد، همه آنهایی که روز اول به میدان انقلاب آمدند، قائل به حکومت دینی نبودند. مسلمانان روشنفکری که دنبال دموکراسیخواهی بودند و دموکراسی را از طریق مبارزات پارلمانی می طلبیدند، مبارزان کمونیستی که دنبال جنگ مسلحانه برای رسیدن به جامعه کمونیستی بودند و غیره همه اینها در این نهضت آمدند و مجبور به همکاری با امام شدند و با رهبری امام، انقلاب اینها را جذب یا حذف کرد.
آیا براساس نگاه فلسفه تاریخی همه حوادث جبری اتفاق می افتد؟ آیا انسان ها هیچ کاره و بی مسئولیت نمیشوند؟
نباید سطوح قوانین را با هم خلط کنیم، سطحی از قوانین حتماً به اراده الهی برمیگردد که ما در آنجا فاعلیتی نداریم، ولی سطوحی از قوانین تحوّل را ما هم میتوانیم در آن مشارکت کنیم و حتّی مدیریت کنیم.
به بحث اصلی باز گردیم؛ مبارزه با یک نظام استبدادی، نوعی طلب دموکراسی است. چطور می توان گفت که مبارزه با نظام های استبدادی، مبارزه با آرمان های دموکراسی غربی هم هست.
شواهد اسلامیبودن قیامهای ملتهای عربی
این را از دو زاویه میشود بحث کرد؛ یکی اینکه این انقلابها، انقلابهای عدالتخواهانه است، در حالی که جریان استکبار، جریان ضد عدالت است؛ ولو در قالب دموکراسی قرن بیست و یکم ظهور پیدا کند. مطالبهای که این مردم دارند، یک مطالبه فطری علیه جریان استکبار است، منتهی یک وقت، جریان استکبار یک جریان جهانی نیست و به صورت جزیرهای است، در این صورت، میتوانید بگویید این مبارزه علیه حکومت یک کشور است. اما اگر جریان استکبار، یک جریان شبکهای باشد که هست، پس این مبارزه در هر نقطهای اتفاق بیفتد، علیه شبکه استکبار است و چون زمانهی ما، زمانهی دهکده جهانی است و دورهای است که پرچمداران تمدّن مادی می خواهند کلّ جهان را مدیریت کنند و سازوکار آن را هم ایجاد کردهاند و به نسبتی هم در همه جهان متصرف هستند، بنابراین نمیشود بگویید این مبارزه ربطی به استکبار جهانی ندارد و فقط یک مبارزه جزیرهای مربوط به استبداد منطقهای است!
نکته دوم این است که این حوادث یک سلسله بههم پیوسته و یک زنجیره در حوزه دنیای اسلام است. این سلسله که در محیطی با یک فرهنگ خاص است، عنصر مشترک دارند و بیتردید یکی از عناصر تأثیرگذار مشترک فرهنگ اسلامی است.
نکته سوم اینکه توجه کنید به نمودهایی که این حرکت دارد؛ شعارهایشان، پوشششان، مطالباتشان، نیروهایی که در رهبریِ این حرکت آرام آرام ظهور پیدا میکنند، اینها نمایانگر این است که این حرکت به چه سمتی است. البته شاید عدهای متوجه نیستند که این حرکت جوشش به سمت عصر ظهور است، آن را بی جهت و به سمت دموکراسی تعریف میکنند! طبیعتاً آنها قدرت استفاده از این حرکت به نفع اسلام را نخواهند داشت.
این حرکتها به سمت عدالتخواهی است و هرگاه عدالتخواهی حقیقی در جامعهای اتفاق افتاد، حرکت به سمت ظهور است. چون بقیه نظامها که نظامهای استکباری هستند، به هیچ وجه حامل عدالت نیستند، بلکه هر گاه برنامهریزی بر اساس نظامهای استکباری فراگیرتر و عمیقتر شود، به امتلای جور منتهی میشود، نقطه امتلای جور، نقطه امتلای نظام استکباری در جهان است، نقطهای است که برنامهریزی فراگیر و همهجانبه و در لایههای بنیانی جامعه در محور استکبار اتفاق میافتد.
