تأسیس حکومت جهانی در گرو سلطه سیاسی، فرهنگی بر تمام نقاط جهان است و این سلطه تنها از طریق نظام مالی و پلیسی واحد ممکن نیست. «یکسانسازی فرهنگی» به نحوی که عموم مردم جهان خود با رغبت تمام پذیرای فرهنگ و سیاست سلطهجو شوند، از تنشها و چالشها علیه غرب میکاهد؛ بلکه تمامی عوامل مزاحم را حذف نموده و از حجم هزینهها نیز میکاهد.
پس از بانکداران بینالمللی، نظیر راکفلر۲، مورگان۳، واربرگ، شیف، باروخ و واندرلیپ، در جستوجوی گروه محارم و نخبگان توطئهگر که مهمترین نقش را در سیاست و اقتصاد جهانی ایفا میکنند، باید به سراغ «بنیادها» رفت.
بنیادهایی چون «فورد۱، کارنگی و راکفلر» را عموماً به عنوان بنیادهایی خیریّه، انسان دوست و فعّال در امور فرهنگی و اجتماعی میشناسند؛ پوششی ریاکارانه که بر مقاصد اصلی این بنیادهای سیاسی با تمایلات جهانی سایه میافکند.
سخنگویان این بنیادها، تلاش میکنند تا ماهیّت فعّالیتها را نوع دوستانه معرفی کنند؛ در حالی که این بنیادها، پس از جنگ دوم جهانی، با گسترش فعّالیتهای برونمرزی خود، اهداف دیگری را به سرعت دنبال کردهاند؛ به ویژه حضور و نقش بنیادها در سیاست خارجی ایالات متّحده آمریکا را نمیتوان انکار کرد، هر چند مزوّرانه درباره فعّالیتهای سیاسی و نظامی خارجی آمریکا سکوت اختیار میکنند؛ امّا با حمایت از سیاست خارجی آمریکا، هر چند پوشیده، حافظ این نظام سلطهجو به شمار میروند.
عموم مردم با مشاهده ستونهای نظامی و لشکر سیاستمداران حرفهای کاخ سفید و واکینگهام، تیر ملامت و نفرت خود را متوجّه سیبل مردان سیاسی و نظامی میسازند؛ در حالی که نظام سرمایهداری و کاپیتالیستی به جز دو رکن سیاسی و نظامی، دوام و بقای خود را مرهون رکن فرهنگی است. رکنی که سلطهجویی سیاستمداران و مردان نظامی را توجیه میکند و به این نظام مشروعیت میبخشد و باعث تداوم سلطه فرهنگی آنها میشود. در واقع، این سلطه فرهنگی است که جاده سلطهجویان سیاسی و نظامی را هموار میسازد. ارتش واقعی سلطهجویان را در میان جریانی باید جستوجو کرد که به غرب مدد دهد تا کنترل فرهنگی خود را تداوم بخشد.
ادوارد برمن در کتاب «کنترل فرهنگ» که به نقش بنیادها در سیاست خارجی آمریکا میپردازد، مینویسد:
پنجاه سال پیش از این، آنتونیو گرامشی، ۴ پژوهشگر مارکسیست ایتالیایی، نظریّه «سلطه فرهنگی» را توضیح داد و نشان داد که طبقات حاکم جامعه، حاکمیت خود را از طریق کنترل باورها و فرهنگ تداوم میبخشند. بنیادهای عمده، همگام با نهادهای رسمی حکومتی و سازمانهای اداره کننده «کمکهای چند جانبه» از سال ۱۹۴۵ م. به بعد، به فعّالیتهایی اساسی در اشاعه باورهایی معیّن در میان کشورهای در حال توسعه آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین مبادرت ورزیدهاند، تا از راه حمایت آنان، اهداف سیاست خارجی ایالات متّحده را تضمین کنند.
قسمت اوّل از نخستین فصل این کتاب، رابطه برنامههای این بنیادها را با امر کنترل فرهنگ بررسی میکند و صحّت الگویی را که گرامشی ارائه داده است، برای درک نقش بنیادها در پیشبرد امپریالیسم فرهنگی آمریکا تأیید میکند.۵
مهمترین محورهای فعّالیت بنیادها را در عناوین زیر میتوان خلاصه نمود:
۱. حمایت از دانشگاههای برگزیده؛
۲. حمایت از اشخاص حقیقی و حقوقی تأثیرگذار؛
۳. حمایت از نخبگان داخلی تمامیت خواه غربی؛
۴. توجیه عملکرد مردان سیاسی و نظامی غربی؛
۵. توجیه تناقضاتی که بنیان نظام فرهنگی، سیاسی غرب را به چالش میکشد؛
۶. تدوین سیاست خارجی و تنظیم سیاست خارجی و داخلی آمریکا؛
۷. اهدای کمکهای به ظاهر انسان دوستانه برای گسترش تأسیسات اقتصادی و تقویت نهادهای آموزشی و فرهنگی همسو با سیاست خارجی آمریکا؛
۸. اعطای کمک هزینه تحصیلی به دانشجویان برگزیده در (آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین) برای تحصیل در آمریکا (نخبهپروی)؛
۹. پایهگذاری شبکه جهانی نخبگان؛
۱۰. جلوگیری از تغییرات ریشهای در کشورها، در ازای اصلاحات محدود و کنترل شده.
تردیدی نیست که «یکسان سازی فرهنگی» و «همسوسازی سیاستها» دو محور اساسی برای سلطه فرهنگی و کنترل فرهنگی غرب است.
امروزه، به هر کجای جهان که سفر کنید، فرهنگ و تمدّن غربی را غالب میبینید و تمامی فرهنگها و تمدّنهای غیر غربی را (مذهبی، ملّی، منطقهای) مستحیل در فرهنگ و تمدّن غربی مشاهده مینمایید.
تأسیس حکومت جهانی در گرو سلطه سیاسی، فرهنگی بر تمام نقاط جهان است و این سلطه تنها از طریق نظام مالی و پلیسی واحد ممکن نیست. «یکسانسازی فرهنگی» به نحوی که عموم مردم جهان خود با رغبت تمام پذیرای فرهنگ و سیاست سلطهجو شوند، از تنشها و چالشها علیه غرب میکاهد؛ بلکه تمامی عوامل مزاحم را حذف نموده و از حجم هزینهها نیز میکاهد.
جز این، وقتی کمپانیهای بینالمللی با حجم انبوهی از تولیدات صنعتی روبهرو باشند، این بازارهای مصرف بزرگ در شرق و غرب عالم است که این حجم انبوه تولیدات صنعتی را در خود مستحیل میسازد.
وجود اقوام عقبافتاده درگیر با سنّتهای بومی و مذهبی فاقد جادّه و شهر و خیابان پذیرنده کالاهای صنعتی به هیچ روی به نفع صاحبان سرمایه و کمپانیهای تولید کننده نیست و این اقوام، تنها وقتی درهای خود را بر روی محصولات فرهنگی و صنعتی غرب میگشایند که آن را پذیرفته و طالبش شوند. در آن زمان است که همه سرمایههای خود را تقدیم میکنند، از سنّتهای خویش میگذرند و تجدّد را امام خویش میسازند.
تربیت نخبگان روشنفکر تجدّد طلب، تزریق مصنوعی تجدّد و مدرنیزاسیون و ایجاد تشنگی کاذب، همه آغوش اقوام و ملل را بر روی فرهنگ و تمدّن سلطهجو میگشاید.
این اقوام بیآنکه بدانند مبتلا و معتاد به محصولات غربی شدهاند، توسعه دیکته شده را به گونهای پذیرفته و قواعدش را در سرزمینهای خود اعمال کردهاند که «تداوم حیات سلطهجویان را تضمین میکند»؛ در حالی که هیچ اختیاری برای پس زدن و عقبنشینی ندارند.
محورهای یاد شده در موضوع فعّالیتهای بنیادها ما را متذکّر نقش اصلی و کلیدی بنیادها در اعمال سیاست خارجی نظام سلطه و بسط حکومت واحد نخبگان میشود.
این بنیادها، برای اعمال برنامههای خود، از مجموعهای از سازمانهای به ظاهر مستقل و غیر سیاسی مدد میگیرند که بنیادها را در پیشبرد برنامههایشان یاری میدهد.
سازمانیهایی همچون «صندوق پیشبرد آموزشی»، ۶ «مرکز مطالعاتی عالی علوم رفتاری»، ۷ «شورای بینالمللی توسعه آموزش»، ۸ «شورای پژوهشهای علوم اجتماعی»، ۹ «کمیته خارجی شورای آموزشی آمریکا»، ۱۰ «مؤسّسه توسعه خارجی»۱۱ و …
این سازمانها ارتباط تنگاتنگی با بنیادها دارند.
شاید بتوان ایجاد تغییرات اجتماعی برای هموار شدن طریق سلطهجویان در کشورهای غیر غربی و به ویژه معارض با سلطه جویی غرب را در زمره مهمترین اهداف بنیادها شناخت.
امروزه در ایران، موضوع «جنگ نرم» شناخته شده است، ایجاد جنگ نرم در کشورهایی که همسویی با غرب و نظام سلطه غربی ندارند، یکی از برنامههای این بنیادهاست.
بنیادها در مجموع، عمل سخت مردان سیاسی، نظامی را با «نرمی» به ثمر میرسانند. در واقع اقوام و کشورها را برای راحتتر خورده شدن مهیّا میسازند.
ادوارد برمن، درباره شروع توسعه فعّالیت بنیادها مینویسد:
پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که رفاه ملّی ایالات متّحده، ابعاد جهانی یافت، بنیادهای عمده به طور روزافزون به حمایت از نهادهای آموزشی در مناطق مهمّ استراتژیکی جهان مبادرت ورزیدند؛ با این امید که این نهادها بتوانند به تربیت افرادی توفیق یابند که نگرش آنان در مورد منافع ملّی ایالات متّحده، سازگار با همان دیدگاهی باشد که از سوی بنیادهای حامی چنین نهادهایی پذیرفته شده است. این افراد نیز به نوبه خود، جهان پیرامون خود را به گونهای شکل میدهند که متضمّن حفظ و گسترش منافع آمریکا باشد.۱۲
چنانکه از تعابیر برمن بر میآید، بنیادها «وظیفه پرورش نخبگان بیتعصّب و همسو با منافع آمریکا را در جهان»، بر عهده دارند. شاید خواننده گرامی در خاطر داشته باشد که در سالهای اوّلیه آشنایی ایران با غرب، در طیّ چند مرحله، جوانانی را برای آموزش علوم و فنون جدید بورسیه و به اروپا بردند. اینان هسته اوّلیه از فرنگ برگشتگانی را تشکیل دادند که منوّرالفکری را در ایران شایع ساختند، سنن دینی و شرقی را به سخره گرفتند، در دربار قاجار صاحب منصب شدند و همچون ابوالحسن خان ایلچی قرارداد «گلستان» و «ترکمنچای» را امضا کردند.
با قدرت یافتن آمریکا در جهان و تضعیف موقعیّت انگلستان، بنیادهای آمریکایی «نخبهپروری» را آغاز کردند. این جریان از سالهای ۱۹۳۰ م. تاکنون روندی پیشرونده داشته است.
آنان دریافته بودند که این جوانان، آنگاه که به کشور خود برگردند؛ چونان بیماری مبتلا به ویروس، البتّه ویروس روشنفکری، آلودگی میپراکنند و در مسند حکومتی، تصمیمات بزرگ، به نفع استعمارگران اخذ میکنند؛ چنین نیز شد. این حربه در کشورهایی با سابقه بزرگ تاریخی و فرهنگی، همچون ایران، مصر، ترکیه که امکان حضور عینی نظامیان غربی را فراهم نمیآورد، تأثیر فراوانی داشته است.
تلاشهای فرهنگی و آموزشی بنیادها در خارج ایالات متّحده را «لش۱۳؛ جنگ سرد فرهنگی» مینامند.
«رند کورپوریشن»، ۱۴ یکی دیگر از مؤسّساتی است که توسط بنیاد فورد در سال ۱۹۴۵ م. در شهر «سانتامونیکا»۱۵ تأسیس شد. این مؤسّسه مشهورترین سازمانی است که تشکّلی از روشنفکران و اندیشمندان و دانشمندانی را که برای صنایع نظامیکار میکنند، در اختیار دارد.
فهرست برخی دیگر از بنیادهای آمریکایی بدین قرار است:
مؤسّسات: لینکلن، ۱۶ استنفورد، ۱۷ سالومول، ۱۸ استفن بچل۱۹ از دیگر نهادهای وابسته بنیادهای فورد و کارنگی و راکفلر و …
بنیاد جنایی «پاروین»۲۰ که به گفته خود آمریکاییها بنیاد مافیا یا اتّحادیه جنایتکاران است و توسط آلبرت پاروین، صاحب قمارخانه و مهمانخانه مشهور «فلامینگو» در شهر «لاس وگاس» در سال ۱۹۶۰ م. تأسیس شد.
پاروین از سال ۱۹۴۵ م. به این سو، نامش درصدر فهرست اعضای مافیا و جنایتکاران که از طرف وزارت دادگستری آمریکا تهیه شده، ثبت گردیده است؛
«شورای آتلانتیک»۲۱ یکی دیگر از مراکز حسّاس و تصمیمگیر در ایالات متّحده است که از بطن خود «باشگاه بیلدربرگ»۲۲ و طرحهای جنجالی همچون «جهانیسازی» و «حکومت جهانی» به رهبری آمریکا را بیرون داده است؛
«بنیاد نیکسون» که توسط ریچارد نیکسون، رئیسجمهور اسبق این کشور تأسیس شد و «بنیاد سوروس» که توسط جرج سوروس سرمایهدار یهودی مجاریتبار تأسیس شد.
«بنیاد هرتییج» که توسط هنری کسینجر پایهگذاری شد.۲۳
جنگ سردی که میخواهد به تربیت آن دسته از رهبران جهان سومی توفیق یابد که راه میانه، بین فاشیسم و کمونیسم را برمیگزینند، به عبارت سادهتر، برنامههای بنیادها به منظور تربیت رهبران اصلاحطلب طرّاحی شدهاند.
