آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت ۲

 هدف امام حسین علیه‏السلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است.همچنین، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید.

 

 

پاسخ دلایل حکومت‏گرایان

دلیل اول

در پاسخ این مطلب، باید اذعان کرد که اعمال و رفتار امام مى‏تواند با هر رویکردى مورد الگوبردارى باشد، هرچند مبتنى بر علم امام و یا عصمت او باشد. علّامه عسکرى و همفکرانشان بر این باورند که از قضا قیام حضرتشان الگوى جهانى و همیشگى براى قیام‏ها بر ضد ظلم و جور شده است و نمونه بارز آن، قیام‏هاى پس از حضرتشان است که سرانجام توانست بساط ظلم و جور یزید را برچیند. الگو و نمونه بودن قیام امام حسین در طول تاریخ روشن‏تر از آن است که براى آن اقامه دلیل شود.

دلیل دوم

حقیقت این است که پس از رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، خلفا در یکایک احکام اسلام به خاطر منافع شخصى و یا به نام مصلحت عمومى اظهارنظر و اجتهاد کردند و اجتهادهاى ایشان در کتاب‏هاى مختلف آمده است.۱ سرانجام از همین رهگذر، مسلمانان به شیوه‏اى خاص به تقدیس از مقام خلافت به ویژه دو خلیفه نخستین کشیده شدند، تا جایى که هواداران ایشان بنا را بر این گذاشتند که پس از عمر، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین از شرایط بیعت به حساب آید و مهم‏تر از همه اینکه مسلمانان پذیرفتند که روش شیخین (ابوبکر و عمر) در کنار کتاب خدا و سنت پیامبرش، از مدارک تشریع امت اسلامى به حساب آید! این وضع همچنان ادامه داشت و حتى پس از اینکه به سبب قیام همگانى مردم، حکومت پس از عثمان به حضرت على علیه‏السلام رسید، آن حضرت نتوانست احکامى را که خلفاى پیشین در آنها اجتهاد کرده بودند به جامعه اسلام بازگرداند.

علّامه عسکرى به طرح مثال‏هاى متعددى مى‏پردازد که در آنها جامعه، زمانه، شأن و موقعیت خلفا مانع از اضاله بدعت‏ها و تصحیح‏انحرافات‏ بود. ایشان‏ در یک ‏مورد مى‏نویسد: فى‏المثل آن هنگام که حضرت على علیه‏السلام مى‏خواست تا سپاهیان خود را از اقامه نماز نافله در ماه مبارک رمضان که عمر مقرّر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند، بازدارد، سپاهیانش یک‏صدا بانگ برداشتند: وا سنه عمراه! و بدین‏سان، از پذیرش سنت پیغمبر خدا به جاى سنت عمر به شدت خوددارى کردند! و این بدان معنا بود که مسلمانان در آن هنگام که دست بیعت در دست على علیه‏السلام مى‏نهادند، باور نداشتند که آن حضرت را رفتارى برخلاف روش شیخین خواهد بود.۲

علّامه عسکرى در جایى دیگر فریاد امیرالمؤمنین را متذکر مى‏شود که حضرت از بدعت‏هاى خلفاى پیشین سخن به میان مى‏آورد و به گاه اضاله آنها، با مخالفت مردم و سپاهیانش مواجه مى‏شود: فرمان‏روایان پیش از من کارهایى را انجام دادند و به عمد با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از در مخالفت درآمدند و پیمان او را نقض کرده، سنت و روش آن حضرت را تغییر دادند؛ به طورى که اگر من مردم را به ترک آنها بخوانم تا آن را آن‏گونه که در زمان رسول خدا بوده بازگردانم، سپاهیانم از گردم پراکنده شوند و تنها با گروه‌اندکى از یارانم ـ که به میزان برترى و علوّ مقامم آگاهندوپیروى‏ازامامتم را بر اساس کتاب خدا و سنت ‏پیامبرش ‏واجب ‏مى‏دانندـ باقى ‏خواهم ‏ماند.۳

امیرالمؤمنین علیه‏السلام با بیان حیرت از این وضعیت مى‏فرماید: مرا به حیرت نینداخت، مگر زمانى که دیدم مردم از هر سو چون یال کفتارى، مرا در میان گرفته و از هر سو به من هجوم آورده‏اند؛ تا جایى که حسن و حسین به زیر دست و پا افتادند و دو سوى جامه‏ام از هم بدرید. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند که گویى کاه گوسفندان در آغل! اما چون بیعتشان را پذیرفتم و به کار خلافت پرداختم، گروهى بیعتم را شکستند، و جماعتى شانه از زیر بار بیعتم بیرون کشیده، از دین روى برتافتند و گروهى هم راه ستم و خیره‏سرى را در پیش گرفتند.