ظواهر هم در این حرکت اسلامی است، اگرچه حتماً علائمی از انگیزههای غیر اسلامی هم ظهور پیدا میکند؛ در انقلاب اسلامی ما هم همینطور بوده است. الآن دیگر کسی نمیتواند ادعا کند که انقلاب اسلامیبه سمت دموکراسی خواهی است، اما یک عدهای از سکولارها اول انقلاب میگفتند انقلاب اسلامییک حرکت نرم به سمت دموکراسی است و به تعبیر دیگر میگفتند برای عبور از سطحی از فرهنگ اسلام که تأثیرگذار در حیات اجتماعی ما هست، ما نیاز به یک انقلاب داریم و این انقلاب ما را عبور میدهد!
غلبه فرهنگ اسلام، بر فرهنگ ملی و فرهنگ تجدد
در این کشورها سه لایه فرهنگ وجود دارد، فرهنگ اسلام، سنّتهای ملی و فرهنگ تجدّد. این سه به صورت یک برآیند در قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران هم وجود داشتند. شما میتوانید حرکتی کنید که سهم تأثیر اسلام افزایش یابد و یا سهم تأثیر توسعه غربی و یا سهم تأثیر ملیت، اما بی شک باید از همین شرایط ترکیبی عبور کنید. بنابراین کسانی که عنصر اصلی را تجدد میدانند و در نگاه فلسفه تاریخیشان همه حرکتها را به سمت دموکراسی خواهی و لیبرال دموکراسی میدانند، این حرکت نرم را برای عبور از فرهنگ اسلام تفسیر میکنند و بیتردید فرهنگ اسلام را مزاحم جریان دموکراسیخواهی میدانند و درست هم میفهمند! توسعه به مفهوم غربیاش، با فرهنگ اسلام ناسازگار است. آنها هم که ممکن است ملیگرای سنّتی باشند، خواهند گفت این حرکت برای عبور از مرزهای اسلام به سمت فرهنگ ملی است! البته اینها واقعاً طرفداران جدّی در کشور ما ندارند.
تردیدی نیست که در وضعیت کنونی کشورهای اسلامی حتماً این سه حوزه فرهنگی و سه بُعد فرهنگی حضور دارد؛ اما جهت کلّی که بر این حرکت غلبه دارد، اسلامی است؛ آن انگیزه هایی که از ساختارها عبور میکنند و ساختارها را میشکنند، جهت غالبشان در مطالبه عدالت، اسلامی است. هر چند لایههایی از انگیزههای ناسیونالیستی و توسعه خواهی برای عبور از وضعیت گذشته به وضعیت آینده هم در این بین وجود دارد که حتی بدشان هم نمیآید که بتوانند این جریانها را به نفع خودشان رهبری کنند؛ غرب هم همین کار را میخواهد بکند، یعنی غرب میخواهد آن جریان سکولاریسم میانهرو را شبکهسازی کند و بُعد تجدد خواهی این حرکتها را مدیریت کند و بر دو بُعد دیگر غلبه دهد.
دو احتمال در مورد زنجیرهای بودن میتوان داد؛ یکی به معنای اینکه یک گروه هماهنگ کنندهای وجود دارد که در همه کشورها پایگاه دارد و با برنامه ریزی یکی یکی آنها را به انقلاب میکشاند. بعضی مدعی هستند که این هماهنگ کننده آمریکاست؛ یکی هم به معنای این است که چون اینها همه دارای یک فرهنگ هستند، وقتی مردم در یک منطقه علیه ظالم قیام کردند و ظالم را اخراج کردند، بقیه هم میبینند می توان این کار را انجام داد و قیام میکنند.
