۱- چهار حرکت
طى یک دهه اخیر درباره علل حوادث و رخدادهاى اجتماعى ایران و بویژه آنچه بنوعى مربوط به عملکرد و نحوه حضور جوانان مىشود; مقالات و تحلیلهاى مختلفى عرضه شده است. نکته جالب توجه غلبه تمایلات سیاسى بر تحلیلهاى عرضه شده در اینباره است و از همین رو تصمیمات متخذه بر آن اساس موجب بروز حوادث بعدى شده تا آنجا که طى ده سال اخیر هیچ تصمیم روشنى براى حل بسیارى از بحرانها و یا جلوگیرى از حوادثى که در آینده مىتواند موجب بروز بحران شود; اتخاذ نشده است.
جایگزینى تحلیلهاى سیاسى بجاى مطالعات فرهنگى و برنامهریزى بسیارى از گردانندگان امور اجرایى کشور موجب بروز برداشتهایى قابل تامل شده تا آنجا که ناخواسته سمت و سوى بسیارى از تصمیمگیریهاى سازمانهاى فرهنگى، اقتصادى، سیاسى کشور متمایل به «خروج از خاستگاه اولیه انقلاب اسلامى»، «خروج از مدار تعیین شده توسط منابع نظر دینى» و بالاخره «خروج از مدار مبارزه با استکبار و امپریالیسم» بودهاست. شایان ذکر است که نگارنده هیچیک از این امور و حوادث جارى را سرنوشت ناگزیر و پیامد غیر قابل اجتناب نمىشناسد و بعکس اینهمه را ناشى از مجموعه عواملى مىداند که بزودى در مطلبى با عنوان «جوانان و جامعه جوان ما» عرضه خواهد شد.
آنچه که در این مقال سعى در بازگشایى و طرح آن دارم تحلیل «چهار مرحله از حیات انقلاب اسلامى» ایران استشاید قضاوت درباره آنچه که طى بیستسال اخیر پشتسر نهادهایم سختباشد. چه، بسیارى از حوادث و یا تصمیمگیریها سیر کامل خود را طى نکرده و بسیارى از عوامل پنهان و پشت پرده هویدا نشدهاند و نتایجبسیارى از اعمال چنانکه شایسته است آشکار نشده است. از همین رو این تحلیل ناظر بر قضاوت نهایى نیست.
معمولا اهل سیاستبا شتاب بیشترى درباره عملکرد گروه رقیب به قضاوت مىپردازند و با ذکر شواهد و دلایل خصم را مخطى و خود را مصیب مىشمارند از همین رو اینان همواره منشا ناآرامى و بحرانند و غوغا و بىقرارى را در میان جامعه انسانى مىپراکنند. بىگمان اینهمه ناشى از بیمارى روشنفکرى و اصحاب ایدئولوژى است و در عصر غلبه روشنفکرى بیش از این نمىتوان انتظار داشت.
دو انقلاب
طى چهارصد سال گذشته جهان و ساکنان کره ارض شاهد دو انقلاب بزرگ بودهاند; اگر چه طى این مدت حوادث بسیارى رخ داده و منجر به دگرگونیهاى بزرگ اجتماعى و سیاسى و اقتصادى شده اما هیچکدام به منزله «انقلاب» به معنى خاص کلمه و مفهومى که مىبایست متبادر به ذهن شود نبودهاند. یکى از این دو انقلاب سیر تطور و تحول خود را طى نموده و دیگرى در گذار از مراتب خود درگیر با شرایط و حوادث عارضى و طبیعى روزگار مىگذراند. انقلاب اول، انقلاب کبیر فرانسه بود. همان که بدنبال نهضتهاى روشنگرى، اصلاح دینى و امانیسم اروپا را در خود فرو برد و منجر به رنسانس بزرگى شد که طى چهار قرن اخیر همه خلق عالم گرفتار و درگیر با آنند. و انقلاب دوم، انقلاب اسلامى ایران است. وجه اشتراک این دو جریان بزرگ اتکاء و رجوع بنیانگذاران و رهبران آنها «برنگرش کلى و ویژه به عالم» بود. دریافتى که اساس همه اقوال و اعمال را تشکیل مىداد.