وقتى وضعیت امیرالمؤمنین، که مردم با جان و دل و رغبت تمام به سوى وى شتافتند و شرط او را مبنى بر عمل به سنت رسول خدا و نه سنت خلفا قبول کردند، اینچنین است، چگونه مى‏توان انتظار داشت که فرزند خلف او که جایگاهش بسان پدر نیست بتواند با تشکیل حکومت به اهداف عالیه‏اى همچون اصلاح حال امت و تصحیح سنت رسول‏اللّه بپردازد؟

علّامه عسکرى در مورد فضاى جامعه آن روز عرب و مسلمانان عصر امام حسین علیه‏السلام معتقد است: جامعه به سویى سوق پیدا کرده و چونان گرفتار بدعت و انحراف است که صرف زوال حکومت ستمگر و تبدیل آن به فرمانروایى عادل نمى‏تواند مشکل را حل کند. وى از مشکل اصلى جامعه آن روز چنین یاد مى‏کند: از بین رفتن احکام اسلامى و اطاعت و فرمان‏بردارى بى‏چون چراى مسلمانان از اوامر صادره از ناحیه خلیفه و تصورى که آنها از مقام خلیفه و خلافت داشتند. تنها چاره کار را نیز در تغییر عقیده و برداشت مسلمانان در امر خلیفه و خلافت خلاصه مى‏داند، تا پرتو آن بتوان احکام پایمال‏شده اسلام را بار دیگر به مجتمع اسلامى باز آورد.۴

از سوى دیگر، با دیدگاهى که جامعه آن روز نسبت به خلافت داشت و مقام و موقعیتى که براى خلفاى پیشین در نزد آنها وجود داشت، اگر هم امام حسین علیه‏السلام اقدام به تشکیل حکومت مى‏کرد، چونان پدرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام و برادرش امام حسن علیه‏السلام نمى‏توانست کارى از پیش ببرد، و دیرى نمى‏پایید که فریاد مظلومیت حضرت در مقابل کارشکنان و مخالفان اصلاحات بنیادین بلند مى‏شد، چونان که فریاد امام على علیه‏السلام بلند بود.

علّامه عسکرى معتقد است: گرچه عده زیادى در آن زمان خواستار خلافت و حکومت امام حسین علیه‏السلام بودند، اما امام حسین علیه‏السلام در صورت قبول این امر، ناگزیر بود تمام اجتهادات و بدعت‏هاى پیشین را نیز بپذیرد و یا دست‏کم در برابر آنها سکوت کند؛ چه اینکه مردم اجازه تغییر و تبدیل آنها را به حضرتش نمى‏دادند، چونان که این امر براى امیرالمؤمنین نیز مهیا نگردید:

از این‏رو، مسلمانان در آن عصر خواهان بیعت با امام حسین علیه‏السلام بودند تا بر اثر آن، امام بعد از معاویه رسما و شرعا خلیفه شده، مقام خلافت را به همه ویژگى‏هایش به دست آورد. و اگر چنین مى‏شد، حضرت دیگر نمى‏توانست احکام اسلامى را که بر اثر اجتهادهاى خلفاى پیشین دگرگون شده بود به پایگاه اصلى‏اش بازگرداند؛ همچنان که پدرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز نتوانست در مورد اجتهادهاى خلفاى پیش از خودش کارى از پیش ببرد.اگر با امام حسین علیه‏السلام بیعت به عمل مى‏آمد، آن حضرت ناگزیر مى‏شد که علاوه بر پذیرش تمام اجتهادهاى خلفاى پیشین، اجتهادها و من‏درآوردى‏هاى معاویه، از آن جمله لعن و دشنام برپدرش‏امیرالمؤمنین علیه‏السلام رابرمنابرتأیید نماید!۵

از سوى دیگر، تاریخ به خوبى روایت مى‏کند که همگان از جمله بسیارى از دوستداران و علاقه‏مندان به امام حسین علیه‏السلام، زمان را براى پاسخ دادن به دعوت کوفیان مناسب نمى‏دیدند، بنابراین، به نظر مى‏آید که ارزیابى نخبگان جامعه از شرایط روزگار مبتنى بر این بوده است که شرایط موجود براى تشکیل حکومت مناسب نیست؛ با این توصیف، عقل جمعى نخبگان و ارزیابى عموم سیاست‏شناسان نشانگر آماده نبودن شرایط براى تشکیل حکومت است.