ضرورت نگاه به منظومه مطالبات ملتها و سهم تأثیر هر مطالبه
انگیزش، انتظارات و مطالباتی که به یک حرکت تبدیل میشود، حتماً افقی دارد. ممکن است که افق دو انقلاب به یک عناصر مشترک هم برسند! ولی جامعه آرمانی آنها یکی نیست. بنابراین روی عناصر مشترک ممکن است دست بگذارید و بگویید این انقلاب به سمت توسعه دموکراسی است، ولی وقتی منظومه آن انتظارات را کنار هم میچینید و به خصوص اگر بتوانید سهم تأثیر این عوامل را محاسبه کنید، میبینید که این منظومه به سمت دموکراسی نخواهد رفت. البته، در این تردیدی نیست که غرب دنبال دهکده واحد جهانی است و در دهکده واحد جهانی، هم ساختارهای سیاسی و هم توزیع منابع جهانی و همه عوامل دیگر باید تغییر کند و مفهوم جدیدی برای قومیّتها و دولت ها و ملّتها و منابع اقتصادی و امثال اینها پیدا شود. اما اینکه این جوششها مستند به آن حرکت باشند، وقتی قابل قبول است که بین منظومهی مطالبات اینها و نیروهایی که در میدان هستند و شکل مبارزه، با آرمانهای آنها یک نوع هماهنگی باشد؛ که البته چنین نیست. بیتردید انگیزههایی که در میدان وجود دارند، ترکیبی از ناسیونالیسم منطقهای به اضافه فرهنگ اسلام و فرهنگ تجدد است؛ ولی جهت غالب این مطالبات به سمت دموکراسی نیست؛ بلکه به طرف احیای اسلام است.
بحث دیگر این است که آیا شیوه مبارزات، متناسب با شیوه غربیهاست یا خیر؟ شیوهای که غرب دنبال میکرده معمولاً شیوههای شکلگیری اپوزیسیون و احزاب و مبارزات پارلمانی و امثال اینها است، جوشش های منطقه، قطعاً با آن شیوهها نیست. شیوه مبارزات مسلحانه کمونیستی هم نیست. شیوهای که در ترکیه عمل شد، از طریق مبارزات حزبی و پارلمانی بود، یک حکومت سکولار میانهرو سر کار آمد که نمیخواهم بگویم فقط با حمایت غرب بود ولی غرب هم از او حمایت کرد، بلکه برنامهریزی کرد و من معتقدم مقاومت نکردن ارتش لائیک در مقابل قدرت گرفتن حزب عدالت اسلامی، برنامهریزی شده بود.
این جوشش ها متناسب با مدل انقلاب مخملی هم نیست. پول انقلاب مخملی از کجا میآمد، چه کسانی آن را هدایت میکردند؟ آیا جورج سوروس جریانهای فعلی را هدایت میکند؟…
اینها میگویند از طریقه شبکههای دیجیتال مردم را تحریک کردند.
آن شبکهها هم ممکن است سهمی داشته باشند، اما این حجم از حضور با این شعار و با این مطالباتی که الآن وجود دارد، نمیتواند ناشی از مدیریت غرب باشد. در نگاه فلسفه تاریخی ما، این جوششی که در نظام فاعلیت اتفاق میافتد، جوشش فطرتهاست؛ اما توسعه دموکراسی، جوشش اهواء است، عبور از مذهب و حقانیّت خدای متعال به حقّانیت خود انسان، جوشش اهواء است، آیا اینها از اعتقادات دینی خودشان به سمت حکومت لائیک عبور میکنند؟ به تعبیر دیگر، آیا نگران حضور مذهب در عرصه حیات اجتماعیشان هستند؟ در این کشورها نقش و حضور مذهب این گونه نبوده است که اینها بخواهند از حضور مذهب عبور کنند، به دنبال منزوی کردن مذهب نیستند و نمیخواهند اسلام دخالت نکند و جای انبیاء، متفکرین بنشینند تا از حکومت انبیا به حکومت دانشمندان و فلاسفه عبور کنند؛ این تحلیل ها، غیرواقع بینانه است و قابل پذیرش نیست.