باید دانست که وجه تمایز تمدنهاى بزرگ و فراگیر خاستگاه فرهنگى آنهاست. همانکه چون رشتهاى پنهان صورتهاى متمدن مادى را به هم مىپیوندد و موجب بروز نوایى و ندایى واحد از همه اجزاء آن مىشود. چنانکه این ندا و آهنگ را در میان وجوه مختلف تمدن اسلامى مىتوان مشاهده کرد و حسب آن آهنگ مىتوان به بازشناسى تمدن معاصر پرداخت. پوشیده نیست که این نوا و این فرهنگ پنهان خود ناظر بر نگرشى کلى به هستى است. دریافتى درباره آدم، جایگاه او، نقش و نحوه حضورش و بالاخره نسبتى که با جهان مادى و خالق هستى پیدا مىکند. به عبارتى سه موضوع اصلى «تفکر، فرهنگ و تمدن» بانسبتى ویژه (ارتباطى طولى) سمت و سوى همه وجوه آشکار و پنهان حیات آدمى را در برههاى خاص از تاریخ مىنمایانند.
از همین روست که متذکر این نکته شدم که «غرب سیر تطور و تحول خود را پشتسر نهاده» چه، با بروز همه مایههاى نظرى خود و بسط آراء اهل نظر در هیات ادب و فرهنگى فراگیر و بالاخره تمدنى پر سر و صدا به آخرین مرحله از سیرتکوینى خود رسیده است. در واقع امروزه غرب درگیر با ایدئولوژیهاى سیاسى و اجتماعى سعى در به تاخیر انداختن مرگ محتوم خود دارد. این سرنوشت همه تمدنهاست. و علت این امر هم چیزى جز هم گسیختگى ارتباط «تفکر، فرهنگ و تمدن» نیست.
صورتهاى یک تمدن تا سالیان دراز مىمانند اما چونان اعضاء بدن آدمى که پس از فراغت نفس از تن، بتدریج روى به فسردگى مىگذارند و بالاخره از هم گسیخته شده و مىپوسند، اعضاء و اجزاء مدنیتیک قوم نیز روى به فسردگى مىگذارند. و این در حالى است که اهل ادب و فرهنگ در خود تکرار مىشوند و بعد از چندى مهیاى پذیرش عهدى نو مىگردند. عهدى که مبدا تفکرى جدید است و ادب ویژه خود را به وجود مىآورد و بر ویرانههاى تمدن قبلى تمدنى دیگرگون و متفاوت در صورت و سیرت خلق مىکند.
سالهاى درازى است که از مغرب زمین متفکرى (به معنى حقیقى کلمه) برنخاسته و اهل ایدئولوژى نیز قادر به حراست از کیان فرهنگى و نظرى تمدن غربى نبودهاند چه آنان در گیرودار مناسبات سیاسى و اقتصادى از مایه فکرى پیشینیان خود خوردهاند و استعداد جدیدى نیز براى تجدید حیات نظرى و فکرى غرب نیز بروز نکرده است.
شایان ذکر است که موضوع این مقال تفسیر این مباحث نیست. {mospagebreak}
«انقلاب اسلامى» در شرایطى حادث شد که انقلاب اول آخرین مرحله از حیات خود را پشتسر مىنهاد و گفتگو از «عهدى» به میان آورد که فراموش شده بود. در واقع پرسشى بزرگ بود که تمامیت غرب را مورد تعرض قرار مىداد. لذا جدال و رویارویى این دو انقلاب پیش از آنکه در صحنه مدنیت و یا حتى فرهنگ آشکار شود در صحنه و «ساحت نظر» رخ مىنمود چه انقلاب بزرگ غربى با سلب حیثیت آسمانى و معنوى از عالم و آدم رویکردى این جهانى و مادى فراروى انسان قرار مىداد. رویکردى که منجر به تولد انسان جدید و سیراو در «عالم غربى» شد. و این نکتهاى بود که اگر چه توسط مردم و در شعارها اعلام مىشد اما بدل به باورى عمومى و شناختى فراگیر براى تجدید نظر در ساختار همه مناسبات فرهنگى و مدنى جارى نشده بود.