سخن اینجاست: چرا امام حسین علیه‏السلام تشکیل حکومت در این شرایط را در دستور کار خود قرار مى‏دهد؟ این استدلال با توجه به این نکته جدى‏تر مى‏شود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان علیهم‏السلام هنگامى که سخن از تصمیم‏گیرى سیاسى به میان مى‏آمده، عموما به مشورت و اتخاذ تصمیم جمعى پایبند بوده‏اند، با این حال، در این مورد امام برخلاف پیشنهاد و صلاحدید قاطبه نخبگان آن زمان، از جمله نزدیک‏ترین علاقه‏مندانش مانند ابن‏عباس و محمد حنفیه و عبداللّه‏بن جعفر عمل کرده است. در این شرایط، عمل نکردن امام به آنچه سیاسیون و نخبگان بر آن پاى مى‏فشارند، نشانگر رویکرد شهادت‏گرایانه و نه حکومت‏خواهانه مى‏باشد.

از دیگر مواردى که بزرگان و سیاست‏مداران، حضرت را از خروج از مکه نهى کردند، نهى عبداللّه‏بن عباس است. وقتى عبداللّه‏بن عباس از قصد امام مبنى بر خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه، آگاه گشت، حضرت را از این کار نهى کرد. گفت‏وگویى که بین عبداللّه‏بن عباس و امام حسین علیه‏السلام واقع شده، آگاهى حضرت از فرجام کار (یعنى شهادت) را آشکار مى‏کند.

علّامه عسکرى داستان ملاقات امام حسین علیه‏السلام عبداللّه‏بن عباس را چنین گزارش مى‏کند: چون امام حسین علیه‏السلام آماده حرکت به سوى عراق شد، ابن‏عباس خدمت حضرت آمد و به او گفت: «در همین شهر بمان؛ زیرا تو آقا و سرور مردم حجاز هستى. اگر مردم عراق خواهان تو هستند، به آنها بنویس تا فرماندار دشمن را از شهر خود بیرون کنند، آن‏گاه تو به سوى ایشان عزیمت کن.

اگر هم به هر تقدیر قصد بیرون شدن از مکه دارى به دیار یمن برو… که پدرت در آنجا شیعیان بسیارى دارد و خودت هم از دسترس اینان به دورى و با فراغ خاطر مى‏توانى براى مردم نامه بنویسى و پیغام‏گزارانت را به هر سو اعزام و مردم را به خود بخوانى؛ در آن صورت، امید دارم به خواسته‏ات برسى.»امام در جواب گفت:«پسر عمو، به خدا قسم مى‏دانم خیرخواه منى، اما من عزم خود را جزم کرده و آماده حرکت شده‏ام… اگر در فلان جا و فلان جا کشته شوم، بیشتر دوست دارم از اینکه در مکه کشته شوم و حرمت حرم خدا به خاطر من از میان برود.» ابن‏عباس به شدت گریست و گفت: «با این سخن، او به مرگش یقین کرده و دل از حیات او بریدم.»۶

از سخنان عبداللّه‏بن عباس پیداست که براى مردم آن روزگار، بى‏وفایى مردم کوفه امرى مسلّم بوده و مى‏دانستند که آنها به عهد خویش پایدار نمى‏مانند، چنان‏که به عهد حضرت على علیه‏السلام و امام حسن علیه‏السلام وفادار نماندند. دیگر اینکه اگر واقعا قصد امام حسین علیه‏السلام تشکیل حکومت بود، چرا به پیشنهاد عبداللّه مبنى بر رفتن به سوى یمن و سکنى گزیدن در آنجا عمل نکرد؟ عبداللّه به همان میزان که از بى‏وفایى کوفیان مى‏ترسد، به پذیرایى و وفاى اهل یمن اعتقاد دارد و پیشنهاد مى‏کند که اگر به یمن بروى، در آنجا مى‏توانى به خواسته‏ات برسى. اما از جایى که هدف حضرت تشکیل حکومت نیست، و با این هدف به سوى کوفه حرکت نکرده، این پیشنهاد عبداللّه را نیز نمى‏پذیرد.