میگویند مردم از ظلم فردی و استبداد فرار میکنند و به سمت عقلانیت و خرد جمعی می روند، به سمتی که همه با هم حکومت کنند. اگر مردم آنجا ارتباط بین حکومت اجتماعی یا فعّالیت اجتماعی را با دین قیچی کرده باشند، چه؟
سؤال همین است که آیا واقعاً قیچی کرده اند؟ یعنی آیا در آن افقی که مردم میبینند، اسلام را در تأمین سعادت خود مؤثری می دانند یا اینکه میگویند ما میخواهیم اسلام را منزوی کنیم؟ یعنی آیا تلقیشان این است که اسلام مربوط به حوزه خصوصی است و در حوزه اجتماعی باید خِرَد انسان حاکمیّت داشته باشد. بنابراین می خواهند بهسازی کنند و از دوره تاریخی سلطنت به دموکراسی عبور کنند؟! در این صورت، هر دو، بشری است، به تعبیری، هر دو جریان اهواء در عرصه حیات اجتماعی است؛ غایاتش را اهواء روشن میکند و طریقش را هم عقل جمعی، منتها یک وقت جریان اهواء به سلطنت رسیده بود و حالا به دموکراسی رسیده است!
ممکن است بگویید آنها ساختارهای تعریف شده در حقوق اساسی را نمیفهمند تا چه رسد به ادبیات تولیده شدهای برای بعد از حقوق اساسی. اما در هر حال، آیا افق انتظارات که به جوشش اجتماعی تبدیل می شود، انتظار به سمت توسعه حضور اهواء خودشان است، یا نه، به سمت توسعه حضور نبی اکرم(ص) است؟ این موضوع بحث است. ما میگوییم جوهره توسعه انانیت نفس بشر است آیا واقعاً انقلاب آنها توسعهی انانیت است و میخواهند آزاد از دین باشند؟ آیا همینطور که میخواهند از ساختار سلطنت رها شوند، میخواهند از تقیّدات دینی هم رها باشند؟ آنچه در واقعیت میبینیم، این نیست.
بیداری اسلامی، امتداد طرح خاورمیانه بزرگ نیست
آیا این حرکت ها ویرایش دیگری از طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا نیست؟
ما در دو چیز تردید نداریم: یکی اینکه غرب به تدریج دنبال گسترش و تعمیق مناسبات دموکراسی و بازسازی جامعه جهانی است و از سه دهه قبل این را مطرح کرده است. بر محور توسعه ارتباطات و توسعه اطلاعات و البته جریان یکسویه اطلاعات، میخواسته که یک جامعه جهانی بسازد و ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن را هم در دپارتمانها و آکادمیهای خودشان طراحی کرده است. اما از این طرف هم یک پتانسیل بالای مذهبی وجود دارد.
سکولارها، اندیشهای دارند که در نگاه فلسفه تاریخی اصلاً حضور مذهب و انبیا را نمیبینند؛ یعنی هر چه تاریخ را تحلیل میکنند، در جریان تاریخ، ائمه نور و جایگاه آنها و تکامل تاریخ را نمیتوانند ببینند! لذا همه عوامل اثرگذار را در ناخودآگاه خودشان به عوامل مادی و ائمه نار برمیگردانند، اما ما میگوییم ارادههای اجتماعی حضور دارند، ارادههای آحاد افراد هم حضور دارند، ولی ارادههای اصلی، ارادههای تاریخساز هستند؛ مثلا ما معتقدیم عاشورا مبدأ ارتقای وجدان بشر و انفجار فطرتها علیه کلّ جریان استکبار است و لذا نقطه کانونی حرکت به سمت عصر ظهور و جامعه مهدوی است، نقطه جوشش فطرتها در تاریخ است. اما آنها حداکثر سهمیکه به عاشورا می دهند، در رشد مذهب و در حوزه زندگی خصوصی انسان است و بیش از این نقشی قائل نیستند.
بر این اساس اگر کسی مطالعات میدانی خوبی کند و انقلاب اسلامی و مطالبهای را که در وجدان بشر به وجود آمده است، آمارسنجی کند، میتواند قضاوت روشنی داشته باشد. در ترکیه، همین آمار دقیقی که دستگاههای مطالعاتی غرب قبل از دولتهای جدیدشان ارائه کرده بودند، این بود که ۸۳ درصدشان طرفدار انقلاب اسلامیاند و ۱۳ درصد طرفدار امریکا. یعنی ۸۳ درصد مخالف با امریکا هستند، نمیشود بگویید این حرکت به سمت دموکراسیخواهی امریکایی است. به همین علت تلاش کردند در آنجا به روشی آن ۸۳ درصد را به یک نقطه مطلوب برسانند که هم آزادی مذهبی به آنها بدهند و از حکومت لائیک تنزل پیدا کنند و هم اینکه به نحوی جریان تجدّد را در این جامعه حفظ کنند.
