زن، فرزندان کوچکش را در آغوش فشرد و در سکوت، هق هق تلخی کرد و دو قطره اشک، از گوشه ی چشمانش، بر پیراهن خیس پسران مُرده اش افتاد. چند لحظه غافل شده بود و این دو شیطانک، در چاه خانه غرق شده بودند.
بچه ها را به آرامی در اتاق خوابانید و بر صورت های کبودشان، پارچه ای انداخت. بغضش را فرو خورد و لبخندی بر صورت قلاب کرد. غذا را کشید و با وسایل سفره، در مجمع گذاشت و به اتاق میهمانان برد.
شوهرش، از کنار دوستش بلند شد و مجمع و سفره را از زنش گرفت. بعد دست نوازشی به سر فرزند میهمان کشید و خطاب به زنش گفت: «پس این وروجک های ما کجایند؟» زن، لبخند دستپاچه ای زد و گفت: «در اتاقشان.»
مرد، خطاب به دوستش گفت: «لابد اینقدر دویدهاند و شیطانی کردهاند، بیهوش در اتاقشان به خواب رفتهاند.» همه خندیدند و زن هم با بقیه همراه شد.
وقتی مهمانها رفتند، مرد با لبخند گشاده ای، به سوی زنش رفت که با مُشک مویش را معطر میکرد. زن، لبخند مرد را پاسخ داد و بی آنکه خم به ابرو بیاورد، ذوق او را خاموش نکرد.
ساعتی بعد، مرد دوباره گفت: «امروز این پسرها را ندیدم. کجا هستند؟» زن، مظلومانه گفت: «در اتاقشان.» و با خودش فکر کرد، کم کم باید به واقعه را به شوهرش بگوید. مرد، منتظر نماند، صدا زد: «پسرها! پسرها! بچه های شیطان کجایید؟»
زن، سرش را پایین انداخت و تا آمد بگوید که ماجرا چیست، بچه ها را دید که دوان دوان از در اتاق داخل شدند. بی توجه به بی خبری شوهرش، دستهای او را کنار زد تا کودکان سرحال و سلامتش را در آغوش بگیرد. مرد با حیرت، به اشکهای جاری بر صورت زنش خیره ماند و زن در پاسخ تعجبش گفت: «به خدا قسم، تا ساعتی پیش مرده بودند. خودم از چاه بیرون کشیدم و به اتاق بردمشان. هر دوشان غرق شده بودم. خدا را شکر! صبر کردم و خداوند آنها را به من بازگرداند.» (۱)
***
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «در بنى اسرائیل زنى بود؛ شوهرى داشت، با دو پسر…» (۲)
پی نوشت:
۱. الإیقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه، النص، ص ۱۴۳
۲. این روایت اینگونه آغاز میشود: «کان فی بنى اسرائیل امرأه لها زوج و لها منه غلامان…»