مرجان صغیر، حاکم ناصبی روی تخت سلطنتش نشسته بود و صدای قاه قاهش سرا را پر کرده بود. جنون هر لحظه، بیشتر و بیشتر حاکم را فرا میگرفت و خرده فرمایشاتش بیشتر میشد
مرجان صغیر، حاکم ناصبی روی تخت سلطنتش نشسته بود و صدای قاه قاهش سرا را پر کرده بود. جنون هر لحظه، بیشتر و بیشتر حاکم را فرا میگرفت و خرده فرمایشاتش بیشتر میشد.
نامسلمان ها، آنقدر شکنجه اش کرده بودند که دیگر حتی نای فریاد زدن هم برایش نمانده بود. حاکم دلش طاقت نیاورد و از تختش پایین آمد، شلاق را از دست جلاد گرفت و محکم بر صورت ابوراجح زد، در همان لحظه تمام دندان های او در دهانش ریخت.
بعد هم به جلاد دستور داد تا بینی ابوراجح را سوراخ کند و ریسمانى از مو از آن رد کردند و آن ریسمان را به ریسمان دیگری وصل کردند و او را در کوچه های حله گرداندند.
بعد هم اوج خباثت حاکم گل کرد و دستور قتلش را صادر کرد.
اطرافیان حاکم گفتند: او پیرمردى بیش نـیـست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پاى در مى آورد و احتیاج به اعدام ندارد, به همین خاطر هم خودتان را مسئول خون او نکنید.
خانواده ابوراجح حمامیبی آنکه امیدی به زنده ماندنش داشته باشند، در حالی که او نقش زمین شده بود، به خانه بردندش.
صبح روز بعد، مردم کوچه و بازار که خبر شکنجه ی ابوراجح را شنیده بودند، برای عیادت به سراغش رفتند. اما این بار خبری عجیب تر، هر کوی و برزن را پر کرد. مرد بی آنکه کوچکترین خراشی بر بدنش باشد، صحیح و سالم ایستاده بود و مشغول نماز خواندن بود.
وقتی جریان را از او پرسیدند، گفت: مـن بـه حالى رسیدم که مرگ را به چشم دیدم .زمانى برایم نمانده بود که از خداچیزى بـخـواهـم، لـذا در دلم مشغول مناجات با خدای خود شدم و به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع) استغاثه کردم .ناگاه دیدم حضرت مهدی(ع) دست شریف خود را به روى من کشیدند و فرمودند: از خانه خارج شو و براى زن و بچه ات کار کن، چون حق تعالى به تو عافیت مرحمت کرده است .
پس چشمانم را باز کردم و خود را این طور جوان و سرحال دیدم.
خبر صحت ابوراجح به گوش حاکم رسید. او که باورش نمیشد، مامورانش را فرستاد تا ابوراجح را به دربار بیاورند. حاکم مرد را که دید، ترس تمام وجودش را گرفته و تنش به لرزه افتاده بود.
قبل از این اتفاق، حاکم ناصبی که همیشه پشت به قبله و مقام حضرت مهدی(ع) در حله می نشست، جایگاهش را عوض کرد و تختش را رو به قبله و آن مقام قرار داد و از ترس، با شیعیان با مدارای بیشتری برخورد میکرد.
منبع: العبقری الحسان، علامه نهاوندی، تشرف۲۱.
بازنویسی: اریحا