اصلاحطلبان تربیت شده به نمایندگی از طرف بنیادها، با تبدیل کردن ابزار نرم فرهنگی به جای اسلحه نظامی از حجم سرمایهگذاری آمریکا برای سلطهجویی و حضور در کشورهای شرقی و آمریکای لاتین کاستند و احساس نفرت مردم از استعمارگران را به احساس شیرین دوستی تبدیل کردند.
جرج وینسنت، ۲۴ رئیس بنیاد راکفلر در سال ۱۹۱۷ م.
درباره فعّالیتهای بنیاد در «فیلیپین» به این موضوع اشاره کرد. وی گفت:
مراکز ارائه خدمات درمانی و نیز پزشکان، اخیراً به طور مسالمتآمیز به مناطقی از جزایر فیلیپین نفوذ کردهاند و این واقعیّت را نشان دادهاند که برای رام کردن اقوام بدوی و بدبین نسبت به بیگانگان، طبّ بر مسلسل امتیازاتی دارد.۲۵
اروپاییان ۲۰۰ سال قبل، از طریق گسیل داشتن میسیونرها و تأسیس بیمارستانهای مسیحی، این روش را به تجربه نشستند. در آن زمان، که کم و بیش همچنان ادامه دارد، میسیونرها جمع کثیری از مردم سادهدل روستایی و شهرستانی مسلمان را مسیحی کردند.
در سالهای اوج و حضور استعمارگران در شرق، میسیونرها، نقش جادّه صافکن مردان نظامی و سیاسی را ایفا میکردند؛ امّا در دوران جدید، بنیادها با اعمال کنترل بر تولید و اشاعه فرهنگ [خاص]، به گسترش سلطه طبقه مسلّط کمک میکنند. ارائه منابع مالی، به طور استراتژیک آنها را قادر میکند که دیدگاههای خاصّی را مشروعیّت بخشیده و به طور همزمان دیدگاههای دیگر را بیارزش جلوه دهند. نمیتوان تصوّر کرد که بدون حمایت محسوس بنیادها، نظریّه نخبهگرایی دمکراتیک و نظریّه کثرتگرایی۲۶ مرتبط با آن، میتوانست این گونه در اندیشههای سیاسی آمریکای پس از جنگ جهانی دوم حاکمیّت یابد.۲۷
به قول ادوارد برمن، نخبگان حاکم بر بنیادها خطّ مشیها را تعیین میکنند و با اتّکاء بر منابع مالی سرشار خود، اجرای آن را تضمین میکنند.
ارقام زیر، میزان نفوذی را که بنیادها از طریق سرمایهگذاریهای استراتژیک داخلی و خارجی خود کسب میکنند، به خوبی نشان میدهد:
ـ در سال ۱۹۵۵ م. امنای بنیاد راکفلر حدود ۱۹ میلیون دلار را به اعطای بورسهای جدید اختصاص دادند؛
ـ برای سال مالی ۱۹۵۵ ـ ۱۹۵۶ م. امنای «بنیاد کارنگی» بودجهای معادل ۷ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار را به تصویب رساندند؛
ـ در سال مالی ۱۹۵۵ ـ ۱۹۵۶ م. «بنیاد فورد»، مبلغ حیرتآور ۵۵۷ میلیون دلار را به این امر اختصاص داد؛
ـ بودجه پیشبینی شده بنیاد راکفلر برای سال ۱۹۶۰ م. به حدود سی میلیون دلار رسید؛
ـ کمکهای «بنیاد راکفلر»، در سال ۱۹۶۶ م. مجموعاً چهل و یک میلیون و هشتصد هزار دلار برای اجرای طرحهای خود، به تصویب رساند که تقریباً هشت میلیون دلار از این مبلغ، به برنامه توسعه دانشگاهی اختصاص یافت.
اهمّیت و نقش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر وقتی درک میشود که دانسته شود که از دهه ۱۹۳۰ م. این بنیادها در رابطه با CFR (شورای روابط خارجی)۲۸ ایالات متّحده نقش حسّاسی را در سیاست خارجی ایفا کردهاند. درباره جایگاه CFR و نقش آن در سلطه نخبگان، پس از این سخن به میان خواهد آمد.
بردمن مینویسد:
نخبگان مرتبط با بنیادها، شورای روابط خارجی و دستگاه تنظیم سیاست خارجی، به طور مستمر از سال ۱۹۴۵ م. به بعد، مقامات عالی اداری و عضویّت در گروههای تنظیم سیاستها را در انحصار خود داشتهاند.
او در جای دیگر مینویسد:
معماران سیاست خارجی آمریکا از سال ۱۹۴۵ م. به بعد، مرتّباً بین مراکز سیاستگزاری واشینگتن و دفاتر بنیادها در «نیویورک» در تردّد بودند. بسیاری از آنان همچنین در مقام مدیریّت شرکتهای بزرگ، مؤسّسات مالی یا به عنوان وکلای برجسته خدمت کردهاند.
جناب سیّد مصطفی فرقانی، طیّ مقالهای با عنوان «سیطره بنیادهای آمریکا بر دمکراسی» گوشههایی از فعّالیتهای این بنیادها را معرفی کرده است که برای مزید اطّلاع، به بخشهایی از آن اشاره میشود:
در حال حاضر در ایالات متّحده بیش از ۲۵ هزار مؤسّسه تحت عنوان Foundation یا بنیاد، با شرح وظیفه و مأموریتهای مختلف وجود دارد که در حکم چشم و گوش و بازوهای شرکتهای بزرگ بوده و برای معدودی از سرمایهسالاران نظام کاپتالیستی غرب، به انجام وظیفه مشغولند.
چنانکه اشاره شد، این بنیادها با سوءاستفاده از پوشش خدمات غیرانتفاعی و عام المنفعه، برای فعّالیتهایشان، ضمن در امان ماندن از سوءظنها و تردیدها، خود را از الزامات قانونی و پرداخت مالیات میرهانند. هر یک از این بنیادها، بر صدها مؤسّسه علمی و پژوهشی فرعی اشراف دارند و هر کدام بر بخشی از بدنه اجرایی یا نظام سیاسی آمریکا و مراکز حسّاس این کشور اشراف دارند.
از سال ۱۹۴۵ م. تا زمان حاضر، هیچ شخصیّت آمریکایی که مشاغل و پستهای سیاسی را عهدهدار شده است، وجود ندارد که مدّتی در این بنیادها کار نکرده و از آنها حقوق دریافت نکرده باشد، در واقع این بنیادها به منزله اتاق رختکنی برای ورود به مقامات عالی هستند.
آیزنهاور، رئیس جمهور اسبق ایالات متّحده مدّتها عضو هیئت مدیره بنیادهای «فورد» و «کارنگی» بود.
دین راسک و جان فاستر دالاس از وزاری خارجه اسبق آمریکا، هر کدام مدّتها ریاست بنیادهای «کارنگی» و «راکفلر» را بر عهده داشتند.
رابرت ناک مارا، رالف بانچ، سایروس ونی و هنری کسینجر نیز هر کدام سالیان طولانی در هیئت مدیره و دیگر بخشهای بنیادهای «فورد» و «راکفلر» و «کارنگی» حضور داشتند.
طیّ سالهای دهه ۶۰، از میان ۱۹۱ مرکز فرهنگی و پژوهشی عمده آمریکا، ۱۰۷ مرکز با بودجه مالی «بنیاد فورد» اداره میشدند و ۱۸ مرکز نیز تحت قیومیّت بنیاد راکفر قرار داشتند. گذشته از اینها ۱۱ دانشگاه از میان ۱۲ دانشگاه بلند آوازه آمریکا که مؤسّسه مطالعات بینالمللی دارند با اعانه مالی بنیاد فورد به حیات خود ادامه میدهند. از میان آنها میتوان به دانشگاههای «کلمبیا»، دانشگاه معروف و قدیمی «نیویورک» که قسمت ایرانشناسی آن شهرت جهانی دارد، دانشگاه «هاروارد» دانشگاه «استنفورد»، دانشگاه «برکلی» (A.L.C.U) و «انستیتوتکنولوژی ماساچوست» (M.I.T) اشاره کرد.
این مؤسّسات فرهنگی و آموزش عالی، ۹۵ مرکز تحقیقات دارند که ۸۳ مرکز از کمک مالی «بنیاد فورد» و ۵ مرکز از «بنیاد کارنگی» تغذیه میکنند.
بخشی از فعّالیت بنیادهای آمریکا بتسازی از داخل این کشور با چهرههای بیرونی و جهانی است که توسط آنان، افکار و ایدههای مخالفان آمریکا، شناسایی و بررسی میشود. از جمله این اشخاص میتوان به زبانشناس معروف آمریکایی ـ که اکثراً او را میشناسند ـ آقای نوام چامسکی۳۰ اشاره کرد. او سالیان طولانی سعی داشت که آمریکا را به سبب جنگ ویتنام محکوم سازد و گرایشات فاشیستی ایالات متّحده را برملا کند و به طور مداوم عواقب بمبارانهای ناپالم را گوشزد میکرد؛ امّا همین قدّیس سیاسی که مظهر و سخنگوی آمریکاییان مبارز است، سالیان طولانی به عنوان استاد، در مؤسّسه علمی M.I.T یا همان کارخانه آدمسازی پنتاگون تدریس میکرد. او ارتباط تنگاتنگی نیز با نیروی هوایی آمریکا، نیرویی که بمبهای ناپالم را بر سر ویتنامیها میریخت، دارد.