محمد حنفیه از جمله کسانى است که امام حسین علیه‏السلام را از حرکت به سوى کوفه بازمى‏دارد و ایشان را از بى‏وفایى و خیانت کوفیان انذار مى‏دهد. علّامه عسکرى جریان گفت‏وگوى امام با محمد حنفیه را چنین نقل مى‏کند: در همان شب که امام در صبحگاهش مى‏خواست از مکه بیرون رود، محمد حنفیه خود را به او رسانید و گفت:

«اى برادر! تو از نیرنگ و خیانت کوفیان نسبت به پدر و برادرت کاملاً آگاهى و من از آن مى‏ترسم که حال تو چون سرانجام گذشتگانمان باشد. اگر صلاح مى‏دانى همین جا بمان که تو در مکه از هر کس دیگر گرامى‏ترى و از هر پیشامد ناگوار نیز محفوظ خواهى بود.» امام در پاسخ فرمود: «برادر عزیز مى‏ترسم که یزیدبن معاویه مرا در حرم خدا ترور کند و من باعث شده باشم که احترام خانه خدا از میان برود.»۷

این گفت‏وگوها، به وضوح نشانگر عدم اعتماد خبرگان و نخبگان آن زمان نسبت به بیعت و دعوت کوفیان است. دیگر اینکه در هیچ‏یک از این موارد، امام حسین علیه‏السلامنامه‏ها و دعوت کوفیان را مبناى خروج خود از مکه قرار نمى‏دهد، بلکه به احتمال کشته شدن در حرم و شکسته شدن حرمت حرم استدلال مى‏کند. این بدان معناست که اولاً، حضرت پیشینه بى‏وفایى کوفیان را مد نظر دارد؛ ثانیا، با قصد تشکیل حکومت با پشتوانه کوفیان به طرف مکه حرکت نکرده است؛ ثالثا، از شهادت خود در این سفر اطلاع دارد و پیشاپیش دیگران را از آن آگاه مى‏کند.

علّامه عسکرى در این زمینه مى‏نویسد: امام در آن حال هنگام خروج از مکه و حرکت به سوى عراق نمى‏گفت (به پشتوانه نامه‏هاى مردم کوفه) به عراق مى‏روم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مى‏فرمود: از اینجا بیرون مى‏روم تا بیرون از حرم امن خدا کشته شده باشم، حتى اگر به‌اندازه یک وجب هم که شده باشد!۸نکته دیگر اینکه اگر امام حسین علیه‏السلام واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، چرا در همان مکه که به قول قایلان حکومت، شرایط فراهم بود، اقدام به تشکیل حکومت نکرد؟

مگر نه این است که غالب بزرگان مکه حضرت را از رفتن به کوفه باز داشته و به ماندن در مکه دعوت مى‏کردند؟ مگر تمامى آنها به جایگاه والا و شخصیت محبوب امام در میان اهل مکه استدلال نمى‏کردند؟ مگر عبداللّه‏بن زبیر پیشنهاد تشکیل حکومت در مکه را به امام نداد؟ پس چرا حضرت با پشت پا زدن به شرایط موجود و وضعیت مطلوب، به سوى کوفه حرکت کرد؛ کوفه‏اى که همگان از رفتن بدان نهى مى‏کردند؟

پاسخ به این سؤال خیلى ساده است. اولاً، هدف حضرت تشکیل حکومت نبود و ایشان با علم الهى و همچنین با سنجیدن شرایط زمان، مى‏دانست که عاقبت کارش شهادت است.۹ ثانیا، امام مى‏داند که با تشکیل حکومت به مطلوب خود نمى‏رسد؛ یعنى احیاى دوباره اسلام و سنت پیامبر ـ چنان‏که حضرت در وصیت خویش به محمد حنفیه آن را هدف خود شمرده است۱۰ ـ با تشکیل حکومتى کوچک در مکه یا کوفه میسر نمى‏شد.۱۱

دلیل سوم و چهارم

در مقابل، کسانى که تشکیل حکومت را به عنوان هدفِ قیام قبول ندارند، جریان نامه اهل کوفه و جواب مثبت امام حسین علیه‏السلام به آنها و فرستادن مسلم را، با توجه به ادلّه پیشینشان، به گونه‏اى دیگر تحلیل مى‏کنند. ایشان معتقدند: امام علیه‏السلام از عاقبت کار خویش آگاه بود و جواب مثبت حضرتش به اهل کوفه براى اتمام حجت بود.