در جهان اسلام، جمعیت زیادی ضد امریکا هستند و چون امریکا نماد تمدن غربی است، نمیشود بگویید اینها الگوی تمدن غربی میخواهند، اگر کسی توسعه غربی را بخواهد، باید پرچمداری امریکا را قبول کند؛ چون آن جامعه جهانی که آنها تعریف میکنند جز بر محور قطب مادی تعریف نمیشود.
در داخل ایران هم آقایانی هستند که با آمریکا مخالفند ولی آن سیستم اجتماعی را میپسندند، میگویند در کنارش اخلاق اسلامی میگذاریم.
وقتی شفاف میشود همین ها باید انتخاب کنند. اگر جهت این حرکت ها، مخالفت با آمریکاست این حرکت ها، اسلامی است، پتانسیلش اسلامی است و شما باید مدیریت کنید و نگذارید آن را منحل کنند.
سه لایه فرهنگ در زندگی ما وجود دارد: ما مأنوس با زندگی غربی شدیم و فرهنگ غربی در سبک زندگی ما حضور دارد (هرچند میخواهیم آن سبک زندگی را اصلاح کنیم)، فرهنگ اسلام حضور دارد و فرهنگ ملیتمان هم حضور دارد. باید دید حرکت به سمت بهبود و اصالت یافتنِ کدام هویّـت است و قرار است کدام هویت به هویّت اصلی ما تبدیل شود؟ اگر اکثریّت مردمی مخالف پرچمداری تمدن مادی باشند، نمیشود گفت امریکا را قبول ندارند اما مناسبات جهانیاش را قبول دارند! اینها دو مجموعه به هم پیوسته هستند. البته ممکن است کسی آرام آرام آن بُعد تمدّن و فرهنگ غرب که در جامعه ماست را رشد بدهد و این مطالبات را منحل کند، و غرب حتماً همین کار را میخواهد بکند. غرب میخواهد از حضور تجددخواهی در سبک زندگی مردم استفاده کند. مگر در ایران این کار را نکرد؟ مگر در دوره بازسازی و اصلاحات دنبال این نبودند که ذائقه رفاه اقتصادی سرمایهداری را به مردم بچشانند و بعد در دوره اصلاحات بگویند لازمه آن رفاهی که در ذائقه شماست و مطالبه میکنید، دموکراسی خواهی و تغییر قانون اساسی و حقوق اساسی است؛ ولی جریان اصولگرایی که ظهور پیدا کرد و به پیروزی رسید معنایش این بود که یک مطالبات عمیقتری وجود دارد که اینها نتوانستند دموکراسیخواهی را بر آن حاکم و آن را منحل کنند.
البته تردیدی نیست که در حال حاضر، مردم یک امر ترکیبی را میخواهند، هم ارزشهای اسلامی، هم رفاه تعریف شده در تجدّد و هم سنتهای عربی و قومی خودشان را میخواهند؛ همه اینها به نظرشان ارزش است اما محور، اسلام است و این نظام ارزشی باید به سمت خلوص حرکت کند. بحمدالله پتانسیلی وجود دارد که ما بتوانیم به آن تکیه کنیم و این جامعه را از مطالبات ناسیونالیستی و لائیک عبور دهیم.