فعّالیتهای «بنیاد فورد»، نسبت به سایر بنیادها متنوّعتر است. بخشی از فعّالیتهای برون مرزی این بنیاد که از سال ۱۹۷۳ م. با مساعدت ۸۵۰ نفر برنامهریز در داخل آمریکا و ۹۲۰ نفر کادر متخصّص در خارج از این کشور انجام گرفته، تأسیس درمانگاههای صحرایی در «هندوستان»، «برزیل»، «اندونزی» و «سنگاپور» برای عقیمسازی مردم این کشورها بوده است.
برای درک پیوند و رابطه میان بانکهای بین المللی، بنیادها و سیاست خارجی آمریکا که توسط «شورای روابط خارجی» تنظیم و کنترل میشود، کافی است که بدانیم، دیوید راکفلر در سال ۱۹۶۹ ـ ۱۹۷۰ م. ریاست «شورای روابط خارجی» و «چیس مانهاتان بانک» را به طور همزمان داشت.
حاکمیّت مورگان، در بدو امر و راکفلر در مراحل بعدی، در «شورای روابط خارجی» نباید به مثابه یک نوع رابطه دیکتاتوری یا فرماندهی در مقابل نمایندگان گروههای مالی دیگر تلقّی شود؛ بلکه به نظر میآید این نوع رابطه، شکلی از یک رهبری و هماهنگی غیررسمی در یک چارچوب کلّی همکاری باشد. همانطور که قبلاً یادآور شدهایم، نمایندگان تمامیگروههای مالی عمده نیویورک در رهبری شورا شرکت داشته و برخی از آنها به طور منظّم در مواضع مهمّی قرار داشتهاند. بر این اساس است که میبینیم آلن دالس از شرکت «سولیوان و کرامول» و نیز «سازمان سیا» به مدّت ۴۲ سال مواضع دبیری، نیابت ریاست کل و بالأخره ریاست کل، نقشی فعّال در شورا داشته است.۳۱
دانیل یرگین، تاریخنگار آمریکایی، در پژوهش خود، درباره مسائل دوره پس از جنگ جهانی دوم، از نوعی «لیبرالیسم مسیحایی» یاد میکند که دستگاه تدوین سیاست خارجی را بر آن داشت تا به جستوجوی «راههایی برای ایجاد جهانی امن برای دمکراسی و سرمایهداری لیبرال بپردازد.» طرحهای کلّی سیاست خارجی برای تحقّق این آرمان، زاییده «پروژه مطالعات جنگ و صلح» بود که در سال ۱۹۳۹ م. آغاز شد.
تا سال ۱۳۴۵ م. که آخرین گزارش این پروژه تکمیل شد، «بنیاد راکفلر» بیش از ۶۰۰ هزار دلار به این پژوهش که ویتنی شپردسون۳۲ نایب رئیس بنیاد کارنگی، عضو کمیته هماهنگ کننده آن بود، اختصاص داده بود. نتایج پروژه مطالعات جنگ و صلح، خطوط کلّی مبانی سیاست خارجی ایالات متّحده را پس از جنگ جهانی دوم به نمایش میگذارند. در همان حال، حمایت مالی «بنیاد راکفلر» و مشارکت افرادی که در آن زمان، یا بعداً با یکی از بنیادهای عمده به همکاری پرداختند ـ در امر تدوین گزارشهای این پروژه ـ نشان دهنده این است که چگونه دیدگاه بنیادها در تنظیم سیاست خارجی گنجانده میشود.۳۳
این پژوهش تاریخنگار آمریکایی نشان میدهد که گروه محارم یا همان نخبگان، چگونه در هرم مدیریتی و سیاست خارجی ایالات متّحده، نقشآفرینی میکنند.
پروژه معروف به «پروژه مطالعات جنگ و صلح» در واقع، به تحقّق اهداف و سیاستهایی میانجامد که همه موانع فراروی بسط سرمایهداری لیبرال را حذف میکند و در واقع میتوان گفت: این پروژه، به روند استحاله فرهنگها و تمدّنهای غیرغربی در کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین سرعت میبخشد.
اعطای کمکهای نرم افزاری و سختافزاری (فرهنگی و مادّی) به کشورهای به اصطلاح توسعهنیافته برای جبران عقبماندگیها و ورود به «جرگه توسعهیافتههای تحت کنترل غرب» از طریق سازمانهای جهانی، بانک جهانی و خطدهی بنیادها، در همین راستا قابل شناسایی است.
نطفه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول۱۹ در توصیهنامه پی.بی (P.B)، ۲۴ ژوئیه ۱۹۴۱ م. در پروژه مطالعات جنگ و صلح بسته شد. این یادداشت، لزوم ایجاد نهادهای مالی بین المللیای را یادآور میشد که بتواند [نرخ برابری] ارزها را تثبیت و سرمایهگذاری در امور سازندگی در مناطق عقبمانده و توسعه نیافته را تسهیل کند. سال بعد یادداشتهای تفصیلی در همین مورد، تسلیم پرزیدنت روزولت و «وزارت خارجه» شد. در سال ۱۹۴۴ م. یک کنفرانس بین المللی در «برتون وودز»۲۰ در ایالت «نیوهمپشایر» تشکیل شد و به ایجاد صندوق المللی پول و بانک جهانی رأی داد.۲۱
بانک جهانی، به ظاهر نهادی مستقل است که وظیفه اعطای وام به ممالک در حال توسعه را جهت نوسازی اقتصاد خود و بهبود زندگی مردمشان بر عهده دارد؛ امّا درواقع بانک جهانی که ظاهراً دارای یک هیئت امنای بین المللی است، مستمرّاً سیاستهایی را در جهت پیشبرد اهداف سیاست خارجی ایالات متّحده و نفوذ سرمایهداری در کشورهای کمتر توسعهیافته، تعقیب کرده است. این بانک هیچ گاه تحت ریاست فردی غیر آمریکایی قرار نداشته است. ایالات متّحده بیش از یک چهارم مجموع آراء را در اختیار خود دارد؛ اگرچه در انتشارات رسمیبانک، هیچ گاه به این موضوع اشاره نمیشود؛ امّا اجرای تصمیمات عمده، موکول به تصویب وزارت خارجه ایالات متّحده است.۳۷
از میان دانشکدهها و رشتههای مختلف علمی و دانشگاهی، علوم اجتماعی، بزرگترین نقش را در بسط ادبیات توسعه و مشیّ روشنفکری لیبرال در میان ساکنان و تحصیل کردههای کشورهای در حال توسعه ایفا کرده است.
به طور خلاصه، اساتید، منابع و رویکردهای عمومی علوم اجتماعی با تأثیرپذیری از ایدئولوژی لیبرال سرمایهداری، زمینههای فراوانی را برای سیاستگزاری کشورها، مبتنی بر خاستگاه بنیادهای آمریکا و بانکهای جهانی فراهم آورده است.
۱. ایجاد تردید و تشکیک در برابر آموزههای سنّتی، بومی، ملّی و مذهبی کشورهای توسعه نیافته، یا در حال توسعه؛
۲. دامن زدن به چالشها و فاصلههای میان سنّتگرایی و مدرنیته؛
۳. محتوم جلوه دادن مدرنیزاسیون به عنوان پروسهای ناگزیر برای تجربه مدرنتیه؛
۴. زمینهسازی برای توسعه فرهنگی (پذیرش گرایشات لیبرالی و گذار از سنّتها) به عنوان زیرساخت توسعه اقتصادی؛
۵. بسط ادبیات توسعه۳۸ و بومیکردن آموزههای آن میان فرهیختگان جوامع توسعه نیافته با استفاده از ابزار رسانهها؛
۶. تربیت مدیران نوگرا و مهیّای پذیرش توسعه دیکته شده، در میان کشورهای توسعه نیافته؛
کارکردهای یاد شده، حمایتهای بنیادهای آمریکا را از علوم اجتماعی، در کشورهای در حال توسعه در پی داشته است. به قول آقای بردمن: راهبردهای علوم اجتماعی که مورد حمایت بنیادها بوده است، برای تربیت رهبرانی مورد استفاده قرار گرفت که کشورهای خود را در زمره متّحدان ایالات متّحده قرار دادند.۳۹
به این مجموعه، اعطای فرصتهای مطالعاتی و کمک هزینه به اساتید و محقّقان غیرغربی را که در واقع یکی از اجزای مهمّ تلاشهای بنیادها برای تربیت اساتید بومی، همراه با خطّ مشیّ آمریکایی است، اضافه کنید.
بین سالهای ۱۹۵۳ و ۱۹۶۵ م. برنامه «ارائه کمک هزینه در زمینه مطالعات منطقهای خارجی» حدود ده میلیون دلار را در اختیار یک هزار و دویست و چهارده تن از پژوهشگران قرار دارد که عمدتاً صرف مطالعات تخصّصی پیشرفته مربوط به مناطق مختلف جهان شد.۴۰
رواج اصطلاحات و ادبیات توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، توسعه فرهنگی و امثالهم که طیّ سی سال گذشته صفحات مطبوعات، اخبار همایشها، عناوین نشستها و مقالات دانشگاهی را از خود مشحون ساخته، جملگی مرهون این دیدگاه آمریکایی بود که نوسازی و توسعه ملل جهان سوم را راه حلّی بلند مدّت برای توسعه و بسط ارزشهای عصر آمریکایی میشناخت.
این جریان، زیرساخت فرهنگی تجدّد و مدرنیزاسیون قرن بیستمی را مطابق خاستگاه آمریکاییان، برای ممالک توسعه نیافته فراهم میآورد.
بنیادها به دلیل آنکه در ظاهر غیروابسته و غیرانتفاعی شناخته میشوند، امکان ایجاد رابطه با نخبگان غیرغربی را داشتند؛ نخبگانی که مأمور میشدند تا به نمایندگی از طرف ایالات متّحده، زمینههای نوسازی در کشور خود را فراهم سازند. برخی سادهاندیشان (یا مأموران دوست نما) در ایران، تحقّق توسعه اقتصادی را با همه پیشفرضهایش، شرط ضروری رسیدن به عدالت اجتماعی معرفی میکردند و بدین وسیله، همگان را میفریفتند تا آنجا که برخی برای نشان دادن ضرورت دستیابی به توسعه اقتصادی، اقدام به جمعآوری شواهد قرآنی و حدیثی میکردند؛ در حالی که از این نکته غفلت داشتند که استراتژی توسعه، تحت نظارت نخبگان بومی مورد حمایت آمریکا به اجرا در میآید و نسخه تجویز شده برای ـ به قول آنها ـ جهان سومیهاست.
بنیادهای فورد، کارنگی و راکفلر به طور مستقیم یا از طریق «شورای پژوهشهای علوم اجتماعی» با اعطای کمکهای سنگین، این استراتژی را به گونهای هدایت میکردند که منافع ایالات متّحده در جهان سوم حفظ شود. این منافع ـ آن سان که در میان سیاستگزاران و علمای اجتماعی وابسته به جریان فکری حاکم درک میشد ـ عبارت بود از:
۱. حرکت تدریجی به سوی شکلی از دمکراسی غربی؛
۲. ادامه اتّحاد با نظام جهانی سرمایهداری؛
۳. ادامه دسترسی غرب به موادّ اوّلیهای که اهمّیت استراتژیک دارند؛
۴. نظم، ثبات و در بهترین حالت، حصول خطّ مشیای که با ایالات متّحده خصومت نداشته باشد.
و همه اینها میبایست از طریق پرورش نخبگان بومی انجام میگرفت که میتوانستند منافع حاصل از چنین سیاستهایی را درک کنند.
بِرمَن این نکته را خاطرنشان میکند که این دیدگاه مشترک در مورد توسعه، نقش رهبری و نخبگان بوروکرات و تکنوکرات را تأیید میکند.۴۱
گمان میکنم تا همین جا و به استناد مطالب مطرح شده، جایگاه بانکهای بین المللی و بنیادهای آمریکا و نقش آنان در تربیت نخبگان، برای هدایت جهان به سوی نظمی جهانی و البتّه بنیاسرائیل مکشوف شده باشد.
پینوشتها:
۱. Ford Foundation
۲. Carnegie Endoment Foundation
۳. Rockefeller foundation
۴. Antonio Gramsci
۵. برمن، ادوارد، کنترل فرهنگ، ترجمه حمید الماسی، صص ۷ و ۸.
۶. Fund for Advancement of Education
۷. Center for advaced studies in Behavioral sciencos
۸. Internationl couneil fo Educational Development
۹. Social sciences Researeh codbeil
۱۰. American – Afriean Institvte.
۱۱. Education and Overseasaffairs.
۱۲. کنترل فرهنگ، ، ص ۱۹.
۱۳. Lasch.
۱۴. Rand Coraption.
۱۵. Santamonica.
۱۶. Lincoln.
۱۷. Stanford.
۱۸. Salamon.
۱۹. Stepen Bechel.
۲۰. Parvin Foundation.
۲۱. Atlantic Council.
۲۲. Bildberg.
۲۳. خبرگزاری فارس: بنیادهای آمریکایی، از نگهبانی نظام سلطه تا بت کردن چامسکی.
۲۴. George Vincent.
۲۵. کنترل فرهنگ، ص ۳۹.
۲۶. Pluralism.
۲۷. کنترل فرهنگ، ص ۴۶.
۲۸. Council on foreign Relations.
۲۹. کنترل فرهنگ، ص ۵۵.
۳۰. Noam Chomski.
۳۱. انتقال قدرت از مورگان به راکفلر، روزنامه دنیای اقتصاد، ش ۱۹۵۳، ص ۳۲.
۳۲. Whitney Sheperdson.
۳۳. کنترل فرهنگ، ص ۶۴.
۳۴. International Monetary fond.
۳۵. Bertton Woods.
۳۶. کنترل فرهنگ، ص ۷۵.
۳۷. همان.
۳۸. Development.
۳۹. کنترل فرهنگ، ص ۱۲۳. در ایران در دوران سازندگی و در مقدّمه آن، دانشکده علوم اجتماعی و اساتید آن نقش عمدهای را در برگزاری دورههای آموزشی، همایشها و بومیکردن ادبیات توسعه در ایران ایفا کردند.
۴۰. همان، ص ۱۵۷.
۴۱. همان، ص ۱۷۷.