پدربزرگ مىگفت:
تا دیروز که هنوز پدربزرگ نشده بود و عصا هم نداشت و نزدیک را هم مىدید بااینکه گلها را دوست داشت و به سفره هفتسین معتقد بود به باغچه اما کمى مشکوک بود و به رنگها سوء ظن داشت پدربزرگ مىگفت: که با وجود پاییز هیچ وقت سر از بهار درنیاورده است و همیشه خیال مىکند چیزى هست که طبیعت آنرا از او پنهان کردهاست پدر بزرگ، از وقتى که فقط دور را مىبیند توى سفره هفتسین گل نرگس مىگذارد او معتقد است که با این کار مىشود حتى دور را نزدیک دید. پدربزرگ مىگوید تازگیها، کهنه باغ خانه شان که صد بهار را تا کنون پاییز کرده است و توى آن هزار رقم گل هزار رنگ صد بار مردهاند و زنده شدهاند به این نتیجه زیبا رسیده است و به این باور سبز: که «فقط»; با یک گل بهار مىشود
قم – حسن بیاتانى
ماهنامه موعود شماره ۱۳