خدا رحمت کند «جلال آل احمد» را; وقتى مبتنى بر دغدغه ویژه روشنفکرى متعرض «غربزدگى» مسلمین شد، «ماشینیزم» را مطرح نمود. پیش از جلال و پس از او نیز هرگاه کسى علم مخالفتبا غربزدگى را به دست گرفت متعرض «صورت و حیات مادى» غرب شد از همین رو هیچگاه بطور جدى مبادى و مبانى غرب مورد باز خواست واقع نشد. و حتى این برخورد موجب شد تا مسلمین این خیال را در سر بپرورند که با روش «گزینشى اخلاقى» مىتوانند هر چه خواستند (از اندیشه و فرهنگ گرفته تا مدنیت و تکنولوژى) از غرب بگیرند و با ریختن آب توبه آن را مسلمان و بومى کنند و با خیال راحت صاحب فرهنگ و تمدنى اسلامى و یا شرقى شوند. چنین بود که طى ۲۰۰ سال همه حرکتهاى اجتماعى موجب شد تا مسلمین بیش از پیش در دام و باتلاق غربزدگى و غربگرایى فرو روند. شاید از همین روست که مکلا و معمم با مشاهده رفتارى مبتذل و یا لباسى عریان میان مسلمین فریاد وا اسلاما سرمىدهند; اما درست در همان زمان بدون پرسش از ذات تمدن غربى مبانى و مبادى علوم غربى را در هیات علوم دانشگاهى مىپذیرند و مبتنى برآن دریافتهاى دینى را تفسیر نموده و به اصطلاح جدید سکولاریزه مىنمایند و خم به ابرو نمىآورند.
رجوع حیث تفکر انقلاب اسلامى به حق، متعرض شالوده نظرى فرهنگ و تمدن غربى بود. از همین رو بود که از همان روزهاى نخستبه انقلابیون مسلمان لقب «بنیادگرایان» و به انقلاب اسلامى لقب «بنیادگرایى» دادند. و این در حالى بود کهاندیشمندان غربى و پس از آنها سیاستمداران مىدانستند غرب خود را با جمله معروف «من مىاندیشم پس هستم» به مفهوم اعراض از حق و آسمان و دین، آغاز کرده بود.
حرکت اول
سالها پیش از پیروزى انقلاب اسلامى (در سال1357) زمینهها و بستر لازم براى آن تحول بزرگ فراهم آمده بود چنانکه نویسندگان بسیارى درباره سلسله عوامل و دلایل بروز آن مطالب بسیارى نگاشتهاند.
استبداد و فزون خواهى سلسله پهلوى، ظهور تدریجى نوعى آگاهى در میان مردم درباره ویرانیها و ظلمهاى ایادى استکبار و… هر چه بود مشیت آسمانى برچیده شدن نظام سلطنتى را رقم زده بود، چه بهمان سال که نظام سلطه بخاطر بینش و عملکردش در مدار سقوط و فرود قرار گرفته بود، طلب رهایى و مجاهدتها، طالبان رهایى را بر مدار صعود نشانده بود و این هر دو سنتهاى لایتغیر بودند. نمىبایست از یاد برد که مردى چون خمینى بزرگ، قدسسره، محصول سالها رنج، خلوت و مجاهدت خود را مىبایست مىدید و خونهاى ریخته شده مجاهدان نیز میدان به ثمرنشستن دانه نهضت و انقلاب را فراهم مىنمود.
پوشیده نیست که اینهمه در گرو «وقتى معین» بود که فرود آن نتایجبزرگى را موجب شد چنانکه بسیارى از تحلیلگران را که همواره در پى شناسایى عوامل سیاسى و اجتماعى (مادى) براى رخدادها بودند به حیرتآورد. آنچه را که نباید از یاد برد حضور خیل بزرگ «جوانان» در این حادثه شگرف بود.