علّامه عسکرى در این‏باره مى‏نویسد: امام به موجب شناختى که از اوضاع و احوال داشت، و صرف‏نظر از آگاهى‏اش از سرنوشت خود… به روشنى مى‏دانست که باید فقط یکى از دو راه را برگزیند: یا بیعت با یزید و یا کشته شدن. و مرتبا به این مطلب در گفتارهایش اشاره مى‏کرد… بنابراین، امام به خوبى مى‏دانست تا هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کند، چاره‏اى جز کشته شدن نخواهد داشت… اما مردم کوفه پشت سر هم به امام علیه‏السلام نامه نوشتند و در آنها متذکر شدند که: «ما امام و پیشوایى نداریم. به نزد ما بیا که خداوند به برکت وجود شما، ما را به راه راست و حق بدارد.»… همچنین نوشتند: «به نزد ما شتاب کن که مردم بى‏صبرانه منتظر آمدنت هستند و بجز تو خواهان کسى دیگر نمى‏باشند! پس در آمدنت هر چه مى‏توانى شتاب کن.»…

پس از اینکه این‏گونه نامه‏ها از جانب کوفیان به امام رسید، و آن‏قدر تعداد نامه‏ها فزونى یافت که خورجینى را پر کرد، اگر امام به درخواست و خواهش کوفیان وقعى نمى‏گذاشت، و با یزید بیعت مى‏کرد و یا با یزید هم بیعت نمى‏کرد، اما روى به جاى دیگرى مى‏نهاد، و در آنجا به شهادت مى‏رسید، در آن صورت، در حقِ مردم کوفه ستم کرده بود و مردم براى همیشه و نسلى پس از نسلى دیگر، حق را به جانب کوفیان مى‏دادند و امام را متهم مى‏کردند و به روز قیامت هم آنان بر خداى متعال حجت داشتند…

بنابراین، رفتارى را که امام با کوفیان در پیش گرفت از باب اتمام حجت بر آنها بود و نه چیز دیگر. اگر چنین نبود و حرکت امام به سوى عراق بر اثر فریبى بود که از نامه‏هاى شوق برانگیزان کوفیان خورده، باید به هنگام اطلاع از شهادت مسلم و هانى، و پیش از آنکه با سپاه‏حرّ روبه‏روشود، بازمى‏گشت. آرى! آنچه امام انجام داد، اتمام حجتى بود با اهل عراق و دیگران.۱۲

علّامه عسکرى همچنین مى‏نویسد: بر امام واجب بود که با مردم عراق حجت را تمام کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود و این وظیفه با خطبه‏هاى مکرر او و اصحابش، از زمان روبه‏رو شدن با حرّ تا روز عاشورا به انجام رسید… امام حجت خود را بر کوفیان و دیگر هم‏عصرانش… تمام کرد.۱۳در تحلیل دیدگاه علّامه عسکرى انبوهىِ درخواست‏ها از امام را باید یک عامل مهم به حساب آورد. اگر امام حسین علیه‏السلام دعوت مردم کوفه را نمى‏پذیرفت، نوعى سرخوردگى اجتماعى و سیاسى میان دعوت‏کنندگان و عموم مردم شکل مى‏گرفت؛ چراکه سال‏ها بود که اهل‏بیت علیهم‏السلام به دعوت مردم براى تشکیل حکومت پاسخ نمى‏دادند.

امام حسین علیه‏السلام با پذیرش دعوت آنها، علاوه بر آنکه میزان تعهد خود در شکل دادن به حکومتى جدید را نشان داد، به اتمام حجت با مردم نیز پرداخت. امام نشان داد که اگر اهل‏بیت علیهم‏السلام و فرزندان على علیه‏السلام از پذیرش دعوت مردم سر باز مى‏زنند، این نه به دلیل کم‏کارى آنان، بلکه محصول ناتوانى و سست‏ارادگى و دورویى مردم بوده است.