مدل ترکیه؛ توطئه غرب برای انحراف در بیداری اسلامی
امریکا از طریق کشورهای دیگر و یا عواملش در همین کشورها میخواهد به مردم الگو بدهد، الگوهایی که مطرح است یکی الگوی عربستان است که یک حکومت متکی بر شریعت به معنای خاص خودش است، طالبانیسم هم یک الگو و معنای خاص دیگری از شریعت است، یکی هم حکومت ترکیه است که نخستوزیرش هم شجاعت به خرج میدهد و به مردم کشورهای در حال انقلاب میگوید حکومت سکولار تشکیل بدهید؛ یعنی دین به امور فردی و اخلاقی محدود شود. یک الگو هم ایران است. انقلاب اسلامیبه معنای دیگری میخواهد بگوید دین باید در امور اجتماعی و در ولایت و حکومت دخالت کند. این الگوها را چگونه تحلیل میکنید؟
اگر اصل در این انقلاب ها مطالبه اسلامی باشد، تردیدی نیست که به مدل عربستان و مدل طالبان رجوع نمیکنند، بلکه این مطالبات اگر ادامه پیدا کند، علیه مدل عربستان در عربستان هم انقلاب خواهد شد و اما خطر اصلی که وجود دارد، خطر مدل ترکیه است. البته مدل ترکیه یک قدم رو به پیش است، یعنی شکی نیست که پذیرش حاکمیّت حزب عدالت در ترکیه، عقبنشینی غرب است. ترکیه مرکز حکومت آتاترک بوده و در آن مترصد تغییر همه نمادهای مذهبی بودند، خط را تغییر دادند و در صدد تغییر زبان هم بودند و می خواستند ارتباط با پیشینه فرهنگی آنها را قطع کنند. حالا اینکه بپذیرند و رجوع کنند به یک سکولاریسم میانهرو، یعنی پشت سر گذاشتن جریان سکولاریسم تمامیّت خواه و قانع شدن به یک سکولاریسم میانهرو؛ و حکومتی که در ساختار حکومت لائیک آزادی مذهبی میدهد و با نمادهای مذهبی در حوزه زندگی خصوصی انسانها مبارزه نمیکند و حتّی اجازه حضور آن نمادها را مثل حجاب در بعضی از لایههای اجتماعی میدهد، این قدم رو به پیش است و غرب هم چون احساس میکند عمق این انقلابها بیش از این مقیاس است، حاضر میشود بپذیرد که در دوره جدید سکولاریستهای میانهرو را شبکه سازی کند و جریانهای انقلابی را به سمت آنها هدایت کند. در هر حال به نظر میرسد خطر اصلی این است که یک سکولاریسم میانهرو روی کار بیاید و انقلاب ها را منحرف کند؛ در حالی که ظرفیت این انقلاب ها عبور از سکولاریسم میانهرو به سمت یک حکومت مذهبی است.
ضرورت ارائه “آرمان، چشمانداز و ساختار” به ملتهای منطقه
ما برای اینکه بتوانیم به سهم خودمان به پیشرفت این جریان کمک کنیم، باید افق مطلوبی را که در وجدانها وجود دارد که بیشتر به سمت عصر ظهور است تا به سمت لیبرال دموکراسی، شفافسازی کنیم، یعنی به آنها بگوییم آنچه در وجدان شماست، این شاخصهها را دارد. باید دنیای مطلوب، حرکت به سمت ظهور و حاکمیّت اسلام در سراسر جهان و تحقّق عدالت اسلامی در کلّ جامعه جهانی را به آنها نشان بدهیم. این جهت در این جوشش وجود دارد و ما باید شفافسازی کنیم وگرنه دیگران لایههای پنهانی دیگر را غلبه می دهند و لایههای اسلام خواهی را منحل میکنند.
دوم این که باید چشمانداز روشنی به سمت آن آرمان ها متناسب با اقتضائات فرهنگی و بومی خودشان ترسیم کنیم؛ یعنی چشمانداز نقشهی پیشرفت اسلامیبه آنها بدهیم.
سومین امر یک پیشنهاد برای ساختار کنونیآنها است که ظرفیت عبور دادن جامعه را از وضعیت کنونی به سمت آن چشم انداز و آن افق را داشته باشد که در واقع، این به منزله ساختار قانون اساسی است؛ یک قانون اساسی که به نوعی انعطافپذیر باشد و حقوق اساسی دوران گذار باشد. البته غرب هم تلاش میکند آن لایه تجددخواهی را که به زندگی مردم ورود پیدا کرده است، تقویت کند و به آن، اصالت بدهد، تا وقتی میگویند “عدالت”، مردم احساس کنند لایهای از عدالت همان رفاه غربی است، و سپس، غرب چنین القا کند که اگر این عدالت را میخواهید اقتضائات سیاسی و اقتصادیاش همان است که در غرب وجود دارد و آن را به چشمانداز و قانون اساسی و الگوی پیشرفت تبدیل کند. آنها میخواهند این را ساماندهی کنند و ما هم باید جریان مهدویت را ساماندهی کنیم و از منظر فلسفه تاریخی ما چنین چیزی شدنی است.
این ساختار چگونه میتواند هم مبتنی بر فقه اهل سنت باشد و هم توسط غرب مصادره نشود؟
البته طراحی کامل آن به تحقیق نیاز دارد و حتماً یک گروهی از متفکرین حقوقدان باید این کار را بکنند، ولی همین قدر که در حقوق اساسی، نقش مذهب پر رنگ شود، یا به تعبیر دیگر ساختار قدرت به عدالت مذهبی مقیّد شود، قدم مهمی است، حتی اگر نتوانید بگویید فقط باید فقیه جامع الشرایط باشد، بگویید یک مؤمن عادل باشد، یا اگر کارشناس است، کارشناس عادل باشد و آشنای به مذهب باشد، این را باید در سطوح مختلف قید کرد.
در حقوق عادی هم تقیّد به شریعت را قرار بدهید و نظارت هیئت علما را بر جریان شریعت در قوانین عادی و روزمره شرط کنید. در قدم بعد باید پیشنهاد اولیهتان را در الگوی پیشرفت ظهور دهید و الا آنها در الگوی پیشرفت به سمت الگوی توسعه غربی خواهند رفت، و آن الگوی توسعه قانون اساسی را تغییر میدهد، کما اینکه در ایران در دوره بازسازی و اصلاحات، حرکت به سمت توسعه غربی، به سمت تغییر قانون اساسی بود، و اگر جریان سوم تیر نبود، بی شک تغییر قانون اساسی پیش می آمد!
ضرورت آغاز نهضت نقد سکولاریسم برای پیشگیری از الگو شدن آن
البته قبل از اینکه این پیشنهادها بیاید، باید پیوسته چالشهای بین کرامت و آزادی انسان و جریان تجدد را شفاف کنیم. باید دائم روی چالشها سرمایهگذاری کنیم و نگذاریم الگوی مطلوبشان الگوی غربی بشود؛ یعنی در این کشورها باید نهضت نقد غرب راه بیفتد و الآن هم پذیرش دارد، در آنجا نباید تنها دنبال حرف اثباتی باشیم، حرف ما در قدم اول نفی است، لا اله است، این را باید در این کشورها تثبیت کنیم، هر چه ما در این ۳۰ سال در نقد غرب به دست آورده ایم، باید به میدان بیاوریم تا فریب غرب را نخورند. باید غرب را نقد کنیم کما اینکه آنها میخواهند انقلاب اسلامی را نقد کنند و بگویند انقلاب اسلامی موفق نیست! ما باید به شدّت مدلهای عربستان و غرب و ترکیه را نقد کنیم و قبل از نقد اینها، اصل غرب را باید نقد کنیم.
مهمترین خطری که ما را تهدید میکند جریان سکولاریسم است؛ نه طالبانیسم، و نه مدل عربستان. آنها به تنهایی اصلاً ما را تهدید نمیکنند، حتی ترکیه به تنهایی ما را تهدید نمیکند، دشمن ما سکولاریسم است؛ باید جریان سکولاریسم را به شدّت نقد کنیم. این “لا اله” ماست “الا الله” ما هم انقلاب اسلامی، حکومت دینی و عصر ظهور است.
به عبارت دیگر، جریان توحید در جامعه آرمانی و چشم انداز و ساختار حکومت، “الا الله” ماست. در این کشورها الآن دوره نقد است، الآن زمان نفی است، ولو در کشور ما بگویید زمان نفی گذشته و باید دنبال طرح اثباتی بود اما چون آن کشورها اول راه هستند، نقد بسیار جاذبه دارد، اگر شما الآن مظالم جهانی غرب را نقد کنید، مردم به سمت دموکراسی نمیروند و میفهمند عدالتی که میخواهند در کنار افقی که به ایشان نشان میدهید که مهدویّت و عدالت اسلامی در مقیاس جهانی است، اتفاق می افتد.