دعوت بزرگ داعىانقلاب به گوش جان جمعیتى جویاى دیگرگونى و تغییر وضع نامطلوب رسید. تلاقى «جوانان آرمانخواه» و «آرمان بزرگ» موجب بود تا جمعیتى کثیر خود را به تمامى وقف نهضتبزرگ امام خمینى، قدسسره، کند و از همین رابطه تنگاتنگ «آرمان و انسان جوان» میدان و اسباب لازم را براى تحقق آنچه که مشیت و سنتبود فراهم آورد.
وقتى که جوانى در خدمت آرمانى ویژه مىآید همه هم و مقدورات خویش را تقدیم آرمان مىکند و در خدمتش وارد مىشود. و سیر صعودى نهضت از همین جا آغاز شد. جریانى که طى مدت پانزده سال همه پلههاى ترقى را پشتسر نهاد و موجب شد تا واقعه بزرگ بهمن57 بوقوع پیوندد. و این حرکت اول بود. (نمودار ۱)
جوانى دوره رهایى، جوشش، ترک تعلق، بىاعتنایى به اعتبارات، آرمانخواهى و نیروى جسمى است. نیروى عجیب و قابل توجهى که در هر زمان مىتواند مبدا حرکتها و تحولات بزرگ و یا هرج و مرجها و آشفتگیها شود. بارانى است که فرود مىآید تا در بستر روان شود. بسترى که سیلابى خانهمان برانداز مىسازد و یا سبب سرزندگى و شادابى مىشود.
احساس لطیف جوانى هر نغمه و شعر و شعارى را پاسخ مىدهد حتى اگر احساسى و تمنایى صرفا جسمانى باشد.
جوانى از همان غریزه و احساس جسمانى نیز شعرى بلند و تمنایى سترگ مىسازد تا جوان در هواى آن کوه را از میانه بردارد.
جوانى از سادهترین صورتها الههاى فریبنده و اسطورهاى مىسازد تا جوان همه ذوق و احساس خود را در پاى آن افکند و بروز شاعرانههاى بسیارى را سبب شود. و به عبارت مشهور جوانى شعبهاى از جنون است جوانى برداشتن هر مانع ورادعى را در چشم جوان سهل و ساده مىنمایاند تا جوان همه نیروى خود را در پاى آرمان مطلوبش فداکند. و چنین بود که حرکت اول به ثمر نشست. {mospagebreak}
حرکت دوم
حرکت دوم انقلاب از فرداى پس از پیروزى آغاز شد. فصل جدیدى از حیات مردم ایران. بىگمان این حرکت در شرایطى آغاز شد که بحران و درهم ریختگى همه وجوه حیات سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و حتى امنیتى کشور را در خود فرو برده بود. به آن مىمانست که یکباره از میان دانههاى یک تسبیح نخ و بند بیرون کشیده شده باشد. در فضایى نه چندان روشن و مملو از ابهام و سؤال از همین رو از هر سرى صدایى برمىخاست.
فرصتطلبان نابکار داخلى، چپاولگران بیگانه اما مترصدفرصت، انقلابیون پرجوش و خروش و سرمست از باده پیروزى، و چشمان منتظر جملگى تصویر درهمى از این برهه حساس را مىنمایانند.
آنچه که از نظر ما در این مقاله قابل بررسى استحیات عمومى مردمى است که واسپس مبارزهاى طولانى در راه آرمانشان، خود را مواجه با «واقعیتیافتن تمنا و آرزوهاشان» مىدیدند. بیرون راندن خصم و تحقق آنچه که غیر ممکن مىنمود.
در واقع «آرمان» مبدل به واقعیتى جارى در بستر زمان و مکان شده بود. یعنى آنچه که تنها در صفحه دل و پهنه کاغذ بسان آرزویى دور نقس مىبست صورت بیرونى و واقعیتى خارجى یافته بود. باید متوجه این نکته بود که در چنین وضعى جمله مردم متذکر مبانى نظرى حرکت نیستند. بلکه، با احساسى شور آفرین و هیجانى ستودنى سعى در ایجاد نسبت و رابطه با آنچه که با آن مواجه مىشوند دارند. از همین رو سعى در از هم پاشیدن و انهدام همه آنچه که مىبینند مىکنند تا شاید ضمن تشفى خاطر خیال خود را درباره اضمحلال نشانههاى طاغوت و نظام نامطلوب راحت کرده باشند.
برخلاف تصور، حرکت دوم بمراتب از حرکت اول سختتر است; چه، در حرکت دوم بنابر ساختن و بناى نظام اجتماعى، اقتصادى و سیاسى براساس آرمان تحقق یافته است. آنهم در میان انبوهى از مشکلات و مسایل پیشبینى نشده و اگر به این مجموعه دو موضوع مهم و قابل توجه را بیفزاییم تصویر دقیقترى به دست مىآید.
۱- طرح مدون و مورد نیاز براى بنا و عمارت ساختمان سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى کشور مبتنى بر نظام نظرى مطلوب. (در جاى دیگر به آنچه که مورد غفلت واقع شده اشاره خواهم نمود).
۲- کاهش انرژى و قدرت آرمانخواهى به دلیل تحقق آنچه که طى سالهاى دراز و حرکت اول در آرزوى همه جوانان بود.
باقى مانده انرژى حرکت اول باعثشد در مرحله دوم بسیارى از باقى ماندههاى نظام سیاسى پیشین به کنار رود و میدان براى بازسازى فرهنگى و مدنى مبتنى بر خاستگاه انقلاب اسلامى گسترش یابد. اما گذرایام بتدریج رابطه میان «آرمان» و «آرمانخواهان» را دگرگون ساخت; به این معنى که جماعتى که تمامیتخود را وقف «آرمان مطلوب» کرده بودند آرمان را در خدمتخود آوردند. از اینجا زمان حرکت روى خط افق آغاز شد. تا آنجا که خود را طلبکار و آرمان را مرهون خویش به حساب آوردند. (نمودار ۲)
از همین رو در این مقطع ما مواجه با یک نقطه عطف جدى هستیم. مواجه با سیرى ثابت که بتدریج روى به افول نهاد و باعث کاهش انرژى، کاهش دلبستگى عمومى و افزایش توقعات شد و اینهمه بدلیل بروز تدریجى هفت غفلتبود که در جاى خود بدان خواهم پرداخت. آنچه که انقلاب اسلامى حامل آن بود، نگرش ویژهاى بود به هستى اما مانده در وضعى اجمالى که تا بروز و ظهور تفصیل یافته آن راهى دراز در پیش بود. تفکرى که مىبایست مبدل به فرهنگى فراگیر شود و بر شالودهایش اساس مدنیتى دیگرگون شکل یابد.
این امر مخصوص به انقلاب اسلامى نبود بلکه وضعى بود که تمامى انقلابهاى مهم تاریخ بشر با آن روبرو بودند.
براى مثال اگر چه ظهور مسیحیت پایههاى نظام اجتماعى، سیاسى روم قدیم و تمدن و فرهنگ شرک آلود آن را به لرزه در آورد اما چیزى حدود ۳۰۰ سال طول کشید تا انسان غربى تابع ادب مسیحى شود و با به رسمیتشناختن تفکر و فرهنگ ویژه آن بنیاد تمدن عصر مسیحیت را استوار سازد.
و یا اروپاى پس از رنسانس براى ظهور تمام عیار فرهنگ ویژه خود و ایجاد تمدنى براساس اندیشه امانیستى و اخلاق لیبرالیستى حدود ۲۰۰ سال صبورى کرد.
در تاریخ خودمان هم نمونههایى از این واقعه را شاهد بودهایم. پیروزى اعراب در وقت رویارویى با ایرانیان سرآغاز حادثهاى شگرف بود. حادثهاى که پس از ۲۰۰ سال ایران را مبدل به گاهواره تمدن اسلامى ساخت و موجب بروز فرهنگ نو در گستره وسیع این خاک شد.
در خیزش مشروطیت نیز نمونهاى از این ماجرا را مىتوان سراغ گرفت. اگر چه این خیزش خواسته یا ناخواسته متکى بر فرهنگ غربى بود اما پس از ۸۰ سال موجب شد تا مردم ایران مؤدب به ادبى شوند که ریشه در فرهنگ و تفکر اروپاى قرن19 داشت.