اگر دیدگاه علّامه عسکرى را به صورت دقیق‏ترى بررسى کنیم به انتظار دوگانه‏اى که در جریان این رخداد شکل گرفته است پى مى‏بریم. از یک‏سو، اگر امامان دعوت مردم را نمى‏پذیرفتند حس و برداشتى کاذب در میان کوفیان شکل مى‏گرفت که به واقع، معناى اتمام حجت با امامان را دربر داشته است، از سوى دیگر، امام حسین علیه‏السلام با قبول شهادت به اتمام حجت با مردمان پرداخت.

اگر امام علیه‏السلام با بى‏اعتنایى به دعوت مردم کوفه، اقدام به حرکت و قیام نمى‏کرد، علاوه بر سرخوردگى‏هاى اجتماعى، این خاطره را در ذهن مردم زنده مى‏کرد که امامان هر بار دعوتِ ایشان را به نوعى رد کرده‏اند و قضاوت نادرستى از کارکرد امامان در ذهن مردم شکل مى‏بست و زمینه‏هاى اجتماعى دست زدن به اعمال سیاسى از جانب امامان را کم‏رنگ و ناچیز مى‏ساخت.

امام حسین علیه‏السلام با پذیرش دعوت، علاوه بر شکل دادن به ذهنیت کوفیان، زمینه‏هاى اقدام سیاسى براى دیگر اعضاى اهل‏بیت علیهم‏السلام در آینده را فراهم آورد. به این صورت، امام حسین علیه‏السلام با اتمام حجت خود کوشید ریشه‏هاى بدبینى تاریخى را بخشکاند که بخشى از آن هنگام صلح امام حسن علیه‏السلام شکل گرفته بود و شاید در صورت اقدام نکردن امام حسین علیه‏السلام زمینه‏هاى مناسب براى دیگر امامان فراهم نمى‏شد.

از جمله دلایلى که موجب تقویت تحلیل علّامه عسکرى است، علم امام به فرجام قیام و عاقبت خودش مى‏باشد. امام علیه‏السلام با علم الهى خویش و همچنین از طریق اخبار و روایاتى که به ایشان رسیده بود، ۱۴ مى‏دانست در همین سفر و پیش از رسیدن به کوفه به شهادت مى‏رسد. با این وصف، جواب مثبت امام به اهل کوفه و حرکت ایشان به سوى کوفه با قصد تشکیل حکومت معقول به نظر نمى‏رسد؛ مگر اینکه طبق تحلیل علّامه عسکرى معتقد شویم جواب مثبت امام به اهل کوفه و اقدام عملى حضرت در فرستادن مسلم و حرکت به سوى کوفه، در جهت اتمام حجت با اهل کوفه بوده است.

مخالفان دیدگاه حکومت‏گرایى، براى رد این دیدگاه به سخنان امام حسین علیه‏السلام در روز هفتم و یا هشتم ذى‏الحجه استدلال مى‏کنند. امام حسین علیه‏السلام در این روز طى خطبه‏اى، به روشنى خود را آماده شهادت مى‏داند. آنچه این شاهد تاریخى را در مقابل دیگر سخنان شهادت‏گرایانه امام حسین علیه‏السلام براى استدلال به مدعا تقویت مى‏سازد، زمان آن مى‏باشد. در واقع، امام حسین علیه‏السلام هنگامى این سخنان را بر زبان جارى مى‏کند که دعوت کوفیان به اوج خود رسیده و هنوز ـ آنچنان‏که بعدا اتفاق افتاد ـ پیامى از مسلم مبنى بر روى‏گردانى و بى‏وفایى کوفیان نرسیده است.

علّامه عسکرى داستان خطبه فوق را چنین آورده است: در کتاب مثیر الاحزان آمده است که پس از گفت‏وگوى امام با فرزند عمر، حسین علیه‏السلام برخاست و ضمن خطبه‏اى چنین گفت: الحمدللّه… مرگ بر فرزندان آدم امرى حتمى و از پیش‏نوشته‏شده است و من براى دیدار با گذشتگانم همان شور و اشتیاقى را دارم که یعقوب براى دیدار فرزندش یوسف داشت.

