به گزارش باشگاه خبرنگاران، حتی روی زنگ در هم نام او نوشته بود و آن طور که خودش در مصاحبه میگفت هم اهالی این منطقه و هم کسبه محل او را به خوبی میشناسند. آن چنان با گرمای خاصی از ما استقبال کرد که گویی سال هاست ما را میشناسد و آن گاه که کنارمان نشست به مانند همه شیعیان ولایت مدار لبنان از ولایت گفت. آن هم بی آن که ما سوالی پرسیده باشیم. تقریبا در همه مدت زمان ۹۵ دقیقه ای که مزاحم “ابوحسن” بودیم او ما را میهمان صحبت های شیرینش کرده بود و خوشبختانه ما کمتر مجال صحبت کردن داشتیم!
از کودکی “سید حسن” گفت و خلق و خوهای او. از این که چطور وقتی سید می خواست در اوایل دوران نوجوانی از لبنان به حوزه نجف برود پدر به او گفته بود که وضع مالی شان اجازه تامین هزینه مالی سفر را نمی دهد. با این حال سید به نجف رفت و وقتی بازگشت، همگان پیش بینی میکردند که او برای منطقه مردی بزرگ خواهد شد.گفت و گوی ما را با پدر دبیرکل حزب ا… لبنان بخوانید.
آرزوی ما این بود که شما و فرزند برومند شما را زیارت کنیم و حضور در منزل شما را جزو افتخارات خود می دانیم. آقای عبدالکریم نصرا…! به عنوان اولین پرسش می خواستم کمی درباره رابطه خود و فرزندتان سیدحسن را شرح دهید.
من هم از شما تشکر میکنم و خوش آمد میگویم به شما. درباره رابطه با سید حسن باید بگویم که من اگر چه پدر او هستم اما او را چون رهبر خود می دانم. ارتباط من هم باید او همواره با تلفن است، با تلفن داخلی حزب ا….
سید در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمد…
در تابستان ۸۲ که اسرائیل آمد تا بزوریه(خانه ما) هم رسید ما در حال مهاجرت بودیم که یکی از دوستانمان به همراه فرزندان خود سوار بر یک مرسدس بنز رسیدند بی درنگ از من پرسید پس حسن کجاست به او گفتم او اینجا نیست و او شادمان شد و گفت پس اسرائیل هر کاری می خواهد بکند.
یادم هست از کودکی به چیزی طمع نداشت و اگر برادرانش چیزی داشتند از آن ها نمی گرفت و طمع به وسایل دیگران نداشت. او هر روز ربع لیره از من میگرفت و به مدرسه می رفت در بسیاری از مواقع لیره ها را جمع میکرد و به من باز می گرداند و یا به دیگران می داد.
خیلی ها در ایران برای شان جذاب است که بدانند کودکی یکی از معروف ترین رهبران جهان عرب چگونه گذشته است.
زمانی که همسرم برای اولین بار باردار شده بود من در خواب دیدم که منزلمان نورانی شد و نور سبزی در خانه مان پیدا شد. آن نور به من نزدیک شد و گفت چند بچه داری؟ گفتم من هنوز بچه ندارم. گفت تو دو پسر و یک دختر خواهی داشت نام های آنان را حسن، حسین و زینب بگذار…
اما درباره فرزند بزرگم سیدحسن، باید بگویم دوران کودکی سید در واقع با ما نبود، ما در آن زمان در حالت جنگ به سر میبردیم. درحقیقت او تا ۹ سالگی با من بود و پس از آن در مدارس مختلف علمیه مشغول به تحصیل بود. پس از آن هم که به عراق رفت و در آن جا علوم دینی را فراگرفت که بازهم از ما دور بود. او درحقیقت فرزند علوم دینی است تا فرزند من(خنده).
اجازه بدهید دراین جا به خاطره ای اشاره کنم. در دوران جنگ های داخلی لبنان من از بیروت به جنوب مسافرت کرده بودم و به خاطر جنگ تجارت و کارمان را تعطیل کرده بودیم. وقتی جنگ تمام شد و برگشتیم خبری از اموالمان نبود. شرایط سختی پیش آمده بود. روزی در منطقه «شریفیه» دوستان خود را دیدیم که آنان نیز اوضاع بهتر از ما نداشتند.
یادم هست هوا سرد بود. در آن زمان سید حسن ۱۵ ساله بود. می خواستم با دیگر اهالی دیدار کنم سیدحسن را با خودم بردم. به دیدار دوستانمان رفتیم تقریباً نصف مردم منطقه به خاطر جنگ از آن جا خارج شده بودند بودند. به دیدار بزرگ منطقه رفتیم. او سید حسن را میشناخت زیرا چند ماهی سیدحسن در این منطقه که «بزوریه» نام دارد تحصیل کرده بود و سید حسن شاگرد او بود. وقتی فرزندم را دید از سید حسن خواست که صحبت کند.
سیدحسن که این اولین سخنرانی او بود، درباره دین، مسائل اجتماعی و مسائل مختلف صحبت کرد به نحوی که گویی بر مسائل جهان مسلط بود. پس از آن شیخ عبدالکریم بری (بزرگ منطقه) به منبر رفت و گفت از این پس هیچکس حق ندارد منبر برود زیرا کسی پیدا شده که واجد شرایط هدایت مردم است و با حضور این جوان (اشاره به حسن) کسی حق ندارد پای بر منبر بگذارد؛ او بهترین سخنران سیاسی و مذهبی است. یادم هست برای اولین بار بود که مردم به دور سیدحسن جمع شدند و اورا میبوسیدند.
خودش انتخاب کرد که دروس حوزوی را فرا بگیرد؟ کمی درباره دوران تحصیل وی به خراسان توضیح می دهید؟
سیدحسن تا ۱۵ سالگی در لبنان دروس را فراگرفت. زمانی که می خواست به عراق برود پیش من آمد تا اجازه بگیرد. به او گفتم ما در حال مهاجرت و جنگ زده هستیم اما با این وجود من برای تو وسایل خروج به عراق را فراهم میکنم اما پول چندانی ندارم که به تو بدهم. البته او قبلاً با شیخ محمد غروی درباره هزینه هایش هماهنگ کرده بود. آن ها برایش بلیت هواپیما گرفته بودند و به او پول هم داده بودند تا اموراتش بگذرداما من هم ۲۴۰۰ لیره به او دادم و ۳۰۰ لیره هم بلیط هواپیما گرفتم. زمان خداحافظی به او گفتم مواظب نیروهای امنیت عراق باشد.
او در عراق به مدت ۶ روز در مدرسه طلاب لبنانی ها بود تا این که یک حوزه مناسب پیدا کرد. پس از حدود ۲ تا ۳ سال یک روز در لبنان به همراه یکی از دوستان در یکی از شهرهای جنوب بودیم که جوانی را دیدم که بعداً فهمیدم «سیدعباس موسوی» است. من از او پرسیدم که از کدام کشور هستید آن ها گفتند از عراق. از آن ها پرسیدم من پسری دارم به نام سیدحسن نصرا… که در عراق است آیا شما خبری از او دارید؟ او ناگهان بلند شد و گفت آیا او پسر توست؟
او درباره سیدحسن گفت: فرزند شما مثل برادر واستاد من است. ما تا نیمه های شب با هم درس می خوانیم و فقط وقت خواب از همدیگر جدا میشویم. او برایم تعریف کرد که سیدمحمد باقر صدر هر سال از طلاب امتحان میگرفت؛ در اولین سالی که سیدحسن در امتحانات شرکت کرد به محضر سیدمحمد باقرصدر رسیدند و ایشان همه طلاب را با سوالات علمی مواجه میکرد تا سطوح علمی آنان را بسنجد.
یک به یک از طلاب امتحان گرفت تا این که به سیدحسن رسید، سوالاتی را از سیدحسن کرد و پس از آن که تاملی کرد از جای خود بلند شد و گفت ای طلاب عزیز شما تا ۲۰ سال دیگر باید درس بخوانید تا مثل این سید شوید… سیدعباس همچنین برایم تعریف کرد که پس از آن آقای صدر گفت من از تو بوی رهبری می شنوم و شما توانایی رهبری دارید و انشاءا… از یاران مهدی موعود(عج) خواهی بود.
البته سید در قم هم درس خوانده است، او حدود ۱۹ ماه در قم زندگی کرده است. این موضوع مربوط به دهه ۸۰ میلادی است. در زمانی که موضوع اسرائیل در منطقه رو به طغیان گذاشته بود. آن زمان به سید گفته بودند که جای تو در قم نیست. تو باید در جنوب لبنان باشی. به او گفته بودند تو به زودی مجتهد خواهی شد اما در جنوب لبنان به تو بیشتر نیاز است زیرا هم اکنون ۵۵ مجتهد وجود دارد اما کسی که بتواند در جنوب لبنان خدمت کند نداریم.
آقای نصرا…! می خواهم یک سوال متفاوت بپرسم. یادتان هست سید حسن چه وقت ازدواج کرد؟ آیا خودش همسرش را انتخاب کرد یا شما برای او همسر برگزیدید؟
۱۹ ساله بود که ازدواج کرد. حتی فرزندان او هم زود ازدواج کردند. یادم هست سیدحسن به معنای مصطلح امروز اهل شهوت و زن دوست نبود اما به دلیل این که از خانواده خود دوربود و عالم دینی بود و به برخی از کارهای شخصی خود نمی توانست رسیدگی کند همسر برگزید. همسرش را خودش انتخاب کرده بود. وقتی ۱۹ سالش بود به خواستگاری دختری رفتیم که هم اکنون همسرش است نام او فاطمه است و ما او را به «ام هادی» میشناسیم. خانمش از اهالی بلبعک است.
سیدحسن چند فرزند دارد؟
غیر از آن سه پسر یک دختر هم دارد که ازدواج کرده است. اما او هم با او زندگی میکند. غیر از هادی که شهید شده. جواد ازدواج کرده است و ۴ فرزند دارد.دخترش (زینت) هم ۴ پسر دارد.. پسر کوچک سیدحسن ۱۱ سال دارد اسمش محمد مهدی است. جواد، محمدمهدی و علی پسران سید هستند و البته هادی که شهید شده است.
با خانواده سید هم ارتباط دارید؟ اصلا خود سید حسن در این شرایط سخت امنیتی چطور با خانواده اش ارتباط میگیرد؟
سیدحسن همواره با خانواده خود زندگی میکند و من هم تماس تلفنی با او دارم و البته او کمتر تلفنی صحبت میکند و من هر کاری داشته باشم با فرزندان و یا به خانم او میگویم و او منتقل میکند. مهم این است که او در صحت و سلامت باشد و به وظایف خودش عمل کند. او خانه ای مستقل و مستقر ندارد اما با این حال حتی در بسیاری از مراسم شرکت میکند.
او دائماً در حال تردد است حتی گاهی داخل خودرو زندگی میکند و دائماً در حال تردد است. البته خانواده اش هم غالباً با او هستند اما آن ها هم گاهی تا مدت ها او را نمیبینند. فرزندش جواد دیشب اینجا بود و گفت که ۱۷ روز است پدرم را ندیده ام. البته سه پسرش همراه او هستند. حتی من که پدر او هستم او را یک سال است که ندیده ام.
بدون شک انقلاب اسلامی ایران و پیروزی آن به رهبری امام خمینی (ره) تاثیرات زیادی در منطقه شما داشته است. دراین باره نظر شما که یکی از شجاع ترین رهبران حزب ا… لبنان فرزندتان است و خود شما هم در فعالیت های اجتماعی حزب ا… مسئولیت دارید چیست؟
ابتدا این را بگویم که خدا را شکر می کنم که در دوران امام خمینی(ره) زندگی میکنیم مردی که عشق همه مردم خوب دنیاست. من این جملات را به بسیاری از کسانی که به دیدار من می آیند می گویم که زندگی در عصر امام خمینی (ره) توفیق می خواهد و پیروی از جانشین ایشان هم نعمت است. نعمت تمام نشدنی سعادت آخرت. من میهمانانی از مصر داشتم که آن ها به من گفتند پس از انقلاب اسلامی حدود ۵ میلیون نفر از مصری ها شیعه شدند. من در دیدار با این مصری ها موضوعی را گفتم.
تا حالا به ایران هم آمده اید حتماً.خاطره ای دارید از این سفرها؟
من با محبت امام رضا به ایران می آیم. من از مسیر زمینی به ایران زیاد آمده ام. من زیاد سختی کشیده ام در باغ کار کرده ام، بنایی کرده ام، خار بیابان کنده ام تا زمین کشاورزی ایجاد کنم. این طور نیست که فقط با روسای جمهور دیدار کنم.
در مرز ترکیه و ایران به مدت چند روز زیر یک پل مخروبه زندگی کردم تا شرایط مناسب شد به ایران بیایم و همه این ها به عشق اهل بیت بوده است. ۳۰ سال پیش از آن که به بیروت بیایم، در روی زمین زراعی کار کردم و آبیاری کردم ما از طبقه پولداران نیستم ما از طبقه فقرا هستیم. بارها سیدحسن پیش من آمده و خود برای خانواده اش و من و مادرش سیب زمینی پخته است، تعارف که نداریم.
نگران سیدحسن نیستید؟
خدا بااوست بنابراین ترسی نداریم. خدا حافظ است و او مهربان ترین مهربانان است. شما وقتی خود را تسلیم خدا کنید و در مسیر خدا حرکت کنید خداوند کفیل و حامیشما خواهد بود. ما جنگ ها و هجرت ها و آوارگی ها را پشت سر گذاشتیم و نترسیدیم و خود را تسلیم خداوند کردیم. ما وظیفه داریم که به عنوان پدر و مادرش برای او دعا کنیم و فکر میکنیم که در جهان افراد زیادی هستند که برای سلامتی او دعا میکنند و خداوند اگر ۱۰ درصد از این دعاها را مستجاب کند کافی است.
شما که پدر رهبر حزب ا… هستید رمز موفقیت سیدحسن را در چه میبینید؟
همین که نام او سیدحسن است اولین رمز موفقیت او است. حسن به زبان عربی به ذات خود نیکو است و آن کلمه زیبای خداست.
ما از شما تشکر میکنیم به خاطر وقتی که برای گفت و گو اختصاص دادید. در پایان اگر نکته خاصی دارید مشتاقیم تا بشنویم و استفاده کنیم.
من هم خوشبختم که شما را زیارت کردم. شما از بهترین دوستان ما هستید و انشاءا… در سفر آینده که برای زیارت حضرت رضا(ع) به مشهد بیایم خدمت شما خواهم رسید.