انقلاب اسلامى تعرضى جدى به مبانى نظرى غرب داشت و تعریفى نو از عالم و آدم مىداد اما در سالهاى اولیه پس از پیروزى در هالهاى از اجمال ماند تا شاید مجال خروج از آن وضع را بیابد.
جوش و خروش طبیعى سالهاى ۵۸ و۵۹ اجازه آشکار شدن رخوت و سستى را نمىداد اما، کاهلى دوستان انقلاب، مشکلات عدیده اجتماعى، اقتصادى و سیاسى عارض شده و بالاخره هوشیارى و بیدارى خصم مترصد دیریازود موجب بروز آن مىشد و سیر روى خط افق را مبدل به سیرى نزولى مىکرد تا آنکه حرکتسوم آغاز شد.
حرکتسوم
وقوع جنگ بزرگ هشتساله آزمایشى بزرگتر بود. پدیدهاى که بسرعت گرد رخوت و سستى را تکاند و حیاتى نو به کالبد انقلاب و انقلابیون ارزانى داشت.
صرف نظر از تحلیلهاى مختلفى که درباره این حادثه عرضه شده جنگ در سینه جوانان آتش آرمان و مطلوبى دیگر را روشن نمود. آتشى که دیگر بار موجب شد جمعیتى کثیر خود را در خدمت «آرمان» و مقصود در آورند و خیال به خدمت آوردن مطلوب و نشستن بر سر سفره رنگین پس از پیروزى را از سر بدر کنند. از اینرو علىرغم مشکلات و خرابیها حرکت عمومى دیگر بار روى به صعود نهاد. حرکت عمومى به حرکتسفینهاى مىماند که از زمین جدا مىشود تا در فضاى ماوراء زمین و جو بر مدارى معین مستقر شود. عموم سفینهها از سه منبع انرژى بهره مىبرند:
منبع اول سفینه را از زمین جدا مىکند و تا جو بالا مىبرد. چنانکه مخزن سوخت دوم به یارى سفینه نیاید پس از چندى دیگر بار با سرعتى سرسام آور به زمین باز مىگردد و منهدم مىشود.
مخزن دوم سفینه را از جو عبور مىدهد تا به فضاى بالاى زمین صعود مىدهد اما قرار گرفتن در مدار اصلى نیازمند منبع و مخزن سوختسومى است که اسباب آن را سفینه با خود دارد.
سفینه انقلاب اسلامى با منبع سوخت اول از مدار سال57 گذشت اما تاخیر در رسیدن منبع انرژى موجب شد تا براى چندى سفینه در انتظار و التهاب بماند. منبع سوخت دوم یعنى جنگ این سفینه را از مدار ۶۸ نیز گذراند.
جنگ به صورت طبیعى و متاثر از انقلاب اسلامى موجب بروز فضایى شد که عموم مردم بتدریجبا فرهنگ انقلاب آشنا شدند. مردمى که ذهن و زبان و نگرش و مناسبات مادیشان برمبناى فرهنگ و ادب پیش از انقلاب شکل گرفته بود. زندگى در ساحت دین نیازمند ظهور عالمى دیگرگون بود. بىگمان معلمان، متولیان و امیران سرزمین فرهنگ و ادب و پس از آن متولیان امور اجرایى در زمره اولین کسانى بودند که مىبایست انکارکنندگان عالم غربى شوند. منادیانى که نظر و عملشان حکایت از ایمان به عالم دینى مىکرد ورنه، عموم مردم همواره تابع حکم امیران و ادبى هستند که وظیفه هدایت و راهبرى را عهده دارند. {mospagebreak}
هشتسال نبرد با دشمن میدان بارور شدن و ظهور ادب دینى را فراهم آورد و موجب شد تا جمعکثیرى از جوانان در فضایى خارج از همه آلودگیهاى شهرى متاثر از ادب غربى خود را مهیا کنند و سیر و سلوک در عالم دینى را تجربه نمایند ضمن آنکه این سالها فرصت لازم را براى دگرگون ساختن بسیارى از مناسبات باقى مانده از دوران قبل نیز فراهم مىساخت.
طى همه این سالها حال و هواى میدان جنگ یا در واقع مدرسه انقلاب اسلامى بتدریجبه میان شهرها و روستاها منتقل مىشد و بر ذهن و زبان و ساختار اخلاقى و اعتقادى مردم تاثیر مىگذاشت. اما…
پایان سالهاى پرالتهاب جنگ باب این مدرسه بزرگ را بست و جمله دانشآموزان و دانشآموختگان راهى شهرها شدند با انگیزه و امیدى قوى براى بنا کردن شهرى و عالمى هماهنگ و همسان با آنچه که طى هشتسال در میان مناسبات خود آن را تجربه کرده بودند در واقع مخزن سوخت دوم سفینه انقلاب را به مدارى بالاتر سوق داده بود. (نمودار۳)
سفینه برمدار ۶۸ به حرکتخود ادامه مىداد به امید آنکه مخزن سوختسوم چنان حرکتى ایجاد کند که سفینه بتواند به عالیترین مرتبه خود برسد.
حرکتسوم در ایران به «دوران سازندگى» شهرت گرفت. مهمترین مشخصه این دوران بروز احساس تند در میان مدیران اجرائى کشور بود. احساس نیاز به «برنامه و طرحى کلان» براى سازماندهى تمامى مناسبات اقتصادى و سیاسى و فرهنگى کشور. همان امرى که به دلایل مختلف مورد غفلت واقع شده بود.
اشتغال جوانان قبیله انقلاب در میدانهاى نبرد رویارو، تغییر استراتژى استکبار براى رویارویى با انقلاب اسلامى (تغییر سیاستحذف انقلاب اسلامى به سیاست استحاله فرهنگى) و سازماندهى عواملى مشخص از میان روشنفکران براى تحقق این خواسته، تصدى گروهى از تکنوکراتها و متخصصانى که جان و دلشان با انقلاب اسلامى و فرهنگ ویژه آن (مطابق دکترین امام خمینى) نبود; دست در گردن هم موجب شد که وظیفه سازماندهى و تغییر ساختار اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به عهده کسانى گذاشته شود که مدینه آرمانى خود را در عالم غربى جستجو مىکردند و این به معنى «تصمیم به بازگرداندن سفینه انقلاب اسلامى» به پایگاه زمینى بود.
از دیگر سو پایان جنگ و تحقق بخشى از آرمانهاى سالهاى دفاع مقدس موجب شد تا «میل به خدمت در آوردن آرمان و بهرهمند شدن از نتایجحاصله از همه سالهاى مبارزه» (چونان حرکت اول) دیگر بار در ساحتهاى مختلف بروز کند».
از این زمان سفینه انقلاب در کشاکش تمناى دو گروه ماند. جمعیتى که میل به ارتقاء آن را تا آخرین مدار معهود داشتند و جمعیتى که با ترسیم ویژگیها و بر شمردن مواهب عالم غربى (گاه به اسم دین و انقلاب) براى افول آن تلاش مىکردند.
لازم است پیش از گفتگو درباره آنچه مىبایست اتفاق مىافتاد نگاهى به وضع کودکان، نوجوانان و جوانان طى این سالها داشته باشیم.
کودکان انقلاب، نوجوانان جنگ، جوانان عصر سازندگى
در کنار حوادث و در میان فراز و نشیبهاى سالها مبارزه، آرمانخواهى، جنگ و تلاش جمعیتى که نقطه عطفهاى مهم سالهاى1357 تا ۱۳۶۸ را باعثشدند نوزادانى پاى در عرصه حیات نهادند که از صحنه اصلى زندگى پدران و مادران خود بدور بودند. و به آرامى و در بىخیالى سالهاى اولیه زندگى خود را روى خط افق سپرى مىساختند. مدرسه اولین صحنه از حیات اجتماعى اما رسمى آنان بود، محلى که اینان نا
مجله موعود شماره ۱۹