مرا از پیش، قتلگاهى انتخاب شده که آن را خواهم دید. و چنان مى‏بینم که گرگ‏هاى بیابان نواویس (کربلا) بدن مرا از هم مى‏درند و پاره‏پاره مى‏کنند… از آنچه بر قلم تقدیر رفته گریزى نیست و رضا و خشنودى خداوندخواسته ما اهل‏بیت است… اینک هرکس که سرباخته راه ماست و خود را آماده دیدار خداکرده، باماهمراه‏وروانه این وادى شود که من‏به‏خواست‏خداصبح‏فرداازاینجاکوچ‏مى‏کنم.۱۵

علّامه عسکرى در ادامه مى‏افزاید: هدف در این بحث و بررسى این است که نمایى واقعى و روشن از دیدگاه شخص امام حسین علیه‏السلام و یاران هم‏عصر او نسبت به شهادت آن حضرت ترسیم گردد… به گمان ما، همین مقدار از گفت‏وگوها براى اثبات چنین هدفى کافى است.امام پس از آنکه در نیمه راه از سرنوشت مسلم آگاه گشت، از ادامه سفر سر باز نزد و به سفر خود ادامه داد.

اگر به راستى امام از این سفر قصد تشکیل حکومت داشت، باید پس از اینکه از وضعیت مسلم آگاه شد و زمینه را براى تشکیل حکومت منتفى دید، باز مى‏گشت، نه آنکه به سفر ادامه مى‏داد. علّامه عسکرى مى‏نویسد: چون امام به ثعلبه رسید، دو تن از افراد قبیله بنى‏اسد خبر شهادت مسلم و هانى را به امام دادند.

امام با شنیدن خبر گفت: «اناللّه و انا الیه راجعون. رحمت خدا بر آنان باد.» آن دو مرد گفتند: تو را به خدا سوگند مى‏دهیم که بر جان و خانواده‏ات رحم کن و از همین جا برگرد که تو در کوفه یاور و پیروى ندارى، بلکه از آن مى‏ترسیم که علیه تو به ستیزه برخیزند…. امام پس از آگاهى به آنچه رفته بود، گفت: «آنچه را خداوند مقدر کرده باشد به انجام خواهد رسید. ما در پیشگاه خداوند داد خود و فساد امت را مطرح مى‏کنیم.»۱۷علّامه عسکرى در ادامه مى‏افزاید: امام خطاب به همراهان خود فرمود: «خبر جانگداز شهادت مسلم و هانى به ما رسید و از اینکه شیعیان ما از یارى ما روى‏گردانده و ما را رها کرده‏اند، آگاه شدیم. اینک هر کدام از شما مى‏خواهد برگردد و تعهدى نسبت به ما نخواهد داشت.»۱۸

به راستى اگر هدف امام تشکیل حکومت بود، چرا پس از آگاهى از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، باز هم به حرکت خود ادامه داد؟ اگر هدف حضرت تشکیل حکومت بود، چرا با اعلام خبر شهادت مسلم به همراهان، باعث پراکنده شدن آنها شد؟علّامه عسکرى معتقد است: کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمان‏روایى باشد، با کسانى که گردش جمع شده و قصد آن دارد که به یارى و پشت‏گرمى ایشان زمام حکومت را به دست بگیرد، چونان نمى‏کند (و خبرهاى اینچنین ناامیدکننده را به آنها نمى‏دهد)، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مى‏دارد و هرگز سخنى نمى‏گوید (و خبرى نمى‏دهد) که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.۲۰

از این‏رو، مى‏توان گفت هدف حضرت تشکیل حکومت نبود؛ چراکه حتى پس از آگاهى از شهادت مسلم و خیانت کوفیان، به راه خود ادامه داد، تا به سرمنزل مقصود برسد.برخى تلاش کرده‏اند که ادامه حرکت امام علیه‏السلام پس از اطلاع از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت را به اصرار فرزندان عقیل مستند کنند و بگویند حضرت با اصرار آنها به راه خود ادامه داد تا اینکه به شهادت رسید، نه اینکه از ابتدا با هدف مبارزه و شهادت حرکت کرده باشد.

علّامه عسکرى با اشاره به این اشکال، مى‏نویسد: ممکن است این توهم پیش آید که علت ادامه حرکت امام علیه‏السلام به سوى عراق پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانى، سخنان فرزندان عقیل باشد که به او گفتند: «ما قدم از قدم برنمى‏داریم، مگر هنگامى که انتقام خودمان را گرفته باشیم و یا خونمان در این راه ریخته شود.» و امام به همین جهت به حرکت خود ادامه داد و خود و همراهانش به شهادت رسیدند! به راستى که چنین قضاوتى درست نیست.

هر کس را که بارقه‏اى از عقل و تفکر باشد روا نیست تا چنین مطلبى را بر زبان آورد، بلکه درست این است که گفته شود: براى امام چه فرقى مى‏کرد که به عراق برود یا دیارى دیگر؟ حضرتش سرنوشت خود، که کشته شدن بر اثر خوددارى از بیعت با یزید بود، را انتظار مى‏کشید، اما بر او واجب بود که با مردم عراق اتمام حجت کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود.۲۱

با این حساب، ادامه حرکت امام علیه‏السلام پس از آگاهى از شهادت مسلم و منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، بیانگر آن است که هدف حضرت تشکیل حکومت نبوده است؛ چه اینکه اگر چنین بود و هدف تشکیل حکومت بود، پس از اطلاع از انتفاى شرایط تشکیل حکومت، حضرت باید به سوى مکه و یا یمن که در آنها شرایط تشکیل حکومت فراهم بود باز مى‏گشت و یا حداقل به جایى مى‏رفت تا بتواند با حفظ جان خود و اطرافیانش، در موقعیت دیگرى که شرایط فراهم مى‏شد، به تشکیل حکومت اقدام کند. اما ادامه حرکت به سوى کوفه نشان مى‏دهد که حضرت پیگیر هدفى دیگر بوده است.

نتیجه‏‌گیرى

پیرامون قیام عاشورا دو رویکرد عمده وجود دارد. در یک رویکرد هدف قیام تشکیل حکومت و بر اساس رویکرد دیگر هدف اصلاح امت با علم به شهادت مى‏باشد. از آنچه تا بدین‏جا گفته شد روشن مى‏شود که مؤیدات و ادلّه کسانى که قایل به شهادت‏طلبى امام براى زمینه‏سازى اصلاح بدعت‏هاى واردشده در دین هستند روشن‏تر و متقن‏تر است. شرایط زمانه به اعتراف نخبگانى همچون عبداللّه‏بن عباس، ابن‏زبیر، محمدحنفیه و عبداللّه‏بن جعفر نوید هیچ حکومتى را نمى‏داده است.

سخنان حضرتشان نیز از ابتداى حرکت از مکه بوى شهادت و علم به فرجام خونین مى‏داد؛ حتى آنجایى که به نداى کوفیان قصد عزیمت به سوى کوفه دارد نیز آهنگ شهادت سر مى‏دهند و هیچ‏گاه در مسیر حرکت به سوى کوفه حتى آن هنگامى که بى‏وفایى و پیمان‏شکنى کوفیان بر حضرتشان آشکار مى‏گردد از راه باز نمى‏ماننداین‏همه، نشان از آن دارد که اولاً، هدف امام حسین علیه‏السلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است.

ثانیا، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید. ثالثا، با توجه به بدعت‏هاى استوارشده و عصبیت‏هاى قبیلگى حاکم بر آن زمان، حتى در صورت موفقیت امام به تشکیل حکومت نیز بدعت‏زدایى، بدون آبیارى درخت اسلام با خون پاک سیدالشهدا امکان‏پذیر نبود.

پی نوشت :

۱ ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج ۱و۲.

۲ همو، ج ۳، ص ۵ـ۶.

۳ همان، ص ۹.

۴ همان، ج ۳، ص ۴۵۶.

۵ همان، ص ۴۵۲.

۶ همان، ص ۸۴ـ۸۵.

۷ همان، ص ۸۵ـ۸۶.

۸ همان، ص ۴۶۷ـ۴۶۸.

۹ همان، ص ۴۶۲ـ۴۶۴.

۱۰ همان، ص ۶۹ـ۷۰.

۱۱ ر.ک: همو، مقدمه مرآت‏العقول، ج ۲، ص ۴۸۴.

۱۲ همو، دو مکتب در اسلام، ج ۳، ص ۴۶۲ـ۴۶۴.

۱۳ همان، ص ۴۶۵.

۱۴ همان، ج ۳، ص ۲۹ـ۵۹.

۵۰۱۵و۵۱ـ همان، ص ۹۱.

۱۷ همان، ص ۹۹.

۵۳۱۸و۵۴ـ همان، ص ۱۰۰.

۲۰ همان، ص ۴۶۷.

۲۱ همان، ص ۴۶۴ـ۴۶۵.

عبدالحسین مشکانى/ کارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره

عباسعلى مشکانى/ کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیه‏السلام.

منبع : ماهنامه معرفت شماره ۱۷۰

همچنین ببینید

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *